تقریبا هیچ رسانه عمومی همچون: روزنامه، سایت، مجله، خبرگزاری و شبکه تلویزیونی وجود ندارد که نسبت به دو مقوله «سینما و تلویزیون» و «فوتبال» بیتفاوت باشد. حتی رسانههای به شدت سیاسی نیز در میان صفحات خود، جایی برای طرح این دو مقوله باز میکنند. علت توجه به این موارد هم این است که یک رسانه به واسطه پرداختن به چنین مباحثی امکانی برای «دیده شدن» پیدا میکند چون سال هاست ثابت شده حتی در این فوتبال کم رمق و سینمای نیمه جان نیز جذابیتهای فراوانی برای مخاطب عام وجود دارد که در جستوجوی این جذابیتها ممکن است به آن رسانه خاص هم سر بزند.
با این مقدمه میتوان پذیرفت که به چه دلیل رویدادی مانند جشنواره فیلم فجر با هجوم رسانههای مختلف مواجه میشود یا چرا سریالی معروف که از تلویزیون در حال پخش است، با حجم عمدهای از مطالب گوناگون مواجه میشود اما نکته قابل تامل این است که در سالهای اخیر به واسطه امکانی که سینما برای دیده شدن در اختیار گروهها، افراد، شخصیتها و... قرار میدهد، در آستانه برگزاری جشنواره فیلم فجر از یک طرف گروههای مختلفی به سراغ داوری فیلمهای جشنواره از دیدگاه خود میروند و از طرف دیگر، فضای جشنواره به عرصهای برای نظریهپردازی و یا به قول عدهای از دوستان «گفتمان سازی» درباره سینمای ایران تبدیل میشود. اتفاقی حیرت آور که امسال با شدت هرچه تمامتر صورت گرفت. در بخش اول 35 سازمان، گروه و تشکل به داوری آثار در بخش «تجلی اراده ملی» پرداختند و در بخش دوم، گروهی در عرصه رسانههای دیداری و شنیداری و در قالب مصاحبه و میزگرد و برنامه تلویزیونی، به سراغ تحلیل سینمای ایران و تئوریپردازی برای آن رفتند. حتی یکی از این گروهها اعلام کرد قصد دارد از طریق داوری فیلمهای جشنواره فجر، فضای تولید سینما را ساماندهی کند و از سال آینده، دامنه نقد آثار را از «پس از ساخت» به مرحله «پیش از ساخت» گسترش خواهد داد!
طرح مباحث تئوریک درباره سینما اساسا کار بدی نیست اما مشکل از جایی آغاز میشود که افراد با اندکی دانش و صلاحیت نظریهپردازی وارد این عرصه میشوند و در ساز و کاری نامناسب، به جای طرح دیدگاههای معقول و منطقی تلاش میکنند تا توقعات خود را به سینما تحمیل نمایند و از چنین فضایی برای بیشتر «دیده شدن» استفاده کنند.
در شانزده سالی که مشتری دائم جشنواره فیلم فجر هستم، بارها با اظهار نظرهایی از این دست مواجه شدهام که «این سینما زیبنده نظام جمهوری اسلامی ایران نیست»، «سینما باید اصلاح شود»، «سینمای ایران باید بازارهای جهانی را فتح کند»، «سینمای ایران باید مباحث ایران در دنیا طرح نماید» و.... گویندگان چنین حرفهایی معمولا از دوران معاونت سینمایی عزت الله ضرغامی ـ از سال 1375 ـ تا سیف الله داد، محمد حسن پزشک، محمد رضا جعفری جلوه و جواد شمقدری افراد و گروههای خاصی بودهاند. برخی از این منتقدان تنها هنگامی که مجالی برای حضور در بدنه قدرت پیدا کردند، موقتا از طرح چنین دیدگاههایی دست کشیدند و با هدف رساندن سینمای ایران به جایگاه واقعی، وارد میدان شدند اما خیلی زود با واقعیتهای موجود در سینما آشنا شده و از مقطعی به بعد «سکوت» پیشه کردند.
