«یک بار می‌خواستم بروم شیراز، توی فرودگاه یادم افتاد که کپسول‌هایم را نیاورده‌ام. موقع خوردنش بود. رفتم آب خوردم، آب بدون کپسول. تا رفتم و آمدم سر هر هشت ساعت فقط آب خوردم، خوب شدم.»

 

به گزارش خبرآنلاین، جدیدترین اثر هوشنگ مرادی کرمانی، نویسنده خوش قلم و محبوب کشورمان «آب انبار» از سوی انتشارات معین منتشر و مانند باقی آثار این نویسنده با استقبال مخاطب مواجه شده است.  کتاب «آب‌انبار» نیز مانند دیگر داستان‌های این نویسنده مخاطبان بسیاری را از سنین مختلف در بر می‌گیرد؛ یعنی علاوه بر نوجوانان، کودکان و بزرگ‌سالان هم می‌توانند آن را بخوانند و لذت ببرند.

«آب‌انبار» درباره‌ شاگردان یک مکتب‌خانه است و در این داستان، نقش اصلی را نوجوانان بر عهده دارند. اگر چه این داستان درباره‌ شاگردان یک مکتب‌خانه است، اما نویسنده نام «آب‌انبار» برای داستانش انتخاب کرده است. علت این است که ماجرای داستان در یک شهر کویری در حوالی کرمان می‌گذرد و مردم این شهر از آب‌انبار استفاده می‌کنند. در واقع رابطه و تعریف شخصیت‌های داستان در مکتب‌خانه است اما اتفاق‌هایی که فراز و فرودهای داستان را می‌سازد، در آب‌انبار اتفاق می‌افتد.


«دو کودک در مکتبخانه با هم بازی می‌کنند. یکی صدای سگ در می‌آورد و دیگری به پاس این شوخ‌طبعی به او حلوا هدیه می‌دهد.»


گره اصلی جدیدترین داستان هوشنگ مرادی‌کرمانی یعنی «آب‌انبار» به همین راحتی شکل می‌گیرد. یک فرد عادی از کنار این بازی کودکانه بسادگی می‌گذرد. اما نویسنده تیزهوش اهل کرمان از این تصویر پیش‌پاافتاده یک درام پرکشش و جاندار می‌سازد.

 

مرادی‌کرمانی با طرح چند معمای اخلاقی مخاطب را به این فکر فرو می‌برد که در این قضیه چه کسی مقصر است؟ آیا پدر عماد (کودکی که ادای سگ را درمی‌آورد) مقصر است که نیازهای مادی او را تامین نکرده و بچه‌اش را به این حال و روز انداخته است؟ آیا الماس (کودکی که حلوا می‌دهد) دچار غرور شده که با دیگران چنین رفتاری می‌کند؟ آیا می‌توان تقصیرها را گردن معلم مکتبخانه انداخت که در تربیت کودکان کوتاهی کرده است؟ آیا یک فرد بزرگسال می‌تواند با هدف تزکیه نفس، کار الماس را تکرار کند یا خیر؟‌

در فصل ابتدایی کتاب می خوانیم:

«...شیخ از دویدن خسته شد، نفس نفس زد، ایستاد. پشت به دیوار داد. زبان روی لبهای خشکش کشید و گفت: هرگاه که به منزل می‌روم، در مکتب را از پشت می بندم. به خانه می روم تا لقمه‌ای نان بخورم و دمی سر بر بالش بگذارم و به مکتب بازگردم. در خانه بودم نان و دوغ و خیار خورده بودم. بی حس شده بودم.
کشمش هم توی کاسه دوغ بود. شیخ از کشمش چیزی نگفت، یادش نبود. زن شیخ چند دانه کشمش پاک کرده بود و در دوغ انداخته بود که شیخ سردیش نکند. زن گفته بود: کاش چند دانه خرما بود و با دوغ می خوردیم. می خواهی از همسایه بگیرم؟
- نه هرگز. برای اشکم دست پیش کسی دراز نمی کنم.
- من می روم. طوطی زن همسایه بسیار مهربان و دست و دلباز است، اگر خرما در خانه داشته باشد، دریغ نمی کند.
- -تو یعنی من. من و تو ندارد. دست تو یعنی دست من که پیش همسایه برای دانه ای خرما دراز شود.» 

 

این کتاب خواندنی با قیمت 4هزار تومان منتشر شده است.

همچنین رمان «شما که غریبه نیستید» مرادی کرمانی نیز چاپ دهم را رد کرده است. رمان شما که غریبه نیستید حاصل چند سال کار من است و به نوعی زندگی‌نامه من در این رمان تبلور پیدا کرده است.

در فصلی از کتاب می خوانیم: 

«ساعت 5/5 عصر قرص‌های معده‌ام را خورده‌ام. حالا می‌شود قرص‌ها را خورد و خوابید. درست سر ساعت. دکتر درخشان گفت باید سر ساعت بخوری. یک بار می‌خواستم بروم شیراز، توی فرودگاه یادم افتاد که کپسول‌هایم را نیاورده‌ام. موقع خوردنش بود. رفتم آب خوردم، آب بدون کپسول. تا رفتم و آمدم سر هر هشت ساعت فقط آب خوردم، خوب شدم. بروم آشپزخانه یواش آب بیاورم، همه خوابیده‌اند. یک بار می‌خواستم داستانی بنویسم از پسری که رفته‌بود آب بیاورد برای پدر بیمارش که قرص‌هایش را بخورد. کمی دیر کرده ‌بود و پدر مرده‌ بود. مرده هم که دیگر قرص نمی‌خورد، حالا پسر هر روز با یک پارچ آب و لیوان می‌رفت بالای قبر پدرش و عذرخواهی می‌کرد. بچه خوبی بود. بچه‌های حالایی خیلی از این کارها نمی‌کنند. عجب یادداشتی شد، از قبر شروع شد و به قبر هم تمام شد. بروم برای خودم آب بیاورم، دارد از وقتش می‌گذرد. اصلاً می‌روم توی آشپزخانه قرص‌هایم را می‌خورم. با زندگی به هر صورت باید کنار آمد. شما که غریبه نیستند...»

ساکنان تهران برای تهیه این دو کتاب کافیست با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز می توانند با پرداخت هزینه پستی، تلفنی سفارش خرید بدهند.


6060

کد خبر 221048

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =