«هزینه ازدواج، آن بخشی که طبق توافق به عهده داماد بود، توسط آیت الله حاج سیدجواد خامنه ای تأمین شد که مبلغ قابل توجهی نبود. مخارج عقد را گذاشتند به عهده خانواده عروس که حتماً قابل توجه بود. «آنها مرفه بودند، می توانستند و کردند.»»

 

به گزارش خبرآنلاین، کتاب خواندنی و مستند «شرح اسم» زندگی سیاسی اجتماعی آیت‌الله خامنه‌ای، از تبار و تولد تا سال‌های کودکی و نوجوانی؛ و کارنامه‌ای مختصر از آغازین کنش‌های سیاسی اجتماعی مقام معظم رهبری تا پیروزی انقلاب اسلامی، این روزها با عنوان شدن در جایزه جلال، باز هم به صدر لیست پرفروش های بازار نشر آمده است. کتابی که هیئت داوران جایزه جلال آن را اثر برگزیده می دانند و هیئت علمی آن را شایسته تقدیر؛ کتابی که نویسنده اش هدایت الله بهبودی یکی از چیره دست ترین تاریخ نگاران و مستندنویسان معاصر است و همان جایزه تقدیری جایزه جلال را نیز به وزارت ارشاد بازگردانده است. کتاب «شرح اسم» که دربردارنده اسناد ساواک و همچنین متن خاطرات رهبر انقلاب از حوادث مختلف دوران زندگی (1357-1318) است علاوه بر اسناد ساواک، شهربانی و دادرسی ارتش شاه درباره دوران مبارزه و تبعید آیت‌الله خامنه‌ای، آلبوم عکس خوبی هم دارد.

ساکنان تهران برای تهیه این کتاب کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.

 

بخش هایی از این کتاب مستند و متفاوت را با هم می خوانیم:

مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی پس از دستگیری امام، در هجرت علما به تهران، نخستین عالمی بود که از مشهد راهی تهران شد. زمانی که امام آزاد شد و به قم بازگشت به دیدن ایشان رفت. همو که آیت الله میلانی را دهه سی به اقامت در مشهد تشویق کرد، و وقتی دید طرفدار فلسفه است با او قطع رابطه نمود، هنگام شروع نهضت به خانه اش رفت و حمایت از او را تکلیف خود دانست. «یک چنین شخصیت باگذشتی بود و از بن دندان هم معتقد به مبارزه بود.»

آقای خامنه ای به یاد می آورد که در سال 1343 به خانه حاج شیخ مجتبی قزوینی رفت؛ رفت که رضایت او را برای گذاشتن امضایش پای اعلامیه ای بگیرد. آقای قزوینی اعلامیه را خواند. پسندید. گفت که امضاء می کنم، اما دیگر آقایان خواهند گفت فلان جای اعلامیه اشکال دارد و چون قزوینی امضا کرده و دیگر امکان تغییر دادن آن نیست، امضاء نخواهند کرد؛ بهانه می گیرند و امضاء نمی کنند. توصیه کرد اعلامیه را ابتدا به آنان نشان دهد، کم و زیاد کند، امضاءها را بگیرد؛ نام و امضاء او پای این اعلامیه محفوظ است. حتی توصیه کرد ابتدا نزد فلان عالم نبرد؛ او امضا نمی کند و نخواهد گذاشت دیگران هم امضاء کنند. و گفت که از آقایان میرزاجوادآقا تهرانی و حسنعلی مروارید شروع کند. «من بردم منزل میرزاجوادآقا. ظاهراً آقای مروارید هم آنجا بود ... اعلامیه را مفصلاً مطرح کردیم، مقدمات گفتیم. گفتم بخوانید اعلامیه را که ... نظر بدهید ... یک آقایی هم آن جا بنا کرد خواندن و ایرادهایی عبارتی و لفظی ... گرفتند ... گفتیم خیلی خوب، این جایش را عوض کنید، آن جایش را درست کنید . بعد که تمام شد گفتند ما امضاء نمی کنیم. گفتم چرا؟ گفتند ما اصلاً با امضاء مخالفیم ... پای هیچ کاغذ عمومی را هم حاضر نیستیم امضاء کنیم. گفتم... مدتی است اینجا نشسته ام... مرا معطل کرده اید سر این قضیه. پس چرا اصلاحش کردید شما که نمی خواستید امضاء کنید؟ ... میرزاجوادآقا به خصوص خیلی لطف داشت به ماها که در کار مبارزه بودیم . آقای مروارید هم البته محبت داشت ... اما سر امضاء و همکاری خیلی مشکلات داشتیم با این آقایان ... منظورم این است در حالی که میرزاجوادآقا و آقای مروارید دو چهره خوب و پرهیزکار و مورد علاقه ما در مشهد بودند، حاضر نبودند اعلامیه را امضا کنند.»
*

