5 ساعت با هواداران احمدی نژاد در VIP فرودگاه مهرآباد

«مسافرت اگر مکه ای است برو ترمینال دو!» اینها را پیرمردی که مرا به ترمینال 2 رساند، گفت.

محمود عزیزی: نزدیک ترمینال دو فرودگاه پیاده شدم. پیرمرد حتی به خودش زحمت نداد که جلوتر برود و هنوز نرسیده به پارکینگ ترمینال 2 پیاده ام کرد. هم او و من کلافه ترافیک آزادی بودیم.

از چهار زنی که با چادر در بخش اطلاعات فرودگاه نشسته اند، سراغ  تشریفات ریاست جمهوری را می گیرم. آدرس می دهند. آدرسش پرت و پلا است. دوباره بر می گردم به سمت ترمینال2.

در جستجوی یک آدرس

از جوانک لباس زرد که مسئول حمل چرخ حمل بار است، سراغ vip ریاست جمهوری را می گیرم. ابتدا می گوید نمی داند و بعد که با اعتراض من مواجه می شود که نمی دانی؟! به صرافت می افتد و آدرس می دهد و می گوید یکی سمت راست است و یکی سمت چپ.

 می روم سمت چپ و می رسم به جایی که تابلوی ترمینال سه روی آن نوشته شده است. پسر جوان که لباس حفاظت سپاه را به تن دار دارد و هنوز صورتش سبز نشده است، با علامت می گوید بازهم بروم سمت چپ. می رسم به خیابانی که انتهایش به ساختمان حفاظت هواپیمایی می رسد.

  شما هم برای دکتر آمدید؟

یکی دو نفر جلوی ورودی دری که به قسمت vip می روند، ایستاده اند. جوان بدون مقدمه مرا که می بیند می گوید:«شما هم برای دکتر آمدید؟!» با سر پاسخ بله می دهم ولی نمی گویم که خبرنگار هستم. بعد خبری می دهد که مجبورم می کند 5 ساعتی را در میان هواداران رئیس جمهور بگذارنم.  دکتر ده و نیم می رسه!

 بدترین خبر ممکن، صبح ایرانا و ایران ورود احمدی نژاد را 19:30 اعلام کرده اند. پسرک بعد توضیح می دهد که از طریق فیس بوک مطلع شده است که  دکتر دیرتر می رسد؛ منتها براساس علاقه خودش آمده اینجا تا رسیدن محمود احمدی نژاد را ببیند.

بوشهر نماد همکاری سازنده

سامانه پیامک دولت-پاد- خبر دیدار رئیس جمهور و پوتین را در حاشیه اجلاسی که به روسیه برگزار شده را پیامک می کند و در ادامه، خبر از قول احمدی نژاد می نویسد که نیروگاه بوشهر نماد «همکاری سازنده» دو کشور است.

500 متر آن طرف تر، 15 نفری روی چمن کناره خیابان نشسته اند و با هم حرف می زنند، جماعتی که بعدا معلوم می شود که از آبیک قزوین آمده اند. دو دختر جوان و یک میانسال هم طرف دیگر بلوار در کناره های بلوک نشسته اند.

72 نفری که ماندند!

زن میانسالی در حال قرائت قرآن است و دست راستش هم موبایلش است. دو دختر رفته اند. زن چادری می گوید آنها گفته اند رفته اند ولی بر می گردند.

 وقتی به مردانی اشاره می کنم که آنها هم برای استقبال از رئیس جمهور دهم ایران آمدند، بلند می شود و آن سو را نگاه می کند. عینکش را جابجا می کند و می گوید:« اینا جزو آن 72 نفری هستند که مثل عاشورا  تا آخر با امام حسین ماندند.»

