به گزارش خبرآنلاین، رمان تحسن شده «اتاق» نوشته اما دون اهو با ترجمه علی قانع از سوی نشر آموت منتشر و با استقبال مخاطبان نیز همراه شده است. این رمان که موفق شده بود به فهرست نهایی بوکر 2010 راه یابد، درست سه هفته پس از ناکامی در این جایزه به عنوان رمان برتر نویسندگان راجرز کانادا معرفی شد و در پایان سال جایزه فرماندار کل کانادا را نیز کسب کرد. «اتاق» روایت کودکی 5 ساله به نام جک است که همراه با مادرش در یک آلونک زندگی میکند. دوناهو داستانش را از زبان این بچه روایت می کند که هرگز جهان خارج را ندیده و او و مادرش را یک مرد ربوده است و آنها به اجبار در این فضا زندگی میکنند. داستان با روایت اول شخص آن هم از زبان همان کودک 5 ساله شروع می شود که دست بر قضا در همین اتاق بدنیا آمده است. روایتی شیرین از یک زندان ضد صدا و بی پنجره با داشتن تنها یک تلویزیون که تنها ارتباط راوی با دنیای بیرون است و خواروبار و مایحتاج اولیه زندگی شان توسط زندانبان تهیه می شود. مادر، دختر جوانی است که آزادی اش توسط رباینده به اسارت گرفته شده و در عوض اونیز جک را که حاصل ارتباط اجباری او با «نیک پیر» بوده از رباینده اش مخفی می کند و اظهار می دارد که جک کاملا متعلق به اوست. این حس مالکیت آنقدر در او قوی ست که پس از آزادی وقتی مجری برنامه تلویزیونی به او گوشزد می کند که می توانست کودک را به «نیک پیر» بدهد تا او را برای زندگی به بیرون از اتاق و دنیای واقعی منتقل کند، باعث به هم ریختن شدید روحی و اقدام به خودکشی اش می شود. همچنین اوست که دنیای جک را بر اساس تصویر موجود در همان اتاق می سازد و برعکس هر آنچه که جک در تلوزیون می بیند را غیر واقعی نشان می دهد. «نیک پیر» پیر مردی که مادر راوی را از هفت سال پیش به اسارت گرفته و با تجاوزات متعدد به او باعث به وجود آمدن جک می شود. این که چرا به اسارت گرفته و بر آن اصرار داشته موضوعی ست که به دلیل زبان کودکانه راوی در کتاب به آن پرداخته نمی شود.
نکته جالب روایت ایت است که چون راوی از ابتدا در اتاق به دنیا آمده و بزرگ شده ست تصویری یک دست و ساده از دنیای محدود به همان اتاق دارد و آنچه در تلویزیون می بیند را تصویر دانسته و واقعی نمی داند، پس از فرار وقتی در مواجهه با دنیا قرار می گیرد، قادر به درک بسیاری از ارتباطات و اشیا نیست و دنیا را محدود به همان اتاق و موجودات در آن می داند. احساس آرامش جک پس از مکیدن دندان خراب شده مادر نشان از همین وابستگی شدید به دنیایی است که برایش خلق شده ست...
*
«اتحادیه ابلهان» اولین رمانی که پس از مرگ نویسندهاش موفق به دریافت جایزه ادبی پولیتزر شد و حالا با ترجمه پیمان خاکسار روانه بازار نشر شده است. کندی تول، نویسنده رمان تنها 32 سال زندگی کرد. ماجراهای کتاب در دهه 60 میلادی میگذرد و مخاطب در سراسر داستان با شخصیتهای متعددی آشنا میشود، اما شخصیت اصلی داستان جوانی تحصیلکرده است که به دلیل مشکلات خاصی که پیش پایش قرار میگیرد، مجبور میشود خانه را ترک کند و مادرش را تنها بگذارد.
«مادر نویسنده 11 سال تلاش میکند تا کتاب فرزندش را چاپ کند. در عین ناامیدی او، یک استاد دانشگاه در لوییزیانا مسئولیت چاپ کتاب را بر عهده میگیرد. رمان، در دنیای ادبیات غوغایی به پا میکند. نویسنده این رمان اولین کسی است که جایزه پولیتزر پس از مرگش به او تعلق میگیرد. ناشران مختلف، «اتحادیه ابلهان» را در قطعهای مختلف چاپ میکنند، تنها انتشارات پنگوئن کتاب را در 5 قطع و با جلدهای مختلف چاپ میکند.»
مترجم این رمان درباره طرح اصلی داستان میگوید: «اتحادیه ابلهان، داستان یک انسان فرهیخته فوقالعاده باسواد است که در رشته ادبیات قرونوسطی تحصیلات خود را تمام کرده است. او از فرهنگ امریکا متنفر است تا جایی که از خانه هم بیرون نمیآید. اما بعد از تصادفی که برای مادرش پیش میآید، ناگزیر از کار کردن و رودررویی با این فرهنگ میشود.» رمان «اتحادیه ابلهان» در میان مردم امریکا اثری بسیار محبوب است و بسیاری آن را یک شاهکار کمیک مینامند که شخصیتهای حقیقی و قابل لمس و به تصویر کشیدن موقعیتهای پوچ زندگی، سبب باورپذیری آن شده است.
*
«خاطرات صددر صد واقعی یک سرخپوست پارهوقت» نوشته شرمن الکسی نیز از پرفروش ترین های حال حاضر بازار نشر است. این کتاب داستان جونیور کاریکاتوریست نوجوانی است که در اقامتگاه سرخپوستان زندگی میکند. او با گرفتاریهای جورواجور جسمی به دنیا آمده است. اطرافیانش جز دوست یکدل و یکرنگ او، مرتب آزارش میدهند. جونیور به قصد آموزش بهتر اقامتگاه را ترک میکند و به مدرسهای تمام سفیدپوست در شهرک مجاور میرود. قوم و قبیلهاش به او نخواسته همرنگ جماعت باشد لقب خائن میدهند و دردسری تازه شروع میشود.
شرمن الکسی نویسنده کتاب زندگی واقعیاش را دستمایه قرار داده و جهانی شگفت و تاملبرانگیز آفریده که با طنزی یگانه، خوانندگان سنین مختلف را به گریه و خنده وا میدارد.
نیل گیمن نویسنده معاصر درباره این اثر میگوید: از هر نظر عالی، گزنده و واقعا خندهدار. ایمی سداریس هنرپیشه، کمدین و نویسنده نیز معتقد است بعد از خواندن این کتاب یک ریز خندیده؛ از ابتدا تا انتها.
در بخشی از کتاب میخوانیم: قبل از هر چیز بگویم. من فهمیدم که از بیشتر بچههای سفیدوست زرنگترم. البته چندتایی دختر و یک پسر بودند که اینشتینهای کوچولو بودند و من هیچجوری زرنگتر از آنها به حساب نمیآمدم اما از 99 درصد بقیه زرنگتر بودم. نه اینکه سرخپوست زرنگتری باشم. خب؟ زرنگ بودم بدون اما و اگر...
*
شاهکار ژوزه ساراماگو که این روزها در ایران به چاپ هجدهم رسیده است. «کوری» اثر تحسین شده و جهانی ساراماگو ست که در ایران ناشران متعددی آن را منتشر کرده اند. داستان این رمان از ترافیک یک چهارراه آغاز میشود. راننده اتومبیلی به ناگاه دچار کوری میگردد. به فاصله اندکی، افراد دیگری که همگی از بیماران یک چشمپزشک میباشند، دچار کوری میشوند. پزشک با معاینه چشم آنها درمییابد که چشم این افراد کاملاً سالم است، اما آنها هیچ چیز نمیبینند. جالب آن است که بر خلاف بیماری کوری که همه چیز سیاه است، تمامی این افراد دچار دیدی سفید میشوند.
پزشک میفهمد که این نوع کوری است که به چشم ارتباطی پیدا نمیکند. از طرف دولت، تمامی افراد نابینا جمعآوری و در یک آسایشگاه اسکان داده میشوند. پزشک نیز خود دچار این بیماری میشود. پلیس برای جلوگیری از شیوع بیماری، پزشک را نیز روانهی آسایشگاه میکند. همسر پزشک نیز به دروغ اذعان به کوری مینماید تا بتواند در کنار شوهرش باشد. آنها به آسایشگاه ذکر شده برده میشوند. در آن آسایشگاه تمامی افراد نابینایند. نیروهای امنیتی برای افراد غذا تهیه میکنند، اما برای عدم سرایت کوری به آنها، تنها غذاها را تا درب آسایشگاه حمل میکنند. نابینایان برای تقسیم غذا با هم درگیر میشوند. کم کم خوی حیوانی افراد در این وضعیت فلاکتبار بروز میکند. کثافت، فحشا و ... آسایشگاه را فرا میگیرد. عدهای از کورها، تحویل غذا را به دست میگیرند و غذا را به افراد دیگری میفروشند. کورها برای زنده ماندن از تمامی چیزهای باارزش خود میگذرند تا به جایی میرسد که افراد زورگیر از کورها زنهایشان را طلب میکنند. در نهایت کورها راضی میشوند تا زنان خود را برای به دست آوردن خوراک به آنها بفروشند. همسر پزشک که نابینا نشده، شاهد تمامی این مسائل است. زن دکتر عاشقانه سعی در بهبود وضعیت هر یک از افراد مینماید، اما به هیچ عنوان اجازه نمیدهد کسی از نابینا نبودن او اطلاعی به دست آورد، حتی خود پزشک...
*
«زندگی در پیش رو» اثر رومن گاری نیز از جمله رمان های پرسروصدای بازار نشر است. این رمان را انتشارات بازتاب نگار منتشر کرده است که یک زندگی خاص را به خواننده نشان می دهد، زندگی در مناطق و محله هایی که گمان می کنیم جز نکبت و خواری چیز دیگری ندارد. رومن گاری از میان همین نکبت ها، همین خواری ها با نگاهی غیرمعمول و موشکافانه زندگی را از زبان پسر کوچکی با نام «محمد» که همه او را «مومو» صدا می کنند، بیرون می کشد و به ما نشان می دهد و می فهماند که در مفلوک ترین جاهای ذهن ما باز هم زندگی در جریان است. مومو با مادری روسپی زندگی می کند و...«مومو» با زبان طنز خود توضیح می دهد که او چنین مادری داشته و از کوچکی پیش «رزا خانم» بزرگ شده، رزا خانم زن پیر و چاقی است که یک روسپی بازنشسته محسوب می شود و از بچه های زنان روسپی نگهداری می کند تا مبادا بچه های آنان دست دولت و مراکز تربیتی بیفتند. «مومو» با رزا خانم رابطه عاطفی دارد، رابطه ای که آن دو را به هم پیوند داده، و رزا خانم از همه بیشتر روی مومو حساب می کند و مومو نیز حامی اوست. خانه آنان در طبقه ششم آپارتمانی است که برای زن چاق و بزرگی مثل او بالا و پایین رفتن بسیار مشکل است. مومو با نگاه تیزبین خود شرایط رزا خانم را به تصویر می کشد و به انحلال رفتن او را نشان می دهد و جالب اینکه در آن محله فقیرنشین و پر از خلاف وقتی کسی دچار مشکل می شود همه به کمکش می آیند. رنگ ها در این محله آن قدر شاد به تصویر در می آیند که تمام آن سیاهی ها را پاک می کنند.
*
در فهرست شاهکارهای ادبی جهان که همواره جزء پیشنهادهای خواندنی نویسندگان و مراجع معتبر ارائه لیست کتاب های برتر رمانی از کازوئو ایشیگورو وجود دارد که بسیاری آن را بهترین کار این نویسنده هم می دانند. رمان خواندنی «هرگز رهایم مکن» با ترجمه سهیل سمی بیش از چهار بار از سوی انتشارات ققنوس تجدید چاپ شده، رمانی که یکی از 1001 کتابی است که به گفته سایت آمازون قبل از مرگ باید خواند.
«هرگز رهایم مکن» را کتی اچ 31 ساله و پرستار روایت می کند، داستان از دوران کودکی و تحصیل او در مدرسه هیلشم آغاز می شود و کم کم با روت و تومی آشنا می شویم. داستان به آرامی و سادگی پیش می رود، تا جایی که گره اصلی در ذهن مخاطب به طرز شگفتی باز می شود؛ آنجا که متوجه می شویم کتی و دوستانش انسان هایی واقعی نیستند و در واقع برای هدفی خاص شبیه سازی شده اند! این کلون ها قرار است بعد از پرورش اعضای بدن خود را بی هیچ پرسشی اهدا کنند. در ابتدا انگار کتی اچ راوی و تصویرگر یک مدرسه عادی است، اما این مدرسه یا بهتر بگوییم مرکز، نکات عجیبی دارد که به تدریج خواننده متوجه آنان می شود. دانش آموزان اسامی خاص دارند و هیچ یک از نام خانوادگی استفاده نمی کنند، معلمان بیشتر شبیه خواهران کلیسا رفتار می کنند و مقررات خاصی در هیلشم برقرار است. آدم های هیلشم، افرادی عادی هستند، دوستانی دارند، عواطف انسانی را به خوبی درک می کنند و مثل انسان ها زندگی می کنند. همین نکته است که «هرگز رهایم مکن» را مبدل به کتابی هولناک کرده است. هولناک نه به معنای ترس و خوف بلکه یک هراس انسانی و دردآور. آنچه کتاب داستان را وهم آلودتر می کند خود کتی اچ است، کتی در طول داستان با ما صحبت می کند اما حتی یک بار هم به آینده تاریک خود اشاره نمی کند و شکایتی هم ندارد...
داستان با این جملات آغاز میشود:
«اسمم کتی اچ است. سی و یک سال دارم و بیش از یازده سال است که پرستارم. میدانم، یک عمر است. اما راستش میخواهند هشت ماه دیگر هم ادامه بدهم، یعنی تا آخر سال. با این حساب تقریبا میشود دوازده سال تمام. حالا میدانم که سابقه کار طولانیام ضرورتا به این معنا نیست که کارم از نظر آنها محشر است. پرستاران خیلی خوبی را میشناسم که دو سه ساله عذرشان را خواستهاند. و دستکم یک پرستار را میشناسم که به رغم بیمصرف بودن، چهارده سال آزگار به کارش ادامه داد. پس قصدم لاف زدن نیست، اما به هر حال حتم دارم که از کارم راضی بودهاند، و در کل، خودم هم همین طور …»
*
«اندازه گیری دنیا» نوشته دانیل کلمان با ترجمه ناتالی چوبینه که پرفروشترین رمان سهدهه اخیر ادبیات آلمان لقب گرفته و نیویورک تایمز طنز خلاقانه و قصهپردازی دانیل کلمان را با دیوید پینچون نویسنده نابغه آمریکایی مقایسه کرده و گاردین آن را نمونهای از یک شاهکار مدرن اروپایی خوانده است. ناشر در معرفی کتاب آورده است: «این درست، که در کتابهای تاریخ نیامده، اما در رمان دانیل کلمان، نتیجه ملاقات سال 1828 بین دو نابغهی شگفتانگیز و غیرعادی، خواندنی است. یکی جغرافیدان و کاشف سرزمینهای دور؛ الکساندر فونهومبولت است و دیگری ریاضیدان سرشناس، کارل فردریک گاووس، نتیجه این دیدار سفری است پرماجرا برای اندازهگیری دنیا.»
کلمان دارای دغدغههای فلسفی است، همان افکاری که نیچه با آن در تقابل بود و از آن سخن میگفت و این نویسنده از زاویهای دیگر با آنها روبرو میشود و قصد دارد تهی بودن آن را برملا کند. از ویژگیهای کارهای دانیل کلمان میتوان به طنز پنهان و شیوه و نحوه بیان وی را نام برد که دارای محبوبیت فراوان است.
*
رمان بعدی نیز، «عامه پسند» اثر بوکفسکی است که نشر چشمه با ترجمه پیمان خاکسار منتشر کرده؛ ماجرای رمان در مورد یک کارآگاه خصوصی است که همزمان درگیر چند پرونده می شود یکی مرد ثروت مندی که به همسرش مشکوک است؛ دیگری مردی که یک خانم فضایی مزاحمش شده سومی مردی که دنبال یک گنجشک قرمز می گردد و چهارمی خانم مرگ که می خواهد مطمئن باشد سلین کشته شده...
*
رمان «من او را دوست داشتم» نوشته آنا گاوالدا با ترجمه الهام دارچینیان که از سوی نشر قطره تجدید چاپ شده است. یک رمان اجتماعی و خواندنی. «کلوئه» زنی جوان است که عاشقانه همسرش٬ «آدرین» را دوست دارد. کلوئه و آدرین در صف سینما با هم آشنا شده بودند. پس از چندین سال زندگی٬ روزی آدرین چمدانش را جمع می کند و به کلوئه می گوید که معشوقه ای دارد و تصمیم گرفته کلوئه را ترک کند. کلوئه همراه دو دختر بچه کوچکش پاریس را ترک می کند و به خانه مادر و پدر آدرین می رود. پدر شوهر کلوئه (پدر آدرین) او و دو نوه اش را به خانه قدیمی خودشان که دورتر از خانه فعلی شان است می برد تا آن ها کمی حال و هوا عوض کنند. پدر آدرین٬ پی یِر٬ مردی خشک و بی سر و صدا است... پی یِر سعی می کند خودش را به شرایط فعلی وفق دهد... با نوه هایش خوش بگذراند و با کلوئه حرف بزند. گفت و گویی طولانی میان زنی جوان و پدر شوهرش شکل می گیرد. پدر شوهر به او می گوید که چگونه عشق بزرگش را به دلیل اشتباهاتش از دست داده است...
در بخشی از داستان می خوانیم:
«هوس سیگار کردم. ابلهانه بود سیگار نمیکشیدم. بله اما حالا دلم میخواست، زندگی همین است...اراده راسختان را در ترک سیگار تحسین میکنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم می گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید. مردی را دوست دارید، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی، در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد.
شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند، فقط به خودشان : "آیا من حق اشتباه کردن دارم؟" فقط همین چند واژه ...شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو ... و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن...به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی... پس چه؟ غریزه بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ترس از مرگ؟
شهامت با خود رو به رو شدن. دست کم یک بار در زندگی. رو به رو با خود. تنها خود. همین...
در خانه من، ابراز احساسات، بوسیدن و در آغوش گرفتن، مانند نفس کشیدن بدیهی و ضروری است.زندگی حتی وقتی انکارش می کنی، حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است. باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد. چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟»
*
مجموعه داستان «رویای مادرم» آلیس مونرو، با ترجمه ترانه علیدوستی، شاید پایان بخش خوبی برای این لیست پیشنهادی باشد، اگرچه رمان نیست. این مجموعه داستان چهارمین اثر مستقل مونرو است که در ایران منتشر میشود و مشتمل بر پنج داستان کوتاه با عناوین «رویای مادرم، صورت، کوئینی، تیر و ستون و نفرت، دوستی، خواستگاری، عشق و ازدواج» است که به همراه مقدمهای درباره نویسنده به نقل از روزنامه گاردین منتشر شده است.
در بخشی از داستان «صورت» می خوانیم:
«با صدایی که تا به حال از او نشنیده بودم، صدایی بلند و وحشی و لرزان سر نانسی فریاد کشید«توله سگ کثافت. جلو نیا.نبینم جرات کنی. تو دختر خیلی خیلی بدی هستی. یک ذره عاطفه نداری، نه؟ هیچوقت بهت یاد ندادن...»
اینجا بود که مادر نانسی با موهای خیسی که توی صورتش ریخته بود از کلبه بیرون آمد. حوله ای به دست داشت. «خدایا، من اینجا موهامو هم نمی تونم بشورم...»
مادرم سر او هم فریاد کشید.
«حق نداری با این لحن جلوی من و پسرم حرف بزنی...»
مادر نانسی بلافاصله گفت: برو بابا، خودتو ببین چطور صداتو انداختی سرت...»
مادرم نفس عمیقی کشید. «صدامو ننداختم سرم. فقط می خوام به بچه رذلت بگم که دیگه جاش تو خونه ما نیست. اون بچه رذل، رذل بدجنس که پسر منو به خاطر یه اتفاق که دست خودش نیست مسخره می کنه. هیچوقت چیزی یادش ندادی، ادب سرش نمی شه...حتی بلد نیست کی بگه لطفا کی بگه ممنون. تعجبی هم نداره با یه همچین مادری که دائم با لباس خواب می چرخه...»
ساکنان تهران برای تهیه این آثار و هر محصول فرهنگی دیگری کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را (در صورت تجدید چاپ و موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.
6060
نظر شما