مدتی از بازگشت به مشهد نمی گذشت. بانو خدیجه که در اندیشه ازدواج پسر دومش بود، دست به کار شد و دختری را که در خانواد ه ای سنتی و با علائق مذهبی پرورش یافته بود، به او پیشنهاد کرد. همو پا پیش گذاشت و مقدمات خواستگاری را فراهم نمود. همان راهی را که چهار پنج سال پیش برای سیدمحمد رفته بود، این بار برای سیدعلی پیمود.

حاج محمداسماعیل خجسته باقرزاده، پدر عروس، از کاسبان دیندار و باسواد مشهد بود. او پذیرفت که دخترش به عقد طلبة تازه از قم برگشته ای درآید که تصمیم دارد در مشهد ساکن شود، آیت الله میلانی و دیگر بزرگان اهل علم مشهد او را می شناسند و تأیید می کنند و به او علاقه دارند. هزینه ازدواج، آن بخشی که طبق توافق به عهده داماد بود، توسط آیت الله حاج سیدجواد خامنه ای تأمین شد که مبلغ قابل توجهی نبود. مخارج عقد را گذاشتند به عهده خانواده عروس که حتماً قابل توجه بود. «آنها مرفه بودند، می توانستند و کردند.»

اوایل پاییز 1343 سیدعلی خامنه ای و خانم خجسته پیوند زناشویی بستند. خطبه عقد توسط آیت الله میلانی خوانده شد. از این زمان، همدم، همسر و همراهی تازه، که هفده بهار بیش نداشت، پا به دنیای آقای خامنه ای گذاشت که در همه فرودهای سرد و سخت زندگی سیاسی و شاید تک فرازهای آن در آن روزگار، یاری غم خوار و دوستی مهربان بود. کارت دعوت را سفارش دادند و روز جشن را که در خانه پدر عروس در پایین خیابان برگزار می شد، تعیین کردند. آن شب آقای خامنه ای در آستانه ورودی خانه ایستاده بود و از میهمانان استقبال می کرد. مراسم، آن طور که مرسوم خانواده های مذهبی و مقید آن زمان بود، برگزار شد.

پس از عقد و پیش از هم خانه شدن، نوعروس خانواده خامنه ای باخبر شد که شوی 25 ساله اش پا در میدان مبارزه دارد. «شاید اولین روزها و ... یا هفته های پیوند [مان ] ...بود، مسائل سیاسی من به وسیله خودم برای ایشان مطرح شد ... شاید قبلاً هم می دانستند که من توی این مسائل سیاسی هستم، لکن مرا به [چشم] طلبه ای ... که مورد توجه و علاقه... بزرگان و اساتید... هستم... نگاه می کردند.»

*
آغاز زندگی مشترک

زندگی مشترک آقای خامنه ای و خانم خجسته شروع شده بود. نخستین خانه این زوج، منزل شوهرخواهر سیدعلی خامنه ای بود. دو اتاق از شیخ علی تهرانی اجاره کردند. «چند ماهی منزل خواهرم بودیم ...آقاشیخ علی آقا ماهی 50-60 تومان از ما اجاره می گرفت. البته دغدغه ای نداشتم، چون او فشاری نمی آورد.»

فردای روز تبعید امام برای شرکت کنندگان در جلسه خانه آقای قمی اتفاقی نیفتاد. به همسرش گفته بود که شاید از این نشست برنگردد، اما زندان رفتن ها، دربه دری ها و تعقیب و گریز ها، انزوا، سکوت، تبعید و دیگر رخدادهای بعدی نشان داد که سنگینی سقف این زندگی مشترک روی ستون های صبر و پا یداری این زن قرار دار د؛ زنی که از خانواده ای دارا به همسری طلبه ای ندار درآمده، و با حوادث زندگی با گشاده رویی برخورد می کند، مرد خانواده را در ادامه راهی که بدان ایمان داشت و پای می فشرد استوارتر کرد.

