- خیابان جلال آلاحمد از پل آزمایش تا پل مدیریت ترافیک سنگین است.
- اتوبان شهید همت در مسیر غرب به شرق از خروجی شهید دکتر چمران تا پل شهید عباسپور ترافیک سنگین است.
- ترافیک در خیابان شریعتی و اتوبان شهید مدرس نیز سنگین میباشد.
- و ...
اخبار نام تمامی خیابان هایی را که در آنها ترافیک سنگین بود، آورد. صندلی جلوتر آمد و به رادیو گفت: جالب است ترافیک سنگین یاد مشاهیر را زنده نگه می دارد. چه خوب می شد اگر شرح حال موجزی از هر شخصیت برای آشنایی و اطلاع بیشتر عموم تهیه کنید تا پس از قرائت خبر از آن استفاده شود. مثلا بگویید: خیابان جلال آلاحمد از پل آزمایش تا پل مدیریت ترافیک سنگین است. جلال آل-احمد نویسنده و متفکر معاصر می باشد. از جمله آثار وی می توان مدیر مدرسه، غربزدگی، سنگی بر گوری، زن زیادی و خسی در میقات را نام برد.
کتابخانه گفت: اما خیلی از این کتابها دلخور هستند. مشاهیر ما بسیارند و خیابان ها اندک. دست بیشتر آنها هم از این دنیا کوتاه شده است و نمی توانند از حقشان دفاع کنند. پیشنهاد می کنم نام خیابانها نوبتی عوض شود. تا به همه این فرصت برسد. کتابخانه نگاهی به ساعت کرد و ادامه داد: البته بیشتر مشاهیر، به غیر از عده معدودی راضی نیستند یادشان به قیمت تلفشدن وقت دیگران زنده بماند.
ساعت به خودش نگاهی کرد و گفت: مردم می توانند در ترافیک کتاب بخوانند تا وقتشان تلف نشود.
کتابخانه گفت: قبول، اما باید فکری اساسی کرد تا اوضاع به گونه ای نشود که مردم ساعت را از دستانشان باز کنند و کلا به فراموشی سپرده شوی. تازه اگر بدون برنامه نام خیابان ها عوض شود مشکل دیگری هم پیش می آید، پستچی هیچوقت نمی تواند نامهاش را به مقصد برساند. فکر کنید روی پاکت، نشانی را اینگونه نوشته باشند:
خیابان فلان (بهمان سابق (بهمدان اسبق(و...))) – کوچه کاکتوس (گلایل سابق (نسترن اسبق(و...)))- پلاک 125/74 (1/35 سابق، بعد از عقب نشینی (24 قبل از عقب نشینی(و...)))
چراغ مطالعه هر چقدر با خودش ور رفت روشن نشد. همانطور خاموش خاموش گفت: جدولی تهیه می کنیم و به صورت چرخشی طبق زمانبندی مشخص اسامی خیابان ها عوض شود. جدول را هم در اختیار مردم، ارگانها و سازمانها مخصوصا اداره پست قرار می دهیم. اینطوری همه از بلاتکلیفی در می آیند و حقی هم از کسی ضایع نمی شود. مشکل اداره پست هم حل می شود. چراغ مطالعه به کتابخانه گفت: زحمت تهیه فهرست مشاهیر و بزرگان را شما باید بکشید.
کتابخانه پاسخ داد: زحمتی ندارد. فهرست آماده است.
صندلی آمد بگوید باید بی معطلی دست به کار شد... که تلفن زنگ خورد. تلفن رشته کلام را در دست گرفت: نمی شود که هر اسمی روی خیابانها بیاید. باید اسامی بررسی شود. خودتان می برید و می دوزید! کتابخانه اسامی را یک به یک از فهرست می خواند، بررسی می کنیم و چراغ مطالعه هم حساب اسامی مورد تایید را داشته باشد.
کتابخانه یکی یکی اسم ها را می خواند: فلان، بهمان، بهمدان و... .
تلفن هم نظرش را می گفت: این نه، این یکی حتما، نه نه اصلا ، و ... .
اسامی تمام شد. همه به چراغ مطالعه نگاه کردند تا نتیجه بررسی را اعلام کند. چراغ مطالعه با خوشحالی گفت: مشکل حل شد. اسامی مقبول افتاده هر کدام روی خیابانی هستند جز تعداد معدودی که آنها هم بیشتر مشاهیر محلی اند و در شهرهای دیگر خیابانی دارند.
صندلی جلوتر آمد و گفت: خدا را شکر این مشکل هم برطرف شد. باید همان شرح حالهایی که اول گفتم تهیه شود و در اختیار گوینده اخبار قرار گیرد. از شواهد امر هم معلوم است که ما توانسته ایم در ایجاد ترافیک سنگین به خودکفایی برسیم و حالا وقت آن است که تکنیک هایمان را اختیار دیگر کشورها بگذاریم و ترافیک سنگین را در سبد صادرات غیر نفتی قرار دهیم. تکنیک هایی چون: کاشت و پرورش دست انداز در خیابان، تزریق وسایل نقلیه یکبار مصرف و بعضا بیمصرف به ناوگان حملونقل عمومی، وادارکردن چراغهای راهنمایی هوشمند به لودگی، احداث دائمی روگذر زیرگذر، میانگذر، پل و... به نحوی که همیشه در منطقه ای کارگران مشغول کار باشند.
اما هرچقدر که دنبال سبد صادرات غیر نفتی گشتند پیدا نشد. زیر میز را نگاه کردند. پشت قفسه ها و هر کجا که فکرش را بکنید. گشتند اما انگار آب شده بود رفته بود توی زمین. تا اینکه از زیر کابینت های آبدارخانه صدایی آمد: من در خدمتم.
صندلی گفت: قایم باشک بازی می کنی؟ برای چی رفتی زیر کابینت؟ زود بیا بیرون.
سبد بیرون آمد و گفت البته من سبد صادرات غیر نفتی نیستم، سبد سیب زمینی پیازم. سبد، سبد است. من در خدمتتان هستم.
سبد ظرفشویی که این صحنه را دید خودش را وسط انداخت و گفت: سبد، سبد است اما جنس هم مهم است. من فلزی ام و شما پلاستیکی هستی و چون پلاستیک از مشتقات نفت است درست نیست سبد صادرات غیر نفتی بشوی.
سبد رخت چرک هم که پلاستیکی بود پشت سر سبد سیب زمینی و پیاز درآمد و گفت: پلاستیک باشد! در ضمن ما به شما در ظرفشویی بیشتر احتیاج داریم!
ماشین لباسشویی به سبد رخت چرک گفت: فکرش را هم نکن جای شما هم کسی را نداریم بگذاریم.
تلفن دوباره وارد بحث شد و گفت: ساکت! چه خبر شده؟ به شما چه که سبد کجاست؟ مگر دست شما بوده که حالا دارید دنبالش می گردید؟ جای سبد صادرات غیر نفتی هم از همان سبد سیب زمینی و پیاز استفاده کنید. ترافیک را هم با همان صادر کنید.
صندلی نفس راحتی کشید. سبد سیبزمینی و پیاز را صدا کرد. سبد سیب زمینی و پیاز با خوشحالی رو به بقیه سبدها کرد و گفت: با اجازه رفقا ما که رفتیم آسیا. بعد رو کرد به صندلی و گفت: سیب زمینی ها و پیازها را چه کنم؟
صندلی گفت: آنها را بریز توی سبد رخت چرک.
سبد رخت چرک گفت: رخت چرکها را چه کنم؟
صندلی گفت: بریزشان توی سبد ظرفشویی.
سبد ظرفشویی گفت: ظرفها را چه کنم؟
صندلی گفت: آنها را بگذار توی یکی از قفسه های کتابخانه.
کتابخانه گفت: کتابهای آن قفسه را چه کنم؟
صندلی گفت: آنها را هم بگذار روی سر من.
اینطور شد که سیب زمینی و پیاز را ریختند توی سبد رخت چرک. رخت چرک را ریختند توی سبد ظرفشویی. ظرفها را گذاشتند توی کتابخانه و کتابها را گذاشتند روی صندلی، بعد هر کاری کردند ترافیک توی سبد سیب زمینی و پیاز جا نشد.
مهدی فرجاللهی. نگاه پنجشنبه. شماره 44
6060
نظر شما