می روم سراغ جماعتی که روی چمن ها نشسته اند. در گروه های چند نفری نشسته اند و حرف می زنند. این جمعیت هم طلبه دارد، هم دانشجو و هم پیرمرد. جوان از خاطراتش در سال 84 می گوید. زمانی که برای استقبال از رئیس جمهوراز قزوین به فرودگاه آمده بود و این خیابان پراز جمعیت بود، بعد  دستش را به چپ و راست می گرداند که یعنی کل این خیابان را جمعیت گرفته بود.

مطهری و وزارت ارشاد

کنار دستش روزنامه ایران را شروع به خواندن می کند و اشاره ای به تیتری از علی مطهری می کند که از احتمال وزیر ارشاد شدن مطهری حکایت دارد. تیتر را می خواند و زیر لب لیچاری بارش می کند و بعد می گوید که «ارشاد را به گند می کشد!»

 دیگر چیزی متوجه نمی شوم؛ می روم سمت همان ورودی vip و دوباره با جوان هم کلام می شوم.

خبرگزاری یک نهاد خاص

با تکه پراندنش که «خبرنگار نهاد خاص» هستید؟، از ادبیات احمدی نژاد در یک کنفرانس خبری درباره یکی از خبرگزاری ها استفاده می کند. لبخندی می زنم که نه و بعد دوباره سوال می کند و نام یکی از سایت های حامی دولت را می برد که باز هم پاسخم منفی است.

پایان نامه ای برای احمدی نژاد

می آید کنارم می نشیند و یک پایان نامه انگلیسی را که جلد فیروزه ای دارد، دستم می دهد؛ بعد توضیح می دهد که این پایان نامه یک دانشجوی ایرانی در دانشگاه امپریال لندن است که به احمدی نژاد تقدیم کرده است. صفحه ای را باز می کند که با توضیحات او مشخص می شود که جوان ایرانی در لندن خوانده و مادرش برای او به فارسی در صفحه قبل از آغاز پایان نامه نوشته است.

«تقدیم می شود به رئیس جمهور مردم ایران به پاس آموختن استواری در شرایط سخت.

زمان نوشتن این پایان نامه خیلی  دوست داشتم از شما درپایان نامه یاد کنم. اما مجموعه دانشکده و استاد من به واسطه شرایط قابل درک، من را مجبور به حذف پاراگراف مربوطه کردند.البته من نیز از ناراحتی استاد مربوطه ناراحت شدم ولی تجربه جالبی بود تا من پیش از پیش بفهمم همه آزادی بیان غرب دروغی بیش  نیست. البته شاید این از مظلومیت احمدی نژاد ها است که حتی در پایان نامه خود نمی توانم از احمدی نژاد  تشکر کنم.

البته گفته می شود در پایان نامه باید از کسانی یاد شود که در پایان نامه به شما کمک کرده اند مانند پدر، مادر، دوستان و ... ولی نمی دانم چرا کسی نمی خواهد باور کند احمدی نژاد بر زندگی من تاثیر گذاشت، نه با تلاش و پشتکاری که این پائین آوردن سطح کار است، بلکه به واسطه بینش و آرمان های بلندش. البته برای کسانی که اصل چیزی را منکر می شوند، انکار اثراتش کار سختی است. با عرض خسته نباشید پس از 8 سال سخت، خوشحالم از اینکه دوران ریاست شما تمام شد. حالا با راحتی از افکار شما حرف بزنیم ولی به ریاکاری و منفعت طلبی متهم نشویم.

ارداتمند شما

 مصطفی جمشیدی

11 تیر 92

 دانشگاه امپریال کالج لندن»

 

جوان که یک پیراهن بلند پوشیده و شلوار جین به پا کرده، حالا که می داند من خبرنگارم شروع می کند به سوال درباره مشایی و اینکه آیا او را  از نزدیک دیده ام؟ سخنرانی هایش را گوش کرده ام؟ نظرم درباره او چیست و ...

