به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا، الهه شمس در مقدمه مصاحبه خود با دکتر تقی آزاد ارمکی نوشت: جامعهشناسی در ایران بیش از هشت دهه است که میان دو قطب در نوسان است: از یک سو، وعده فهم عمیق جامعه و از سوی دیگر، واقعیت حاشیهایسازی و بیتأثیری. این رشته که قرار بود آینه جامعه باشد، گاهی خود در آینهای مهآلود گم شده است. نسلهای متوالی جامعهشناسان با پرسشهایی دستوپنجه نرم کردهاند که هنوز پاسخ قطعی برای آن ندارند: چرا نظریهپردازی بومی شکل نگرفت؟ چرا تحقیقات ما در کشوهای سیاستگذاری خاک میخورد؟ و اساساً، جامعهشناسی ایرانی کجاست؟ این پرسشها نه از سر یأس، بلکه از سر دلسوزی مطرح میشوند. از این رو با توجه به اهمیت این موضوع با تقی آزاد ارمکی استاد جامعهشناسی و نویسنده ایرانی و استاد تمام دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران درباره وضعیت جامعهشناسی در ایران گفتوگو کردم که در ادامه متن کامل این گفتوگو را میخوانید:
****
بهراستی، سخن گفتن از «جامعهشناسی ایرانی» چه معنایی دارد؟ آیا میتوان از نوعی جامعهشناسی بومی سخن گفت که مبتنی بر تجربه تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ایران باشد؟ یا جامعهشناسی در ایران صرفاً بازتابی از نظریهها و الگوهای غربی است که در بستر متفاوتی به کار گرفته شدهاند؟
من شخصاً از دو اصطلاح استفاده میکنم؛ یکی «جامعهشناسی ایرانی» و دیگری «جامعه ایرانی». جامعهشناسی ایرانی، جامعهشناسیای است که اساساً دغدغهاش جامعه ایرانی است، نه جامعه بهطور کلی. اگر در ادبیات جامعهشناسان ایرانی چیزی درباره جامعه ایرانی پیدا نکنیم، دیگر بهکار بردن اصطلاح «جامعهشناسی ایرانی» موجه نخواهد بود. در این صورت، آنچه جامعهشناسان در ایران انجام میدهند، صرفاً بحثهایی ذیل عنوان جامعهشناسی است که باید صورتبندی دیگری پیدا کند.

من در کارهایی که در جامعهشناسی منتشر کردهام که احتمالاً آنها را دیدهاید، از جمله کتابهای «جامعهشناسی جامعهشناسی در ایران»، «جامعهشناسی؛ نقد و مناقشه با علم و مدرنیته ایرانی» و آخرین کتاب «جامعهشناسی و رنجهایش»، در مجموع در این آثار توضیح دادهام که جامعهشناسی اساساً چگونه متولد شده، دگردیسی آن چگونه بوده و اکنون در چه موقعیتی قرار دارد.
اعتقاد من این است که جامعهشناسان ایرانی در مجموع تمرکز خود را بر اتفاقات، حوادث، بحرانها و جریانهای اجتماعی ایران گذاشتهاند. این تمرکز به جامعهشناسی چند موقعیت متفاوت داده است. موقعیت نخست، جامعهشناسیای است که خود را معرفی و تأسیس کرده است. موقعیت دوم، جامعهشناسیای است که به موضوعات متفرق پرداخته است. مرحله سوم، که امروز در آن قرار داریم، جامعهشناسیای است که بهواسطه جامعهشناسان، درباره کلیت حیات اجتماعی داوری میکند؛ درباره ظهور و سقوط، عبور، تحول و آینده آن.
به نظر من این نکته بسیار مهمی است، و دقیقاً همان کاری است که جامعهشناسان از آغاز درباره جامعه خودشان انجام دادهاند؛ چه در ایران و چه در غرب. امروز جامعهشناسان ایران، با یک تلاش طولانی، به این نقطه رسیدهاند که بتوانند بگویند جامعه ایرانی چیست، چه بوده است، اکنون چه وضعیت و مختصاتی دارد و نهایتاً سرنوشت آنچه خواهد شد و کدام نیروها در تحولات آتی جامعه ایرانی تعیینکننده هستند. در این معنا، ما میتوانیم بگوییم که بله، جامعهشناسی ایرانی وجود دارد.
اما این «جامعهشناسی ایرانی» به معنای جامعهشناسی بومی نیست. وقتی از بومی سخن میگوییم، آن را در تقابل با غیربومی قرار میدهیم. در حالی که اینجا با جامعهشناسیای روبهرو هستیم که اساساً دغدغههای جامعه ایرانی را صورتبندی میکند؛ همانطور که جامعهشناسان در هند، انگلستان یا فرانسه نیز مسائل جامعه خود را صورتبندی میکنند. اینها با یکدیگر متعارض نیستند، بلکه در یک پیکره منسجم و نزدیک به هم، تحت عنوان جامعهشناسی، به هم پیوستهاند و بخشی از جامعهشناسی جهانیاند.
دلیل آن هم این است که ما جامعهای کاملاً ویژه و استثنایی نداریم. ایران نه سرزمینی کاملاً خاص، نه جامعهای کاملاً متفاوت و نه مردمانی کاملاً منحصربهفرد دارد. ایران، مانند همه جوامع دیگر، دارای مختصات عمومی است و در عین حال، ویژگیهای خاص خود را هم دارد. آنچه عمومی است، مشترکات را میسازد و آنچه خاص است، میتواند موضوع بررسی درباره ایران باشد. بنابراین، بهکار بردن اصطلاح «جامعهشناسی ایرانی» درست است، اما نه به معنای جامعهشناسی بومی. این نکته، به نظر من، نکتهای اساسی است.

اینکه گفته میشود جامعهشناسی ایران صرفاً کاربرد نظریههای غربی در بستری متفاوت است، به نظر من حرف عجیب و غریبی است. این حرف شبیه این است که بگوییم «پزشکی ایرانی» یعنی پزشکیای که الگوهای پزشکی جهانی را میگیرد و آنها را در موقعیتهای خاص خود به کار میبرد. بهنظر من، این قیاس اساساً درست نیست.
جامعهشناسی یک علم است؛ علمی عقلانی و جهانی که قواعد عمومی دارد. این قواعد عمومی بعداً برای فهم و حل مسائل خاص به کار گرفته میشوند. دقیقاً همانطور که پزشکی یک علم عمومی و جهانی است و هم برای بیماریهای عمومی جهانی و هم برای بیماریهای خاص در موقعیتهای مختلف استفاده میشود. در این معنا، میان آنها تفاوت ماهوی وجود ندارد. البته این به آن معنا نیست که علم، الزاماً پوزیتیویستی است. علم عقلانی است، اما عقلانیبودن با پوزیتیویستیبودن یکی نیست. این دو از یکدیگر متفاوتاند که توضیح و بحث درباره آن، مجال دیگری میطلبد.
جامعهشناسان در ایران با چه مسائلی دستوپنجه نرم میکنند؟ چه محدودیتها و فرصتهایی پیشروی آنهاست؟ و نسبت این رشته با ساختار قدرت، نهادهای علمی و جامعه مدنی چگونه تعریف میشود؟
پاسخ بهنظر من روشن است. مسئله اساسی جامعهشناسان ایرانی، همچون بسیاری از رشتههای دیگر، استمرار هویتیابی و مسئله مشروعیت است. اساساً اگر به آموزش در علم اهمیت میدهیم، برای این است که علم بتواند از خود دفاع کند، مشروعیت پیدا کند، درونی شود و برای خود هویت بسازد. به همین دلیل است که چهرههای شاخص ما در آموزش شهرت پیدا میکنند؛ نه صرفاً بهخاطر پژوهش، بلکه برای دفاع از علم و ایجاد یک اجتماع علمی.
اگر قرار بود از ابتدا همهچیز صرفاً مبتنی بر پژوهش باشد، همه از همان ابتدا سراغ الگوهای پژوهشی میرفتند. اینکه الگوهای آموزشی دنبال میشود، به این دلیل است که اجتماع علم شکل بگیرد، گفتمان ایجاد شود، دغدغه مشترک و هویت علمی پدید آید. از این جهت، جامعهشناسی همچنان، مانند همه رشتهها در جهان، در وضعیتی قرار دارد که باید از خود دفاع کند. این یک مسئله اساسی و جاری است.