نظریه پردازان سینمای ایران معمولا وجوه مشترکی دارند. غالبا با آراء و اندیشههای چند نظریهپرداز خاص آشنا هستند و در مواقع لزوم آن را از دید خود تفسیر میکنند. در مصاحبهها خود را «کارشناس سینمایی و فرهنگی» معرفی کرده و از به کار بردن لفظ «منتقد سینمایی» خودداری میکنند و به کارگیری این واژه را کسرشان خود میدانند زیرا معقتدند سینما هدف نیست و یک وسیله است و اظهارنظرهای آنها باید معطوف به کلیت فرهنگی باشد تا به واسطه اصلاح امور، سینما نیز اصلاح شود.
این دوستان گرامی و عزیز آرشیوی گزینش شده از سینمای جهان را در خانه و یا یک هارد اکسترنال دارند. فیلمهای آنها آثاری هچمون: نابودگر، گلادیاتور، 300، آواتار، مجموعه فیلمها رمبو، بدون دخترم هرگز، لارنس عربستان، نجات سرباز رایان، آرگو و آثاری از این دست است که در آن، سینمای غرب فرهنگهای دیگر و به خصوص جوامع اسلامی را مورد هجوم قرار داده است. برای آنها همیشه این سوال وجود دارد که چرا سینمای ایران ـ با وجود تلاشهای این تئوری پردازان ـ در چنین جایگاهی قرار نگرفته است؟!
این عزیزان فیلمهای سینمای ایران را جسته و گریخته دنبال کردهاند و نسبت به کلیات این سینما از مسوولان گرفته تا دست اندرکاران و رسانهها نقدهای جدی دارند. از نظر این دوستان تقصیر بخش عمدهای از ماجرا همیشه به گردن فیلم سازانی است که با لفظ «شبه روشنفکر» از آنها نام برده میشود. فیلم سازانی که به لطف سیستم سختگیرانه اخیر این سالهای جشنواره، نه جایی برای عرضه فیلمهایشان وجود دارد، نه به سهولت میتوانند فیلم به جشنواره خارجی بفرستند و نه از اکران سهمی دارند و نه اساسا دامنه مخاطبان آثار آنها از اعداد چند هزار نفری تجاوز میکند.
اغلب داوران بخش «تجلی اراده ملی» نیز روحیهای مشابه با این دوستان نظریهپرداز دارند. آنها نمایندگان سازمانهایی هستند که اغلب بودجههای قابل توجهی برای تولید آثار فرهنگی دارند اما این بودجهها در اغلب موارد یا صرف برگزاری همایشها، نمایشها، سمینارها و... میشود و یا اینکه در چهارچوبی کاملا تعریف شده در اختیار تهیه کنندگان مورد اعتماد نهادها قرار می گیرد.
این دو طیف توقعات عجیبی از سینما دارند اما به چند دلیل افق ترسیم شده از سوی آنها برای سینمای ایران کاملا دست نیافتنی است و معمولا هم طرح دیدگاههای آنها و اصرار بر دست یابی به آن، به جز موارد معدود حاصلی ندارد.
دلیل اول این است که این دوستان سینما را کالایی تصور میکنند که میتوان آن را با تغییر بسته بندی، به شکل دلخواه درآورده و ارائه کرد. آنها نمیپذیرند که سینما یک محصول فرهنگی است که اقتضاءهای خاص خود را دارد و بدون شناخت این اقتضاها، تغییر دادن آن ناممکن است.
دلیل دوم این است که آنها اساسا سینما را با هنرهایی مانند شعر اشتباه میگیرند. ممکن است شعر و سرود قالب مناسبی برای عرضه مفاهیم سیاسی باشد اما به محض طرح چنین مواردی در قالب یک اثر نمایشی، با اندک لغرشی کار تبدیل به شعار میشود و به ضد خود تبدیل میگردد و به همین دلیل باید با صبر و حوصله فراوان به خلق اثری ارزشی در این زمینه پرداخت.
دلیل سوم نادیده گرفتن ارزشهای این سینما است که از میان محصولات مختلف آن، ناگهان اثری قابل توجه مانند «تنهای تنهای تنها» خلق میشود. هر نوع اثر فاخر و جهانی باید از دل همین سینما بیرون بیاید؛ با همین عوامل و همین آدمها! بنابراین باید برای سینما ارزش و احترام قائل شد نه اینکه صرفا آثار مورد قبول را به عرش برد و آثاری که از دیدگاهها ضعیف است را لگدمال کرد و در نهایت برای تعطیلی سینما نسخه صادر کرد.
دلیل چهارم لزوم احراز صلاحیت این صاحبنظران است. صرف اطلاع از علوم انسانی، فلسفه، منطق، حقوق و... دلیلی بر توانایی برای تئوریپردازی در سینما نیست. به همان اندازه که اظهار نظردرخصوص بیماریهای دهان و دندان و یا جاده سازی صلاحیت میخواهد، اظهار نظر درباره سینما نیز صلاحیت میخواهد و این صلاحیت صرفا با تماشای چند فیلم خارجی، مطالعه تعدادی کتاب تئوری، خواندن چند نقد و... حاصل نمیشود بلکه داشتن علم سینما و نیز شناخت شرایط سینمای ایران از مهمترین الزامات این نظریه پردازیها است. یک نظریهپرداز باید بداند وقتی درباره عدم ساخت فیلمهای بزرگ در سینمای ایران صحبت میکند، علت این مساله تنبلی فیلم ساز و یا عدم تمایل به ساخت سوژههای ضد اسکتباری و قصههایی با حال و هوای میهن پرستانه از سوی فیلم سازان ایرانی نیست بلکه اولین مساله «تامین سرمایه» برای ساخت این فیلم هاست و سرمایه لازم برای ساخت این آثار در دست گروهها و افراد خاصی است که آنها نیز ترجیح میدهند این سرمایه را در کانالهای خاص و به دور از هر نظارتی به جریان بیندازند و سفارش ساخت چنین آثاری را به آدمهای محدودی بدهند و این آدمهای محدود نیز الزاما فیلم سازان خوبی نیستند و به همین دلیل، در یک دور باطل با وجود صرف هزینه و سرمایه، اثر خوب ساخته نمیشود.
بنابراین به جای انتقاد از فیلم سازان و متهم کردن آنها به عناد و غرض ورزی، باید به دنبال یافتن پاسخ این سوال بود که چه گروههایی بخش عمدهای از سرمایه سینما را در اختیار دارند و حاصل این سرمایه چیست؟ چیزی مانند همان 4000 نفری که دکتر احمدینژاد میگوید بخش عمده ثروت ایران را در اختیار دارند!
دلیل پنجم این است که فرایند نظریهپردازی و ایجاد توقع که معمولا با حمله به بدنه سینما همراه است، همواره سبب احتیاط و ترس سینماگران شده و واکنش تدافعی مسوولان را نیز به دنبال دارد. جشنواره فیلم فجر امسال نمونهای از تاثیرگذاری مثبت این نظریه پردازان است که به واسطه آن، جشنواره مجبور به عدم نمایش بسیاری از فیلمهای بحث برانگیز در این رویداد شد تا بار دیگر جشنواره فجر به «آتش تهیه» حملات علیه سینما تبدیل نشود. در چنین فضایی که حتی برخی فیلم سازان باقیمانده هم مجبور به اعمال اصلاحات در ساختههای خود شدند و از اسم اثر تا پایان بندی را تغییر دادند، واقعا چقدر میتوان شرایط سینما را شرایطی واقعی دانست که به واسطه آن بتوان به راهگشا بودن این نظریه پردازیها امیدوار بود؟!
چنین روندی به جز یک موج رسانهای، نتیجه دیگری عاید سینمای ایران نکرده و عجیب نیست نظریه پردازان به جای درس گرفتن از این وضعیت و رسیدن به یک برآورد واقعی، بعد از طرح دیدگاههای محتوایی به سراغ دیدگاههای فنی بروند و از لزوم تحول در سینما تقلیل هر فیلم از 24 فریم به 18 فریم سخن بگویند!
5757
نظر شما