«همسرم هیچ وقت اظهار نگرانی و گله مندی از دست من نکرده، حتی مشوق من در قضایای عدیده ای هم بوده [است.] مواقعی ... بود که بعضی از افراد و گروه های مخفی از اشخاص مهم و سطح بالای شان منزل ما رفت و آمد می کردند. من البته به همسرم نمی گفتم که اینها کی هستند، اما او از نحوه رفت و آمد ... می فهمید که اینها اشخاصی مهم و حساس هستند. از من سئوال نمی کرد، مرا نمی خواست سئوال پیچ کند ... هیچ گونه مخالفتی نداشت، بلکه کمک هم می کرد.»

خانم خجسته می گوید: «دوران مشقت بار و امتحان الهی بود و من خودم را برای تمام مشکلات ممکن آماده کرده بودم و هرگز درباره هیچ چیز لب به شکوه نگشودم ... فکر می کنم بزرگترین نقش من حفظ جو آرامش در خانه بود؛ طوری که ایشان بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. من سعی داشتم تا ایشان را از نگرانی در مورد خود و فرزندانم دور نگه دارم.»

 

*
 

عواقب مبارزه با دستگاه حاکم یکی از مصائب بود، فقر و نداری گرفتاری بعدی. بی پولی دوره اقامت در قم، در مشهد هم ادامه یافت؛ و این بار در کنار همسری که با طعم تلخ آن آشنا نبود. سختی های بی پولی همچنان پابرجا بود.

سیدعلی خامنه ای پس از بازگشت به مشهد، مباحث فقهی خود را با پدر پی گرفت. صبح ها راهی منزل قدیمی خود می شد و پس از پایان محفل علمی در اتاق باستانی پدر، برای تدریس به مدرسه نواب می رفت. اوایل زندگی مشترک بود. صبح که می خواست از خانه بیرون آید، همسرش گفته بود که برای ظهر چیزی نداریم؛ فکری بکن. و اکنون در کوچه پس کوچه های منتهی به مدرسه نواب یادش آمد که چه سفارشی به او شده است.

«دست کردم توی جیبم. جیبهای بالا که هیچ نداشت... جیب پایین... حدود چهار ریال یا چهار ریال و ده شاهی... بود... بی اختیار خنده ام گرفت... و گفتم الحمدلله... واقعاً هیچی نداشتم... این طور نبود که ... مثلاً [بتوانم بروم ] از فلان کس بگیرم یا از توی بانک بردارم، نه. نه یک ریال ذخیره، نه یک امکان... در چنین مواقعی خیلی به من فشار می آمد.»

روزی نبود که دغدغه معاش نداشته باشد. همیشه مقروض بود و اعداد این دیون دائم افزایش می یافت. گاه اگر منبری می رفت و صاحب مجلس کرامتی نشان می داد، صرف پرداخت قرض ها می شد، و «باز هم پولم تمام می شد، باز هم وضع زندگی ام همان طور بود.»

*
نخستین فرزند

... همه چیز برای شنیدن صدای سلامتی نوزاد فراهم بود، جز پول. چه باید می کرد؟ تکیه ای جز ماهیانه آقای میلانی نداشت. او هر ماه یکصد تومان که میان پاکتی جای داده شده بود دریافت می کرد، نه بیشتر. مقسم «بنده را پیدا می کرد؛ کنار خیابان، و با لحن خیلی محترمانه می گفت آقا تشریف بیاورید این کنار. پاکت ها را از جیبش درمی آورد و می گشت؛ پاکتی را [که اسم من پشت آن نوشته شده بود] پیدا می کرد و می داد. این نوع، تقسیم پول ... محترمانه ای بود که دیگران چنین تقسیمی نداشتند و آقای میلانی داشت.»

اندیشید به سراغ مقسم برود و موضوع را با او که همسایه خانه پدری و دوست بود در میان بگذارد؛ بگوید که نخستین فرزندش در آستانه چشم گشودن به دنیا است و امکان دارد هر آن پول لازم شود؛ تقاضا کند شهریه ای که قرار است ده روز دیگر به دستش برسد، اینک بدهد؛ بخواهد شهریه یک ماه آینده را هم به آن بیفزاید تا همه را برای شنیدن صدای قلب دوم همسرش پیش خور کند. مقسم پاسخی داد که جنبه رسمی داشت تا عاطفی: شهریه این ماه هنوز به دستم نرسیده است. برای گرفتن شهریه ماه دیگر خودتان به آقای میلانی مراجعه کنید؛ اگر موافقت کرد، دستخط بدهد، شهریه آن ماه را هم خواهید گرفت. «من از این حرف ناراحت شدم و دیگر ... به ایشان مراجعه نکردم... [با خود گفتم] نه به آقای میلانی چیزی می نویسم و نه شهریه را می خواهم.»

