۰ نفر
۳۱ مرداد ۱۳۹۱ - ۲۱:۴۷

یک ضرب‌المثل عربی می‌گوید که وقتی می‌خواهی ازدواج کنی، چشم‌هایت را کاملا باز کن و بعد از ازدواج آن‌ها را کاملا ببند. به احتمال فراوان با خودتان می‌گویید که این مساله چه ربطی به ادبیات یا سینما دارد و چرا این را برای شروع این وب‌نوشته‌ام آورده‌ام.

دلایل فراوان است. در وهله نخست می‌خواستم اثبات کنم که ضرب‌الامثل عربی هم بلدم. در وهله دوم می‌خواستم از یک موضوع جذاب شروع کنم و این مسایل جان به جان‌شان کنی جذاب‌اند. برو برگردد هم ندارد. اما وهله سوم ارتباط تنگاتنگی با ماجرا دارد.

 

یکی از مشکلات نشر در ایران است که ما یک کله گنده داریم و یک بدن نحیف. یعنی هرجور به مساله نگاه کنیم، صنعت نشر ما کاریکاتوری است. یعنی ما 9 هزار موسسه انتشاراتی داریم که معمولا کتابی برای چاپ کردن ندارند و از آن‌جایی که نمی‌خواهند مجوزشان باطل شود، چشم‌هایشان را از همان اول می‌بندند و نمی‌بینند که این کتاب اصلا به درد می‌خورد یا نه. همین جوری فله‌ای اقدام به چاپ کتاب می‌کند، درست شبیه بعضی از نامه‌های اداری که زیرش همین‌جوری می‌نویسند: اقدام شود. من و شمای نویسنده تازه‌کار هم بدمان نمی‌آید اسم‌مان روی جلد یک کتاب چاپ شود. به هر حال آن روزی که با دسته گل و خانواده به خانه مشترک مورد نظر می‌روی، به عنوان رزومه کاری، بد نیست که یک کتاب هم در کارنامه داشته باشی. در این شرایط شاید نداشتن سانتافه( من به همه ماشین‌های شاسی بلند می‌گویم سانتافه) جبران شود. 

 

نتیجه این کار آن می‌شود که کلی کتاب به درد نخور چاپ می‌شود و خواننده اعتمادش به دنیای کتاب را از دست می‌دهد. یعنی خیلی ساده خواننده‌ها از دست می‌روند. به همین دلیل بنده معتقدم که وقتی می‌روی به خواستاری می‌روی کتاب، باید به دقت توجه کنی که بعدا خواننده‌ها به سرعت طلاق‌اش ندهند و آمار جدایی کتاب این‌قدر بالا نرود. این‌ یک ربط به آن ضرب‌المثل عربی. اما همین ضرب المثل کاربردهای دیگری هم دارد.

 

وقتی کتابی چاپ می‌شود که همان روزهای اول به درد جرز دیوار نمی‌خورد چه طور می‌توان انتظار داشت که خواننده 10 سال بعد آن‌را از کتابخاه بگیرد و بخواند. دقیقا مثل آن است که عروس و داماد در همان ماه عسل حال و حوصله همدیگر را نداشتند. آیا انتظار دارید این زوج، 5 سال بعد برای هم نامه‌های عاشقانه بنویسند. نمی گویم محال است. این امکانش تقریبا صفر به صفر می‌رسد.

 

در این شرایط وضعیت نویسندگان ما می‌شود همینی که است. تر و خشک با هم می‌سوزند. کسی حال و حوصله نوشتن کتاب‌های جدی ندارد و از آن‌طرف مخاطبان هم رقبتی جدی ندارند. بحث ممیزی و این چیزها هم نیست. ممکن است حیاط کج داماد باعث شود کمی عروس بلنگد،‌ اما همه ماجرا این نیست. البته همین کج بودن حیاط، اعتماد به نفس عروس خانم را می‌گیرد، اما در نهایت اگر عروس، عروس باشد در حیاط کج داماد هم می‌تواند حرکات موزون مناسبی از خود در کند.

 

برای آن‌که فقط جماعت ناشر و نویسنده را در این مطلب له نکرده باشیم، باید کمی از نویسندگان بی‌پناه بنویسیم. خوشبختانه یا بدبختانه فضای مجازی،‌فرصتی را محیا کرده که می‌توانیم نویسندگان آن‌ور آب را هم ببنیم. دیدن آن‌ها حسی را به آدم می‌دهد که آدم‌ابوالبشر پس از هبوط داشت. نویسنده‌ای را می‌شناسم که به هیچ وجه مشهور نیست و رمان‌هایش هم چنگی به دل نمی‌زند. اما همین نویسنده، با رمان‌هایش زندگی می‌کند. البته همه ما با رمان‌هایمان زندگی می‌کنیم، اما نکته آن‌جاست که او برای خریدن مرغ مشکلی ندارد.

 

او با ناشرش قرار داد می‌‌بیندد و در این قرارداد دیده می‌شود که برای انجام تحقیقات به سفر خارجی برود. تاریخ تحویل رمان به ناشر هم مشخص می‌شود. او می‌داند که رمان‌اش کی چاپ می‌شود و می‌تواند روی تبلیغات برنامه‌ریزی کند. ما اما هیچ برنامه‌ریزی خاصی نداریم. این است که همه چیز می‌رود روی هوا می‌نویسندگی حرفه‌ای می‌شود کشک.

 

تا این‌جا داشته باشید که بعد برویم سراغ حق قفسه. یعنی آن‌که نویسنده چطور بمیه می‌شود. تا بعد.  
 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 237635

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 2 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علی خوشی IR ۱۰:۱۷ - ۱۳۹۱/۰۶/۰۲
    2 1
    داداش عجب چیزهایی رو مثال می زنی....
  • مینا IR ۱۰:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۶/۰۲
    3 0
    کتاب اوت قدر گرون شده که کسی دیگه نمی تونه بخره...
  • شهرام IR ۱۰:۳۵ - ۱۳۹۱/۰۶/۰۲
    0 1
    این چرت و پرت ها چیه که می نویسی....