مشایی، دین و خطر عده ای

می گوید که سخنرانی های مشایی بر مبنای دین است و کسانی که فکر می کنند با آمدن مشایی به خطرمی افتند، شروع به تخریبش کردند.

از سرنوشت احمدی نژاد می پرسم و رفیق کنار دستی اش به شوخی می گوید: «اوین»، و می خندد. جوان از من درباره اینکه چرا می زنند سوال می کند و تاکید می کند چرا انتخابات در غیاب نماینده اش پاسخ داد.

مرد شمالی که آن طرف تر روی چمن نشسته و نامه می نوشت، جلو می آید و با دو جوان هوادار احمدی نژاد هم کلام شد. می گفت کارمند شرکت نفت است و حقش را خورده اند. می گفت از خود احمدی نژاد امضا گرفته است ولی به کارش رسیدگی نشده است، می گفت:ایران مدیون اوست و سال 96 که دوباره انتخابات شود، حتی اگر روحانی هم نامزد شود، او رای می آورد. مرد شمالی وقتی این جمله ها را با شدت می گوید پرچم ایران را روی دوشش انداخت.

احمد

پسر جوان ولی با او مخالفت می کرد و می گفت که احمدی نژاد دیگر نامزد انتخابات نمی شود. گپ زدنشان تائید کننده حرفهای هم دیگر بود و اینکه «صداقت احمدی نژاد را هیچ کس نداشته است»، «مشایی اگر می آمد از قالیباف بیشتر رای می آورد.» یا اینکه «دکتر واقعا امین مردم بود.»

 اگر احمدی نژاد در مناظره ها بود...

 بعد هم شروع می کنند و از5 نامزد ریاست جمهوری و طرح هایشان انتقاد می کنند. از «یارانه سبز» رضایی، «مسکن ماندگار» ولایتی و «ارتباط با دنیای» روحانی انتقاد می کنند. بعد مرد شمالی با یک تاکید می گوید که «اگر احمدی نژاد بود، همه شون تو مناظره ها ساکت می شدند!»

ساعت از 20و 30 گذشته و است و ما یک ساعت از زمانی که قرار بوده احمدی نژاد بیاید، را با این حرف زدن ها گذراندیم. ساعت 20 و30 دقیقه تیم همراه بقایی معاون اجرایی رئیس جمهور می رسد و پشت سرش خوردروی همراهان معاون اول. بعد از  سوال سرباز از آنها درباره اسامی شان و هماهنگ شدن، در فلزی باز می شود و آنها وارد می شوند.

احمدی نژاد آدم خوبیه

صدای اذان بلند می شود و برخی از هوادارن احمدی نژاد برای پیدا کردن آب، این طرف و آن طرف را می گردند. در نهایت بعد از وضو گرفتن می روند و روی چمن ها نماز را اقامه می کنند.

بعد یکی از آنها که با خانواده اش آمده است، می رود و یک زیر فرشی می آورد و خلق الله دعایش می کنند که نمازشان را می توانند با آرامش بخوانند.

5 دقیقه ای به 9 شب مانده است که عکاس یکی از خبرگزاری های خارجی از راه می رسد و وقتی خبر دار می شود که رئیس جمهور یک ساعت و نیم دیگر می آید؟ زیر لب چیزی می گوید و قصد رفتن می کند.

منصرفش می کنم و می گویم که حیف است که حالا که تا اینجا آمده است، برنامه را از دست بدهد. می نشیم به حرف زدن داخل خودرویش. کلا گلایه می کند و دل خوشی از احمدی نژاد ندارد و بعد انگار بخواهد پاسخ هایی به سوالات من بدهد، می گوید: «می گن آدم خوبیه، آدم خوبیه، خوب بابا بزرگ من هم آدم خوبی است. این شد دلیل؟»

 گروه موزیک ارتش برای مراسم استقبال از راه می رسند و بعد از ده دقیقه می روند داخل، دم و دستگاهشان را با خودشان می برند. عکاس رسانه خارجی ادامه می دهد«بهترین سالهای عمرم را از دست دادم. کی بالای سرمان بود؟ بعد شروع می کند و از موسوی و اتفاقات سال 88 حرف می زند»؛ نظر خودم را می گویم و حرفهایش را رد می کنم.

اپوزسیون بازی

برای دفاع ازخودش می گوید: او کسی را بت نمی کند وموسوی و روحانی برایش فرقی ندارد. بحث کردن را می گذارم برای بعد از نماز خواندن. می روم از مردی که کنار فرش که برای نماز پهن شده، قوطی آبش را می گیرم و وضو می گیرم. بعد هم نمازم  را در حالتی که به همه چیز فکر می کنم، می خوانم!

بعد از نماز، دوباره به سمت ورودی vip رفتم که یک خوردوی دولتی از درب خارج می شود. ماشین نیکزاد وزیر مسکن است که خم شده است و دارد خودش را جابجا می کند. به سرعت باد می گذرد و می رود.

 من این آقا را نمی شناسم

 جوان 24 ساله که لباسی شبیه به کت و شلوار حامیان رئیس جمهور پوشیده است، خودکارم را می گیرد و شروع به نوشتن نامه می کند. خدمت جناب آقای دکتر احمدی نژاد رئیس جمهور مردمی و خدوم ملت ایران...

می روم آن طرف تر. جایی که  مرد تهرانی با خانواده اش  آمده برای استقبال از احمدی نژاد و به قول خودش می خواهد یک دل سیر او را ببیند. دخترش 5 ساله اش اسمش زهرا است و پرچم ایران را در دست دارد. وقتی سوال می کنم برای احمدی نژاد آمدی؟ جوابی نمی دهد و بعد هم که بابایش می گوید جواب عمو را بده ،بچه می گوید: «من این آقا را نمی شناسم!»

من اما دوباره سوال می کنم و می گویم:« چند سالته؟» با دست عدد 5 را نشان می دهد و به بابایش می گوید:« مامان گفته هر وقت کسی پرسید چند سالته، این طوری کن.»

ارتباط حامیان با هم

دخترک می دود  به سوی دیگر خیابان تا با بچه ای کوچکتر از خودش بازی کند. پدرش سر صحبت را باز می کند و سوال می کند که آیا وبلاگ دارم؟  آدرس وبلاگم که شاید یک سالی می شود خودم  به آن سر نزدم را می گیرد و بعد هم شماره تلفنم را. می گوید:«بیا از این طریق با هم مرتبط باشیم. بعد هم برنامه  مسجد محله شان را برایم تعریف می کند و دعوتم می کند که به جلساتشان بروم.»

بقیه حرف زدنمان را دوستش ادامه می دهد. از جبهه پایداری انتقاد می کند، از اینکه آنها را انحرافی می خواند حرف می زند و می خندد. رفیقش هم می زدند زیر خنده.

پسر اصفهانی که خودکارم را گرفته بود به سمتم می آید و خودکار را تحویل می دهد و با لهجه شیرینش تشکر می کند. نامه اش را تمام کرده و داخل پاکت می گذارد. تلفنش زنگ می خورد. پس زمینه  موبایلش تصویر رهبر انقلاب است.

احمدی نژاد و جلیلی جفتشون خوبتر هستند

تلفنش که تمام می شود و شروع به حرف زدن می کنیم از حزب اللهی ناب بودن احمدی نژاد می گوید و فرقش را با جلیلی این می داند که برای ریاست جمهوری مناسبت تر است. درباره انتخاب یک نفر از آنها هم می گوید:«جفتشون خوبتر هستند.»

ساعت 10 شب رسیده است. جوانان قزوینی که روی چمن کنار خیابان نشسته بودند، می آیند و مقابل درب ورودی vip جمع می شوند. یکی شان که شوخ و شنگ تر است، می گوید: «احمدی نژاد نرود جمکران و قم!»

با خروج هر ماشین پلاک دولتی جماعت می روند جلو که ببینید چه کسی خارج می شود، ولی برخی از خودردو ها اصلا مشخص نیست که چه کسی داخلش نشسته است. شیشه ها 101درصد دودی است! و هیچ چیز مشخص نیست.

آقا تنها میشه

 هوا خنک است و نور بلوار منتهی به vip فضا را در برخی از نقطه ها روشن کرده است. کناره دیواره پیرمرد که از شهر ری با دخترش برای دیدن احمدی نژاد آمده، در حال صحبت با مرد کنار دستی اش است.60 سالی سن دارد وریشش کاملا سفید است. از نتیجه انتخابات ناراضی است واز بازگشت کشور به 18 سال قبل حرف می زند. معتقد است با روی کار آمدن روحانی قوا می روند با هم کار می کنند ولی آقا تنها می شود. منظورش از«آقا»، رهبر انقلاب است.

وارد بحثشان می شوم. دارد از مردم انتقاد می کند که چرا به محض گرانی ارزاق عمومی، تغییر جهت می دهند و البته  گلایه ای از احمدی نژاد می کند که«دکتر باید یک وزیر صنعت و معدن قوی می گذاشت که وضع ارزاق عمومی را درست کند.»

18 میلون هم رایه؟

پیرمرد که می بیند به بحثشان گوش می کنم، از هر 5 کلام دو کلامش را هم به من نگاه می کند و به مرد می گوید.« این 18 میلون هم رایی نیست!، احمدی نژاد سال 88، 25 میلون رای آورد.»

وقتی می گویم بالاخره رای مردم است، نگاهی می کند و انگار که تجربه ای ندارم، می گوید دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی را دیده است: «بالاخره من عمرم را در هر دو حکومت گذروندم. میفهمم کی برای مردم کار می کنه و کی کار نمی کنه»

بعد گریز می زند به اول انقلاب و از حسن آیت، شهید دیالمه  یاد می کند. منتقد اصولگرایان راست سنتی مثل موتلفه و جامعه روحانیت است و حرفهایی می زند که بار حقوقی دارد و من از خیر نوشتنش می گذرم!»

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد...

 همسر مردی که دختر بزرگش دبیرستانی است، چند شومیز از داخلش ماشینش می آورد و آنها را دست دختر 5 ساله همسایه شان می دهد. یکی را هم به خواهر کوچکترش می دهد که احتمالا سوم و چهارم دبستان است. پلاکاردی درست کرده اند که رویش با ماژیک آبی نوشته اند:« دستت نمک نداشت.»، بعد یکی یکی پلاکاردها را به دیگر جوانها می دهند. «احمدی نژاد حامی مستضعفان»، «زنده بادبهار، زنده باد بهار و باز هم زنده باد بهار.»، «جرمش این بود که اسرار هویدار می کرد.» دخترش می رود جلوتر و سوژه عکس می شود و زن با دوربین دستی اش عکس می گیرد، پسر جوانی هم با تبلتش از پلاکارد دخترک فیلم می گیرد، سومی هم با موبایلش عکس می گیرد.

 وقتی به دو پیش مادرش می آید و می گوید: «مامان ازم عکس گرفتند!»، مادرش با خنده و شوخی می گوید: «عکس ننداز، فردا می یان زندانی مون می کنن!»

 

احمد

دو زن مانتویی هم به سرعت خود را به محوطه می رسانند. عکسی در دست دارند که تصویر سال 84 احمدی نژاد است و کنارش هم نوشته اند:« هستیم بر آن عهد که بستیم.»

گول این سایتا را نمی خوریم

ساعت از 10 و 30 هم گذشته است. خبری از رئیس جمهور نیست.  حالا جلوی خروجی vip شلوغ می شود. سعیدلو معاون امور بین المل رئیس جمهور هم مثل نیکزاد به سرعت از محل خارج می شود. اما پشت سر او الهام و ثمره هاشمی که سوار یک ماشین هستند، می آیند میان جمعیت. به محض خروجشان از ماشین، همه  سراغ رئیس جمهور را از آنها می گیرند. «آقای الهام پس کو دکتر؟! آمدیم خود ایشان را ببینیم.»

خبرنگار ایرنا که پشت سر آنها است می آید و می گوید که احمدی نژاد از آن طرف رفت. الهام در حال صحبت کردن با هواداران احمدی نژاد است و تاکید می کند که از همه شما متشکریم.

زنی از میان جمعیت جلو می آید و شروع می کند به صحبت کردن با الهام. با حرارات حرف می زند.« آقای الهام! به دکتر بگین ما فراموششون نمی کنیم. گول این سایتا را نمی خوریم، گول اشرافیت را نمی خوریم.» گریه امانش نمی دهد.

10 متر آن طرف‌تر ثمره هاشمی مشاور ارشد رئیس جمهور هم در حال عذرخواهی و توضیح دادن درباره این است که چرا رئیس جمهور به میان هوادارنش نیامده است. می گوید:« الان اقتضا نمی کرد ایشان بیایند.»

جوانی جلو ثمره هاشمی می آید و از قول رسانه ها درباره سفر 100 نفر با رئیس جمهور به روسیه صحبت می کند. اسم یک خبرگزاری مشهور را می برد و می گوید نوشته اند که 100 نفر با دکتر رفتند. ثمره هاشمی سری به تاسف تکان می دهد و می گوید: «اصلا این طور نیست.»

دختر جوان که روسری اش را لبنانی بسته، وقتی می شنود که احمدی نژاد رفته است از ثمره هاشمی سوال می کند:«واقعا رفتن!؟» و بعد در حالی که هنوز ثمره جواب نداده است می گوید: «ما خیلی دوس داشتیم ببینمیشان، حیف شد.»

ساعت از 23 گذشته ولی هنوز حرف زدنها با الهام و ثمره هاشمی تمام نشده است. از خیر بقیه مراسم می گذرم و با دوست عکاس خبرگزاری خارجی به سمت خروج حرکت می کنیم. داخل ماشین باز شروع می کند به اپوزسیون بازی در آوردن. ترجیح می دهم سکوت کنم.

احمدی نژاد شاید مانند سید محمد خاتمی بعد از دوران ریاست جمهوری اش، هوادارنی داشته باشد  که سینه چاک او هستند. شاید سال 96 یک چهره سیاسی که احمدی نژاد حامی اوست رئیس جمهور شود. خد را چه دیدید!
/27212

 

کد خبر 301751

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 21
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۱۳:۲۶ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۲
    70 16
    هواداراي خاتمي هميشه بيش از 80 نفر بوده اند
  • بی نام IR ۱۴:۵۸ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۲
    همون 80 نفر رو میگین؟
  • بی نام IR ۱۵:۰۴ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۲
    متن تاثیرگذاری بود ممنون
  • بی نام IR ۱۵:۱۶ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۲
    متاسفانه خيلي ها قدرش را ندونستن.
  • ارشيا IR ۱۵:۱۷ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۲
    كاش منم ميتونستم برم و از نزديك از زحمات چندين ساله احمدي نژاد تشكر كنم.
  • بی نام IR ۱۵:۲۰ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۲
    آقای خبرآنلاین پیاز داغشو زیاد میکنی که چی بشه ؟ خوب از اون اول تا این آخر اتفاقای زیادی افتاده که این پیش اونا هیچه ؟ هدفت چیه مثبت یا منفی خودت بگو ؟
  • ایران IR ۱۵:۳۰ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۲
    مقایسه احمدی نژاد با خاتمی ظلم بزرگی به خاتمی است دوست خبرنگار.
    • بی نام A1 ۲۰:۰۷ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۲
      جمع کن بابا- احمدی نژاد یک ابرانسان واقعی است
    • پدرام IR ۰۹:۴۴ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۳
      16 5
      زمان خاتمی نفت 45 دلاری ایران به مدت 4 سال به چین فروخته میشد
    • پدرام IR ۱۱:۵۰ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۳
      35 12
      من گفتم 4 سال نفت 45 دلاری به قیمت 10 دلار فروخت آقای خاتمیتون !!
  • ابراهیم A1 ۱۸:۳۳ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۲
    102 7
    خوشم میاد آقای خبرنگار از هیچ حاشیه ای دست برنداشته ولی توضیح ندادن که چرا این آقا با این کمالات که مشایی رو آوردن برای انتخابات رد صلاحیت شد؟ یا چرا رهبری واسه معاون اول کردن ایشون (مشایی) حکم حکومتی دادن؟ احمدی نژاد هم مثل مشایی هستش دوستان
  • ن ن A1 ۱۹:۳۷ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۲
    78 32
    وحدانا این تعداد پول نگرفتن من بعید میدونم
  • ممسنی IR ۰۵:۵۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۳
    9 16
    ن .ن سعی کنیم به مسایل مثبت بنگریم...خدا ناظر است
    • بی نام A1 ۱۸:۵۱ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۳
      16 2
      من حرف شما را تصحیح میکنم سعی کنیم به واقعیت نگاه کنیم خدا هم ناظر است من نکته مثبتی برجسته ندیدم جز شعار های پر تمتراق هزینه دار
  • بی نام A1 ۰۶:۲۸ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۳
    64 10
    من راننده تاکسیم منم اونجا بودم ولی برای استقبال نرفته بودم خیلی کم بودن 30 نفر کلا تازه با ارفاق
  • امیر A1 ۰۷:۱۱ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۳
    60 31
    زنده باد خاتمی
  • ایران IR ۰۷:۵۵ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۳
    15 68
    آقای احمدی نژادزحمات شبانه روزی شمابرای ماملت فراموش نشدنی است وهمیشه درخاطرمامی ماند وعده ما چهارسال دیگر.وماملت اشتباهی که سالهاقبل درموردامیرکبیروقائم مقام فراهانی انجام شدرااجازه تکرارنمی دهیم.
    • بی نام IR ۱۰:۳۱ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۴
      12 1
      خجالت داره مقایسه احمدی نژاد با امیرکبیر واقعا خبر آنلاین وای به حالت اگه چاپ نکنی،دیگه نمیام سایتت،هر چی من کامنت میزارم چاپ نمیکنی
  • بی نام A1 ۰۸:۲۷ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۳
    64 11
    آقای احمدی نژاد، لطفا یاسخ دختر نوجوان من را بدهید که بارها از من پرسیده که مامان چرا ما انقدر فقیر شدیم؟ قابل ذکر است که من و همسرم هر دو شاغل و مثلا مهندس این مملکی هستیم که شما افتخار خدمت گزاری در پست ریاست جمهوری اش را داشتید.
  • بی نام IR ۱۴:۰۶ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۳
    5 39
    کاش میتونستم برم و دستش رو به پاس این همه خدمت ببوسم
  • عليرضا ايراندوست A1 ۱۱:۳۶ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۴
    26 14
    واقعا بيكاريد، خدا بهتون عقل بده... شما اگه درك و فهم رسانه اي داشتيد حالا كه رييس جمهور كشور مشخص شده سعي ميكرديد ازش حمايت كنيد و در كنارش باشيد... احمدي نژاد خوب يا بد ديگه تمام شد ، تمام! ساز ناسازگاري رو ببوسيد بذاريد كنار. كاش همونجور كه ظاهرا خودتون رو پيرو ولايت ميدونيد باطني هم پيرو بوديد و از تفرقه خود داري مي كرديد.

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین