شهرام شکیبا که به تازگی مطالعه این کتاب را تمام کرده معتقد است نوع نگاه متفاوت این اثر به رزمندگانی که از قشرهای مختلفی با عقاید متنوع به جبهه ها رفته‌بودند، بر جذابیت کار افزوده است.

به گزارش خبرآنلاین، تازه ترین کتابی که شهرام شکیبا، شاعر و طنزپرداز کشورمان خوانده و از خواندنش لذت برده و خواندن آن را به همه پیشنهاد می کند «کوچه نقاش‌ها» است. این کتاب خاطرات سید ابوالفضل کاظمی متولد کوچه نقاش ها در محله گارد ماشین دودی بین خیابان صفاری و خیابان خراسان است که به دلیل علاقه اش به این محله و کوچه نام کتاب را هم نام همین کوچه گذاشته است. در این کتاب راوی ما را به شانزده گذر از زندگی اش می برد. کتاب حاصل سه ماه مصاحبه راحله صبوری با کاظمی است. کاظمی فرمانده گردان بسیجی لشگر 27 محمد رسول الله (ص) بوده و در طول جنگ در چندین عملیات به صورت نیروی آزاد شرکت داشته و در عملیات کربلای 5 و 8 فرمانده گردان عملیاتی میثم بوده.


خود کاظمی درباره کتاب می گوید: «این کتاب داستان زندگی من است. در این کتاب از خانواده ام گفته ام، از محله زندگی ام. از جوانی ام و از جنگ، آن زمان هر گروهی از رزمندگان به سمت گردان خاصی می رفتند، فی المثل طلبه ها می رفتند گردان حبیب، دانشجوها می رفتند گردان عمار. و گردان ما، یعنی گردان میثم هم جایگاه بچه های لوطی مسلک بود. لوطی ها و به قولی زور خانه ای ها می آمدند گردان ما. این کتاب یک بعدی نیست. ببینید فرضاً من همزمان که دارم از خاطرات عملیات کربلای 5 می گویم، می آیم و خاطره ای هم از زورخانه ای که در گردان مان درست کرده بودیم و گود کنده بودیم و میل و کباده داشتیم بیان می کنم. می آیم از مرشدمان که معاون شهید چمران بود به نام شهید دهباشی خاطره تعریف می کنم. از اینکه چطور او خیلی از بچه هایی را که شاید در شهر کمی از راه راست فاصله گرفته بودند هدایت کرد و به مرز شهادت رساند. خلاصه اینکه من در این کتاب از پهلوانی ها می گویم، از زورخانه، از هیات، دستگیری فقرا، جنگ. نوعی سیر و سلوک است. خودم اسمش را می گذارم عرفان سرخ.»

 

شهرام شکیبا در گفتگو با خبرنگار ما، نوع نگاه متفاوت و غیر رسمی و کلیشه ای به بچه های جنگ و رزمندگانی که از بین مردم به جبهه رفتند و در اکثر آثار این حوزه نادیده گرفته می شوند را از نقاط مثبت این اثر دانست. او گردان میثم را متشکل از آدم هایی در قابل لمس و زمینی می داند که شرح حال و خاطراتشان در روزها و شب های جنگ تحمیلی خواندنی و تامل برانگیز است.

اما گردان میثم چه خصوصیاتی دارد؛ گردانی که شرط تشکیلش این است که لخت شوند تا راحت سینه بزنند! گردان هیئتی ها و بچه های گود زورخانه. گردانی که درس هفتگی اخلاق دارد به استادی سید. سید اسم درس را سیری بر جوانمردان می گذارد و از دوستش پهلوان ابراهیم هادی می گوید. گردانی که ماجرای سینه زنی آنها در حالی که رئیس وقت مجلس (آقای هاشمی رفسنجانی) برای سخنرانی آمده بود، خواندنی است. ماجرای سردار سیگار و چادر دخانیات هم در نوع خودش جالب توجه است...

 

چند بخش از این کتاب خواندنی را در ادامه مطالعه کنید:

«آن روز، بعد از سلام و احوال پرسی، قضیه شکار تانک را براش توضیح دادم. جلیل را راضی کردم بیاید منطقه. بعد ترک موتورش نشستم و با هم سراغ چند نفر از دوستان جلیل و بچه های مولوی رفتیم. جمع شان کردم و گفتم که فردا صبح ساعت 8 بیایند نخست وزیری. بعد به خانه رفتم تا دیداری تازه کنم. فردا صبح زود به نخست وزیری رفتم. 50 نفر آمده بودند که همه شان موتور پرشی داشتند. مسئول ستاد اعزام به جنگ نخست وزیری، وقتی قواره بچه ها را دید، نخ آمد که «این قواره ها به درد جنگ نمی خورند. این ها کی هستند جمع کرده ای آورده ای؟ مگر جبهه جای کفش قیصری و سوسول بازی است؟.»

