به گزارش خبرآنلاین، کتاب «تبیین پست مدرنیسم؛ شکگرایی و سوسیالیسم از روسو تا فوکو» نوشته «استیون آر. سی. هیکس» با ترجمه حسن پورسفیر از سوی انتشارات ققنوس منتشر شد. ناشر در معرفی این اثر مینویسد: «بر طبق بسیاری از ارزیابیها وارد دوران فکری تازهای شدهایم و اکنون در دوران پستمدرن هستیم. روشنفکران برجستهای به ما میگویند که مدرنیسم مرده است و دورانی انقلابی پیش روی ما است؛ دورانی که از ساختارهای ظالمانه گذشته آزاد شده است. اما در عین حال نگران انتظاراتش از آینده است. حتی مخالفان پستمدرنیسم که عرصه روشنفکری را بررسی میکنند ناخشنودند سر فصل تازهای را تشخیص میدهند. در جهان روشنفکری نوعی تغییر موضع به وجود آمده است. اکنون نامهای پیشگامان پستمدرن آشنا هستند: میشل فوکو، ژاک دریدا، ژان فرانسوا لیوتار و ریچارد رورتی. این اشخاص استراتژیستهای برجسته در میان پیشگامان پست مدرن هستند. آنها سمت و سوی حرکت را مشخص میکنند و ابزارهای مؤثرتری در اختیار این جریان میگذارند.»
استیون هیکس در این اثر سرچشمههای پستمدرنیسم را از آرای ژان ژاک روسو و امانوئل کانت تا تحول این اندیشهها در آرای اندیشمندانی نظیر میشل فوکو و ریچارد رورتی دنبال میکند و توضیح گیرایی ارایه میدهد که چرا پستمدرنیسم جدیترین جنبش روشنفکری اواخر قرن بیستم بوده است. وی همچنین به این پرسشها پاسخ میدهد که چرا استدلالهای شکاکانه و نسبیگرایانه چنین قدرتی در جهان روشنفکری دارند؟ چرا این استدلالها در علوم انسانی چنین قدرتی دارند و نه در علوم طبیعی؟ چرا بخش مهمی از جناح چپ سیاسی، همان چپی که از دیرباز مدافع خرد، علم برابری همه و خوشبینی بود اکنون به مضامین ضدخرد، ضدعلم، معیارهای دوگانه و بدبینی روی آورده است؟
در واقع این اثر، تاریخ روشنفکری است با گرایشی جدلی و نگاه تازهای به بحثهایی میاندازد که زیربنای جدال بر سر امور به لحاظ سیاسی درست، تکثر فرهنگی و آینده دموکراسی لیبرال هستند.
در بخشی از کتاب می خوانیم: «مدرنیسم همراه با روشنگری شکل گرفت و آن را تایید کرد اما پستمدرنیسم کل پروژه روشنگری را رد میکند. پستمدرنیسم بر آن است که اصول مدرنیستی روشنگری از همان آغاز قابل دفاع نبودند و نمودهای فرهنگی آنها اکنون به اوج انحطاطشان رسیدهاند. در حالی که جهان مدرن همچنان از خرد، آزادی و پیشرفت سخن میگوید، آسیبشناسیهای آن روایت دیگری میکند. نقد پستمدرن این آسیبشناسیها را ناقوس مرگ مدرنیسم معرفی میکند. به نظر فوکو عمیقترین لایههای فرهنگ غرب نمایان شدهاند و بار دیگر زیر پایمان به لرزه درآمدهاند. بر این اساس رورتی میگوید اکنون که به نظر میرسد هم کار عصر ایمان و هم کار عصر روشنگری از احیا و بازسازی گذشته است وظیفه پستمدرن مشخص کردن این امر است که چه باید کرد. بنیانهای پستمدرنیسم نقطه مقابل بنیانهای مدرنیسم هستند. به جای واقعیت طبیعی، ضدواقعگرایی. به جای تجربه و خرد، ذهنیتگرایی اجتماعی ـ زبانی. به جای هویت و خودمختاری فردی، گروهگراییهای گوناگون نژادی، جنسی و طبقاتی. این تقابل فلسفی فراگیر مضامین پستمدرن خاصتر را در انواع بحثهای دانشگاهی و فرهنگی شکل میدهد.
نویسنده در بخش دیگری از کتاب که به بررسی حمله ضدروشنگری به خرد اختصاص دارد، کانت و هگل را برخلاف شلایرماخر، کییرکگارد، شوپنهاور و نیچه از قهرمانان خرد به حساب میآورد اما بیان میکند که با وجود این فرضهای کانتی و هگلی بودند که جریانهای خردستیز قرن نوزدهمی را به راه انداختند.
کاری که پستمدرنها در نسل بعد از هایدگر انجام دادند کنار گذاشتن بقایای متافیزیک در فلسفه وی همراه با رگههایی از عرفان بود که گاه و بیگاه در کار او پیدا میشد. هایدگر هنوز با متافیزیک کار میکرد و معتقد بود حقیقتی بیرون از اینجا درباره جهان وجود دارد که باید آن را جستوجو کنیم یا اجازه بدهیم ما را پیدا کند. در مقابل، پستمدرنیستها ضدوقعگرایند و این صورتبندی را به دلیل متافیزیکی بودنش رد میکنند و در عوض امری که صرفا توصیفی از جریان پدیدههای تجربی است از نو صورتبندی میکنند.»
در بخشی از کتاب در فصل بحران سوسیالیسم می خوانیم:
«به عقیده سوسیالیست ها، هر ملت سوسیالیستی به لحاظ اخلاقی قطعا از هر ملت سرمایهداری برتر است...سوسیالیسم برآمده از اخلاق دگرخواهی است، نوعی اعتقاد به اینکه اخلاقیات به فداکاری و از خودگذشتگی باز می گردد، آمادگی برای از خودگذشتگی به خاطر دیگران، به ویژه دیگرانی که ضعیف تر و محتاج ترند...
در سال 1956دو ضربه به این ایمان وارد شد.ضربه نخست در فوریه 1956 وارد شد، همان ضربه ای بود که تاثیر ویران کننده ای بر آینده سوسیالیسم چپ وارد کرد. نیکیتا خروشچف در «سخنرانی محرمانه»ای در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، دست به افشاگری جنجال برانگیزی درباره جرائم دوران استالین زد. استالین به نام آینده سوسیالیسم، میلونها نفر از شهروندانش را شکنجه کرده بود، به محرومیتهای غیرانسانی محکوم ساخته بود، اعدام کرده بود یا به اردوگاههای کار سیبری فرستاده بود تا بمیرند. آنچه به عنوان تبلیغات سرمایهدارانه رد شده بود اکنون از زبان رهبر جهان سوسیالیستی به عنوان حقیقت افشا میشد: چشم و چراغ ملتهای سوسیالیستی، در مقیاسی تصور ناپذیر، مقصر آن کردارهای وحشت انگیز بود...
ضربه دوم نیز در ماه اکتبر در مجارستان از اقمار شوروی وارد شد. نارضایتی شدید همراه با مشکلات اقتصادی مزمن و نیز دخالت مسکو به تظاهرات و شروع مقاومت فیزیکی کارگران، دانشجویان و سایر مردم مجارستان در برابر اقتدار منجر شد. واکنش شوروی صریح و وحشیانه بود: تانک ها و نیروهای نظامی به آنجا اعزام شدند، تظاهر کنندگان و سازمان دهندگانشان را به قتل رساندند و اعدام کردند و قیام سرکوب شد. پیش چشم جهانیان این درس به مجارها داده شد که مخالفت ممنوع است؛ خفه شوید، دم برنیاورید و اطاعت کنید.»
در این فصل همچنین نموداری منتشر شده درباره مرگ و میر ناشی از کشتار خودیها(کشتن جمعیت خود کشور) در مقایسه با مرگ و میر جنگ بین المللی: 1900- 1987
| حکومتدموکراتیک | اقتدارگرا | تمامیت گرا |
میزان کسانی که به دست حکومت خودی کشته شدهاند | 2 میلیون نفر | 29میلیون نفر | 138میلیون نفر* |
میزان کسانی که در جنگ بین المللی کشته شدهاند | 4.4میلیون نفر | 15.3 میلیون نفر | 14.4 میلیون نفر |
* حکومتهای کمونیستی باعث و بانی مرگ 110 میلیون نفرند.
چاپ نخست کتاب «تبیین پستمدرنیسم، شکگرایی و سوسیالیسم از روسو تا فوکو» با شمارگان هزار و 100 نسخه در 280 صفحه و به بهای 11 هزار تومان از سوی انتشارات ققنوس منتشر شد.
6060
نظر شما