محمد علی امانی- از لحظه بازگشت حضرت امام خمینی (ره) به میهن که قرار بود فرزند شهید امانی خیر مقدم خانواده شهدا را به امام شهدا بگوید تا همینک، بارها شاهد آن بودهایم که گروههایی از سر
کماطلاعی و یا غرض ورزی سعی بر کمرنگ کردن، مخدوش کردن و وارونه کردن چهره شهدای موتلفه اسلامی داشتهاند. تا آنجا که به تازگی کتابی توسط یکی از نهادهای رسمی جمهوری اسلامی منتشر گردیده که مدعی شده است شهید محمد بخارایی عضو نهضت آزادی بوده و موتلفه اسلامی برنامه ریز اجرای حکم الهی برای عامل تبعید امام و پشتیبان اصلی کاپیتولاسیون نبوده است و یا حتی تا جایی که برخلاف همه اسناد موجود ادعا شده که این عملیات فاقد فتوا (حتی از سوی آیت الله میلانی) بوده است و...
حتی اگر از همه اسناد موجود نیز صرف نظر کنیم، سیره عملی امام(ره) به تنهایی کافی است که نظر ایشان را درباره این اقدام بدانیم. نزدیکان امام(ره) از قول فرزند شهیدشان به صورت مکرر نقل کردهاند که امام وقتی برخی در بورسای ترکیه به دیدن ایشان رفته بودند، فرمودند بجای آمدن به اینجا کاری کنید که این جوانها را اعدام نکنند و نیز نقل کردهاند که امام همه روزه چندین بار برای این عزیزان دعا میکردند و نیز در
نوفللوشاتو با دیدن یاران آزاد شده خویش از زندان ناشی از این عملیات، عواطفی نشان میدهند که همه حاضران در دفتر خویش را متحیر میسازند.
نکته دیگر آنکه اسناد ساواک و کتب تاریخ شفاهی، چهرههای متعلق به جریانهای رقیب موتلفه اسلامی نیز گواه مراجعه شهید اندرزگو در نجف به محضر امام و کسب رهنمود از محضر ایشان حتی در جزییات مبارزه مسلحانه وی است؛ در حالی که شهرت اصلی وی به دلیل حضور در «عملیات بدر» علیه منصور و فرار از چنگ دستگاه اطلاعاتی ساواک بود.
دستور امام به استقرار شهید عراقی و مرحوم عسکراولادی در نوفل لوشاتو به عنوان امین ایشان، نظر مثبت امام به قرار گرفتن فرزند شهید امانی در جایگاه مراسم بازگشت امام به وطن در بهشت زهرا، اعطای مکرر حکم به حلقه اول اعضای موثر شاخه نظامی موتلفه و... نشان از آن دارد که امام اگرچه با رفتار گروههای مسلحانه الگو گرفته از چریکهای چپ مخالف بودند؛ اما با عملکرد موتلفه اسلامی که با دقت به مبانی دینی انجام شده بود، نه تنها مخالفتی نداشتهاند. بلکه این اعتماد چنان ادامه یافته بود که حساسترین سنگرها را به آنها سپرده و در حمایت علنی از آنها ملاحظهای نداشتهاند.
همچنین در برخی تاریخ سازیهای اخیر مدعی مخالفت شهید بهشتی میشوند…
در حالی که او به صراحت در مراسم شهید عراقی از کسب تکلیف شرعی موتلفه در این عملیات سخن میگوید و بر عدم خروج موتلفه از خط فقاهت گواهی میدهد؛ میتوان نتیجه گرفت که این حرکت جعل تاریخی با اهدافی دیگر رخ میدهد. در حالی که رهبر معظم انقلاب فرمودند که «این شهدای چهارگانه (امانی، هرندی، نیکنژاد، بخارایی) که جناب آقای عسکراولادی از این بزرگواران یاد کردند... ستارگان و برجستگانی بودند که در راه خدا رفتند. راهی را انتخاب کردند و نتیجه این شد که مشاهده میکنید یعنی حاکمیت اسلام در دوران سیطره کفر و استکبار بر عالم چیزی که به افسانه شبیه است.» تخریب آنها چه هدفی را دنبال می کند؟ برای یافتن سرنخ این جریان کافی است به یاد آوریم همان شیخ ساده لوحی که به گواهی اسناد ساواک روزگار همراهی اش با بنیانگذار کبیر انقلاب از سهم مبارک امام به شهید اندرزگو برای ادامه فعالیتش کمک میکرد، پس از تغییر مسیر ار جاده انقلاب اسلامی، اولین حمله کننده به شهدای موتلفه اسلامی گشته و با مغلطه، اقدام آنها را فتک و بر خلاف مبانی اسلام جلوه میدهد. اما این پاسخ پرسش دیگری را پدید میآورد که این جریانات چرا از موتلفه چنین احساس خطری میکنند که به دروغ گویی تاریخی روی آوردهاند؟
متن فتوای مرحوم آیت الله العظمی شیرازی در حمایت از شهدای موتلفه اسلامی
در پی انتشار چند مطلب در شماره قبل در هفته نامه شما در خصوص «عملیات بدر» توسط شهدای موتلفه اسلامی و بیان پاسخ برخی شبهات مطرح شده پیرامون مبنای فقهی عمل این شهیدان؛ همچنان برخی سایتهای خبری و چهرههایی که کارنامه تاریخ نگاری آنها عدم صلاحیت علمیشان را گواهی میدهد، به دروغ سازی در این زمینه پرداختند. جناب آقای کائینی یکی از مخاطبان هفته نامه که چهره شناخته شدهای در میان تاریخ نگاران معاصر است؛ با ارسال این سند، زاویه دیگری از نگاه فقها به اجرای حکم الهی در خصوص حسنعلی منصور را آشکار کرده است.
در پی انتشار چند مطلب در شماره قبل در هفته نامه شما در خصوص «عملیات بدر» توسط شهدای موتلفه اسلامی و بیان پاسخ برخی شبهات مطرح شده پیرامون مبنای فقهی عمل این شهیدان؛ همچنان برخی سایتهای خبری و چهرههایی که کارنامه تاریخ نگاری آنها عدم صلاحیت علمیشان را گواهی میدهد، به دروغ سازی در این زمینه پرداختند. جناب آقای کائینی یکی از مخاطبان هفته نامه که چهره شناخته شدهای در میان تاریخ نگاران معاصر است؛ با ارسال این سند، زاویه دیگری از نگاه فقها به اجرای حکم الهی در خصوص حسنعلی منصور را آشکار کرده است. هر چند امید نمیرود که کسانی که خود را به خواب زدهاند، با این گونه اسناد بیدار گردند اما باز نشر این سند خود موضوعیت دارد:
استفتای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
متن استفتای علما و مدرسان حوزه علمیه قم از حضرت آیتاللهالعظمی شیرازی و پاسخ معظمله در باره قتل حسنعلی منصور و عدم جواز محاکمه و مجازات گروه محمد بخارایی بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک حضرت آیتاللهالعظمی جناب آقای شیرازی مد ظله العالی، نجف اشرف.
به عرض عالی میرساند: پس از حادثه قتل حسنعلی منصور که برخلاف نص آیه کریمه «وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا»(1) بیگانگان را بر ملت مسلمان ایران مسلط کرد و استقلال مملکت را به مخاطره انداخت، علما و جامعه روحانیت را که «الراد علیهم کالراد علی الله»، به طرز موهنی ستون پنجم نامید و مرجع عالیقدر حضرت آیتاللهالعظمی آقای خمینی مد ظله را تبعید کرد، و بالغ بر صد نفر از روحانیون و مردم مسلمان و متدین بازار تهران را که به پاکدامنی، تقوی، صلاح و سداد معروفاند دستگیر و زندانی و از این عده سیزده نفر را به اتهام شرکت و مباشرت در قتل منصور با تقاضای اعدام تسلیم دادگاه نظامی کرد، دادگاه سرّی فرمایشی هم چهار نفر را به اعدام و بقیه را به حبسهای طویلالمدت محکوم ساخت. با توجه به عملیات موهن دولت منصور نسبت به روحانیت و قوانین ضد اسلامی و ضد استقلال که شخص مزبور را در حال مبارزه با اسلام و استقلال مملکت قرار داده بود و با توجه به این که آقایان دستگیرشدگان از بهترین افراد سرشناس روحانیت و بازار تهراناند و با ملاحظه این که کیفیت وقوع حادثه، دلایل اتهام، جریان دادگاه و دفاعیات متهمین هیچکدام به اطلاع ملت ایران نرسیده است و در صورت صحت اتهام عمل مزبور ناشی از روح دین و احساسات مذهبی نامبردگان در برابر اختناق و فشار حکومت منصور و مبارزه صریح وی با اسلام و روحانیت بوده است، بیان فرمایید:
آیا رأی دادگاه کذایی که سرنوشت آن در دادگاه تجدید نظر معلوم نیست، با موازین شرع مقدس اسلام مطابقت دارد یا خیر؟ و آیا اعدام و حبس این عده بر مبنای حکم دادگاه مزبور جایز است یا نه؟
متمنی است برای استحضار ملت ایران که با ناراحتی شدید، منتظر فتوای مراجع عظام هستند، رأی مبارک را صریحاً مرقوم فرمایید.
تاریخ 1/3/1344ـ به امضای 52 نفر از مدرسین حوزه علمیه قم
پاسخ استفتاء
بسم الله الرحمن الرحیم و له الحمد
حضرات حجج اسلام آقایان مدرسین و فضلای حوزه علمیه مقدسه قم دامت افاضاتهم
پس از اهدای سلام و استدعای دوام توفیقات آقایان از محضر مقدس خداوند متعال، در پاسخ فوقالذکر آن حضرات: همچنان که میدانید حکومت جائر ایران در این دو سه ساله اخیر آن چنان زبانه آتش ظلم و استبدادش بالا گرفته که به منظور بقای خود و انجام اوامر اربابان نصارا و یهود از هیچگونه عمل خلاف دین، قانون و انسانیت فروگذار نکرده است و از نصایح سایر مراجع تقلید عظام، علمای اعلام، ناصحان و خیراندیشان ملت اثری جز مزید شرارت به وجود نیامد (و مازادهم الا طغیانا و ظلما) و پس از جعل قوانین برخلاف دیانت مقدسه اسلام و خونریزیها از قبیل فاجعه عظیمه مدرسه فیضیه قم و کشتار هزاران نفر از ملت مسلمان ایران در روز 12 محرمالحرام به جرم حقگویی و مساعدت علما که فراموش شدنی نیست و سایر قضایا از حبس و تضییق بر حضرات علمای اعلام و بزرگان ملت دولت منصور به دستور شاه و مساعدت مجلسین مصنوعی محرم دست به نغمه بالاتر زدند و ملت مسلمان ایران را با تصویب مصونیت اتباع امریکایی برده اجانب و مملکت مستقل چند هزار ساله ایران را تحت استعمار حقیقی اجانب قرار دادند، حضرت آیتالله خمینی را که یکی از مراجع تقلیدند به جرم نصیحت، حقگویی و برملا ساختن خطرات و نکبات این تصویبنامه برخلاف قانون به خارج کشور تبعید کردند که اکنون اطلاع صحیحی از حال و مکان ایشان در دست نیست، در حالی که مراجع تقلید به نص قانون علاوه بر آزادی نطق و بیان مصونیت دارند. البته به مقتضای علاقه به دیانت، ناموس، آب و خاک چنانچه حوادثی از قبیل قتل منصور و مانند آن پیش آید جای هیچگونه تعجبی نیست و بهطور مسلم حکم دادگاه در این باره نسبت به اعدام و حبس آن عده هیچگونه از نظر شرع ارزش ندارد و نمیتوان آنها را مفسد خواند، بلکه مفسد واقعی دستگاه جبار حکومت است که در واقع خود سبب این گونه حوادث میشود. «وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ* أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَکِن لاَّ یَشْعُرُونَ».(2) و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
نجف اشرف، صفر الخیر 1385 هجری ـ السید عبدالله الشیرازی
تایید مجدد فتوا توسط آیت الله میلانی
جواد مقصودی- بعد از اقدامی که رژیم با مدرسه فیضیه کرد، غیر از امام، اکثر مراجع سکوت کردند. حالا دیگر آقای بروجردی فوت کرده بودند و شاه فکر کرد که جاده صاف شده است و تصمیم گرفت اهداف خود را پیاده کند و کشور را به سمت بیدینی ببرد. امام مقابله فوقالعادهای کردند و همه نیروهای مبارز با ایشان همراه شدند. ما هم که اعلامیه مراجع و کمکم فقط اعلامیه امام را پخش و منتشر کردیم.
بعد از اعلام لوایح ششگانه که دیگران پا به میدان نگذاشتند، سه گروه بودند که میرفتند خدمت امام. امام فرمودند: «چرا شما یکی نمیشوید؟ همه شما میخواهید از اسلام دفاع و با رژیم مقابله کنید.» و این گونه بود که هیئت مؤتلفه اسلامی تشکیل شد. برخی از روحانیون بسیار آگاه مثل آیت الله مطهری، آیت الله بهشتی، مقام معظم رهبری و آیت الله میلانی هم از امام حمایت
میکردند.
در 13 آبان 1343 حکومت تصمیم گرفت امام را به ترکیه تبعید کند. بعد از مدتی بالاخره چند تن از علما موفق شدند در ترکیه به دیدار امام بروند. از جمله علمایی که به دیدار ایشان رفتند آیت الله سید احمد خوانساری بود. در دورانی که امام در بورسای ترکیه بودند اهم کارها این بود که کاری کنیم که امام را آزاد کنند. لذا به مجامع بین المللی و حقوق بشر نامه نوشتیم و تلفن زدیم که ایشان را هر طور شده آزاد کنند.در آن واقعه آقای لاجوردی آمدند و گفتند میخواهیم منصور را بزنیم، آمادهای؟ من هم به ایشان عرض کردم منصور یک مهره است. اگر شاه را در نظر دارید ، من آمادگی دارم؛ ولی آنها با توجه به بررسیهایی که کرده بودند، قصد داشتند منصور را بزنند. بعد هم که اعدام انقلابی منصور پیش آمد و بخش نظامی ما از بدنه جدا شد. با بخش نظامی هم همکاری هایی داشتم، از جمله کسانی که در آن بخش بودند، شهید امانی بودند.پس از آنکه شاخه نظامی موتلفه یعنی شهید امانی، بخارایی، نیک نژاد و هرندی منصور را اعدام انقلابی کردند، یک روز آقای امانی آمدند دفتر ما و صندلی را رو به خیابان گذاشتند و نشستند و هنوز نگفته بودند که منصور را زدیم که آقای لاجوردی آمد و ایشان را برداشت و برد. بعد هم ساواک منزل شهید بخارایی را پیدا کرد و خانواده بخارایی لو دادند که آقایان امانی و عراقی و ...به خانه آنها تردد داشتند. بعد که حکم اعدام این عزیزان صادر شد، نزد آیت الله میلانی رفتم. ایشان فرمودند: «من از این حضرات حمایت میکنم زیرا در بین مقامات لشکری و کشور نفوذ دارم». به ایشان عرض کردم: «صادق امانی را هم میخواهند شهید کنند، ایشان یک فرد برجستهای هستند. از طرفی وی که منصور را ترور نکرده فقط کسی که این کار را انجام داده باید کشته شود. آن سه نفر دیگر چرا باید اعدام شوند؟ شما اعتراض کنید اطلاعیهای بدهید که این کار خلاف اسلام و دموکراسی است». ایشان فرمودند: «شما بروید قم و از علمای قم نامهای بگیرید». بعد گفتم «شما اجازه می دهید برای خود شاه دست به کار شویم؟» گفت: «شما بروید بزنید، اجازهتان را میدهم». یعنی جدای از آن مجوزی که به آقای خاموشی داده بودند، دو باره آیتالله میلانی این را گفتند که شما بروید بزنید، من اجازهتان را میدهم. واسطه ندارد. بعد گفتند پیش محمدعلی هم چیزی نگو. یک مقداری ملاحظه داشت که مطالب سیاسی نزد پسرش گفته شود. من هم به قم رفتم ولی نتوانستم از آقای شریعتمداری و سایر مراجع نامه بگیرم تا مانع شهادت آنها شوم. بنابر این نزد آقای غروی کاشانی در سه راه سیروس رفتم. ایشان که از بزرگان، مراجع و مبارزان بود، گفت: «حاضرم به جای صادق امانی اعدامم کنند». گفتم: «من آمدهام ابرو را درست کنم، نیامدم که چشم را هم کور کنم. بالاخره شما هم یک مرجع هستید». ایشان گفت: «حرف من تأثیری ندارد». حق با وی بود، حرف ایشان در حد سایر مراجع اثر نداشت. سرانجام رژیم این چهار بزرگوار را به شهادت رساند.
بازخوانی حاجحیدری از عملیات بدر:بخارایی گفت فتوای امام (ره) در فیضیه صادر شده بود
گفتگو: محمد مهدی اسلامی-
آنچه در تاریخ حزب مؤتلفه اسلامی معروف است، این است که این حزب توسط حضرت امام تأسیس شد و نظر ایشان بر ائتلاف سه گروهی بود که در خدمت ایشان بودند. ابتدا در باره این موضوع توضیحی بفرمایید تا سئوالات بعدی را خدمتتان عرض کنم.
هیئتهای مؤتلفه ـکه سه گروه بودندـ با نظر حضرت امام در یک شب در خدمت ایشان جمع شدند و در آنجا با پیشنهاد خود حضرت امام بنای هیئتهای مؤتلفه گذاشته شد. پس از آن تمام عزیزان فعالیتی را که در خدمت روحانیت و مرجعیت به رهبری حضرت امام داشتند، به نام هیئتهای مؤتلفه شروع میکردند. طبیعی است این کار ادامه داشت.
سئوالم این است که آنچه مشهور است مخالفت حضرت امام با هر گونه فعالیت مسلحانه است. از طرف دیگر مؤتلفهای که مؤسس آن حضرت امام بود، یکی از افتخاراتش تقدیم چهار شهید در این مسیر است. در اینجا یک مقدار تناقض احساس میشود. این را تشریح بفرمایید.
همین جا مشخص است بنای هیئتهای مؤتلفه توسط خود حضرت امام بوده است. همه اعضایی که در این تشکیلات فعالیت میکردند، معتقد به فقه، مرجعیت و فقاهت بودند، بهویژه حضرت امام. در سالهای ۴۱ و ۴۲ تمام تلاش حضرت امام این بود که شناخت جامعه را نسبت به خیانتهای رژیم طاغوت در عامه مردم افزایش بدهند. مرکز فعالیت یک گروه مسجد امینالدوله با مدیریت آیتالله حقشناس یکی از شاگردان نمونه حضرت امام، گروه بعدی در مسجد آشیخ علی با مدیریت آیتالله شاهچراغی و مرحوم حاج صادق امانی، گروه بعدی هم که گروه برادران اصفهانی بود، تقریباً به همین صورت بود.
مجموعه تشکیلات با مسائل شرعی بیگانه نبودند و همیشه در مبارزاتشان به دنبال این بودند که هر نوع وظیفهای را که انجام میدهند، حجت شرعی داشته باشند. ادامه مبارزات منجر به تبعید اول امام شد. در تبعید حضرت امام در مرحله اول که آزاد شدند، جشن مفصلی در قم گرفته شد و همین تشکیلات مؤتلفه در بزرگداشت و برگزاری آن جشن و انعکاس آنکه در واقع نوعی قدرتنمایی در برابر رژیم طاغوت بود که حضرت امام را دستگیر کرده بود و تحت نظر داشت.
بعد مصوبات مختلفی در مجلس انجام شد که خلاف شرع بودند. حضرت امام هیچگاه نسبت به بیان این مصوبات خلاف شرع با مردم کوتاهی نداشتند و بلافاصله تصمیمات دولت، شاه و نظام طاغوت را اعلام میکردند و با مردم در میان میگذاشتند. این نوع حرکت به هیچوجه خواست نظام طاغوت نبود و به همین دلیل به مقابله برخاست.
قانون کاپیتولاسیون به شکل محرمانه تصویب شد و با دستور شاه، هیچ نوع انعکاس بیرونی پیدا نکرد. برادران مؤتلفه با یکی از پرسنل بخش محرمانه مجلس شورای ملی آن روز ارتباط پیدا کردند و توانستند این مصوبه را از داخل مجلس دریافت کنند و خدمت حضرت امام ببرند و آن اطلاعیهای که حضرت امام در باره مصوبه کاپیتولاسیون دادند و نوع توزیع این اعلامیه حضرت امام که در یک شب در سراسر تهران و کشور از حرکتهایی بود که هیچ کسی دستگیر نشد. مردم تهران صبح که بیدار شدند، در خانه همهشان یکی از این اعلامیهها افتاده بود. نیروهای امنیتی، نظامی و اطلاعاتی هم این اعلامیهها را دریافت کرده بودند و دستگاههای امنیتی مسئولین خود را تحت فشار قرار دادند که چگونه میشود چنین اعلامیهای در چنین سطح وسیعی پخش شود و آنها متوجه نشده باشند. این موضوع که مفاد مصوبه محرمانهای پخش شود و هیچ کسی هم دستگیر نشود، خیلی برای رژیم نامطلوب بود و لذا سلسله محدودیتهایی را ایجاد کرد که یکی از آنها تبعید حضرت امام بود.
تبعید حضرت امام به آن صورت و فضایی که بعد از تبعید ایجاد کردند، شرایط داخل کشور را بسیار دشوار و مسموم کرده بود، یعنی با رعب، وحشت و خفقانی که ایجاد کرده بودند، اکثراً روحیه ناامیدی بر تمام گروههایی که ادعای مبارزه میکردند حاکم شده بود.
شرایط حاکم بر جامعه، تلاش نظام طاغوت برای کوبیدن نهضت امام بود. هیئتهای مؤتلفه با مشورتهایی که انجام دادند و شرایطی که بر جامعه حاکم بود، به این تصمیم رسیدند که در دو بخش سیاسی و نظامی فعالیت کنند. از طرف دیگر هیئتهای مؤتلفه برای اینکه تمام امورشان حجت شرعی داشته باشند، گروهی به نام شورای روحانیت داشتند که در آن آیتالله مطهری، آیتالله بهشتی، آیتالله انواری و حجتالاسلام و المسلمین آشیخ احمد مولایی شرکت داشتند. این عزیزان بر تمامی امور چه مسائل حوزوی، چه مسائل اجتماعی و سیاسی اشراف داشتند. هیئتهای مؤتلفه در مورد تصمیماتشان با این شورا ارتباط نزدیک و مستمر داشتند.
شکستن این فضا در شرایطی که به وجود آورده بودند و حرمت روحانیت و مرجعیت خیلی صریح هتک میشد، برای گروهی که مبنای حضور و وجودش حجت شرعی و حرمت روحانیت و مرجعیت است، بسیار سخت بود، لذا به فکر افتاد که این فضا شکسته شود و این بیحرمتیها به صورتی در داخل و خارج انعکاس پیدا کند. بنابراین به این فکر افتادند که ضرورت دارد حداقل یکی از کسانی که جرات کرده است به مرجعیت اهانت کند، عکسالعمل این بیحرمتی را ببیند. تصمیمات مختلفی گرفته شد، افراد مختلفی در نظر گرفته شدند که اعدام انقلابی شوند، در نتیجه برخوردهایی که حسنعلی منصور، یکی از نیروهای جوان و متکی به انگلیس و امریکا که اساساً به سفارش آنها آمده و مصدر امر شده بود، انجام داد و از آنجا که بسیار آدم هتاکی بود، به این نتیجه رسیدند که او باید سزای این عملش را ببیند.
این کار نیاز به مجوز شرعی داشت. اولاً از جمله کسانی که اقدام به این کار کردند، مرحوم حاج صادق امانی بود. ایشان خودش مدرس بود. بیش از پنج هزار حدیث را حفظ بود. در مسائل آموزشی و تربیتی بهویژه جوانان سوابق بسیار طولانی داشت. از ایشان در طول عمرش ـاین را بدون اغراق عرض میکنمـ کسی یک دروغ نشنیده بود. یا محمد بخارایی که کسی بود که ترور حسنعلی منصور را انجام داد، از شاگردان آشیخ علیاصغر صفارهرندی در دروازه غار تهران بود، یا رضا صفارهرندی که برادر آشیخ علیاصغر صفارهرندی بود، اینها از شاگردان ایشان بودند و در مسجد ایشان علوم حوزوی تحصیل میکردند. مرتضی نیکنژاد یکی از کسانی بود که در مسجد امینالدوله که مرحوم آیتالله حقشناس آنجا را مدیریت میکردند، برای مدتی طولانی دروس حوزوی مطالعه کرده بود، بافت اینها این چنین بود. بقیه عزیزانی که در زمینه شاخه نظامی فعالیت میکردند، همه به روحانیت و مرجعیت اعتقاد عمیق داشتند، به همین خاطر هم شورای روحانیت تشکیل شده بود و موقعی که میخواستند این حکم را اجرا کنند در پی این بودند که مستقیماً فتوا را داشته باشند، بنابراین مرحوم آسید تقی خاموشی را به مشهد و خدمت حضرت آیتاللهالعظمی میلانی فرستادند و موضوع را مطرح کردند و ایشان برای این امر مجوز شرعی دادند. غیر از آن در پرونده خود این برادران، یعنی پرونده ۲۶ خرداد در دادگاه انقلاب، آشیخ جواد فومنی یکی از روحانیون بزرگ و مبارز در خیابان خراسان بود، نظر ایشان هم هست.
شورای روحانیت را خود مؤتلفه انتخاب کرده بود یا از امام نمایندگی داشتید؟
چون مؤتلفه میخواست حرکتش هم سیاسیـاجتماعی باشد و هم مغایر با مکتب، فقه و فقاهت نباشد، قاعدتاً کسانی باید باشند که ضمن داشتن اطلاعات فقهی، با مسائل سیاسیـاجتماعی هم آشنایی داشته باشند، بنابراین خود مؤتلفه در بین این عزیزانی که در آن ایام بودند، افرادی را مطرح کرد و از بین آنها این افراد انتخاب شدند.
یعنی مؤتلفه لیستی را به امام دادند و امام اینها را انتخاب کردند.
بله، پیشنهاد دادند و به همین خاطر هم خدمت ایشان عرض شده بود ما در فرصتهای مختلف در باره امور گوناگون با اینها مشورت میکنیم و تأیید آنها را میگیریم. امام اجازه داده بودند در صورت عدم دسترسی با ایشان نظر اینها ملاک قرار بگیرد.
موقعی که هیئتهای مؤتلفه اسلامی با ارتباطی که با شورای روحانیت داشت و در جریان تمام امور بودند و در این امر هم حضور و ورود داشتند که به دو بخش تقسیم شده و این بخش جدیدی که به وجود آمده بود باید چه اقداماتی را انجام میداد...
قبلاً فرمودید به خاطر تقسیمبندی اطلاعاتی شاید خیلی از بحثها بود که همه در جریان آنها قرار نمیگرفتند. ممکن است شهید مطهری نظری داده و فقط شهید عراقی و یکی دو نفر دیگر در جریان آن قرار گرفته باشند.
قطعاً باید این طور باشد، و الا مشکلات متعددی به وجود میآیند و فضاهای دستگیری خیلی متفاوت میشود، برای همین نتوانستند در این پرونده شهید بهشتی و شهید مطهری را بیاورند. آیتالله انواری را هم به خاطر آن فتوایی که یک مرتبه مطرح شد آوردند، و الا چرا این آقایان را نیاوردند؟ به خاطر اینکه در باره مسائل با توجه به حساسیتشان دریافت نظر میشد و برمیگشت. اگر قرار بود همه بدانند، طبیعی است آفت خیلی بیشتر میشد.
آیا شهید بهشتی و شهید مطهری در آن مقطع زمانی مجتهد بودند؟
این سئوالی است که قاعدتاً اهل فن باید اظهار نظر کنند، ولی جایگاه اجتماعی این عزیزان در مسائل مختلف حوزوی و اجتماعی بهگونهای بود که مورد قبول و احترام همه بودند، مگر کسانی که عناد داشتند.
شهید بهشتی در مراسم چهلم یا سالگرد شهید عراقی در سخنرانیای به این موضوع اشاره میکنند که آخر شب بود و حاج صادق امانی آمد و فتوا را از من گرفت، چون شهید بهشتی در یک مراسم رسمی این را گفته است، کسی نمیتواند آن را انکار کند، اما از شهید مطهری سندی در دست نیست. از این نظر سئوال کردم. آقای انواری در جریان منصور نبود. درست است؟ ایشان برای علم رفته و پیگیریهایی کرده که نشده بود.
جواب فتوا بود که البته آمده و به ایشان گفته بودند مصلحت نیست شما در این امور ورود پیدا کنید. به خود ایشان گفتند شما ورود نکنید. نگفته بودند نکنید.
این در پرونده منعکس شد. البته متأسفانه یکی از برادرها موضوع را بیان و اطلاع کرده بود و موجب شد آقای انواری را آوردند و توفیق پیدا کردیم در خدمتشان باشیم، چون بعد از اینکه ایشان را به کمیته ضد خرابکاری آوردند، همسلول بودیم.
شما مدتی از حساسترین مقطع زندگی شهدای موتلفه را در کنارشان بودید. پس از چنین عملیاتی و در روزهای بازداشت طبیعتا ارزیابیهایی بین خود افراد انجام میشود که شما شاهد آن بودهاید. ارزیابی آنها از عملیات بدر را چگونه یافتید؟
نکته مهم این بود که اینها هیچکدام به دنبال گرفتن انتقام یا در پی شهرتی نبودند، بلکه دنبال وظیفه و حجت شرعی بودند، به همین دلیل مشاهده میکنید به عناوین مختلف ارتباط برقرار کردند تا آن حجت شرعی را داشته باشند. موقعی که این اعدام انقلابی انجام شد ـریشه اعتقادی را عرض میکنم، چون خودم از نزدیک شاهد بودمـ شبی که مرحوم بخارایی، صادق امانی، صفارهرندی و مرتضی نیکنژاد را قرار بود از بقیه جدا کنند و برای اجرای حکم ببرند، معمولاً افراد را به این صورت میبردند که افراد اعدامی را با یکی دو نفر دیگر میبردند که وقتی میخواهند از بند بیرون ببرند، با عکسالعمل دیگران مواجه نشوند و قضیه به شکلی توجیه شده باشد. مرحوم بخارایی در اتاقم نشسته بود و داشتیم با هم صحبت میکردیم که صدایش کردند. او بلافاصله به اتاق خودش در انتهای راهرو رفت تا وسیلهای بردارد و برگشتنش یک مقدار طولانی شد. رئیس زندان، سرهنگ محرری و معاونش و دیگران مضطرب شدند که چرا نیامد؟ بعد که دقت کردند متوجه شدند مرحوم بخارایی به حمام رفته و غسل شهادت کرده است. وارد اتاق که شد لباسش را تنش کرده بود و داشت دکمههای پیراهنش را میبست. جلوی در سرهنگ محرری سینه به سینه مرحوم بخارایی شد. خواست مثلاً یک چیزی گفته باشد، گفت: «آقای بخارایی! ناراحت نباشید». بخارایی به صورت سرهنگ محرری بُراق شد و گفت: «کسی باید ناراحت باشد که به خدا ایمان ندارد. ما هم به خدا ایمان داریم و هم با اعتقاد راهمان را انتخاب کردهایم». سرهنگ محرری سرش را پایین انداخت و دیگر هیچ حرفی نزد. مرحوم بخارایی رفت و بعد هم همگی برای مراسم تودیع رفتیم. میخواهم عرض کنم با این ریشههای اعتقادی بود. یا مرحوم حاج صادق امانی عادتش این بود که با لباس استراحت میکرد. یک بار از ایشان پرسیدم: «چرا با لباس استراحت میکنید؟» جواب داد: «میخواهم موقعی که برای اجرای حکم صدایم میزنند، در لقای حق حتی یک لحظه هم تأخیر نداشته باشم». این ریشههای اعتقادی آنها بود.
حالا این روزها در شرایط فعلی که بحمدالله انقلاب شده است و در فضای آرام و راحتی قرار دارند، نسبت به گذشتهای که آن شرایط حاکم بود، یک عده عزیزانی را با تمام امکانات در خط ولایت، فقاهت و اسلام ناب محمدی قدم برداشتند، تحلیلهای آن چنانی میکنند. اینها نسبت به حرکت بیگانه و با این زمینههای اعتقادی ناآشنا هستند و شاید برایشان مفهوم نیست، چون اطلاعی ندارند. اگر این راه مورد تایید امام نبود چرا آیت الله صدوقی بعد از اینکه اعدام انقلابی انجام و دادگاهها تشکیل شد و این همه سروصدا کردند، کلی دوندگی کرد تا حکم اعدامها را لغو کند؟ شهید صدوقی یکی از مهرههای خط امام بود. ایشان از طریق قوم و خویشش ـکه رئیس دادستان ارتش آن موقع بود ـ اقدام کرده بود تا اگر بتواند احکام را بشکند.
شما چگونه به جمع گروه نظامی پیوستید؟
وقتی شاخه نظامی تشکیل شد، به من هم پیشنهاد شد که به این شاخه ورود پیدا کنم. الان تردید دارم که مرحوم حاج مهدی عراقی با من صحبت کرد یا حاج حبیبالله شفیق. شاید هم حاج حبیبالله عسگراولادی بود. خلاصه دو سه تایی این پیشنهاد را دادند. ما بر اساس تشخیص این عزیزان که به آنها اطمینان و با آنها همکاری نزدیک داشتیم، پذیرفتیم، ولی مشخص بود ورود به این حرکت با مخاطراتی همراه است و طبیعی است در این حرکت فشارهایی هست که باید توجیهاتی داشته باشند. دیدم با توجه به وضعیت رژیم طاغوت قطعاً این نوع مبارزات دستگیری و شکنجه دارد، اسلحه باید تهیه و نیازهای تسلیحاتی باید تأمین شوند و احساس کردم غیر از اعتماد به این آقایان، باید آرامش خاطر بیشتری پیدا کنم. در شبهای چهارشنبه جلساتی داشتیم و من مسئولیت داشتم به دنبال آیتالله بهشتی که آن موقع منزلشان در خیابان مختاری نزدیک راهآهن بود، بروم و به اتفاق ایشان به جلسات که در منازل مختلف میگشت برویم تا از سخنرانی و بحث ایشان استفاده کنیم. در همین مسیر یک بار خدمت ایشان عرض کردم همان طور که اطلاع دارید چنین جریانی هست و چنین پیشنهادی هم به من شده است. گفتم: «آقای بهشتی! شما که اطلاع دارید. دو دسته شدیم، یک گروه شاخه نظامی شدیم و یک گروه شاخه سیاسی. در این امر ضرورت تأیید این گونه مسائل هست. در این جور مسائل دستگیری و در این دستگیریها آزارها هست و ممکن است گاهی انسان زیر شکنجه مقاومت نکند. نام دیگران در این قضیه هست و ماندهام وظیفه در اینجا چیست. واقعاً میخواهم بدانم نظر حضرتعالی چیست؟ از آن طرف احتمال میدهم در یکی از این ارتباطات دستگیر شوم و نتوانم زیر شکنجه طاقت بیاورم و اسم دو نفر را بیاورم. مسئلهای نیست که بدون مجوز بتوان کار کرد. »
شهید بهشتی تأملی فرمودند و گفتند: «کارتان را ادامه بدهید. مانعی ندارد». این برایم باعث آرامش خاطر بود. با اینکه میدانستم عزیزان به صورتهای مختلفی مجوزهای لازم را گرفتهاند، این را خودم مستقیماً دریافت کردم. در زمان این صحبت تنها من و ایشان بودیم.
در جلسات برنامهریزی برای اعدام انقلابی منصور، آیا در مورد فتوا هم بحثی مطرح شد و آیا به شما گفتند ما فتوا داریم؟ یعنی برای شما توضیح دادند که از آیتالله میلانی یا دیگر علما فتوا داریم؟ یعنی توجیه فتوا در آنجا انجام شد؟
در آن فضای بسته ارتباطات بسیار محدود است و طبیعتاً ارتباط با مجریان این طرح هم بسیار محدود بود و فقط خود حاج صادق امانی با سه نفر دیگر ارتباط داشت. آن طور که در پرونده مشخص بود، این عزیزان در این باره سئوال داشتند و به همین خاطر هم قرار شد فتوا گرفته شود و به این عزیزان انتقال پیدا کند و همین موجب شد اینها با آرامش، شهامت و شجاعت جلوی مجلس که تمام نیروهای نظامی و انتظامی حضور داشتند، اقدام به این عمل کنند و بعد هم در طول زمان دادگاه، این عزیزان بازجویی پس دادند و به زندان رفتند.
شاید نکتهای که میخواهم بگویم یک مقدار برایشان ملموس باشد. خیلی از افراد در بیرون اقداماتی میکنند، ولی وقتی به فضای بازجویی و شکنجه وارد میشوند، حرفهای زیادی از آنها شنیده میشود که با قبل متفاوت است. این عزیزان در طول بازجویی و دادگاه مقاوم، با شهامت و مستدل صحبت کردند. موقعی که دادستان در دادگاه شروع کرد به بیان یکسری مطالب که این حرکتی که انجام شده قتل نفس بوده است، مرحوم بخارایی گفت: «ما که فتوا داشتیم، ولی نیاز به فتوا هم نبود، برای اینکه رهبر و مرجع ما در مدرسه اعظم قم سخنرانی میکند و همه را مخاطب قرار میدهد و میگوید والله! مقصر است کسی که فریاد نکند. چه فتوایی از این صریحتر؟ ما دیدیم بهترین فریاد این است که از لوله این اسلحه صدا را به گوش همه جهانیان و مردم خودمان برسانیم که اینها خیانتکار و جنایتکارند.»این عدم تزلزل ریشه ایمانی دارد.
شما در کدام قسمت با این گروه همکاری داشتید؟
دادگاه و دادستان گروهبندی کردند. روی گروه اجرا تعبیر ترور گذاشته بودند، گروه دیگر انتقام و گروه دیگر فتوا بود. بنده نفر اول گروه انتقام بودم.
معنی گروه انتقام چه بود؟
آنها برای خودشان تقسیم کرده بودند و احتمالاً به خاطر این بود که در مورد اسلحه و مهمات فعالیت زیادی کرده و اسلحههایی را در اختیار آنها قرار داده بودم. یکسری مطالب هم در پرونده منعکس شده بود، بر این اساس مرحوم عراقی و برادران دیگری که نمیخواهم اسمشان را بیاورم جزء گروه انتقام بودند، در دادگاه ما هم جزء گروه انتقام بودیم.
اینکه تقسیمبندی دادستان بود. در تقسیمبندی داخلیتان وظیفهای که به عهده حضرتعالی بود تهیه اسلحه بود؟
یکی تهیه اسلحه و مهمات به عهدهام بود و دیگری شناسایی، رفت و آمد شاه که به خانه اعلم در دزاشیب رفت و آمد داشت و من مدتها زاغش را چوب میزدم. یا در بهارستان رفت و آمد مسئولین نظام را که به مجلس میرفتند، شناسایی میکردم .
شما شهید بخارایی را عملاً بعد از دستگیری شناختید؟
بله، با آقای نیکنژاد از مسجد امینالدوله آشنایی داشتم. گاهی هم جمعهها برای پیکنیک میرفتیم و ایشان هم میآمدند. در اواخر آقای نیکنژاد دیگر کمتر به مسجد امینالدوله میآمدند و معلوم بود با هم جمع شدهاند. برنامه درسیشان را با مرحوم آشیخ اصغر هرندی دارند و ارتباط بنده با آقای مرتضی نیکنژاد خیلی کم شده بود و گاهی همدیگر را میدیدیم. با مرحوم شهید بخارایی هم در زندان پس از دستگیری آشنا شدیم، همین طور آقای رضا صفارهرندی.
سئوال بعدیام این است که حضرتعالی بعد از به ثمر رسیدن انقلاب با حضرت امام دیدارهایی داشتید، از مدرسه رفاه و علوی تا دوره رهبری ایشان. خاطرهای از اینکه امام با عوامل اجرای حکم حسنعلی منصور مواجه میشدند در ذهنتان هست؟ با امثال شهید عراقی، خود حضرتعالی و دیگران. نگاه امام به این برادران مثبت بود یا منفی؟ چیزی که نشان بدهد ته دل ایشان نسبت به این افراد چه بود؟
این طور که در ذهنم هست، اگر اشتباه نکنم، حضرت آیتالله مطهری به نجف به دیدن حضرت امام رفته بودند. در شرایطی این اجازه را به ایشان داده بودند. ایشان پس از اینکه برگشتند، این را نقل کردند که امام فرمودند من هر شب شما را دعا میکنم.
شما یعنی مؤتلفهایها...
حضرت امام موقعی که به فرانسه رفتند، ملاحظه میفرمایید محرمانشان چه کسانی بودند؟ مرحوم عراقی و مرحوم عسکراولادی. حضرت امام با کسی رودربایستی نداشتند، بهخصوص در مسائل شرعی و نظام. ملاحظه میکنید مرحوم عراقی در فرانسه همه امور را به همراه این عزیزان انجام میداد. همراه حضرت امام به اینجا آمدند. بعد هم ارتباط ایشان با حضرت امام. بنده که الان دارم خدمتتان عرض میکنم، یک دفعه کلمهای که عدم رضایت حضرت امام را نسبت به حرکتی که در آن شرایط خاص انجام شد، واقعاً دریافت نکردم. ملاحظه میفرمایید بزرگداشتی که از زمان انقلاب تا امروز برای روز شهادت این عزیزان برگزار میشود و بزرگان ما به صورتها و در فرصتهای مختلف مطالبی که به این حرکت با عناوینی که گفته میشود، مشخصکننده چیست؟ همین واقعیت است، و الا خیلی از کسان دیگر دست به اسلحه بردند و خیلی کارهای دیگر را کردند. چرا هیچ نامی از آنها باقی نیست؟ چرا بزرگان عزیزی که الان نور چشم ما هستند، در هیچ مناسبتی از آنها یاد و تأییدی نمیکنند؟ مطلبی نمیگویند؟ این نشاندهنده این واقعیت است.
نگاه مؤتلفه به فعالیت مسلحانه یک استراتژی بود یا یک تاکتیک؟ به عبارت دیگر میبینیم فداییان اسلام چندین ترور را ساماندهی و از این شیوه به عنوان یک اهرم قدرت مکرراً استفاده میکنند. گروههای دیگری مثل چریکهای فدایی خلق اساساً معتقد بودند اصل مبارزه مبارزه مسلحانه است. مؤتلفه در مجموع یک بروز ترور داشته است. آیا این به این علت است که دیگر نتوانست ترور دیگری را ساماندهی کند یا فقط اقتضای آن مقطع زمانی خاص را ترور دیده بود؟
به نظر من مؤتلفه در دامان روحانیت، فقه و فقاهت رشد کرده بود، چون این ویژگی را داشت، میخواست همه حرکتش را با حجت شرعی تطبیق بدهد، لذا هر نوع تصمیمی که گرفت، اولین اولویت برایش حجت شرعی بود. برای رسیدن به اهداف نهضتی که به رهبری امام شروع و فراگیر شده بود و مقابله نظام طاغوت هم با این حرکت بسیار به نام اسلام صورت میگرفت، میبینید شاه خائن برای اینکه مردم را بفریبد میگوید حضرت
عباس(ع) کمر مرا گرفته و مرا روی اسب گذاشته است. به صورتهای مختلف عوامفریبی میکردند و مداحان و سخنرانان مختلفی داشتند که در محافل و هیئات متعدد برای آنها وجهه بسازد.
بنابراین هیئتهای مؤتلفه با آن ریشههای اعتقادی برای رسیدن به هدف که همان نهضت روحانیت به رهبری حضرت امام بود، از امکانات مختلفی استفاده میکرد. در یک شرایط یا مقطع ضرورت ایجاب میکرد فشار، خفقان، وحشت و اضطرابی که به وجود آمده بود شکسته و حرمت روحانیت حفظ شود و اگر در فرصتهای بعدی هم ضرورت پیش میآمد، به اعتقاد من هیئتهای مؤتلفه انجام وظیفه میکرد.
17
نظر شما