بالاخره سید کار را ردیف می کند و بچه های مولوی با موتورهایشان راهی اهواز می شوند.

«دکتر چمران تا بچه ها را دید، تک تک شان را بغل کرد و با همه شان مدل مشتی ها، سلام علیک کرد. همان سلام علیک و خوش و بش باعث شد دکتر تو دل بچه ها نفوذ کند و بچه ها برای همیشه حرفش را بخرند.

دکتر رو به من گفت: «چه ورق هایی آورده ای، سید! بارک الله، باباجان.»
*

«ساعت حدود 10 صبح جمعه به شهر سنندج رسیدیم. قرار بود آقای رجایی، همان روز در نمازجمعه برای مردم سخن رانی کند. وارد شهر که شدیم، دم یک فشاری آب توقف کردیم تا آبی به صورتمان بزنیم و نفسی بگیریم. یکی از اهالی، لیوانی آب کرد و داد دست آقای رجایی. بعد با لهجه کردی رو به آقا گفت: «شما چقدر شبیه آقای رجایی هستید؟»

آقای رجایی خندید و گفت: «من فامیل دور آقای رجایی هستم.»

مرد گفت: «کیه آقای رجایی هستی؟»

گفتم: «پسر عموی باباشه!»

آقای رجایی گفت: «نه آقاجون، من خود رجایی. خادم شما هستم.»

طرف یکهو جا خورد! این پا و آن پا کرد. انگار باورش نشده بود، نیم خنده ای کرد و گفت: «خوب، آقا! سلامت باشید...»

و رفت پی کارش.
*

«قاسم آمده بود انقلاب کند! به محله ای آمده بود که بیشتر جوان هایش اهل قمار و میکده بودند؛ اما هیچ وقت دستش را تو جیب کسی نکرد، ببیند طرف قاپ و تاس و ورق توی جیبش دارد یا نه. وقتی درس اخلاق بهمان می داد، تو روی ما نگفت که من آمده ام با قمار جنگ کنم. همه می گفتند این کارها را نکنید؛ بد است. قاسم آمده بود بگوید چه کار کنیم، خوب است. تا آن موقع چنین اتفاقی در محل ما نیفتاده بود.

... آن موقع، من جوان بی کله ای بودم. زمینه هر خطایی را داشتم. یعنی محیط زندگی من مساعد بود که به هر سویی بروم؛ اما قاسم، عشق مرا عوض کرد و مرا برد تا فضای خودسازی و معنویت».

*

یک شب بارانی دیگر، با بچه محل ها ریختیم تو خیابان ری و شعار دادیم. به طرف تیر دوقلو می رفتیم که گاردی ها افتادند دنبال مان و ما پا به فرار گذاشتیم. پیچیدیم تو یک کوچه تنگ. گاردی ها که فهمیده بودند من یک عده را هدایت می کنم و بهشان خط می دهم، آمدند به طرف آن کوچه. من می دویدم و جمعیت هم دنبالم می آمد. پیچیدم تو یک بن بست تاریک و از آن جمعیت فقط پنج- شش نفر با من آمدند و هر کس یک گوشه پناه گرفت.

... سرک کشیدم و وقتی از رفتن شان مطمئن شدم. رو به زن گفتم: «حاج خانم، رفتند!»

هر دو از پناه دیوار بیرون آمدیم. تو تاریکی، رخ زن پیدا نبود. فقط چادرش به سفیدی می زد. قدم زنان آمدیم تا وسط کوچه. یک دفعه نگاهم به پاهای زن افتاد و دیدم که کفش ندارد و پابرهنه راه می رود.

گفتم: «ئه... خانم، شما چرا پابرهنه ای؟»

گفت: «داشتم می دویدم، از پام کنده شدن. فرصت نشد برگردم و برشون دارم.»

بی معطلی کفش هایم را درآوردم و جفت کردم جلوی پاش...»
*

این کتاب را سوره مهر منتشر کرده که تا کنون بیش از 12 بار تجدید چاپ شده است.

 

ساکنان تهران برای تهیه این کتاب کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 232252

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 12 =