خرافه در لغت
«خرف» در لغت به معنای «فساد العقل من الکِبَر» آمده است. امابه جز این، و معانی بی ارتباط با آن، معانی دیگری هم که نزدیک به نوعی سخافت عقلی است در آثار لغت شناسان آمده است. یکی از نزدیکترین آنها به مفهوم مورد نظر ما تعبیر «حدیث خرافه»است. مردی که در یک حکایت، به نام خرافه نامیده شده، از قبیله بنی عُذره یا جُهینه، موضوع این داستان است. وی به میان جنیان رفته، پس از آن بازگشته، و حکایاتی از آنها نقل کرده است. این حکایات بر سر زبانها افتاده و به عنوان «حدیث خرافه» شهرت یافته است. در روایتی آمده که عائشه از رسول (ص) در این باره پرسید و گویی در این روایت حضرت مطالب راو را حق دانست! با این حال، این حکایات چندان نادرست بود که از این جا، کلمه «خرافه و خرافات» به معنای آنچه دروغ است، اما ملیح و شنیدنی، پدید آمد. (لسان العرب، ج 9، صفحة 66).
ابن حجر در مدخل خرافه العذری، داستان این خرافه را نقل کرده و این حدیث را آورده است که عائشه از رسول (ص) خواست حدیث خرافه را برای وی بازگو کند. حضرت نیز حکایت خرافه را حق دانسته داستان او را در رفتن پیش جن و آنچه بر سر وی آمده نقل کردند. [الاصابه: 2/232 ـ 233].
به رغم نقل بالا، این داستان از قدیم به عنوان توضیحی بر کاربرد کلمه خرافه بر مطالب غیر قابل باور بکار رفته است به طوری که در ثمار القلوب ثعالبی (م 429) ص 144 ذیل «حدیث خرافة» آمده است: «خرافه نام مردى بود از قبیله بنى عذره. پریان او را دیوانه کردند، و چون او را رها کردند، او پیش کسانش بازگشت، از آن هنگام باز از شگفتیهاى احوال پریان داستانها مىگفت. بدین روى چون عرب سخنى مىشنیدند که دور از حقیقت و راستى بود مىگفتند: این سخن از داستانهاى خرافه است. پس از آن این اصطلاح در گفتار عرب بسیار بکار مىرفت تا آنجا که به سخنان یاوه و ناراست گفتند: خرافات». زمخشری (م 538) نیز با اشاره به شعر ابن زبعری (علیه پیامبر (ص) پس از احد) که حدیث قیامت و بعث را «حدیث خرافه» خوانده بود، گوید: داستانهای این مرد از حکایات مربوط به جن که گفته بود نزد آنها رفته و برگشته و آن داستانها برای او رخ داده سبب شده است «حتی قیل للاباطیل و الترهات، الخرافات» (ربیع الابرار، 4/ 350).
و اما زبیدی در تاج العروس توضیح دیگری هم در باره خرافات داده و گفته است: و تَقُولُ العَرَبُ: حَدَّثَنا فُلانٌ بأَحادِیثِ الخَلْقِ، و هی الخُرافاتُ من الأَحادِیثِ المُفْتَعَلَة. در اینجا احادیث ساختگی به معنای خرافات آمده است.
در کنار مفهوم خرافه، مفاهیم دیگری هم هست که آنها را نیز باید مورد توجه قرار گیرد. تعبیر به «اسمار» یا حکایات تاریخی یا عشقی کهن اما دروغ در کنار خرافات به آسانی بکار می رود. در تاج العروس، نقلی آمده که تعبیر «الرطازات» هم چیزی شبیه خرافات اما در حوزه اشعار ضعیف است. [ذیل ماده رطز]. در باره کلمه «هلس» هم گفته شده که به معنای خرافات آمده است [ذیل ماده هلس]. تعابیری همچون هذیانات و ترهات و مانند اینها نیز به صورت تبلیغاتی در کنار مفهوم خرافات بکار میرود.
معنای خرافه بر اساس کاربرد آن در متون کهن
پرسش ما در اینجا این است خرافه چه جایگاهی در نظام معرفتی موجود در فرهنگ اسلامی در قرون میانه داشته است؟ به عبارت دیگر در کنار مفاهیمی چون علم، عقل، معرفت، مفهوم خرافه در چه مواردی به کار می رفته است.
بخشی از پاسخ به این پرسش در این نکته نهفته است که بدانیم کاربرد کلمه خرافه در کهن ترین متون به چه معنایی بکار رفته است. از آن مهم تر این که در معنای مورد نظر ما، یعنی تقابل خرافه با عقل، چه مقدار، حتی به لحاظ کمی، این تعبیر بکار رفته است.
این که در باره یک حکایت تاریخی یا یک باور عامیانه، یا حتی قصه لیلی و مجنون، یا کلیه و دمنه یا هر داستان دیگری، کسی آن را از حوزه «عقل» خارج کرده به حوزه «خرافه» وارد کند نکته ای است که باید مورد تامل و توجه قرار گیرد. طبعا تعیین مرزهای دقیق «خرافه و علم» هرچه دقیقتر باشد، میتواند حوزه نفوذ خرد را در منظومه فکری موجود در یک تمدن، کوچک یا بزرگ نشان دهد.
آیا در منظومه فکری مسلمانان در قرن اول هجری، خرافه به این معنا، یعنی این که عقل، باوری را به اعتبار آن که خرافه است رد کرده، کار برد داشته است؟
برای توضیح نکته بالا باید گفت آیا واقعا خرافه تعریف مورد اتفاق دارد یا نه؟ خرافه در اصطلاح رایج آن چه تعریف دقیقی دارد؟ توجه داریم که خرافه حتی اگر از لحاظ مفهومی روشن باشد، یعنی آنچه که نادرست اما شایع و در عین حال مقبول و ملیح است، اما از نظر مصداق و تطبیق محل اختلاف است. ممکن است کسی باوری یا سخنی را خرافه بداند، اما دیگری آن را خرافه نداند. این مسأله به اعتبار روشهای معرفتی موجود در آن جامعه، عقل حاکم بر جامعه یعنی آنچه خرد جمعی آن مردم است و قدرت درک و فهم آن شخص یا جامعه باز می گردد.
شاید در تعریف خرافه بتوان گفت: باورها و داستانهای عامیانه که دلیل عقلی بر درستی آن نیست اما اغلب شیرین و حتی در مواردی مورد قبول است خرافه است. بسیاری از باورهای عامیانه، به عنوان دین یا فرهنگ در میان ملتی مقبول است و تردید در آن نمی شود. وقتی سخن از عقل می گوییم، بلافاصله باید بگوییم عقل کی؟ چه کسی عقلش آن را نمی پذیرد؟ مثلا وقتی ابوریحان، باورهای هندیان را خرافه می داند، از چه نوع شاخصهای عقلی استفاده می کند؟ چیزهایی که عقل هندوها آن را می پذیرد، عقل ابوریحان آن را رد می کند. پس نقطه ای که هر دو بتوانند بر خرافه بودن متفق باشند کجاست؟
حتی در میان مسلمانان، بسیاری از فرقه ها باورهای دیگران را خرافات می دانند. شگفت که حکیمان باور نقل گرایان و یا به عکس، نقل گرایان باور حکیمان را خرافه می دانند. علامه مجلسی که اساس نگرشش بر نقل گرایی بر مبنای روایات شیعی بود، نوشته است: و اعلم أن للحکماء فی تلک الأبواب خرافات تنتهی إلى المحالات ثم إلى الزندقة و الخروج عن مذاهب أرباب الدیانات [بحار: 54/ 365]. همو از خرافات الریاضه و خرافات الصوفیه هم یاد کرده است [بحار: 60/ 312؛ 64/ 121]بدین ترتیب آراء حکیمان یا گفته های صوفیان در برخی موارد خرافه دانسته شده است.
چند بار اشاره کردیم که ممکن است خرافه نوعی باور باشد، یا صرفا نوعی حکایت و روایت. اما به هر حال، نوعی معرفت تلقی می شود و این نکته که خرافه محدود به تاریخ یا باورهای کلامی نیست بلکه در همه علوم، بخشی از معارف میتواند مصداق خرافه باشد، چنان که در باورهای جغرافیایی، حیوان شناسی، جهان شناسی و بسیاری دیگر چنین باورهایی و معارفی وجود دارد.
و اما مهم این است که شاخصهایی که بر اساس آنچه باوری یا دانشی یا معلوماتی مصداق خرافه می شود چیست؟ آیا به منبع آن علم مربوط میشود؟ به نوع استدلالی که بر آن اقامه می گردد؟ به ضدیت آن با عقل؟ عقل چه کسی؟ بر اساس چه معیارهایی؟
در این زمینه، اختلاف حتی ممکن است از یک تا صد باشد. چنان که ممکن است کسی همه دین را خرافه بداند، یا ممکن است برخی از باورهایی را که به اسم دین رایج شده اما به گفته او با روشهای شناخته شده آن دین قابل اثبات نیست خرافه بداند، چنان که ممکن است کسی همه آنچه را به عنوان دین در یک جامعه وجود دارد، واقعی و غیر خرافی بداند.
جالب است که بدانیم مجموعه یا منظومه ای فکری که در یک دوره، غالب یا همه آن «علم» پنداشته می شده، در دوره دیگر، خرافه تلقی شده است. یعنی زمان و گذر آن در میان یک قوم در کاربست کلمه خرافه تاثیر دارد. آیا این امر به سبب بالا رفتن معلومات و دانش داست یا آن که شاخصهای سنجش و درستی و نادرستی و یا حتی بالاتر، نظام فکری و گفتمان معرفتی و حتی ارزشی در آن جامعه تغییر کرده است؟ آنچه تا دوره مشروطه به عنوان یک منظومه فکری درست شناخته می شد، در دوره اصلاحات رضاشاهی، غالبش، متهم به خرافات شده و به تدریج کنار گذاشته شد.
گاهی در میان برخی از فیلسوفان معاصر از تقسیم عقل به کلی و عقل جزوی یاد شده و نوعی خردگرایی که فرضا به گفته اینان از غرب آمده، به عنوان عقل جزوی محکوم می شود. به تعبیر دیگر اینان خردگرایی معاصر را که در برخی از موارد تردید در باوری کرده و آن را خرافه می داند عقل جزوی می دانند و غیر قابل قبول در فلسفه. البته همان خرد گرایی غربی هم گاهی از روی تجربه گرایی یا تعاریف دیگری است که برای درست و نادرستی دانش دارد. اما به هر حال در این تصویر، این طور وانمود می شود که این قبیل اشکال گرفتن به عقاید، ناشی از عقل جزوی است و طبعا مورد انکار.
آنچه در اینجا مرور خواهیم کرد این است که در یک مقطع که بیشتر همان دوره اوج تمدن اسلامی از قرن چهارم تا ششم است، کلمه خرافه، به طور جدی در ادبیات چهره های شاخص هست. آنها نوعی فیلتر خرد گرایی را نسبت به تاریخ، باورها، عقاید ملل، داستانهای کهن، باوریهای نجومی، سحر و جادو و این قبیل بکار برده و آنها را مورد انکار قرار می دهند.
کاربرد خرافه در متون کهن
کسی که تاریخ می نویسد، به مواردی می رسد که آنها را خرافی می داند. باید دید، معیار وی برای خرافه دانستن چیست. این خرافه دانستن، باید بر اساس نوعی معیارهای معرفتی باشد.
ابوعمرو جاحظ معتزلی (م 255) بصری از کسانی است که تعبیر خرافات را در باره برخی از قصهها و حکایات جاهلی که امکان وقوع خارجی ندارد بکار میبرد. مثلا این حکایت در باره مغیره بن فزر و مردویه کردای که گفتهاند در اهواز روی دارد و به قول جاحظ «فهو من المحال الذی لایخیل علی ذی عقل» که مغیره با شمشیر چنان به وسط مردویه زد که او حس نکرد و گفت: تو کاری نکردی؟ مغیره گفت: اگر راست می گویی حرکت کن. وقتی حرکت کرد دو نیمه بدنش از همه جدا شد! جاحظ در باره این حکایت گوید: فهذا من أحادیث الخرافات. و لیس یحتمل هذا الضرب من الأحادیث إلّا من لا علم له. [البرصان و العرجان: ص 378].
وی نمونه هایی دیگر از اخبار خرافی وداستانی که جز افراد جاهل آنها را باور نمی کنند نقل کرده است. جاحظ از آن نمونههاست که روی خرافات تکیه ویژه دارد و چنین خردی در این دوره، شگفت است. در این باره باطعنه، نمونهای از خرافات را شرح داده و آنچه را که در این باره به دوستش که به طعنه می گوید «ممن یدعی علم کل شی» نقل میکند. [الحیوان: 1/ 203]. از آن جمله اخبار داستانی است که در باره مسح به نقل از ابن عباس روایت شده و جاحظ رندانه آن اخبار را به نقد میکشد و میگوید آیا واقعا میتوان چنین اخباری را از ابن عباس دانست؟ وی در جای دیگری از اخبار خرافی زنانه یاد کرده، داستانهایی که میان آنها شهرت دارد «و للنساء و أشباه النساء فی هذا و شبهه خرافات» [الحیوان: 3/ 259]. میدانیم که موضوع این کتاب که نوعی دایره المعارف در باره مفاهیم مربوط به حوزه حیوانات است، اقتضای خرافه گویی های فراوان از سوی مردم دارد. وی در جایی هم از «خرافات اعراب الجاهلیة» یاد کرده است [4/ 356]. همین طور «خرافه من خرافات الاعراب» [5/279].
این قبیل باورهای جاهلانه و خرافی اعراب مورد توجه حمزه اصفهانی [م 360] هم بود. وی در کتاب «سوائر الامثال علی افعل» سی نمونه از خرافات عرب جاهلی را در باره حیوانات آورده است «هذا فصل یتضمن ثلاثین خرافة من خرافات الاعراب». [سوائر، ص 473]. توجه به خرافاتی که در ادب عربی از جمله در حکایات خواب و غیر ذلک بوده، مورد توجه راغب اصفهانی (م 502 ؟) در محاضرات الادباء نیز قرار گرفته و در چند بخش نمونههایی از باورهای عامیانه را به عنوان خرافات آورده است. تعبیر «خرافات فی الرؤیا» (ص 191) «خرافات للعرب فی النجوم» (2/ 564) دو نمونه از آنهاست.
تنوخی (م 384) «خرافات» را به عنوان بخشی از تاریخ و طبعا افسانه ها در کنار علوم دیگر تاریخی مانند «سیر و مغازی» آورده است: قال التنوخی: و من المتشیعین الذین شاهدناهم، أبو الفرج الأصبهانی، کان یحفظ [من] الشعر، و الأغانی، و الأخبار، و الآثار، و الأحادیث المسندة، و الأدب، و النسب [ما] لم أر قطّ من یحفظ مثله، و یحفظ دون ذلک من علوم أخر ، منها اللغة، و النحو، و الخرافات ، و السیر، و المغازی، و.. [شذرات، ج 4، ص 292].
در ذهن تنوخی، خرافات، مجموعه ای از حکایات بوده که در کنار علم لغت و نحو و سیره و مغازی، امکان این که در بارهاش به صورت مستقل تعبیر «خرافات» بکار آید، داشته است.
مسعودی (م 346) دست کم در یک مورد، خرافات را در باره عقاید باطله ادیان بکار می برد:
و قد أتینا فی کتابنا «اخبار الزمان» و فی الکتاب الأوسط على جُمَل من نوادر هذه المذاهب، و ما أوردوه من الخرافات المزخرفة، و الشُّبَه الموضوعة، و ما ذکرناه من مذاهبهم فی کتابنا فی «المقالات فی أصول الدیانات»، [مروج، ج 1 ص 111].
وی در جایی خرافه را ترجمه افسانه فارسی دانسته و قصه های هزار و یکشب را مصداق آن میداند: کتاب الف لیلة و لیلة: و قد ذکر کثیر من الناس ممن له معرفة بأخبارهم أن هذه أخبار موضوعة من خُرَافات مصنوعة، نظمها من تقرب للملوک بروایتها، و صال على أهل عصره بحفظها و المذاکرة بها، و أن سبیلها سبیل الکتب المنقولة إلینا و المترجمة لنا من الفارسیة و الهندیة و الرومیة، و سبیل تألیفها مما ذکرنا مثل کتاب هزار أفسانه، و تفسیر ذلک من الفارسیة إلى العربیة ألف خُرَافة، و الخرافة بالفارسیة یقال لها أفسانه، و الناس یسمون هذا الکتاب ألف لیلة و لیلة، و هو خبر الملک و الوزیر و ابنته و جاریتها، و هما شیرزاد و دینازاد، و مثل کتاب فرزة و سیماس و ما فیه من أخبار ملوک الهند و الوزراء، و مثل کتاب السندباد، و غیرها من الکتب فی هذا المعنى.... (مروج الذهب، ج 2 ص 251].
همین مسعودی در جای دیگری با نقل برخی از اخبار داستانی در باره منشأ رود نیل و مانند ان از «خرافات حشویه» از اهل حدیث یاد کرده [1/140] است.
اصطخری [م 346] هم در مسالک و ممالک «خرافات فرس» یاد کرده و در باره کوه دماوند گوید: و من الجبال المذکورة بهذه الکورة جبل دنباوند، جبل مرتفعیرى فیما بلغنى من خمسین فرسخا لارتفاعه و ما بلغنى أن أحدا ارتقاه، و یتحدث فى خرافات الفرس أن الضحاک حىّ فى هذا الجبل، و أن السحرة من جمیع أقطار الأرض تأوى إلیه [المسالک و الممالک، ص 119 قاهره 2004].
ابن ندیم (م 385) در الفهرست، مقاله هشتم از کتابش را این چنین موضوع بندی کرده و در آن «اسمار و خرافات» را کنار هم آورده است: المفالة الثامنة: و هى ثلاثة فنون فى الاسمار و الخرافات و العزائم و السحر و الشعوذة:- الفن الأول: فى أخبار المسامرین و المخرفین و المصورین و أسماء الکتب المصنفة فى الاسمار و الخرافات الفن الثانى: فى أخبار المعزمین و المشعبذین و السحرة و أسماء کتبهم الفن الثالث: فى الکتب المصنفة فى معانى شتى لا یعرف مصنفوها و لا مؤلفوها [الفهرست: ص 5]. اسمار به معنای افسانههای قدیمی و داستانی است و طبعا خرافات در اینجا، به همان معنا بکار رفته است، معنایی که مسعودی هم روی آن اصرار داشت.
ابن ندیم در فصل مربوط [ص 422 به بعد] میگوید: نخستین کسانی که «خرافات» را درست کرده، داستانهایی بر زبان حیوانات ساختند، «فرس اول» یا ایرانیان نخست بودند. اشکانی ها که طبقه سوم از سلاطین ایران هستند، پیش تر رفته و ساسانی ها در این باره وسعت دادند. بعدها عرب اینها را ترجمه کرد و به دست فصحا و بلغای افتاده، تهذیبش کردند و مشابه آنها را ساختند. کتاب هزار افسانه یکی از آنها بود که به معنای «الف خرافه» است. سپس شرحی از داستانهای هزار و یکشب میدهد. سپس از تلاشهای جهشیاری و کارهای پیش از وی که توسط ابن مقفع و سهل بن هارون و علی بن داود [کاتب زبیده] انجام شده یاد کرده از کتاب کلیله و دمنه یاد میکند. پس از آن فهرستی از آثار ایرانیان در اسمار و خرافات و نیز آثار هندیان و داستان ترجمه آنها به عربی آورده است. نمونههایی از آثار داستانی در باره عشاق عرب و آثار و اخبار آنان به دنبال آن آمده که بسیار خواندنی است. بخشی از اینها آثار عشاقی است از انسانها که معشوقان آنها از جن هستند یا به عکس. تا اینجا ضمن این که خرافات به معنای داستانهای شیرین اما غیر واقعی بکار رفته، اما توان گفت که نوعی نگاه را نسبت به خرافات و نامیدن آن داستانها به این عنوان، طرح کرده است. « : کانت الاسمار و الخرافات مرغوبا فیها مشتهاة فى أیام خلفاء بنى العباس، و سیما فى أیام المقتدر، فصنف الوراقون و کذبوا» [الفهرست: ص 428]. اما در دنباله آن، به نامبردن از کتابهای عجائب البحر پرداخته و آنها را نیز در ضمن همین بحث، یعنی خرافات آورده است. فن دوم مقاله هشتم، یعنی دنباله بحث از اسمار و خرافات، بحث از کتابهایی است که در باره شعبده بازی و نیرنگات و طلسمات و سحر نوشته شده است [ص 329 به بعد].
ابوریحان بیرونی [م 440] عقل گرا و نقاد درجه یک دنیای اسلام وقتی به اخبار ایرانیان در باره ملوک شان می رسد مینویسد: و لهم فى تواریخ القسم الأوّل، و أعمار الملوک، و أفاعیلهم المأثورة عنهم، ما یستنفر عن استماعه القلوب، و تمجّه الآذان، و لا تقبله العقول؛ ولکنّ القصد فیما نحن بسبیله، هو تحصیل التواریخ، لا انتقاد الأخبار؛ و أنا مثبت ما اجتمع علیه علماء الفرس و هرابذة المجوس و موابذتهم؛ و المأخوذ بقولهم منها [الآثار الباقیة عن القرون الخالیة، ص: 116] تعبیر «انتقاد الاخبار» نشان از نوعی خرد در تفکر بیرونی است. وی در «تحقیق ما للهند ص 21» هم از «خرافات العوام» (ص 21) و «خرافات فیثاغورس» (ص 49)یاد کرده است. در آنجا از خرافات عوام یاد میکند مقایسه میان افکار هندی با افکار یونانی دارد و می گوید: هندی ها علمایی مانند یونان نداشتند که مطالب آنها را پیرایش کند: و لم یک للهند امثالهم [علماء الاغریق] ممن یهذب العلوم، فلاتکاد تجد لذلک لهم خاص کلام الا فی غایة الاضطراب و سوء النظام و مشوبا فی آخره خرافات العوام من تکثیر العدد و تمدید المدد... و لاجله یستولی التقلید علیهم». وی از باورهای خرافی عوام هندوها یاد کرده و این بت پرستی و باورهای بت پرستانه از عوام است، اما خواص آنها از این قبیل باورهای خرافی بیزار هستند: « إذ نحن فی حکایة ما الهند علیه فإنّا نحکی خرافاتهم فی هذا الباب بعد أن نخبر أنّ ذلک لعوامّهم فأمّا من أم نهج الخلاص أو طالع طرق الجدل و الکلام و رام التحقیق الذی یسمّونه «سار» فإنّه یتنزه عن عبادة أحد ممّا دون اللّه تعالى فضلا عن صورته المعمولة» [ص 79]. توجه به این نوع تفکیک میانه باورهای خرافی توده ها با باورهای عقلی نخبگان، یک امتیاز مهم در تفکر ابوریحان بیرونی است. وی در جای دیگری از همین کتاب تأکید دارد که «قلوب العامة الی الخرافات امیل» دل عامه مردم به خرافات بیشتر تمایل دارد [ص 196]. تأکید او پس از نقل برخی از باورهای خرافی این است که «و طریقة العقل بمعزل عن هذه الخرافات» [ص 397].
در همین دوره مطهر بن طاهر مقدسی (م 381) هم می گوید که می خواهد کتابی در تاریخ فراهم آورد که خالی از «خرافات العجائز» باشد: أن أجمع له کتابا فی هذا الباب منحطّا عن درجة العلو خارجا عن حدّ التقصیر مهذبا من شوائب التزیّد مصفّى عن سقاط الغسالات و خرافات العجائز و تزاویر القصّاص و موضوعات المتّهمین من المحدّثین [البدء و التاریخ: ج 1، ص 6). در اینجا خرفات پیرزنی تعبیر جالبی است. اما ارتباط خرافات داستانی با محدثین، اشاره به محدثانی است که اخبار تاریخی خرافی را با کتابهای حدیثی و درست زمانی که سعی می شد همه علوم در حدیث جمع شود، تلفیق می کردند.