آقای خامنه ای [احتمالاً] سراغ دادرس زمینی خود را گرفت ؛ مادر. «یا شاید از یکی از دوستان قرض گرفتم.»

سیدمصطفی به دنیا آمد و صدایش گوش پدر و مادر را نواخت. چند روز بعد، وقتی مقسم برای تقدیم شهریه به سراغ آقای خامنه ای آمد، نگرفت. اصرار کرد، نگرفت. این قهر مالی مدتی ادامه یافت.

 

*
مصطفی تنها مولود این خانواده نبود. در سال 1344 ش آقای خامنه ای ترجمه کتاب المستقبل لهذاالدین اثر سیدقطب را هم به پایان رساند و آن را به زمین گذاشت. عنوان آن را چنین ترجمه کرد: آینده در قلمرو اسلام.

او بیشتر ماه های سال 1344 را در آسودگی از تعقیب شهربانی و ساواک گذراند. هر چند مکاتبات فراوانی در نیمه دوم سال 43 برای یافتن او و جمع آوری اطلاعات تازه از فعالیت هایش میان شعب گوناگون ساواک انجام گرفت، اما نامه ای که مدیرکل اداره سوم به ریاست ساواک استان مرکز در اردیبهشت سال 44 فرستاد و نوشت که اداره دادرسی ارتش درباره نامبرده بالا به علت فقد دلیل کافی قرار منع پی گرد صادر و قطعیت آن اعلام گردیده است، موجب شد که بی مزاحمت عوامل بیرونی در کار ترجمه المستقبل لهذاالدین باشد. این کتاب اتفاقی به دست او رسیده بود. البته او از رصد مأموران مشهد دور نبود. رفت و آمدها به خانه آیت الله میلانی، به واسطه مأمور مخفی مستقر در آن جا، به روز، ساعت و دقیقه گزارش می شد. برای نمونه رکن 2 لشکر خراسان در سوم فروردین 44 در میان تهیه فهرستی از آمد و شدها به خانه آقای میلانی نوشت که ساعت 16.30 سیدمحمدعلی میلانی [پسر آیت الله میلانی] از منزل خارج و به اتفاق خامنه ای به وسیله تاکسی به فرودگاه عزیمت کردند. خامنه ای با هواپیما به تهران رفت و سیدمحمدعلی به منزل مراجعت نمود.

یا در بیست و پنجم همین ماه ضمن اشاره به این که ساعت 10:40 سیدخامنه ای وارد و ساعت 11:40 خارج گردید. آمده است که ساعت 21: 00 روز جاری در مدرسه علمیه نواب یک برگ اعلامیه تحت عنوان سومین بهار و به امضاء حوزه علمیه قم به دیوار مشاهده و چند نفر طلبه مشغول مطالعه آن بودند. اعلامیه مزبور به وسیله مأمورین از دیوار کنده شده ... است. در گزارش روز نوزدهم اردیبهشت نوشته شده که "غلامرضا رئیس زاده اهل اراک در حالی که یک کیف مشکی بزرگی به دست داشت به منزل میلانی وارد و ساعت 08: 55 از منزل خارج، پیاده به خیابان خسروی نو، کوچه نصرت الملک، منزل سیدخامنه ای رفت. پاسبان مأمور منزل میلانی به اطلاعات شهربانی تلفن نمود. پس از خروج از منزل مزبور جلو فلکه دقیقی [فلکه آب] که سیدخامنه ای نیز همراهش بود، وسیله مأمورین شهربانی جلب و با ماشین سواری به شهربانی اعزام شد.

آقای خامنه ای زمانی ترجمه المستقبل لهذاالدین را تمام کرد که سیدقطب زندانی بود، اما افکارش از مرزهای مصر عبور کرده، به بسیاری از کشورهای اسلامی رسیده بود...

 

 

ساکنان تهران برای تهیه این کتاب کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.

6060

کد خبر 264308

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین