شوخی با شیخ اجل سعدی در روز گرامیداشتش آن هم در این روزگار که گویا فقط جناب ایشان مانده تا در انتخابات ثبت​نام و احساس تکلیف کند، خالی از لطف نیست!

«ای کاروان آهسته ران، کآرام جانم می‌رود»
درد درون سینه ام، تا اند (End) رانم می‌رود
دنیا چه تکراری شده، گاهی تنوع لازم است
با دلستانش می روم، با دلستانم می‌رود
او می‌رود دامن کشان، عینک به سر، ابرو کمان
یک ون گرفتش ناگهان، با ون امانم می‌رود
باور نکن این قصه را، هرکس بگوید: عاشقم،
آماده ام تا پای جان، پایت بمانم؛ می‌رود

با یک خر آمد شهر ما، هرجا خر او می رود
آخر خر او مثل گاو، از نردبانم می‌رود
این نامسلمان بامنِ کافر چه کرده کین چنین
هر ثانیه، نام خدا روی زبانم می‌رود
دستان بابا خالی است، از نان و نفت و زندگی
با آبرویش زنده است، کم کم همانم می‌رود
سعدی تورا جان فروغ، از شوخی من در گذر
از این اراجیفی که بر، روی زبانم می‌رود

 

صابر قدیمی
 

 

 

6060

کد خبر 288049

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مهدی IR ۱۲:۲۰ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۱
    12 0
    خیلی خوب بود. طنز ظریف و زیبایی داشت.
  • بدون نام IR ۱۳:۳۹ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۲
    7 0
    خيلي زيبا و پرمعني بود
  • سـ. IR ۱۹:۴۶ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۴
    5 0
    :دی خوب بود!
  • بدون نام IR ۲۳:۵۹ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۴
    8 0
    دستان بابا خالی است، از نان و نفت و زندگی با آبرویش زنده است، کم کم همانم می‌رود