البته در برخی موارد، اختلالاتی هم به وجود میآید؛ از جمله به این دلیل که افراد یا رشتههای دیگر جای جامعهشناس مینشینند، جامعهشناسی تدریس میکنند و مسیر آن را منحرف میکنند. اما محدودیتهای جامعهشناسی چیست؟ محدودیتهای آن تا حد زیادی از سوی «دشمنان» جامعهشناسی ایجاد میشود. من در کتاب «جامعهشناسی و فروبستگیاش» توضیح دادهام که دشمنان جامعهشناسی چه کسانیاند: فلسفه و فیلسوفان، روانشناسی، الهیات، ژورنالیسم اجتماعی و افکار عامه.

این حوزهها در بسیاری از مواقع جای جامعهشناسی را میگیرند. به تعبیر سادهتر، یک روحانی که میخواهد درباره دین صحبت کند، وارد تحلیلهای اجتماعی میشود؛ یک روانشناس همینطور؛ یک فیلسوف همینطور؛ ژورنالیست اجتماعی و کسانی که سخنگوی افکار عمومیاند نیز همین کار را میکنند. اینجا نوعی اختلاط بهوجود میآید که در نتیجه، محدودیتها و تعینهایی برای جامعهشناسی ایجاد میشود. در این زمینه، نیاز به تلاش جدی وجود دارد.
نکته دوم، نسبت این رشته با قدرت، نهادهای علمی و جامعه مدنی است. جامعهشناسی علم شناخت قدرت، نهادهای علمی، نهادهای مدنی، جریانهای اجتماعی و سازمانهای اجتماعی است. در گام بعد، جامعهشناسی باید تضادها و تزاحمهایی را که میان جامعه، قدرت و نظام سیاسی وجود دارد، بشناسد و صورتبندی کند. از همینجاست که جامعهشناسی در موقعیتی میانی قرار میگیرد.
جامعهشناسی از یک سو در کنار نهادهای علمی میایستد تا عقلانیت را تقویت کند و به کار بگیرد. از سوی دیگر، نماینده مستقیم جامعه مدنی نیست، اما همراه و همگام جامعه مدنی حرکت میکند. دلیلش هم روشن است: جامعه مدنی دغدغههایی چون اعتدال، سازگاری، دموکراسی و آشتی دارد. جامعهشناسان، بهطور کلی جز گروه کوچکی از جامعهشناسان رادیکال دغدغهشان استقرار جامعه، نظم اجتماعی، بهینهسازی جامعه و کاهش آشفتگیها و نابسامانیهای اجتماعی است. اگر چنین است، بدیهی است که جامعهشناسی در نهایت در کنار جامعه مدنی قرار میگیرد.
همانطور که در مقدمه ذکر شد، بیش از هشتاد سال از ورود علم جامعهشناسی بهعنوان یک رشته و دیسیپلین دانشگاهی به عرصه دانشگاهها میگذرد. اما آیا در این مدت توانستهایم به یک سنت نظری و پژوهشی منسجم دست یابیم؟
اینکه آیا در این دوره طولانی که جامعهشناسی در ایران حضور داشته، اساساً امکان دستیابی به یک سنت نظری پژوهشی منسجم وجود داشته است یا نه، بهنظر من پاسخ هم «بله» است و هم «نه».
اگر از منظر پژوهشی نگاه کنیم، پاسخ روشن است. مهمترین پژوهشهایی که در ایران توانستهاند مسیر تحولات اجتماعی، چالشها و تنگناها را نشان دهند، دقیقاً توسط جامعهشناسان انجام شدهاند. پژوهشهایی درباره ارزشها و نگرشها، سرمایه اجتماعی، اعتماد اجتماعی، اختلالات، نیروهای اجتماعی، تحولات نسلی، تغییرات خانواده و آسیبهای اجتماعی. اینها حوزههایی است که جامعهشناسان در ایران، از گذشته تاکنون، بهطور مستمر روی آنها کار کردهاند و بسیاری از این پژوهشها محصول فعالیت نهادها و مؤسسات پژوهشی بوده است. از این حیث، میتوان گفت که بله، ما یک سنت پژوهشی داریم؛ سنتی که دغدغه اصلی آن شناسایی چالشها، بحرانها و نابسامانیهای جامعه ایرانی است.
اما از نظر نظری، جامعهشناسی ما مانند جامعهشناسی در همه جای جهان چندگانه و متکثر است. جامعهشناسیای داریم که معطوف به تعارضها و تضاد دولت و ملت است؛ جامعهشناسیای که موضوع اصلیاش جامعه مدنی است؛ جامعهشناسیای که به ساختن جامعه آرمانی میاندیشد؛ جامعهشناسیای که بر آسیبهای اجتماعی تمرکز دارد؛ و جامعهشناسیای که اختلالات رابطه میان کنشگر و ساختار را صورتبندی میکند. اینها گونههای مختلف جامعهشناسی هستند که در سطح جهان وجود دارند و در ایران نیز حضور دارند، با این تفاوت که مسائلشان در ایران، مصداقها و صورتبندیهای خاص خود را پیدا میکند.

برای مثال، شهری مانند تهران موضوع بسیاری از پژوهشهای جامعهشناسان بوده است. این موضوع، دقیقاً مشابه موضوعاتی است که شما در جامعهشناسی اروپایی و آمریکایی هم میبینید. به این معنا، میتوان گفت سنتهای جامعهشناسی ما در کنار سنتهای موجود در جهان قرار میگیرند. با این حال، ما در ایران سنتهای فکری ویژهای نیز داشتهایم.
به همین دلیل است که از نظر مفهومی و نظری میتوان از چیزی به نام «جامعهشناسی ایرانی» سخن گفت؛ یعنی جامعهشناسیای که جامعهشناسان ایرانی در آن، درباره جامعه ایران بحث و بررسی میکنند و در نهایت به تحلیلهایی درباره جامعه ایران میرسند؛ تحلیلهایی که لزوماً قابل تعمیم یا تکرار در جای دیگری نیستند. مسائلی مانند سرنوشت دولت در ایران، وضعیت جامعه مدنی در ایران، تضاد دولت و ملت، یا مختصات جامعه ایرانی از گذشته تاکنون و اینکه آیا در این مسیر با گسست مواجه بودهایم یا نه، بهنظر من از مهمترین نظریهها و مسئلهپردازیهای جامعهشناسان در ایران به شمار میروند.
آیا اصلاً میتوان از اصطلاح «جامعهشناسی ایرانی» استفاده کنیم؟ ویژگیها و وجوه تمایز این جامعهشناسی با جامعهشناسی مثلاً آمریکایی یا آلمانی چیست؟
جامعهشناسی ایرانی، به نظر من، ویژگیهای مشخصی دارد. نخست اینکه دغدغهاش، بهطور روشن و مستقیم، دغدغه جامعه ایرانی است. جامعهشناسی ایرانی خود را در جایگاهی انتقادی و گاه اعتراضی تعریف میکند؛ چرا که جامعه ایرانی هنوز بهطور کامل برپا و مستقر نشده و همواره امکان جهش، جنبش یا حتی فروریختن در آن وجود دارد.
سؤال محوری دیگری که در این نوع جامعهشناسی مطرح میشود، بررسی سرنوشت جامعه ایرانی در مقایسه با سایر جوامع است. به همین دلیل، مطالعات تطبیقی در جامعهشناسی ایرانی سهم قابل توجهی دارد. این مطالعات میکوشند جایگاه جامعه ایرانی را در میان جوامع دیگر روشن کنند و مسیرهای ممکن پیشروی آن را نشان دهند.

در سالهای اخیر، مسئله آینده جامعه ایرانی نیز به یکی از موضوعات اصلی جامعهشناسان تبدیل شده است. جامعهشناسی ایرانی تنها به توصیف وضع موجود بسنده نمیکند، بلکه میپرسد این جامعه به کدام سو میرود و چه سناریوهایی برای آینده آن قابل تصور است.
و در نهایت، شاید مهمترین دغدغه جامعهشناسی ایرانی این باشد که شناسایی کند کدام نیروها، در چه موقعیتهایی، با چه نقشی و به چه شیوهای در تحولات اجتماعی اثرگذار بودهاند. این پرسش که منشأ تغییرات و دگرگونیهای اجتماعی در جامعه ایرانی چیست و این تغییرات چگونه شکل گرفتهاند، در مرکز تحلیلهای جامعهشناسان ایرانی قرار دارد.
مباحثی چون بومیسازی علوم اجتماعی، نسبت دانش جهانی و دانش محلی، استقلال فکری جامعهشناس، رابطه جامعهشناسی و سیاست، و نقش دانشگاه در تولید دانش، همواره جزو چالشهای اساسی جامعهشناسی در ایران بودهاند. در این میان، آرای متفکران و جامعهشناسان مختلف، گاه متضاد و گاه تکمیلکننده یکدیگر، تصویر پیچیدهای از وضعیت این رشته ترسیم کردهاند. تا چه حد جامعهشناسان ما توانستهاند با خواستها و مسائل جامعه ایرانی ارتباط برقرار کنند؟ آیا پژوهشهای جامعهشناختی توانستهاند به فهم بهتر مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران کمک کنند؟
اگر بخواهیم از نظر نسلی نگاه کنیم، بهنظر من امروز با نسل چهارم جامعهشناسی در ایران مواجه هستیم. دغدغه اصلی این نسل، زندگی روزمره، تحولات جاری و واقعیتهای عینی اجتماعی است. این در حالی است که نسلهای پیشین جامعهشناسی هرکدام درگیر مسئلهای مسلط بودهاند؛ نسل اول بیشتر با مسئله انقلاب، نسل دوم با جنگ و پیامدهای آن، و نسل سوم با تحولات کلامی، نظری و گفتمانی سروکار داشتند.
اما جامعهشناسان امروز، بیش از هر چیز، بر زیست واقعی و روزمره جامعه متمرکز شدهاند؛ مسائلی مانند ترافیک، آلودگی هوا، بحران آب، زمین، حضور زن در خیابان، جنبشهای اجتماعی و تجربههای روزمره کنشگران اجتماعی. این نوع توجه، ذیل آن چیزی قرار میگیرد که میتوان آن را جامعهشناسی زندگی روزمره نامید.

در این چارچوب، جامعهشناسی با «زیست مستمر موجود عینی واقعی الزامآفرین برای کنشگر» سروکار دارد؛ یعنی با شرایطی که بهطور مداوم بر زندگی افراد اثر میگذارد و کنش آنها را محدود یا هدایت میکند. بخش قابل توجهی از پژوهشهای امروز جامعهشناسان ایرانی نیز در همین راستا شکل گرفته است؛ چه در قالب تحقیق، چه تألیف، چه ترجمه و چه نگارش.البته این زیست مستمر و عینیِ جامعه ایرانی، با چالشهای متعددی روبهرو است و همین مسئله، بهنظر من، یکی از مهمترین نکاتی است که جامعهشناسی امروز ایران با آن مواجه است.
برخی معتقدند که جامعهشناسی در دانشگاهها دچار نوعی محافظهکاری و فاصله گرفتن از واقعیتهای ملموس جامعه شده است. آیا این نقد وارد است؟
به نظر من این حرف درست نیست. جامعهشناس سیاستمدار نیست، سیاستگذار نیست، کنشگر سیاسی یا فعال سیاسی هم نیست. کار جامعهشناس گفتن حرفهای سخت، مهم و گاه غیرقابلفهم برای افکار عمومی است.
وقتی جامعهشناس میگوید جامعه ممکن است دچار لغزش شود، یا از ورود و خروج نیروهای اجتماعی در جامعه صحبت میکند، در واقع دارد از یک خطر یا یک اتفاق بزرگ سخن میگوید؛ برای مثال از جابهجایی زنان و مردان، از جابهجایی نسلها، یا از نقش مهاجران. اینها مسائل بزرگیاند. اما متأسفانه سیاست روزمره به دنبال پاسخهای لحظهبهلحظه است: اینکه چرا مردم اینجا رفتند، چرا آنجا نرفتند، چرا این اتفاق افتاد و آن اتفاق نیفتاد. اینها کار جامعهشناس نیست؛ اینها بیشتر کار آمارگیر اجتماعی است.
جامعهشناس از مسائل سخت سخن میگوید؛ از اینکه چگونه یک نسل ظهور میکند و نقشآفرین میشود، چگونه یک نسل دیگر غایب میشود، یا اینکه یک نیروی اجتماعی یا یک طبقه اجتماعی چه زمانی حضور دارد و چه زمانی غایب است. برای مثال، یکی از مفاهیمی که خود من به آن علاقهمندم و زیاد دربارهاش صحبت میکنم، طبقه متوسط است؛ اینکه حضور یا غیاب طبقه متوسط در ایران چه سرنوشتی برای آینده ایران رقم خواهد زد، یا اینکه نبود بورژوازی در ایران چه تأثیری بر اقتصاد، فرهنگ و سیاست میگذارد. اینها پرسشهای مهمی هستند.
اگر به این معنا نگاه کنیم، جامعهشناسی نهتنها محافظهکار نیست، بلکه در بسیاری از موارد رادیکال هم هست. اما چون روایتش غیرروزمره است، محافظهکارانه جلوه میکند.
جامعهشناسی بیرون از دانشگاه چه جایگاهی دارد؟ و چه رابطهای میان حوزه عمومی، رسانهها و جامعهشناسان برقرار است؟
از حدود سال ۷۰، در کنار جامعهشناسی آکادمیک، نوعی جامعهشناسی بیرون از دانشگاه هم شکل گرفت. این جامعهشناسی البته کاملاً دانشگاهی است، اما در بیرون از دانشگاه عمل میکند؛ یعنی توسط استادان دانشگاه، محققان اجتماعی یا افرادی که زمانی در دانشگاه بودهاند و بعد از آن خارج شدهاند، یا اساساً جامعهشناسانی که هیچگاه وارد دانشگاه نشدند یا امکان ورود پیدا نکردند.
این گروهها از نوعی جامعهشناسی سخن میگویند که مسئلهاش جامعه، فرهنگ عامه، زندگی اجتماعی و تحولات سریع اجتماعی است. این جامعهشناسی، جامعهشناسی بسیار مهمی است؛ زیرا بخشهایی از واقعیت اجتماعی را صورتبندی میکند که در جامعهشناسی رسمی کمتر گفته شده یا اساساً ناگفته مانده است.
در عین حال، خود جامعهشناسی در دانشگاه نیز ناچار شده است به قلمرو تحولات اجتماعی، بوم اجتماعی و زیست اجتماعی توجه کند. آنچه این دو حوزه را فعال و به یکدیگر متصل میکند، چند عامل مهم است: نخست، خود تحولات اجتماعی؛ دوم، حوزه عمومی و رسانهها؛ و سوم، تحولات جهانی.

برای مثال، رسانههایی مانند روزنامهها و جریانهای فکری متنوع، متوجه جامعهشناسان بیرون از دانشگاه شدهاند، و حوزه عمومی صدای آنها را میشنود، زیرا این جامعهشناسان فعالترند و نسبت به مسائل روز واکنش نشان میدهند. در نهایت، شرایط بینالمللی نیز در این فرایند نقش تعیینکنندهای دارد.
این مجموعه عوامل باعث شده است که جامعهشناسی امروز اهمیتی فراتر از خود پیدا کند؛ یعنی دیگر تنها محدود به کلاس درس، آموزش رسمی، مشاوره، یا صرفاً نوشتن و ترجمه کتاب نباشد. جامعهشناسی بهطور جدی وارد حوزه عمومی شده و بخشی از آن متوجه افکار عمومی و عرصه عمومی است.
برخی از جامعهشناسان در ایران این نقش را بهصورت جدی ایفا میکنند و نمایندگی حوزه جامعهشناسی را در فضای عمومی بر عهده گرفتهاند. آنها ارجاعات گسترده و معناداری دارند و توانستهاند فضاهای مهم و مؤثری را در عرصه عمومی ایجاد کنند.
چقدر از حرف جامعهشناسان در سیاستگذاری شنیده میشود؟ آیا صدای آنها در تصمیمگیریهای کلان اجتماعی و اقتصادی نقشی دارد یا همچنان در حاشیه باقی مانده است؟
به نظر من پاسخ مثبت است؛ هرچند نه همیشه بهصورت مستقیم و آشکار. حرف جامعهشناسان، هم بهشکل مستقیم، هم غیرمستقیم و هم پنهان، توسط سیاستگذاران، اصحاب فرهنگ، اقتصاددانان و مدیران کشور شنیده میشود و منشأ اثر است.
جامعهشناسان ایرانی، در سالهای اخیر، نقش مهمی در دعوت به تعویق، تأمل و احتیاط در تصمیمگیریها داشتهاند. این نقش، بهویژه در شرایط بحرانی، بسیار تعیینکننده بوده است. بخشی از اثرگذاری جامعهشناسی ایران دقیقاً در همین جاست؛ در جلوگیری از تصمیمهای شتابزده، کاهش رادیکالیسم و محدود کردن میل به فروپاشی و انفجارهای اجتماعی.
به نظر من، جامعهشناسان ایرانی، با سختکردن فرآیند ورود و خروج تصمیمها، ایجاد اصطکاک عقلانی و وارد کردن ملاحظات اجتماعی در سطوح مختلف، نقش مهمی در کلانِ اقتصادی و اجتماعی کشور ایفا کردهاند. این تأثیر الزاماً به این معنا نیست که سیاستگذار همیشه مطابق دیدگاه جامعهشناس عمل کرده است؛ بلکه به این معناست که فضا برای تصمیمگیریهای پرهزینه و ناگهانی تنگتر شده است.
در این میان، بخشی از جامعهشناسان در حوزه عمومی نیز به نوعی همافزایی رسیدهاند؛ آنها فضا میسازند، ائتلافهای فکری شکل میدهند و بهصورت جمعی، از رادیکالشدن وضعیت دفاع میکنند. این کنش جمعی، هرچند همیشه دیده نمیشود، اما بسیار مؤثر است.
من واقعاً فکر میکنم جامعهشناسی ایران کار درخشانی انجام میدهد. شاید امروز این نقش بهطور کامل دیده نشود، اما آیندگان، در داوری تاریخی خود، نقش جامعهشناسان را در جلوگیری از رادیکالشدن جامعه، مهار خشونت و عبور از وضعیتهای بحرانی ارج خواهند نهاد؛ حتی در مقاطعی که بخشی از سیاست یا گروههای فشار، خواهان درگیری خیابانی یا تقابلهای شدید با نظام سیاسی بودهاند.
برای آنکه جامعهشناسی بتواند نقش مؤثرتری ایفا کند، چه پیششرطهایی لازم است؟ آموزش، پژوهش، استقلال نهادی یا آزادی بیان؟
اگر بخواهم جمعبندی کلی انجام بدهم، به نظر من مسئله اصلی جامعهشناسی در ایران این نیست که آیا وجود دارد یا نه، یا اینکه چقدر نظریه تولید کرده است؛ مسئله اصلی این است که جامعهشناسی در ایران توانسته است نسبت خود را با جامعه، با قدرت و با افکار عمومی تعریف کند. این نسبت، نسبتی ساده و یکسویه نیست، بلکه همواره پرتنش، متغیر و تاریخی بوده است.
جامعهشناسی ایرانی، در بهترین لحظاتش، تلاشی بوده برای فهم جامعهای که هنوز بهطور کامل مستقر نشده، مدام در حال جهش، بحران، تغییر و بازتعریف است. به همین دلیل، جامعهشناس ایرانی اغلب ناچار است درباره کلیت حیات اجتماعی حرف بزند؛ درباره اینکه جامعه ایرانی از کجا آمده، اکنون در کجا ایستاده و ممکن است به کدام سمت برود.

در این مسیر، جامعهشناسی همواره میان چند فشار قرار داشته است: از یک سو فشار قدرت و سیاست، از سوی دیگر فشار افکار عمومی، رسانهها و انتظار پاسخهای فوری، و از سوی سوم فشار سایر رشتهها و گفتمانهایی که میخواهند بهجای جامعهشناسی بنشینند و تفسیر اجتماعی ارائه دهند. جامعهشناسی ایرانی، با وجود همه این فشارها، توانسته است جای خود را حفظ کند و بهعنوان دانشی که به تأمل، تأخیر و عقلانیت دعوت میکند، به حیات خود ادامه دهد.
به نظر من، ارزش اصلی جامعهشناسی ایرانی دقیقاً در همینجاست؛ در اینکه اجازه نمیدهد جامعه، سیاست و حتی خودش، اسیر تصمیمهای شتابزده، روایتهای سادهانگارانه و هیجانهای زودگذر شود. جامعهشناسی، با سخت کردن فهم مسائل، با پیچیده نشان دادن آنچه ساده جلوه داده میشود، و با یادآوری نیروهای پنهان اجتماعی، نقش آرام اما بنیادینی در حیات جمعی ایفا میکند.
شاید این نقش، در لحظه دیده نشود و حتی به نظر برسد که جامعهشناسی کماثر یا حاشیهای است، اما در افق تاریخی، دقیقاً همین صداهای محتاط، تأملی و غیرهیجانیاند که مانع از فروغلتیدن جامعه به سوی رادیکالیسم، خشونت و فروپاشی میشوند. به همین دلیل است که من معتقدم جامعهشناسی ایرانی، با همه ضعفها و محدودیتهایش، یکی از مهمترین منابع عقلانیت اجتماعی در ایران معاصر بوده و هست.
۲۱۶۲۱۶





نظر شما