به گزارش خبرآنلاین، کتاب «ناصر ارمنی» تنها مجموعه داستان رضا امیرخانی به چاپ سیزدهم رسید. کتابی که به قول خودش «اشتباهی بود بر مبنای آموزههای داستاننویسی. میگفتند قبل از رمان باید داستانکوتاه نوشته باشی. من اول رمانم را نوشته بودم، بعد دیدم اینطوری که خیلی بد شد! مثل دانشگاه که جای پیشنیازها را عوض میکردیم، تصمیم گرفتم پیشنیاز رمان را که همان داستان کوتاه باشد پاس کنم تا گرفتار اداره آموزش نشوم!»
این کتاب شامل 11 داستان کوتاه با عناوین «زمزم، انگشتر، رتبه قبولی، یک پژوهش خشن، کوچولو، ناصر ارمنی، کمال، سه نفر، خیابان، سال نو و گوش شنوا» است و پس از رمان «ارمیا» دومین کتاب رضا امیرخانی محسوب می شود.
زبان نویسنده در این مجموعه اثر جذابیت آثار داستانی بلند امیرخانی را دارد و ظرافتهایی که او در سوژه و نوع نگاه و پایانبندیهای خاص داستانهایش دارد، آنها را دارای سبک و سیاق منحصر به فردی کرده است. زمان همه داستانهای این مجموعه زمان حال و اتفاقهای رخ داده در آن تماماً اتفاقهایی است که در روزگار معاصر رخ میدهد. امیرخانی در نمایشگاه کتاب امسال هم تازهترین رمان خود را با عنوان «قیدار» از سوی نشر افق منتشر کرد.
در ادامه بخش هایی از داستان های مختلف کتاب را باهم می خوانیم:
زمزم
پسری پشت تشتک های نوشابه زمزم، دنبال جمله زمزم نوشابه ایرانی ذائقه ایرانی می گردد.
سهراب حتی زودتر از یک هفته برگشت. صحیح و سلامت. همانطور که حاج احمدآقای عطار گفته بود. هر کس از او در مورد غیبتش سوال می کرد سهراب به خوشرویی می گفت:
- خدا یار عاشقاس. پنجمی رو همه پیدا کردم.
- پنجمی رو؟
- پنجمی رو؟
- زمزم رو؟
- آره دیگه زمزم رو. خدا یار عاشقاس. زمزم رو ریخته بودن توی قابلمه و گذاشته بودن کنار حجله. زمزمش اصل بود. مال خونه خدا. همون خدایی که یار عاشقاس.
*
انگشتر
پسری دارای انگشتر فیروزه ای می شود که به دست کردن آن آثار عجیبی نشان می دهد.
- ماجرا از آن انگشتر فیروزه شروع می شود. من سربازی ام تمام شده بود. به مرخصی آمده بودم. از جبهه...
- ببین پسر من... تو متهم ردیف اول یک قتل هستی. یک چیزی بگو که توی دادگاه به دردت بخورد. جبهه و مستحبات و این حرفها دو زار به ارزش پرونده ات اضافه نمی کنند.
- من فقط همین ها را برای گفتن دارم. خدا خودش شاهده که چیز دیگری هم نبوده.
*
رتبه قبولی
- سلام حاج آقا.
- سلام. گمان نمی کنم من حاجی باشم.
مانده بودیم. چه بگوییم. لهجه اش عربی بود. «حاء» حاجی آقا را از ته حنجره گفت. هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. از همان جواب اولش معلوم بود که حوصله حرف زدن ندارد. اما به ما نگاه کرد و سه انگشت دستش را باز کرد:
- ثلاثه... همیشه سه تا بودید، کجاست ثالثه؟
ما به تته پته افتادیم. کوروش را از کجا می شناخت؟
*
کوچولو
هنوز سه نفری نشسته اند و حرف می زنند. مامان تا مرا می بیند با گوشه روسری اش صورتش را پاک می کند. مادربزرگ بلند بلند گریه می کند. یک دفعه مرا محکم بغل می کند و می بوسد. باز لپم خیس می شود. هم به خاطر بوس کردن و هم به خاطر گریه کردنش.
- این بچه چه گناهی کرده؟ شهید می شد بهتر بود...
*
ناصر ارمنی
کسی چه می داند؛ شاید از همین جا بود که روی ناصر لقب ارمنی گذاشتند. لقب، پر بی راه هم نبود. ناصر از مدرسه که بیرون می آمد به دو می آمد تا با بچه محل ها به حسن آباد برود. دو سه تا کلمه هم ارمنی یاد گرفته بود.
- پی تر باروک آری حاکیم ناظامی!
بچه های مدرسه او را ناصر ارمنی صدا می زدند. ناراحت که نمی شد هیچ، خوشش هم می آمد. گاهی به بچه های مدرسه ارمنی هم یاد می داد. به یکی دوتا از بچه های شر، چند تا فحش آبدار ارمنی یاد داده بود. آنها هم تا حسن آباد بچه محل های ناصر را دنبال می کردند و به ارمنی و با همان دو سه تا کلمه فحش می دادند...
ساکنان تهران برای تهیه این کتاب و دیگر کتاب های رضا امیرخانی، کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و سفارش خود را (در صورت موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز می توانند با پرداخت هزینه پستی، تلفنی سفارش خرید بدهند.
6060
نظر شما