[این که همه چیز از حدیث گرفته شود. نگرشی که می گوید حدیث مبنای همه علوم است]
بلعمی (م 329) در تاریخنامه طبری سه حکایت در باره مرگ موسی (ع) آورده و پس از آن مینویسد: و این هر سه حدیث خرافات است و نه از آن بابت است که در کتاب کنند [ارزش در کتاب آمدن ندارد] ، و خداوندان عقل بدین حدیث نگروند. و خبر درست آن است که گفتیم و موسى را علیه السّلام صد و بیست سال عمر بود. و الله اعلم. [تاریخنامه طبری: 1/370]
ابن مسکویه [م 421] داستانهای ایرانیان در باره پادشاهان خود را که در حال حاضر ما آنها را دوره اساطیری و حماسی می نامیم، خرافات نامیده و گوید: «و للفرس هاهنا خرافات و تزعم ان الشیاطین کانت مسخره لکیقابوس» [تجارب، 1/ 75]. این مسیر بعدها نیز توسط مورخان طی شده و اساطیر ایرانی به عنوان خرافات نامیده شده است.
نویسنده مجمل التواریخ [نیمه قرن ششم] اخبار برخی از پادشاهان ایرانی را ـ به زعم خودش ـ ابتدا از منابع معتبر آورده و آنگاه مطالب دیگری نقل کرده و گوید که اینها را در کتابهای دارس و خرافات دیده است:
و اندر نسب این جماعت بعضى روایت دیگر هست که آنرا ننوشتم، که از حقیقت دور است و محال چنانک عادت مغانست، و یا از نقل سهوها بودست، و گردش روزگار دراز درش کرده، و خلل پذیرفته، و بعضى آنست که گویند: فریدون نمرود بود و باز کیکاوس را هم نمرود گویند، یعنى که هم بآسمان رفت، و ابراهیم را سیاوش گویند، سبب آنکه وى در آتش رفت، و سلیمان را جم، و نوح را نریمان، و لهراسف را بخت نصر و رستم را نسبت بعرب کنند و افراسیاب را و ضحاک را همچنین از جنس طرفه …. و لیکن بحکم انک در خرافات و کتابهاى دارس دیده بودیم یاد کردیم بعد مّا که مغان چنین گویند، و آنرا حقیقتى نیست، و از آنچ بر اصلست و راویان بر آن متفقاند در سیرها و تواریخ جمله آنست که شرح دادم و الله اعلم باسراره و هو علیه شهید تعالى ذکره [مجمل التواریخ، ص 38]
از خردگرایان بیهتما در قرن پنجم بیهقی (م 470) است که عاشق ابوریحان بیرونی است، چون گزاف نمینویسد. عبارت بیهقی در نشان دادن خرافات تاریخی و تمایل عوام به شنیدن آنها و آنچه خود در تاریخش دنبال کرده، یکی از بهترینهاست: و اخبار گذشته را دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند: یا از کسى بباید شنید و یا از کتابى بباید خواند. و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگوى باشد و نیز خرد گواهى دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را، که گفتهاند: لا تصدّقنّ من الأخبار ما لا یستقیم فیه الرّأى. و کتاب همچنان است، که هر چه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فرا ستانند. و بیشتر مردم عامّه آنند که باطل ممتنع را دوستتر دارند چون اخبار دیو و پرى و غول بیابان و کوه و دریا که احمقى هنگامه سازد و گروهى همچنو گرد آیند و وى گوید در فلان دریا جزیرهیى دیدم و پانصد تن جایى فرودآمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگها نهادیم، چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید، از جاى برفت، نگاه کردیم، ماهى بود، و بفلان کوه چنین و چنین چیزها دیدم، و پیرزنى جادو مردى را خر کرد و باز پیرزنى دیگر جادو گوش او را به روغنى بیندود تا مردم گشت، و آنچه بدین ماند از خرافات که خواب آرد نادانان را، چون شب بر ایشان خوانند. و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند ایشان را از دانایان شمرند، و سخت اندک است عدد ایشان، و ایشان نیکو فراستانند و سخن زشت را بیندازند و اگر بست است که بو الفتح بستى، رحمة اللّه علیه، گفته است و سخت نیکو گفته است، شعر:
ان العقول لها موازین بها / تلقی رشاد الامر و هی تجارب
و من که این تاریخ پیش گرفته ام، التزام این قدر بکرده ام تا آنچه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردى ثقه. و پیش ازین [به] مدّتى دراز کتابى دیدم بخطّ استاد ابو ریحان و او مردى بود در ادب و فضل و هندسه و فلسفه که در عصر او چنو دیگرى نبود و به گزاف چیزى ننوشتى و این دراز از آن دادم تا مقرّر گردد که من درین تاریخ چون احتیاط مىکنم، و هر چند این قوم که من سخن ایشان میرانم، بیشتر رفته اند و سخت اندکى مانده اند و راست چنان است. [تاریخ بیهقی، ص 1099، چاپ خطیب رهبر، تهران 1374].
نگاه به اخبار ایرانیان قدیم به عنوان تاریخ خرافات مورد توجه ابن اثیر (م 630) هم هست. وی بخشی از اخبار پادشاه جم را آورده و گوید: و هذا الفصل من حدیث جم قد أتینا به تامّا بعد أن کنّا عازمین على ترکه لما فیه من الأشیاء التی تمجّها الأسماع و تأباها العقول و الطباع، فإنّها من خرافات الفرس مع أشیاء أخر قد تقدّمت قبلها، و إنّما ذکرناها لیعلم جهل الفرس، فإنّهم کثیرا ما یشنّعون على العرب بجهلهم و ما بلغوا هذا، و لأنّا لو کنّا ترکنا هذا الفصل لخلا من شیء نذکره من أخبارهم. [کامل: 1/66]
مفهوم خرافه برای یاقوت حموی (م 626) باوری است که در باره مجسمهای در بغداد بوده است:
و کان المنصور کما ذکرنا بنى مدینته مدوّرة و جعل داره و جامعها فی وسطها، و بنى القبة الخضراء فوق إیوان، و کان علوّها ثمانین ذراعا، و على رأس القبة صنم على صورة فارس فی یده رمح، و کان السلطان إذا رأى أن ذلک الصنم قد استقبل بعض الجهات و مدّ الرمح نحوها علم أن بعض الخوارج یظهر من تلک الجهة، فلا یطول علیه الوقت حتى ترد علیه الأخبار بأن خارجیّا قد هجم من تلک الناحیة، قلت أنا: هکذا ذکر الخطیب و هو من المستحیل و الکذب الفاحش، و إنما یحکى مثل هذا عن سحرة مصر و طلسمات بلیناس التی أوهم الأغمار صحتها تطاول الأزمان و التخیل أن المتقدّمین ما کانوا بنی آدم، فأما الملة الإسلامیة فإنها تجلّ عن مثل هذه الخرافات، [معجم البلدان، ج 1، ص 459 ـ 460]
یاقوت ذیل مدخل دَباوَنْد با اشاره به برخی از حکایات ایرانیان در این باره گوید: ....و للفرس فیه خرافات عجیبة و حکایات غریبة، هممت بسطر شیء منها ههنا فتحاشیت من القدح فی رأیی فترکتها، و جملتها أنهم یزعمون أن أفریدون الملک لما قبض على بیوراسف الجبار سجنه فی السلاسل على صفة عجیبة و أنه حبسه فی هذا الجبل و قیده و أنه إلى الآن حیّ موجود فیه لا یقدر أحد أن یصعد إلى الجبل فیراه و أنه یصعد من ذلک الجبل دخان یضرب إلى عنان السماء و أنه أنفاس بیوراسف و أنه رتب علیه حرّاسا یضربون حوله بالمطارق على السنادین إلى الآن و أشیاء من هذا الجنس ما أوردته بأسره و ترکت الباقی تحاشیا [معجم البلدان، 2/436 ـ 437]
وی محلی را به نام ناووس الضبیه که محل منتسب به بهرام گور بوده، به نقل از کتاب البلدان ابن فقیه آورده، و ضمن آن که تصریح می کند خرافه است، اما به خاطر آن که ابن الفقیه گفته است که آن موضع همچنان هست، مطالب وی را که از خرافات الفرس دانسته، نقل کرده است: ناوُوسُ الظَّبْیَة: الناووس و القبر واحد: و هو موضع قرب همذان، ذکره ابن الفقیه و ذکر له قصة من خرافات الفرس إلا أنه قال: و هذا الموضع باق إلى الآن معروف بهذا الاسم، فبقیت النفس مشتاقة إلى التطلع إلى ذلک فأوردت خبره على ما ذکره.... قال: و الموضع موجود إلى یومنا هذا و یعرف بناووس الظبیة، و الله أعلم. [معجم البلدان: 5/254]
ابن خلدون هم از «خرافات العامه» [1/15] و خرافات القصاص [1/48] یاد کرده است.
در این باره بهتر است، در زمینه های علمی ویژه مانند دین و فلسفه، جهانشناسی، تاریخ و جز آن، نمونههایی از آنچه را که قدمای از متفکران و نویسندگان مسلمان در قرون میانه خرافه می دانند، مرور کنیم تا با چگونگی این مفهوم در ذهن آنها آشنا شویم.
خرافات در نجوم
این که بدانیم در کدام بحث از کدام علم، بحث از خرافه مطرح میشود، نیاز به تتبع جدی دارد، اما شاید بتوان گفت بیشتر آنچه در این باره گفته میشود، پراکنده است و این هم به دلیل آن است که مصداق خرافه، در بسیاری از علوم و معارف بشری یافت میشود. با این، ممکن است گفته شود در بحث های مربوط به سحر یا نجوم و نیز کتابهای چند دانشی و عجایب المخلوقات بیشتر از این نمونهها وجود داشته باشد. دور از دسترس بودن نجوم، عظمت آنها، تأثیر جوی در روی زمین، و بسیاری از مسائل دیگر، سبب بالا گرفتن باورهای شگفت در باره نجوم در میان بشر شده است. بخش قابل توجهی از این باورها در میان مسلمانان هم بوده و همیشه یکی از مسائل مهم در باره احکام نجومی بوده و این که اینها درست است یا خیر. استفاده از نجوم در زندگی روزانه، برای همه اقوام بوده و سبب رشد بخش مهمی از خرافاتی شده که باید از آنها به عنوان خرافات نجومی یاد کرد. عقل گرایان معتزلی، محتوای رسائل اخوان الصفا را که فلسفه و عرفان و شریعت و نجوم و ... را به هم متصل کرده و فلسفه نوافلاطونی ویژهای ارائه کرده بودند، خرافات می نامید [الامتاع و المؤانسه، ص 163 ـ 164]. برخی هم اعمال سحرآمیز را کاملا خرافه تلقی می کردند چنان که موسی بن میمون در دلالة الحائرین، [ص: 614] نمونههایی از اعمال سحریه را که در باره زنان و محیطهای زنانه بوده شرح داده و میگوید: و کثیر من هذه الخرافات و الهذیانات لا تجدهم قط یشترطون فى فعلها الا النساء. و لا بد فى اعمال السحر کلها من لحظ امر الکواکب اعنى انهم یزعمون ان هذا النبات هو من قسمة الکوکب الفلانى. و کذلک کل حیوان و کل معدن ینسبونه لکوکب. و کذلک یزعمون ان تلک الافعال التى یفعلها السحرة هى انواع عبادات لذلک الکواکب، و یرضیه ذلک الفعل او ذلک القول او البخور. و لذلک یفعل لنا ما نرید.
طبرسی (م 548) هم در اعلام الوری، اسماعیلیان را به دلیل استفاده از مسائل نجومی در اثبات درستی امامت امامان خود مورد انتقاد قرار داده است: إنما یعولون على أخبار آحاد و تأویلات فی معنى الأعداد و قیاس ذلک بالسماوات و الأرضین و النجوم و غیر ذلک من الشهور و الأیام مما یجری مجرى الخرافات [اعلام الوری 295]
خرافات حدیثی
در باره کاربرد خرافه باید دید چه کسی و با چه زاویهای خرافه را بکار می برد. از قرون نخستین اسلامی، یکی از چیزهایی که به عنوان خرافه از آن یاد میشده، احادیث موضوعه و جعلی است [برای مثال بنگرید: المسائل الجارودیه، ص 35]. این کاربرد بعدها نیز ادامه یافت. زمانی که ذهبی (م 7489 در مقام ارزیابی احادیث منتسب به شخص خاصی است، کلمه خرافه در باره ساخته های حدیثی که شگفت است بکار برده و از «الواهیات» که عوام صوفیه یا غلاة صوفیه، جعل میکنند، یاد می کند. وی بعد از یاد از یک مجموعه حدیث جعلی از سوی کسی که حوالی سال 600 آنها را از پیامبر نقل کرده، مطالب نقل شده را مصداق خرافات و طاماتی می داند که عوام الصوفیه آنها را روایت می کنند. (الإصابة، ج2، ص: 438)
باورهای حشویه و اهل حدیث در باره مذهب خود، از سوی برخی از منتقدان شیعی آنها، در حکم خرافات بوده است. نویسنده تبصره العوام پس از نقل برخی از باورهای آنان گوید: و امثال این بسیار است اگر خواهیم جمله خرافات اهل حشو را یاد کنیم، به یک مجلد تمام نشود» [تبصره العوام، ص 85]. وی مکرر از تعبیر خرافات یاد کرده و پس از نقل روایتی شگفت در باره موسی و عزیر گوید: «و خرافات چند گویند در تمامی این قصه، ترک آن اولاتر» (ص 156). وجای دیگر گوید: «و امثال این خرافات که فعل مجانین بود، بر رسل و انبیاء بندند» (ص 160).
خرافه بودن کرامات و مکاشفات صوفیه
ابن کثیر (م 774) که در زمره مبارزان علیه صوفیه است، در شرح حال یکی از صوفیان دمشق که زندگی بسیار کثیفی داشت اما مردم بی نهایت او را دوست داشتند و داستانهایی در باره اش نقل می کردند، آنها را نمونهای از خرافات می داند: و کان یجلس على النجاسات و القذر، و کان یلبس ثیابا بداویة تجحف على النجاسات فی الأزقة، و کان له قبول من الناس و محبة و طاعة، و کان العوام یغالون فی محبته و اعتقاده، و کان لا یصلى و لا یتقى نجاسة، و من جاءه زائرا جلس عند باب الأقمین على النجاسة، و کان العوام یذکرون له مکاشفات و کرامات، و کل ذلک خرافات من خرافات العوام و أهل الهذیان کما یعتقدون ذلک فی غیره من المجانین و المولهین. [البدایة و النهایه، ج 13 ص 298].
(با عرض معذرت از ترجمه نشدن عبارات عربی)
[متن نوشته شده برای درس فرهنگ و تمدن اسلامی، 23 آذرماه 1392]
نظر شما