۰ نفر
۵ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۷
مسلمانان چگونه تاریخ خلفا را نوشتند؟

پس از گذشت بیست و هفت سال از نگارش کتاب تاریخ سیاسی اسلام، بخش تاریخ خلفا، این کتاب به عربی ترجمه شد. ترجمه هم از ده سال پیش است که تاریخ مقدمه من نشان می دهد. اما بالاخره این روزها مجلد اول آن با عنوان تاریخ الخلفاء توسط بنیاد پژوهشهای اسلامی مشهد چاپ شد. امید است مجلد دوم هم که جمعا تاریخ خلافت تا پایان اموی است بزودی منتشر شود. و اما این نوشته نگاه و مروری بر تاریخ خلفا نگاری در حوزه دانش تاریخ در تمدن اسلامی است. این مقاله بخشی از کتاب منابع تاریخ اسلام است که در نمایشگاه کتاب، تحریر جدید آن انتشار می یابد.


رسول جعفریان

تاریخ خلفا نگاری از قرن سوم تا دهم هجری

مقدمه

«زمان» و «حاکم» دو مؤلفه اصلی تاریخ نگاری سنتی در اسلام هستند، به طوری که هر کدام اینها برداشته شود، نظم و انسجام در رویدادهای تاریخی مشکل دار می شود. به همین دلیل، غالب تاریخ ها یا بر اساس سالشمار است یا بر محور زندگی خلفا. البته همه منابع چنین نیستند و برخی، خاندان محور یا رویداد محور هستند. انواع دیگری هم وجود دارد که در جای خود به آن پرداخته شده است.

پژوهش در باره خلافت از چند زاویه متصور بوده است. بحث های مربوط به جنبه های سیاسی و فقهی آن اغلب در کتابهای احکام السلطانیه آمده است. حتی پیش از آن، در مباحث تاریخی ـ کلامی در قرن سوم و چهارم، مباحث مربوط به خلافت در چارچوب مشروعیت خلفای نخستین و پاسخ به ایراداتی که شیعیان و یا دیگر گروه ها به آن داشته اند، و به طور عمده با تکیه بر احادیث فضائل که بیشترشانً ساختگی است، مورد توجه بوده است. این بحث بعدها، صورت کلامی تر یافت و حتی زمانی کاملاً در فقه سیاسی جای گرفت.

نوع دیگری از بحث در باره خلافت، آداب و رسوم خلافت بود که از قرن چهارم و پنجم مورد توجه بود و آثاری در این باره نوشته شد. این آثار تحت تأثیر فرهنگ ایرانی و درباری بود و به خصوص به جنبه های سازمانی و ساختاری خلافت می پرداخت. شاید یکی از جدی ترین آنها البته در دوره متأخرتر، کتاب مآثر الانافة فی معالم الخلافة است که علم «معالم و معارف خلافت» را هدف گرفته است. این اثر از احمد بن علی قلقشندی (م 821) است که چندین چاپ دارد و از جمله چاپهای آن کار عبدالستار احمد فراج است که عالم الکتب در سال 1427 ق منتشر کرده است. فصلهای کتاب نشان می دهد که این بحث به صورت یک دانش کاملاً مجزا و مستقل مطرح بوده است.

اما آنچه ما در اینجا دنبال می کنیم نوع سومی است که با محتوای دو موضوع قبلی متفاوت است. مقصود ما در اینجا نوعی تاریخ نگاری است با جهت گیری و محوریت خلفا که می توان از آن با عنوان تاریخ نگاری خلفا یاد کرد. عنوان تاریخ خلفا نگاری نباید این تصور را ایجاد کند که می خواهیم از تاریخ نگاری سالشمار مانند طبری، یعقوبی، اخبار الطوال یا مروج الذهب مسعودی که تاریخ عمومی اسلام‌اند، سخن بگوییم بلکه مقصود ما تک نگاری ها یا بخش هایی از آثار دایرة المعارفی است که صرفاً به صورت «فهرست»‌ یا «لیست» به ارائه اسامی خلفا پرداخته و اطلاعات ویژه ای را در این باره ارائه می کنند.

مبنای این سبک اهمیت نقش خلیفه در تاریخ عمومی اسلام است، و این که به هر حال «خلافت» به دلیل اهمیتی که در متن زندگی اجتماعی و باورهای دینی، مذهبی و سیاسی مسلمانان در قرون طولانی اسلامی داشته، درست مانند پادشاهی قدیم، محور ویژه در تاریخ نویسی شده است. این سبک از یک دوره ای در تاریخ نگاری اسلامی وارد شده که در اینجا از آن و تطورش سخن خواهیم گفت.

مسأله را از زاویه دیگری هم می توان مورد توجه قرار داد و آن این است که در تاریخ اسلام منهای چهل سال نخست، خلافت بر پایه نظریه خاندانی و موروثی که در عرب سابقه داشت برآمد و بنابر این ترکیبی از قبیله و خلافت، به صورت یک قالب در تاریخ نگاری درآمد. این امر دست کم برای بسیاری از خاندانها وجود داشت و مهم ترین آنها که امویان و عباسیان بودند، تاریخی خاندانی – خلافتی داشتند. زمانی که خلیفه در ذهن هم به صورت اصل و مرکز امت درآمد و با آن قداستی که پیدا کرد، به صورت طبیعی مسیر آن، مسیر تاریخ امت تلقی شد. شاید بتوان گفت هیچ گاه اهمیت آن به پای موقعیت شاهان ساسانی نرسید که روز شروع پادشاهی آنان «نوروز» تلقی می شد، اما به هر حال دست کم یک برش زمانی خاصی بود که مورخ را وادار می کرد شروع خلافت او را مرحله و مقطع تازه ای در تاریخ نویسی به حساب آورد.

در این تاریخ نویسی چند نکته مهم مورد توجه بود: نخست «تاریخ» بود؛ و تاریخ در اینجا یعنی سال؛ و سال یعنی سال شروع خلافت و پایان آن. این که این خلیفه دقیقاً از چه زمانی تا چه زمانی خلافت کرده است. برای تاریخ نگار در این سبک از تاریخ نویسی همین اهمیت دارد که این خلیفه از چه سالی تا چه سالی حتی با تعیین تعداد ماه های اضافی و روزها، حکومت کرده است. بنابرین دقتی که در این باره بکار می رود بسیار مهم است. معمولاً روز شروع خلافت، روزی است که با خلیفه جدید بیعت می شود. روز مرگ یا قتل وی و احیاناً خلع او از خلافت نیز می تواند روز پایان به حساب آید. نکته دیگر تعیین نسبت خانوادگی بود، این که فرزند خلیفه قبلی است که معمولاً چنین بود یا عموزاده یا برادر او؛ به علاوه معرفی مادر او نیز یکی از مسائلی بود که اغلب مورد توجه بود. این مادران ،به جز یک دوره کوتاه که از قبایل عربی بودند، غالباً از میان کنیزکانی اتنخاب می شدند که به شکل های مختلف از میان بربرها، ایرانی ها، رومی ها و یا حبشی ها به مرکز، انتقال می یافتند و به عنوان ام ولد «مادر بچه» جایگاه بهتری پیدا می کردند. این وضعیت در جاهلیت و اوائل اسلام امر خوشایندی نبود؛ اما به تدریج و وقتی که بسیاری از شخصیت  های مهم مادرانشان از همین ام ولدها شدند، آن رویه سابق عوض شود. نکته سوم برخی از خصوصیات جسمی و مسائل مربوط به قیافه و رنگ پوست و جز اینهاست که در این شرح حال های کوتاه یا بلند از خلیفه بدست داده می شود. نکته چهارم در باره برخی از ویژگی های اخلاقی و روش های حکومتی در امور مالی یا سیاسی است که برخی از خلفا به آنها شهرت دارند. مانند این که برای مثال معاویه آدم حلیمی بوده، یا فلان خلیفه به کارهای ساختمانی حرمین شهرت داشته، یا فلان شخص اولین کسی بوده که بیمارستان ساخته و یا دست و دلباز یا به عکس بخیل بوده و مانند آنها نکاتی است که در این نوع از تاریخ نگاری خلافتی مورد توجه است.

اما در این سبک از تاریخ نگاری به جز حساسیتی که روی معرفی خلفا هست، یک نکته تاریخ نگارانه وجود دارد که می توان از آن با تعبیر «لیست نگاری» یا در شکل سنتی و رسمی آن «تسمیه نگاری» یاد کرد. این سنتی است که در تاریخ نگاری اسلامی سابقه داشت و بر اساس آن به طور معمول، فهرستی از اشخاصی که در یک مسأله یا رویداد دخالت داشتند بدست داده می شد؛ مانند آنچه در باره فهرست صحابه حاضر در بدر یا شهیدان احد یا هر جای دیگری از تاریخ ارائه می شد.  ارائه لیست و فهرست در باره خلفا اهمیت خاص خود را می یافت، از این جهت که می توانست تاریخ اسلامی را به صورت کلاسه شده ارائه دهد. در واقع این یک روش اساسی برای دادن ذهنیت تاریخی و عبور از قرون در اذهان مخاطبان بود و به همین دلیل هرچه تعداد خلفا و سلسله امرای محلی و سلاطین مناطق بیشتر می شد، ضرورت نگارش این قبیل آثار بیشتر و بیشتر می شد؛ زیرا مخاطبان از مورخان انتظار داشتند تاریخ را به گونه ای بیان کنند که آنان بتوانند در عبور از تاریخ قرنهای گذشته، ذهنشان را منسجم کنند و به آسانی جای خلفا و طبعاً رویدادهای مهمی که منسوب به آنان بود را تشخیص دهند.

بنابرین ساده ترین نوع این قبیل تاریخ نگاری در روش، ارائه یک لیست ساده بود؛ لیستی که دارای حداقل اطلاعات، اما به صورت منظم در باره خلفا بود. در این باره ابن ابی الدنیا (م 281) کتابی با عنوان اخبارالخلفاء داشته که ظاهراً بدست نیامده است. پس از آن آثار دیگری نوشته شده که برخی را مرور خواهیم کرد؛ اما جدای از اینها اسامی آثار دیگری هم در این زمینه در منابع هست که گویا تاکنون یافت نشده است؛ برای مثال اخبار الخلفاء از دولابی (م 320) که نقل هایی از وی در آثار بعدی مانده و اشاره خواهیم کرد. جالب است که رساله های منظومی هم وجود دارد که تاریخ خلفاء را به شعر عرضه کرده اند. نمونه آن کتاب فرائد السلوک فی تاریخ الخلفاء و الملوک از محمد بن احمد باعونی (م 871) است. سه کتاب با عنوان تاریخ الخلفاء یکی از ابراهیم بن محمود نفطویه نحوی اخباری (م 323)، دیگری از زهیر بن حسن سرخسی فقیه (م 454) و سوم از اسماعیل بن علی خُطبی ادیب اخباری (م 350) در منابع معرفی شده که از وجود یا عدم آن اطلاعی نداریم. همین طور کتابی با عنوان الانباء عن الانبیاء و تواریخ الخلفاء از محمد بن سلامه قضاعی (م 454) صاحب شهاب الاخبار که از آن هم بی اطلاعیم.

در اینجا باز هم تأکید می کنیم که در تواریخ عمومی نیز می توان در پایان هر دوره از خلافت خلیفه ای خاص، از ویژگی های او و تواریخ وی مطالبی یافت؛ اما هدف ما در اینجا دنبال کردن نوعی نگارش خاص است که شرح آن رفت. بحث را با یکی از قدیمی ترین متن ها در این زمینه آغاز می کنیم.

المحبّر محمد بن حبیب (قرن سوم)

پیش از اشاره به کهن ترین این موارد باید گفت پرداختن به خلفا، در آثار محمد بن حبیب دیده می شود. وی در المحبر تاریخ خلفا را به اختصار تا زمان معتضد آورده است. البته این ابهام وجود دارد که معتضد در رجب سال 279 به خلافت رسیده و محمد بن حبیب در سال 245 درگذشته است. ایضاً شگفت آن است که در آخرین جمله پس از ذکر بیعت معتضد آمده است:« قال ابوسعید السکری: اخبرنی محمد بن حبیب ابوجعفر بذلک کله». یعنی همه این مطالب در باره تاریخ خلفا را محمد بن حبیب برای من گفته است. سکری متوفای 275 و محمد بن حبیب متوفای 245 است، بنابرین چطور این دو توانسته اند از ولایت معتضد در سال 279 سخن بگویند؟

با این حال، در المحبر (که پس از المنمق که تاریخ جاهلیت است به تاریخ اسلام پرداخته) از صفحه 12 تا 44 یک دوره تاریخ خلفا، شامل چهار خلیفه اول به علاوه امام حسن(ع)، سپس خلفای اموی و آنگاه عباسی تا سال 279 آمده و در باره هر کدام، مدت خلافت، و زمان ولادت و وفات یا کشته شدن آمده است. یک نکته مهم دیگر در میانه این بخش، بحث از اقامه حج هم هست و گویی از ابتدا بحث بر محور خلافت و حج بوده و حتی عنوان اصلی این فصل هم این است:«تسمیة من اقام الحج و اسماء الخلفاء». به هر حال باید، این بحث را نوعی لیست خلفا نامید، کاری که به طور معمول در باره لیست های دیگر از شهداء و رؤسا می شده و در اینجا از خلفا شده است. اطلاعات محمد بن حبیب، پس از پایان فهرست و لیست خلفا، شامل اطلاعات دیگری هم در باره آنان می شود: ابناء القرشیات من الخلفاء، ابناء العربیات من الخلفاء، ابناء امهات الاولاد من الخلفاء، (المحبر، ص 45). بعد از آن باز اطلاعات دیگری در باره خلفا و غالباً به ترتیب آنان دارد. برای نمونه: اصهار ابی بکر، اصهار عمر و .... و این تا واثق ادامه یافته است (ص 54 ـ 62). پس از تمام شدن خلفا، به سراغ معرفی برخی از دامادهای دیگر صحابه هم رفته است. به طور کلی باید کتاب محبر را کتاب لیست دانست که ضمن آن بر حسب موضوعی، فهرستی از اشخاصی که اطلاعی در ارتباط با آن موضوع مربوط به آنها هست، معرفی می شوند.

معارف ابن قتیبه (قرن سوم)

یک اثر دیگر که مشابه المحبر در ارائه یک گزارش لیستی از تاریخ اسلام است، کتاب المعارف ابن قتیبه است. گویا این توهم وجود داشته که ابن قتیبه از المحبر یا المنمق استفاده کرده است. مصحح المعارف با تطبیق دو اثر ابن حبیب و سپس تطبیق میان المحبر با المعارف، تأکید دارد که هیچ اقتباسی از سوی ابن قتیبه از المحبر در کار نبوده است. (المعارف، ص 23 ـ 24). این به رغم آن است که به لحاظ ساختاری شباهت وجود دارد و اگر اقتباسی در کار نباشد، نشانگر وجود یک روش واحد و استفاده از آن در این دست از نگارشهاست که خود به لحاظ علم تاریخ جالب است. این آثار نوعی دایرة المعارف تاریخ اسلام اما به صورت مختصر و در عین حال با انضباط و انسجام است که می تواند به عنوان یک کتاب دست مورد مراجعه هر کسی قرار گیرد. بخش تاریخ خلفای معارف ابن قتیبه، از ص 167 با عنوان «اخبار ابی بکر» آغاز می شود. آگاهی های ارائه شده درباره نام دقیق، لقب و کنیه، سال تولد، و اطلاعاتی در باره اسلام آوردن تا مرگ وی است. طبعاً احادیثی هم در فضائل او آورده است. منهای این اطلاعات که از سر ارادت به خلیفه اول است، اصل بر یاد کردن از «تاریخ‌ها» یعنی تولد، زمان اسلام آوردن، خلافت، مرگ و سن او می باشد. سپس اطلاعاتی در باره همسران، اولاد و موالی او. وصف قیافه وی نیز شده است. به همین ترتیب اخبار عمر و سپس باقی خلفا در ادامه آمده و در این باره، بر اساس یک سنت مذهبی، از خلفای نخستین، بیشتر گفته شده است. در بحث از عمر، بحث از مهم ترین رویدادهای زمان وی نیز به میان آمده که به طور عمده فتوحات است (ص 182 ـ 183) به طور معمول در باره خلفای اول، آگاهی های نسب شناسانه بویژه در باره فرزندان دختر و پسر آنان و اعقاب پسین، نشانگر مهارت ابن قتیبه در این مورد و تلاش وی برای روشن کردن دامنه نفوذ خاندانی آنها و نیز پیوند با طوائف و خاندانهای دیگر است. نمونه ای که در باره فرزندان امام علی است، نشانگر این وضعیت است (ص 210 ـ 217). گفتنی است که ابن قتیبه چهار خلیفه اول را به عنوان، افراد برجسته صحابی آورده و در ادامه گزیده ای از صحابه را نیز به همان صورت و البته در مواردی اجمالی تر، یاد کرده است. این بحث ادامه دارد تا به «اسماء الخلفاء» رسیده و از معاویه آغاز می کند(ص 344). بحث از معاویه مفصل تر است و دنباله آن یزید و مروان و باقی خلفای اموی. هیچ قضاوت صریحی نسبت به این اشخاص ندارد، حتی در جایی که از امام حسین یاد می کند، هیچ نکته ای در باره یزید ابراز نمی کند. البته گاه در باره فرزندان و اعقاب اینها قضاوتی از حیث علم و تقوا دارد. متن بسیار استوار، دقیق، حاوی اطلاعات ارزشمند تاریخی و فارغ  از هر گونه تحلیل است. از صفحه 372 بحث از خلفای عباسی آغاز می شود؛ اما تغییری در سبک داده نمی شود. آخرین خلیفه عباسی که وی از او یاد کرده معتمد عباسی است که در رجب سال 256 با وی بیعت شد(ص 394). پس از آن چهره های سیاسی و علمی معروف دنیای اسلام در قرون اولیه فهرست شده و ارتباط و پیوند آنها با تحولات سیاسی بیان شده است. طبعاً این بخش دیگر به بحث فعلی ما ارتباطی ندارد. در اینجا یک نمونه از شرح حالی که وی برای عمر بن عبدالعزیز آورده را نقل می کنیم تا ساختار این سبک تاریخنگاری روشن شود:

«عمر بن عبد العزیز رضى الله عنه‏: و کان «عبد العزیز» من الولد عشرة: عمر، و أبو بکر، و محمد، و عاصم- أمهم: أم عاصم بنت عاصم بن عمر بن الخطاب- و الأصبغ، و سهل، و سهیل، و أم الحکم، و زبّان، و أم البنین.

فأما «عاصم» فولد «سفیان» و تزوّج «سفیان» «آمنة بنت عمر بن عبد العزیز»، فولدت له «الأصبغ»، و کان مخنّثا.

و أما «الأصبغ بن عبد العزیز» فکان عالما بخبر ما یکون. و هلک بمصر قبل أبیه. و له عقب. و من ولده: «دحیة بنت مصعب بن الأصبغ»، کانت عالمة بما یکون.

و أما «عمر بن عبد العزیز» فکان یکنى: أبا حفص، و هو أشجّ «بنى أمیة»، ضربته دابة فی وجهه، فلما رأى «الأصبغ» أخوه الأثر، قال: الله أکبر! هذا أشج «بنى مروان» الّذی یملک.

و کان «عمر بن الخطاب»- رضى الله عنه- یقول: إن من ولدى رجلا بوجهه أثر یملأ الأرض عدلا.

حدّثنى عبد الرحمن، عن الأصمعی، قال:

هو فی کتاب «دانیال»: الدردوق  الأشج.

فولى بعد «سلیمان بن عبد الملک» «عمر»، بعهده إلیه. فعزل «یزید بن المهلّب»، و «صالح بن عبد الرحمن» عن «العراق»، و استعمل على «الکوفة» «عبد الحمید بن عبد الرحمن بن زید بن الخطاب»، و على «البصرة» «عدی ابن أرطاة الفزاری». و توفى «بدیر سمعان» من أرض «حمص»، سنة إحدى و مائة، و هو ابن تسع و ثلاثین سنة.

فولد «عمر بن عبد العزیز» أربعة عشر ذکرا، منهم: «عبد الملک بن عمر ابن عبد العزیز» و کان من أنسک الناس، و مات قبل أبیه، و هو ابن تسع عشرة سنة و نصف.

و منهم: «عبد الله بن عمر»، کان شجاعا جوادا، ولى «العراقین» ل «یزید ابن الولید بن عبد الملک» ستة أشهر، فلما مات «یزید» أراد أهل «العراق» أن یبایعوا له بالخلافة. و هو الّذی احتفر «نهر ابن عمر» ب «البصرة». و له عقب». [المعارف7 ص 362 _ 363]

یعقوبی و اخلاقیات خلفا (قرن سوم)

در اینجا یعنی در قرن سوم باید یک توقف کوتاه دیگری هم داشت و آن تک نگاری شگفتی از یعقوبی (م 284) در باره خلفاست. این تک نگاری در قالب سلسله نویسی های معمول در این زمینه نیست؛ گرچه ترتیب سلسله ای در آن حفظ شده است، بلکه مروری است بر اخلاقیات خلفا و تقلید مردم از آنان در این اخلاقیات. یک کار جامعه شناختی بر اساس سنجش رفتارهای خلفا و اصل تقلید مردم از حاکمانشان بر حسب اصل الناس علی دین ملوکهم. نام این رساله کوتاه مُشاکلة الناس لزمانهم است که توسط ویلیام ملوَرد تصحیح شده است (بیروت، دارالکتاب الجدید، 1980). یعقوبی از ابوبکر و عمر آغاز و از زهد و پوشش ساده آنان روایت کرده و این که هر پادشاه و پادشاه زاده ای که می آمد و این تواضع و زهد را می دید، تحت تأثیر قرار می گرفت. از عثمان هم به خاطر صله رحم و بخشش هایش یاد کرده و این که به تدریج به سمت دنیاداری و ساخت بناهای باشکوه پیش رفت و باز «فامتثل الناس فعله»، مردم از او تبعیت کردند و نهایت این که «و فی ایام عثمان اتخذ اصحاب رسول الله (ص) الاموال و بنو الدور» همه به سمت پول رفتند و خانه ساختند! (ص 13). از امام علی (ع) کوتاه یاد کرده، همه آن ایام به جنگ گذشت، اما هیچ لباس تازه ای نپوشید، مزرعه ای درست نکرد، مالی فراهم نیاورد جز آنچه در یَنْبُع داشت. مردم چهارصد خطبه از او در حفظ دارند و در خطابه ها و سخنان خود از آنها استفاده می کنند (ص 15).

این را می دانیم که در دیگر آثار مربوط به خلفا هم، به بیان ویژگی ها پرداخته می شود، اما  این رساله، اختصاصاً به این مبحث پرداخته و نوعی خلیفه شناسی از زاویه خاصی است که اغلب رنگ تاریخی هم ندارد بلکه حاوی نوعی معرفت اجتماعی نیز هست. در بخش مربوط به خلفای اول، گاه از صحابه ای چون سعد بن ابی وقاص، زبیر، سلمان و برخی دیگر هم یاد می شود. این افراد به طور معمول کسانی هستند که یا عاملان خلفا بر شهرهایند یا آن که موقعیت برجسته‌ای دارند که دیگران از آنان تقلید می کنند. در بخش خلفای اموی هم علاوه بر خلفا، گهگاه از امرا و حکام ولایات هم صحبت می شود. بیشتر این موارد در باره مسائل مالی و دنیوی از دید منفی است که البته در بررسی مسائل تمدنی این دوره بسیار اهمیت دارد. گاهی نیز در رفتارهای ظالمانه یا عادلانه است. در باره ولید بن عبدالملک گوید: «کان جبارا عنیدا ظلوما» و در باره عمر بن عبدالعزیز گوید: «فولی بتواضع و نسک و تزهد  دین و تقرب لاهل الفضل». (ص 18 ـ 19).

از صفحه 22 خلفای عباسی آغاز می شود که به دلیل آن که به عصر یعقوبی نزدیک تر است، و هم به دلیل رشد بیشتر جامعه و تنوع آن، نکات جالب تری وجود دارد. مدل اطلاعات ارائه شده نیز متفاوت و متنوع و از هر جهت قابل استفاده است. بحث ترجمه کتب قدیمه عجمیه در دوره منصور و همین طور استفاده از موالی غیر عرب و ترجیح آنان بر عرب در این دوره، نمونه ای از رفتاری است که منصور دارد و سرمشق دیگران می شود. (ص 23). در باره رواج الحاد و کتب زندیقی در دوره مهدی و همین طور تمایل مأمون به «قراءة الکتب القدیمة» سخن گفته شده است (ص 28). معتصم نیز از نظر مذهبی راه مأمون را رفته و به علاوه در «تشبه به عجم» اصرار داشته است (ص 31) از آخرین خلفای عباسی کمتر سخن گفته شده و برای هر کدام از مستعین، معتز، مهتدی، معتمد و معتضد (م 289) از یک سطر تا چهار سطر سخن گفته شده است در حالی که از مأمون 4 صفحه کامل یاد شده که البته ضمن آن از اخلاقیات عبدالله بن طاهر و حسن بن سهل هم سخن به میان آمده است. کتاب در صفحه 35 پایان یافته است.

 تاریخ خلفای ابن ماجه (قرن سوم و چهارم)

یکی از قدیمی ترین آثار که با محوریت خلفا نوشته شده کتاب ابن ماجه با عنوان تاریخ خلفا است. نام نویسنده ابوعبدالله محمد بن یزید ربعی قزوینی است که از موالی قبیله ربیعه بوده و به ابن ماجه صاحب سنن شناخته می شود. وی متوفای 273 (یا 283) بوده و آنچه تاکنون از وی شناخته شده بوده، همان کتاب سنن اوست. گفته اند تفسیر و تاریخی هم داشته که برجای نمانده است. مقصود از این تاریخ، گویا و علی القاعده، باید اثری رجالی بوده باشد که تاریخ درگذشت افراد را از عصر صحابه تا زمان خودش در آن نوشته بوده است. ممکن است مقصود از تاریخ او، همین تاریخ خلفا باشد، نه کتابی رجالی آنچنان که از تاریخ بخاری می فهمیم.

به هر روی و در حال حاضر کتابی با نام تاریخ خلفا از وی منتشر شده است. این کتاب نخستین بار توسط محمد مطیع الحافظ و بار دیگر توسط مدیحه شرقاوی (قاهره، مکتبة الثقافة الدینیه، 1420) تصحیح و انتشار یافته است. مرور بر این کتاب نشان می دهد که اثر یاد شده، یکی از آثار سلسله ای در معرفی خلفا آن هم در حد یک معرفی اجمالی است. اشاره خواهیم کرد که اصل کتاب توسط ابن ماجه بوده، مطالبی توسط راوی نخست این کتاب از مؤلف یعنی ابوبکر سدوسی بر آن افزوده شده و سپس ابوبکر شافعی هم باز تا چند خلیفه بعدی را بر آن اضافه کرده است.

نخستین روایت او در باره تواریخ سیره است، یعنی سال بعثت، اقامت سیزده ساله در مکه، ده ساله در مدینه و وفات در شصت و سه سالگی. همین طور نسب رسول و نام مادر(ص 9، 10). پس از آن به سراغ ابوبکر رفته و با اختصار از زمان خلافت، دوره زمانی خلافتش و همین طور نام و نسب کامل وی یاد شده است. همین روال، ترتیب و ترکیب اطلاعات برای خلفای بعدی هم ادامه یافته و همان طور که اشاره شد، دادن یک لیست از خلفا به ضمیمه چند اطلاع از سال، دوره خلافت و نام دقیق بوده است. در باره امام علی (ع) چنین آمده است:

«و استخلف على بن أبى طالب علیه السلام ـ و کنیته أبو الحسن ـ لأثنتى عشره لیله بقیت من ذى الحجة سنه خمس و ثلاثین و قتل فى شهر رمضان سنه أربعین لست بقین منه أو سبع فکانت خلافته أربع سنین و تسعه أشهر و أیاما. قتله عبد الرحمن بن ملجم‏ بالکوفة. و اسلم و هو ابن إحدى عشره سنه ثم هاجر مع رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم، و له إحدى و عشرون سنه. و قتل فى یوم الجمعه فى شهر رمضان سنه أربعین و له ثلاث و ستون سنه. و هو: على بن أبى طالب بن عبد المطلب بن هاشم. و أمه: فاطمة بنت أحمد بن هاشم و هى بنت عم أبى طالب و صلى علیه الحسن بن على.» (ص 12 ـ 13) در اینجا اشارتی هم به صلح امام حسن (ع) و قتل امام حسین دارد (ع) تا به خلافت معاویه برسد «فکان بین مقتل عثمان إلى اصطلاح الحسن بن على و معاویة خمس سنین و ثلاثة أشهر و سبع لیال؛ و قتل الحسین بن على علیه السلام یوم عاشوراء فى المحرم سنه إحدى و ستین بکربلاء و هو ابن سبع و خمسین سنه».

پس از آن خلفای اموی به ترتیب یاد و اطلاعاتی در مورد آنان داده شده که بسیار مختصر و کوتاه و همان طور که گفته شد به معنای خاص تاریخ، تاریخ است؛ یعنی سال حکومت، دوره خلافت، سن و نام مادر و در مواردی محل فوت که بیشتر از دوره عباسی به بعد این نکته اخیر رعایت شده است. برای ولید بن عبدالملک این چنین آمده است:« ثم ولى الولید بن عبد الملک للنصف من شوال یوم توفى عبد الملک و کنیته أبو العباس، و توفى سنة ست و تسعین فى شهر ربیع الأول أو الأخر للنصف منه. فکانت ولایته تسع سنین و خمسة أشهر أو سنة. و توفى و له تسع و أربعون سنة. و أمه ولادة و هى أم سلیمان بنت العباس بن جزء العبسیة» (ص 17). گاهی در لابلای عبارت مطلبی از ابوبکر سدوسی نقل شده است، مانند آنچه ذیل شرح حال مروان حمار آمده:  «قال أبو بکر السدوسى: و قتل بأرض بوصیر من مصر». از همین ابوبکر سدوسی مطلبی در باره امین عباسی و هم متوکل نکته ای افزون بر متن اولیه ابن ماجه درج شده است. ابوبکر سدوسی (م 293) راوی این کتاب از مؤلف است و طبعاً این موارد را خودش به متن افزوده است.

 از صفحه 22 نام خلفای عباسی، از ابوالعباس سفاح آغاز می شود. در باره هارون آمده است:« و استخلف هارون بن المهدى الرشید سنة سبعین و مائة فى ربیع الأول و توفى سنة ثلاث و تسعین و مائة لثلاث بقین من جمادى الأولى و کانت خلافته ثلاثا و عشرین سنة و شهرین و ثلاثة عشر یوما أو نحو هذا. و ذکرت وفاته و نعاه محمد بن هارون بمدینة السلام یوم الجمعة لست عشرة خلت من جمادى الأخرة. و أمه: الخیزران. قال أبو بکر السدوسى و کنیته: أبو جعفر و مات بطوس و صلى علیه صالح بن الرشید. و توفى و له ست و أربعون سنة.» (ص 24).

در ادامه دیگر خلفای عباسی آمده و علی القاعده، حتی اگر ابن ماجه متوفای 283 باشد، باید تا خلافت معتضد که در سال 289 درگذشته، آمده باشد، اما تاریخ خلفا ادامه یافته و تا مستکفی (خلافت از 333 تا 338) در آن آمده که ممکن است یکی از راویان بعدی کتاب که در ابتدای نسخه خطی نامشان آمده، آن را افزوده باشند. سدوسی در سال 293 درگذشته که او هم نمی تواند زمان مستکفی را درک کرده باشد. راوی بعدی ابوبکر شافعی محمد بن عبدالله بن بزاز بغدادی (م 354) است و راوی پسین ابوعلی حسن بن احمد بن بزاز بغدادی اصولی (م 426). راوی دوم پس از یاد از خلافت مکتفی که در سال 289 به خلافت رسید گوید: « قال أبو بکر الشافعى إلى ههنا سمعت من أبى بکر السدوسى» (ص 34) معلوم می شود که مطالب بعدی و از جمله خبر وفات مکتفی، از همین ابوبکر شافعی است و جالب است که اطلاعات ارائه شده در باره خلفای پس از دوره ابن ماجه، گاه مطالب بیشتری ارائه شده که نمونه آن معتمد عباسی است (ص 31) و آنچه ابوبکر شافعی آورده، حتی از آن هم مفصل تر و عینی تر است.

در کل این رساله، یک اقدام جالب در باره مادران خلفاست که در این تاریخ با دقت ضبط شده و نشان می دهد که تقریباً مادر اکثریت قریب به اتفاق خلفای عباسی، ام ولد یعنی کنیز بوده است. یافتن جنسیت اینان از روی این داده ها به آسانی ممکن است. سه خلیفه آخر یعنی راضی، متقی و مستکفی در این کتاب شرح حال بسیار مختصری دارند و متن رساله در صفحه 40 تمام شده است.

اسماء الخلفاء ابن حزم (قرن پنجم)

ابومحمد علی بن محمد مشهور به ابن حزم (384 ـ 456) از متفکران و نویسندگان اندلسی است که در حوزه های مختلف  دینی و از جمله تاریخ، نگاشته های ارزشمندی دارد. در میان رسائل وی، سه رساله در باره خلفا در مجلد دوم رسائل ابن حزم با تصحیح احسان عباس (بیروت، 1987) هست که هر سه رساله در زمینه تاریخ خلفا نگاری بسیار جالب است. یک رساله در باره اسامی مادران خلفا است که به لحاظ مسائل خانوادگی اهمیت خاصی در شناخت خلفا دارد. در موارد دیگری هم اشاره کردیم که برخی از آثار مشابه، ضمن اطلاعاتی که می دهند، اسامی مادران خلفا را می نویسند. این تک نگاری از این حیث که به صورت مستقل به مسأله پرداخته، جالب توجه است(صص 119 ـ 122). رساله دیگر که آن هم جنبه موضوعی در شناخت خلفا دارد، رساله نقط العروس فی تواریخ الخلفا است (43ـ 116). رساله ای بی نظیر است که گرچه در برخی از موضوعات، مشابه مطالب درج شده در المُحبّر است، اما از لحاظ تنوّع و تکثر اطلاعات دسته بندی شده در باره خلفا، اثری بی مانند است. ابن حزم در این رساله، خلفا را موضوع اصلی قرار داده و اطلاعات مربوط به آنان را ذیل عناوین بسیار زیادی دسته بندی و موادش را با استفاده از اخباری که در باره خلفا نقل شده، تدوین کرده است. القاب خلفا، مانند آنچه برای عباسیان گفته شده است، ولایتعهدانی که به خلافت نرسیدند، طالبان خلافت که نام خلیفه هم یافتند، اما کارشان سرانجام نیافت، خلفایی که به خلافت رسیدند در حالی که برادرشان از آنان مسن تر بود، مواردی که در یک زمان دو خلیفه وجود داشت، خلفایی که کمتر از یکسال خلافت کردند، خلفایی که بیش از بیست سال خلافت کردند، زنانی که دو فرزندشان خلیفه شد، ازدواج های شگفت خلفا، خلفایی که اظهار زهد و خشوع داشتند اما طاغی بودند، خلفایی که پایتخت جدید گرفتند، نخستین خلفایی که علناً مشروب خواری کردند، خلفایی که آشکارا گناه کردند، خلفایی که فتوحات داشتند، خلفایی که در بچگی به خلافت رسیدند، خلفایی که بالای شصت سال خلیفه شدند، همین طور پنجاه ساله ها، چهل ساله ها، سی ساله ها، و...، معمولاً در این قسمت، خلفایی از آل عباس و آل علی از بنی حمود معرفی می شوند، خلیفگان غیر قریشی [جدای از خوارج]، در این جا خبری نقل شده که عضدالدوله قصد داشت خود خلیفه شود و برای این کار به حسین بن علی بصری دستور داد کتابی در باره امکان تحول امر خلافت قریش به غیر قریش بنگارد (ص 67)، خلیفگانی که پدرشان را کشتند، یا برادرشان را، یا عم شان را، یا دیگر اقوام را، القابی که می تواند برای خلفا باشد اما هیچ وقت بکار نرفت، مانند المعول علی الله، المومل لله، الراغب الی الله و....، نخستین بار که نام های مضاف در دولت بکار رفت مانند معین الدوله .....، خلفایی که کشته شدند و چگونه با شمشیر یا ...، خلفایی که پیش از خلافت شلاق خوردند، هاشمیانی که زن از امویان گرفتند، عکس آن، نخستین امویانی که توسط هاشمیان بکار گرفته شدند، عکس آن و چند موضوع دیگر.

چنان که از عناوین بالا ـ که انتخابی از تعداد بیشتری است و البته مهم ترین ها ـ بر می آید، تنوع اطلاعات در باره خلفا نشانگر سبک جدیدی است که ابن حزم بکار گرفته است.

سومین رساله در این مجلد، «اسماء الخلفاء» است که دقیقاً همان موضوعی است که ما در این مقاله دنبال می کنیم. این رساله کوتاه (137 ـ 157) عنوان بلندی دارد: اسماء الخلفاء و الولاة و ذکر مدَدِهم و یک عنوان دیگر ذیل آن أسماء‌ الخلفاء المهدیین و الائمة امراء المؤمنین و اسماء‌ الولاة ـ من قریش و من بنی هاشم ـ امور المسلمین و ذکر مُدَدِهم الی زماننا. این رساله اطلاعات اولیه در باره خلفا را به ترتیب از ابوبکر تا قائم بالله که سال 423 پس از القادر به خلافت رسید [و تا 467 بر مسند خلافت بود]، و این یعنی تا زمان ابن حزم، در بر دارد. نام، مدت خلافت، نام مادر و اشاره ای به حوادث عصر وی، قالب کلی این رساله است؛ اما هر جا به مناسبت اشاراتی دارد و گاه نکات تحلیلی کوتاه به خصوص دیدگاه خودش. نمونه سخن وی در باره امام علی (ع) از همه این جهات جالب توجه است:

«خلافة امیر المؤمنین علی بن ابی طالب الهاشمی رضی الله عنه، یکنی اباالحسن، ولی الخلافة یوم قتل عثمان رضی الله عنهما بالمدینة، فرحل عن المدینة الی الکوفة فاستقر بها، و کانت الخلافة قبل ذلک بالمدینة، و تأخر عن بیعته قوم من الصحابة بلاعذر شرعی، اذ لا شک فی امامته، و قتل رضی الله عنه بالکوفة، قتله عبدالرحمن بن ملجم المرادی حین دخل المسجد، و ذلک فی رمضان لثلاث بقین منه سنة اربعین من الهجرة، و له ثلاث و ستون سنة،

امّه: فاطمة بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف، مهاجرة، رضوان الله علیها.

و فی ایامه کانت وقعة الجمل و صفین، و علم الناس منه فیها کیف قتال أهل البغی، و حدیثهما قد اعتنی به ثقات اهل التاریخ، کابی جعفر ابن جریر و غیره.

و قَتل اهل النهروان من الخوارج و نعم الفتح، أنذر به صلی الله علیه و سلم. و کانت خلافته رضی الله عنه أربع سنین و تسعة اشهر و عشرة ایام، و استضیم المسلمون فی قتله غیلة رضی الله عنه

در باره یزید تندترین عبارات را دارد (ص 140) این در حالی است که بسیاری از مصادر در این باره سکوت می کنند. از امویان اندلس ستایش قابل ملاحظه ای دارد (ص 146). علت قتل متوکل توسط پسرش منتصر را این دانسته که پسر می دید که آشکارا متوکل و همراهانش علیه آل البیت بد می گویند و آنان را تنفیص می کنند(ص 151). یک خلاصه هفت صفحه ای از همین رساله نیز از ابن حزم برجای مانده که در ادامه آن چاپ شده است. در آنجا ذیل خلافت مطیع آمده است که در این زمان، «ظهر الرفض و دین الغالیة فی اعمال فارس و الری و ما والاها» (ص 167).

الإنباء فی تاریخ الخلفاء (قرن ششم)

کتاب دیگری که نوع تگ نگاری در حوزه تاریخ خلفا و فی الواقع، نمونه ای از تواریخ سیاسی عمومی صدر اسلام است که در قرن ششم نگاشته شده، الإنباء فی تاریخ الخلفاء است. نخستین بار عباس عزاوی از این کتاب آگاه شد و مقاله ای با عنوان «العمرانی و تاریخه» در مجله مجمع علمی عربی دمشق در سال 1948 نوشت. کتاب یاد شده که چند نسخه از آن برجای مانده یک بار توسط تقی بینش در مشهد (1363) چاپ شده و بار دیگر قاسم سامرائی تصحیح آن را تصحیح کرده است. (بیروت، دارالافاق، 1421). ظاهرا سامرایی از چاپ ایران خبر نداشته است.

نویسنده این اثر علی بن محمد بن علی بن احمد عمرانی (م حدود 560) است که گرچه شرح حال وی نگاشته نشده، اما شرح حال پدرش توسط سمعانی و شماری دیگر نوشته شده است. پدرش از عالمان و ادیبان بوده و در علم نحو، تفسیر، اصول، فقه و کلام تخصص داشته و در دربار سنجر نیز رفت و آمد می کرده و موقعیتی داشته است. اصل این خانواده سرخسی است و چنان که سمعانی گفته، علی بن محمد عمرانی عنوان رئیس داشته و قرابت و رفاقتی نیز با خاندان آنها است. بنابراین، وی تعلق به فرهنگ خوارزمی و خراسانی قرن ششم دارد؛ اما شرح حال فرزند وی محمد در منابع نیامده و جز این نسخه از آن اطلاعی حاصل نشده است. از این کتاب، نخستین بار، ظهیرالدین کازرونی (697) نویسنده مختصر التاریخ یاد و نویسنده را با تعبیر «الشیخ الفقیه» یاد کرده و افزده است که خود ذیلی بر آن نوشته و از زمان مستنجد تا آخر ایام مستعصم را بر آن افزوده است. چنان که در مقدمه اثر مذکور آمده، سخاوی نیز با این کتاب آشنا بوده و از آن سخن گفته است. بدین ترتیب نویسنده این اثر تاریخ اسلام را از بعثت رسول خدا (ص) تا رویدادهای سال 560 یعنی آغاز خلافت مستنجد عباسی آورده است. او در مقدمه نوشته است:«ستایش خدای را .... و درود بر سید امم محمد ... و بر خلفای راشد چهارگانه او و بر آل و عترت طاهرینش... و بر عموی او عباس پدر خلفای راشدین و جد سید ما مستنجد بالله که خداوند با دوام دولت او اسلام و مسلمانان را پایدار بدارد. من در این کتاب بخشی از اخبار دولت قاهره عباسی و فصلی از مناقب دعوت هادی هاشمی را خواهم آورد، و ابتدا می کنم با یاد از سید البشر و شفیع روز قیامت... پس از آن ائمه چهارگانه و سپس امویان تا آن که حق به اهلش برگشت، و آنان همانا آل النبی و بنو عم و وارث علم و امناء بر وحی او هستند، کسانی که سنت را نصرت دادند...» سپس از نسب و مولد و ازواج .... رسول شروع می کند. این عبارات دیدگاه او را در باره خلفای اول، امویان و سپس عباسیان که سخت به آنان وفادار است را نشان می دهد. او اصلاً و ابداً امویان را مشروع نمی داند و از آنان نه به عنوان خلفا که به عنوان ملوک یاد می کند و این حساسیت حضور نگرش عباسیان را حتی پس از گذشت چهارصد سال از دولت آنان نشان می دهد. نویسنده سخت به عباسیان وفادار است و بارها به روایات و خوابها و جز اینها برای اثبات مشروعیت عباسیان تمسک می کند. عمرانی از دوره امویان بسیار کوتاه یاد کرده، و پس از پایان آن شرحی از امام حسین (ع) بدست داده و حتی خبری مبنی بر رسیدن سر امام حسین (ع) به یک دیر و مسلمان شدن هفتصد راهب را آورده است. زمانی که به عباسیان می رسد با تفصیل بیشتری از آنان یاد می کند. خبر دیگری هم از راهب دیر در دوره معتصم در باره فتح عموریه آورده که شگفت است (ص 106). مصحح کتاب ادعا کرده است که نویسنده، کتاب را از روی حافظه نوشته و گویا در شرایطی بوده که نمی توانسته به مصادر مکتوب مراجعه کند. شاید هم روش او این بوده که حتی با نقل از مصادر، مقید به رعایت اسلوب نقل و آوردن عین عبارات نیست. مصحح نمونه هایی را در مقایسه اخباری که او آورده با اصل این اخبار در منابع پیشین، ارائه کرده است. آنچه را مصحح در این باره ادعا کرده، شاید در موارد اندکی درست باشد، اما در مجموع بسیاری از نقلها تاریخی و عین عبارات پیشینیان است. ویژگی دیگر کتاب استفاده از داستانها و قصه ها و برخی شایعات تاریخی در این کتاب است. نوع نگارش نشان می دهد که وی بیش از آن که به اخبار نقل شده در منابع ایمان داشته باشد، به آنچه در زبان عوام بوده و قصه خوانان نقل می کرده اند، اعتماد می کرده است. با این حال، این اثر منبعی متفاوت است و اخباری در آن آمده که در منابع دیگر به چشم نمی خورد. علاوه بر آن که به دلیل استفاده از آثار ادبی، قصه ها و حکایات ادبی نیز در آن آمده است.

به طور کلی فضای این کتاب متفاوت با آثار تاریخی دیگر بوده و نیازمند تحلیل جداگانه گفتمانی است که بخشی از آنها حرکت در چارچوب قداست و مشروعیت عباسیان است. باورهای عمومی وی سنی است و شگفت که عبارت «صلوات اللَّه علیه و على آله و أصحابه و أزواجه الطاهرین الطیبین» را بکار برده است! همان طور که اشاره شد از امویان دل خوشی ندارد و جز از عمر بن عبدالعزیز ستایش نمی کند زیرا «کان بنو أمیّة کلهم یلعنون علیّا- صلوات اللَّه‏ علیه و سلامه- على المنبر فمذ ولّى عمر بن عبد العزیز قطع تلک اللعنة». (ص 51 ). وی از امام حسین (ع) به عنوان کسی که در زمان امویان با او به عنوان خلیفه بیعت شد یاد کرده و برخی از مسائل را متفاوت با نقلهای رایج تاریخی در مقاتل دارد از جمله این خبر که عبیدالله اعلام کرد: «فحین التقى القوم لم یرم أحد من عسکر عبید اللَّه سهما و لم یسل سیفا. فقال عبید اللَّه بن زیاد: من أتانى برأس الحسین فله الرىّ. فتقدم إلیه عمر بن سعد بن أبى وقّاص و قال له: أیها الأمیر اکتب لی عهد الرىّ حتى أفعل ما تأمر فی الحال فکتب و سلّم إلى عمر فتقدم و انتزع سهما من کنانته و رمى به الحسین فوقع فی نحره فسال دمه على صدره و لحیته فأخذ الدم بیده و رمى به إلى فوق و صاح: اللَّهمّ هذا فعالهم بابن بنت نبیّک. ثم تکاثروا علیه و جاء الشمر- لعنه اللَّه- فاحتزّ رأسه و وضعه فی مخلاة فیها تبن و حمله إلى عبید اللَّه بن زیاد فنفذه عبید اللَّه على هیئته تلک إلى یزید و کان یزید نازلا على أنطاکیة محاصرا لها فلما کان الرسول فی بعض الطریق و أجنّه اللیل عدل إلى دیر فیه رهبان فبات فیه فحین انتصف اللیل قام بعض الرهبان لشأنه فرأى عمودا من نور متصلا بین تلک المخلاة و بین السماء  فتقدم إلى المخلاة و فتّشها فوجد الرأس فیها فقال: لا شک أن هذا رأس المقتول بکربلاء، فمضى و أخبر بقیة الرهبان، فحین جاءوا و رأوا تلک الصورة أسلموا کلّهم على الرأس و جعلوا الدیر [مسجدا] و کانوا سبع مائة راهب». اشاره وی به این که عمارت مزار امام حسین (ع) توسط عضدالدوله ساخته شده در ادامه آمده و این که در این زمان کربلا هزار خانه داشته و به مشهد الحسین معروف بوده است. (ص 54 ) . وی از کسانی چون محمد بن حنفیه، عبدالله بن زبیر و ...به عنوان افرادی که در دوره امویان با آنان به عنوان خلیفه بیعت شد یاد کرده و افزوده که کار آنها نگرفت تا آن که خلافت به مستحق آن و کسانی که خدا به آنان وعده خلافت داده و وارث آن بودند، یعنی عباسیان، رسید. در این باره چندین خبر و روایت هم آورده است (ص 55) یکی از این روایات هم این است که رسول (ص) ضمن وعده خلافت به فرزندان عباس، وقتی از جبرئیل پرسید که یاوران آنها چه کسانی هستند، جبرئیل پاسخ داد: «أهل المناطق من وراء جیحون، دهاقنة الصغد و الترک». (ص 56 ). وی از انقلاب عباسی با تفصیل بیشتری سخن گفته و همه بحث را در سمت و سوی حقانیت آنان پیش برده است. سخنرانی انقلابی سفاح در آغاز خلافتش در کوفه، همان که ابومسلم دستش را گرفت و بالای منبرش برد، جالب است. آن وقت فقط امام به حق در طول سالهای پس از رحلت پیامبر (ص) فقط علی(ع) بود و سفاح: یا أهل الکوفة ما رقى على منبرکم هذا خلیفة إلا أمیر المؤمنین علیّ بن أبى طالب و هذا الإمام بعده» بعد هم این وعده که ما نیامده ایم که قصری بسازیم و نهری در زمین های مردم حفر کنیم و سیره جباران را داشته باشیم: «إنّا و اللَّه ما خرجنا لنبن عندکم قصرا و لا لنحفر فی أرضکم نهرا و لا لنسیر سیرة الجبابرة». (ص 60 ). بعد هم خبر قتل ابوسلمه به دست ابومسلم، چون خودش گفته بود که این دولت از اوست و اگر خواست آن را «فاطمیه» خواهد کرد؛ وقتی ترسید ابوسلمه خبر را به سفاح بدهد؛ او را کشت. (ص 61 ). خبری هم نقل کرده که منصور پیش از خلافت عباسیان، رسول (ص) را در خواب دیده بود که در داخل کعبه پرچم سیاه را بدست او داده بود تا با دجال بجنگد «... و دخلت الکعبة فإذا رسول اللَّه جالس فسلمت علیه فردّ علیّ و عقد لی بیده لواء أسود طویلا و قال: خذ هذا بیدک حتى تقاتل به الدجال. قال: فأخذته». وی علت قتل ابومسلم را نیز همین دانسته که او می خواست دولت را فاطمی کند و برای این کار داعیان را هم به خراسان فرستاده است:« و قد بثّ الدعاة فی البلاد لنقض ما کان أسّسه من ملک بنى العباس و أراد أن یعیدها فاطمیة کما کان فی نفسه» (ص 63 – 64 ) نویسنده پس از آن به ترتیب از خلفای عباسی یاد و رویدادهای دوره آنان را بیان کرده است. جالب است که نویسنده هیچ نوع عبارتی که به نوعی این احساس را پدید آورد که او حتی عنایت بسیار اندکی به علویان دارد، از خود نشان نمی دهد، چنان که اخباری از امامان (ع) هم ندارد. تنها در ماجرای ولایتعهدی امام رضا (ع) اشاراتی به آن حضرت و از جمله نماز عیدی دارد که حضرت به توصیه مامون خواست بخواند، بعد هم مانع او شد. وی از تغییر رنگ عباسیان از سیاه به «الخضرۀ الاسمانجونیۀ» سبز.... هم یاد کرده اما رحلت آن حضرت را اتفاقی دانسته است (ص 98 ). عبارت وی در باره نوع حرکت حضرت برای نماز عید جالب است: «و اتفق أن المأمون فی یوم عید أمر علیّ بن موسى الرضا على باب مرو بالخروج و الخطبة و الصلاة بالناس، فخرج و على بدنه قمیص أبیض و على رأسه قطعة کرباس‏ بیضاء و هو یمشى بین الصفوف و یقول: اللَّهمّ صلّ علیّ و على أبویّ‏ آدم و نوح، اللَّهمّ صلّ علیّ و على أبویّ إبراهیم و إسماعیل، اللَّهمّ صلّ علیّ و على أبویّ محمد و علیّ، فحین شاهده عسکر المأمون و هو على هذه الحال ترجّلوا کلهم و سجدوا له و وافقوه رجالة إلى المصلّى. و فی تلک الساعة دخل بعض قواد المأمون على المأمون و أخبره بصورة الحال فهاله الأمر و خاف أن تخرج الخلافة من یده فی حال حیاته، فنفذ من ردّ علیّ بن موسى قبل أن یصل إلى المصلّى و خرج هو و خطب بالناس. و اتفق فی عقیب ذلک وفاة علیّ بن موسى فنفذ المأمون إلى بغداد و طیّب قلوب بنى العباس و أعلمهم برجوعه عما کان علیه من بیعة علیّ بن موسى و أخبرهم بموته و طلب من إبراهیم أن یخلع نفسه فما فعل فسار [38 أ] المأمون بنفسه إلى العراق» (ص 99).

اشاره وی به رفتاری که معتصم با احمد بن حنبل داشت، و آن هم متأثر از تحریک احمد بن ابی دواد معتزلی بود؛ نشان از تمایلات غیر معتزلی نویسنده است(ص 105). وی از متوکل نیز ستایش دارد و باز هم تمایل جدی به اخبار کتب ملاحم، تا آنجا که می نویسد متوکل در کتب ملاحم خوانده بود که دهمین خلیفه عباسی کشته خواهد شد. « و لما دخلت سنة سبع و أربعین قرأ  المتوکل فی کتب الملاحم أن العاشر من بنى العباس یقتل، و کان هو العاشر». (ص 119) اما هیچ اشاره ای به رفتارهای ضد علوی و حسینی او نکرده است.

وی به ندرت به منابع خود اشاره دارد، و از جمله این موارد نادر که فراوان از آن یاد کرده، نقل از ابن حمدون الندیم است، یک ادیب و ندیم شیعی که از قضا مدتها در دستگاه متوکل بود و همزمان با امام هادی (ع) نیز ارتباط داشت(بنگرید: فهرست طوسی: ص 20؛ معجم الادباء: 2/ 204؛ الوافی بالوفیات: 6/ 209 – 210) وی آثار فراوانی دارد اما روشن نیست عمرانی از کدام یک از آثار وی این مقدار نقل را دارد (ص 142 _ 146 و موارد دیگر).


ابن کردوبوس و کتاب الاکتفاء فی اخبار الخلفاء (قرن ششم)

یکی از آثار نسبتاً مفصل و جامع تاریخ عمومی اسلام که به نوعی محصول مشترک شرق و غرب اسلامی است کتاب الاکتفاء فی الاخبار الخلفاء اثر عبدالملک بن قاسم معروف به ابن کردبوس تونسی است. وی که در نیمه دوم قرن ششم هجری می زیسته در این اثر، یک دوره تاریخ عمومی اسلام را از سیره نبوی تا روزگار خویش بر اساس منابع اصلی نگارش شده در شرق اسلامی و گاه مغرب اسلامی نوشته است. تاریخ درگذشت وی دقیقاً دانسته نیست، گرچه در سال 575 زنده بوده و عالمان معاصر وی اغلب میان 600 تا 610 درگذشته‌اند و شاید بتوان گفت وی هم حوالی 600 درگذشته است. وی از مردمان توزر بوده که در حال حاضر در جنوب تونس قرار دارد.

ابن کردبوس مانند بسیاری از دانشمندان برجسته مغربی، برای کسب علم، در سال 573 به اسکندریه سفر کرده و دانش تاریخی و حدیثی شرق را از استادان این شهر اخذ کرده است. کتاب مهم او که برجای مانده همین الاکتفاء است که بخشی از آن تاریخ اسلام، شامل تاریخ صدر اسلام، امویان و عباسیان، و بخشی تاریخ اندلس در دوره اسلامی است. از این کتاب نسخه های فراوانی در کتابخانه ها برجای مانده و همین نشان می دهد که الاکتفاء محل توجه بوده است. مصحح کتاب، از ده نسخه خطی این اثر یاد کرده و گفته است که متن را بر اساس آنها منتشر کرده است. پیش از وی، بخش اندلس آن به صورت مستقل تصحیح و چاپ شده بود.

به گفته غامدی، روش  ابن کرودبوس، روشی است عمومی که در آن از تمامی روشهایی که در آثار پیشین وجود داشته استفاده کرده است. روش سالشمار به همراه روش های موضوعی مانند آن چه در یعقوبی و مسعودی و حتی سبکهای شرح حال به سبک آنچه ابن عبدالبر در الاستیعاب آورده، در این اثر مورد استفاده قرار گرفته است. با این حال بنیاد آن، بر اساس سنت تاریخ خلفا نگاری است و از این جهت زندگی نامه خلفا و تاریخ سیاسی دوران هر یک از آنان به همراه ویژگی های آنان مورد توجه خاص وی قرار داشته است. برای اثری که تاریخ شش قرن را نوشته، طبیعی بوده که متأثر از نوع مصادری باشد که هر کدام به بخشی از تاریخ این دوره توجه و تمرکز داشته است.

این کتاب از سیره نبوی آغاز می شود که در آن بخش، هم به صورت موضوعی به زندگی نامه پیامبر (ص) پرداخته و هم مهم ترین رویدادهای سیره نبوی را بر اساس سالهای هجری نگاشته است.  در ادامه تاریخ خلفای اولیه بحث شده و نه تنها رویدادها که ویژگی های شخصی آنان نیز مورد توجه وی بوده است. وی به طور خاص از دوران امام علی (ع) با تفصیل بیشتری سخن گفته و به خصوص در باره عاشورا همراه با همدلی فراوان، رویدادها را به تفصیل تمام (صص 698- 760) نوشته است. نگاه وی به معاویه به مانند سایر اهل سنت است و حتی او را به قول خودش همراه خلفای راشدین آورده، اما نسبت به یزید با تأکید فراوان بر انحراف و فسق و ظلم اوست، بطوری که او را فرعون زمانش نامیده است. (ص 760 – 759). پس از آن تاریخ خلفای اموی را به ترتیب آورده و ویژگی های هر یک از آنان را بیان کرده است. بخش تاریخ اندلس وی به دلیل استفاده از منابع محلی، از بخش های سودمند این اثر به شمار می آید. پس از آن از عباسیان سخن گفته و در این بخش ها کاملاً متأثر از منابع عمومی این دوره مانند مسعودی است. در کنار تاریخ، به برخی از مطالب ادبی و حکایات مربوط به خلفا نیز توجه شده است. وی در بیشتر بخشها رعایت اختصار را کرده و به خصوص تأکید دارد که برای طولانی نشدن مجبور به حذف بسیاری از اخبار و تلخیص آن ها شده است. وی بدون آن که به سبک سنتی اسناد نقلها را بیاورد، غالباً به ذکر نام مورخان و نویسندگان اشاره کرده و گاهی نیز برخی از اخبار را به نقل از راویان نخست آنها آورده است. در بخش سیره از ابن اسحاق، در باره صحابه بیش از همه از استیعاب و در بخش عباسیان، اغلب از مسعودی نقل کرده است. نقل وی از ابن قتیبه، آن هم نقلی که در الامامۀ و  السیاسه آمده، نشان می دهد که آن زمان، آن هم در اندلس این کتاب منسوب به ابن قتیبه بوده است. (ص 538). وی بخش های ادبی کتابش را از آثار مبرد، ثعالبی و بسیاری از آثار دیگر نقل کرده است.

کتاب الاکتفاء با مقدمه ای مفصل و تصحیحی مبسوط و در حالیکه تحت تاثیر گرایش های مذهبی وهابی است در سه مجلد و جمعاً در 1921 صفحه منتشر شده است( مدینه، دانشگاه مدینه ،1429)

 بلغۀ الظرفاء فی تاریخ الخلفاء (قرن ششم)

یکی دیگر از آثاری که در حوزه تاریخ نگاری خلفا در قرن ششم نوشته شده اثری است با عنوان بلغة الظرفاء فی تاریخ الخلفاء که نخستین بار در سال 1909 منتشر شده و در سال 2003 با تصحیحی تازه در قاهره انتشار یافته است. در باره نام دقیق نویسنده اختلاف است و صورتی که در روی کتاب آمده ابوالحسن علی بن ابی عبدالله محمد بن ابی السرور روحی است. بر اساس آنچه مصحح نوشته زندگی نامه وی در هیچ کتابی نیامده است. بر اساس اطلاعاتی که در یکی از نسخ این کتاب آمده، نوشته اند که وی پس از سال 648 درگذشته است، اما اشارتی در خود کتاب، سبب این اظهار نظر شده که وی تألیف این اثر را در سال 559 آغاز کرده است (ص 301). یک بار هم به رویدادی در سال 555 اشاره کرده و نوشته است «و هو عصرنا الان». او رویدادهای تا سال 576 را نیز بر آن افزوده است. این در حالی است که یکی از نسخه ها رویدادهای تا سال 648 را ادامه داده و به نظر می رسد کسی آن رویدادها را بر آن افزوده است. وی در اصل از افریقیه و شهر روحه است که از شهرهای نزدیک به قیروان بوده است؛ به همین دلیل عنایت خاصی به رویدادهای مغرب اسلامی دارد و به عکس از حوادث فارس، خراسان، ماوراءالنهر و دولتهای شرقی مانند سامانی ها، سلجوقی ها و خوارزمشاهیان یاد نکرده است. طبعاً مانند مغربی ها از فرهنگ مصری و به خصوص شهر اسکندریه متأثر است.

این کتاب در چارچوب روش خلیفه نگاری است و به همین دلیل محور خلفا و اطلاعاتی در باره آنهاست. بنابرین هرچند در آغاز تاریخ اسلام با سیره نبوی آغاز می شود، اما در ادامه با محوریت خلفا و ارائه آگاهی هایی در باره شخصیت آنها، سالهای خلافت و برخی از جزئیات ادامه می یابد. با این حال آنچه در باره امویان و عباسیان گفته می شود، در قیاس با آنچه در باره فاطمیان و سپس دولتهای غرب اسلامی ارائه می گردد، بسیار اندک است. در بخش دوم نه تنها خلفا بلکه بسیاری از تحولات سیاسی و اطلاعات فراوانی در باره امرا و دولت های فرعی هم ارائه می گردد.

به نوشته مصحح، بروکلمان مدعی شده است که این کتاب گویی خلاصه کتاب عیون المعارف قضاعی است، اما به نظر وی چنین نیست، هرچند در بخش اموی و عباسی شباهتی بین آنها وجود دارد که بیشتر به دلیل اشتراک در منابع است، اما در بخش فاطمی و تاریخ اندلس، اساساً چنین مباحثی در کتاب قضاعی نیامده است. روحی در بخش تاریخ صدر اسلام از برخی از منابع و مؤلفان مشهور مانند واقدی و ابن قتیبه نقل کرده، چنان که به تناسب از آثاری از جاحظ یا ثعالبی و غیر او نقل می کند.

کتاب حاضر منبعی برای ابن خلکان، ابن سعید اندلسی در کتاب المغرب فی حلی المغرب و نیز مقریزی بوده و به صراحت از آن یاد و به عنوان قال الروحی از آن نقل کرده اند. مصحح تصریح دارد که این کتاب یکی از منابع اصلی تاریخ فاطمیان بوده و از این جهت بسیار ارزشمند است، به طوری که بسیاری از منابع بعدی اخبار خود در این زمینه را از این کتاب گرفته اند. این احتمال که وی تحت تأثیر فضای برجای مانده از عصر فاطمی هم بوده وجود دارد چنان که در نخستین عبارت وقتی حمد خدا را آغاز می کند عبارت را با «و صلى الله على سیدنا محمد صلى اللّه علیه و سلم خاتم النبیین، و على آله الطیبین الطاهرین» آغاز کرده و در نسخه ای دیگر، به احتمال کاتب جمله «[و أصحابه الأکرمین‏]» را بر آن افزوده است؛ هرچند نباید این را دلیل بر تشیع او گرفت.

وی در آغاز از نسب و ولادت رسول (ص) و خاندان آن حضرت آغاز کرده و مطالبی از محمد بن حبیب نقل کرده است. سپس رویدادهای زندگی آن حضرت را به اختصار آورده و اخبار سیره را با تأکید بر یاد از تاریخ دقیق در قالب سالشمار ارائه کرده که شامل گزارشی در باره بیشتر غزوات و سرایا نیز هست. در واقع این بخش یک سیره نبوی مختصر، تاریخ مند و نسبتاً دقیق است.  این عبارت وی در باره حجۀ الوداع هم اشارتی به همان گرایش شیعی – فقط گرایش - اوست که «و خرج معه أمیر المؤمنین على بن أبى طالب رضی اللّه عنه، فتلى على الناس أربعین آیة من سورة براءة». در بخش رحلت و دفن پیامبر (ص) بار دیگر نام ابن اسحاق به میان آمده و ضمن آن گفته شده است که «و کان أمیر المؤمنین على رضی اللّه عنه یسنده إلى صدره» و این خبر که بعدها وقتی مغیره ادعا کرده بود که آخرین نفری است که در قبر وارد شده و این مطلب را برای امام علی (ع) گفتند: «فذکر ذلک لعلىّ بن أبى طالب علیه السلام فقال: کذب المغیرة قثم أحدثنا عهدا به». گزارشی از همسران پیامبر (ص) موالی، کاتبان، رسولان، اسبان و نکاتی از این دست در پایان این بخش آمده است. به هر روی، نظم بخش سیره در عین اختصار بسیار قابل توجه و دقت در نقل تواریخ و اسامی در آن آشکار است.

پس از آن از تاریخ خلفا آغاز کرده و در باره هر خلیفه اطلاعات شخصی و مهم ترین رویدادها را آورده است. در این زمنیه وی مانند یک مورخ حرفه ای فقط اطلاعات و اخبار را آورده و غالباً از تعریف و تمجید و نقل فضائل خودداری کرده است. تنها نکته ای که در فضیلت ابوبکر و عمر آورده اشاره به معنای کلمه صدیق و فاروق است و بس. حتی در باره فاروق این نقل را آورده که ابن شهاب زهری گفت که اهل کتاب او را فاروق نامیدن(ص 115). منبع عمده مطالبی که در این بخش آمده ابوبشر دولابی است. جالب است که مصحح در باره کتابی از دولابی که این مطالب از آن گرفته شده شرحی نمی دهد و این به رغم آن است که بعد از این نیز باز نام ابوبشر و نقل از وی ادامه یافته است. تا آنجا که می دانیم از ابوبشر دولابی (224 – 310) کتاب «الذریۀ الطاهرۀ» منتشر شده (تصحیح محمد جواد جلالی، قم، موسسه النشر الاسلامی، 1418ق).

نویسنده به اختصار به فتح تمام شهر ها اشاره کرده و خوشبختانه مصحح، در پاورقی، به تفصیل در باره سال فتح هر شهری توضیحی مختصر داده است. در اینجا نیز نشانی از ستایش و تمجید از خلیفه نیست و به عکس با حالت طعنه از شراب خواری دو فرزند وی یاد شده و البته این که عمر هر دو را حد زده است. در پایان از کاتبان، قاضیان و حاجبان خلیفه هم یاد شده است. از اضافاتی که از یکی از نسخه های کتاب در متن در کروشه آمده، بدست می آید که کاتب آن نسخه، مطالبی را به صورت جهت دار بر نسخه افزوده است. سومین خلیفه در ادامه آمده و به اختصار تمام در باره اطلاعات شخصی و تواریخ او او، از ابن اسحاق و واقدی نقل و به دفن او در حش کوکب اشاره شده است. (ص 123). فهرست اسامی شهرهای مفتوحه و نام اصحاب معروفی که در این دوره درگذشته اند، به اجمال آمده است. شگفت آن که از شورش بر عثمان اصلا یادی نکرده است. روش او در نقل تاریخ بدون ورود در نگره های مذهبی و فضائلی در بخش امام علی (ع) هم ادامه یافته و متن تاریخ گزارش شده است. در این میان از کشته شدن دو بچه عبیدالله بن عباس بدست بسر بن ارطات به تفصیل یاد کرده است. وی از دوره امام حسن (ع) هم با نام خلافت یاد کرده و پایان آن را مصداق همان سی سال روایت سفینه دانسته «الخلافۀ بعدی ثلاثون سنۀ» و گفته است که دقیقاً سی سال و سیزده روز می شود (ص 136). دو تاریخ درگذشت برای امام حسن (ع) نقل کرده و از آن ها، دومی را که شب شنبه هشتم محرم سال 50 است را درست تر می داند. اشاره ای هم به سخن قتیبی یعنی ابن قتیبه کرده که همسرش او را مسموم نموده اما آن را به معاویه مربوط نمی کند (ص 137).

زین پس تاریخ امویان را آغاز کرده اما از عنوان خلافت یاد نمی کند و تنها به ذکر نام آنها بسنده می کند و باز هم مطلبی در باره تاریخ بیعت با وی و مطالبی دیگر از ابوبشر دولابی نقل کرده است(ص 138)؛ سپس مطابق روش خودش اشارت کوتاهی به درگذشتگان و نیز مطالبی در باره کاتبان، حاجبان و نقش انگشتری و ... معاویه دارد. از روزگار یزید، خبر شهادت امام حسین (ع) را در یک صفحه و و ماجرای حره و آتش زدن کعبه را آورده است. (144 – 145).

یک نکته مورد توجه نویسنده در تمام این دوره ها، اشاره اش به اوائل است، اولین هایی که در هر دوره توسط خلیفه یا دیگران، رسم شده است. در اینجا نیز وقتی اشاره به دولت عبدالله بن زبیر دارد و این که عبدالملک مروان، مردم را روز عرفه در مسجد الصخره گرد می آورد، به سنت «تعریف» در مساجد شهرها اشاره دارد که از آن زمان رواج یافت، یعنی این که مردمان دیگر شهرها، به پیروی از حجاج که روز عرفه در عرفات جمع می شوند، هر کدام در شهرهای خود در روز عرفه در مساجد جمع شوند(ص 146)؛ هرچند می افزاید که برخی این سنت را از ناحیه عبدالله بن عباس دانسته اند و برخی از زمان عبدالعزیز بن مروان. به هر روی تاریخ خلفای اموی به همین سبک تا پایان این دولت آمده است. ذکر نکات تمدنی از قبیل اوائل، باز هم ادامه می یابد و برای مثال در بخش ضرب سکه، به رغم آن که اصل اشاره به تبدیل سکه های فارسی به عربی در دوران عبدالملک است، اما تفصیل ماجرا را تا دوره های بعد حتی عباسیان و نیز اوزان آنها را در دوره ایرانیان همین جا بیان می کند(ص 149). در باره ولید هم آورده است که «و هو أول من اتخذ البیمارستان للمرضى و دار الضیافة» (ص 151). این روش تا بیان زندگی نامه آخرین خلیفه اموی ادامه می یابد. پس از آن نویسنده تحت عنوان «جامع اخبار بنی امیه» مروری کلی بر این دوره دارد

وی ضمن بیان این که 14 نفر از امویان به مدت 91 یک سال و 9 ماه و 5 روز حکومت کردند، از فرار شماری از آنها در بلاد مختلف از جمله آمدن عبدالرحمن بن معاویة بن هشام بن عبدالملک به اندلس یاد کرده و تاریخ امویان اندلس را در همین جا، و زین پس در ادامه دولت اموی می آورد (ص 170). نگاهی که از نظر تاریخ نگاری بسیار جالب است. پس از شرح حال خلفای اموی اندلس، سراغ دولت حمودیین رفته (ص 191 به بعد) و به بیان زندگی، ویژگی ها و رویدادهای مهم عصر آنان می پردازد. در اینجا باز هم تحت عنوان «جامع أخبار الأندلس بعد خروجها عن الدولة الأمویة» نگاهی عمومی به تاریخ سیاسی اندلس دارد(ص 200). زمانی که به رویدادهای آغازین دهه های قرن ششم می رسد، اخباری را به صورت شفاهی هم نقل می کند. برای مثال به این عبارت توجه کنید: «قال الشیخ الفقیه أبو الحسن الروحى المؤلف: [و کان محمد بن تومرت المهدى من أهل العلم و الفضل. حدثنى محمد بن الحارث الآمدى و کان نازلا فى منزلى قال: کان محمد بن تومرت إذا رأى عبد المؤمن بن على صاحب المغرب الیوم یقول: تکاملت فیک أوصاف خصّصت بها / فکلّنا بک مسرور، و مغتبط» (ص 204). و بدین ترتیب نشان می دهد که در این بخش از اخبار شفاهی استفاده کرده است.

با پایان یافتن تاریخ اندلس تا روزگار وی، به تاریخ شرق باز می گردد و تاریخ عباسیان را آغاز می کند(ص 207). در این شرح حال ها نیز ارکان بحث در باره خلفا، عبارت از تاریخ ولادت و خلافت و درگذشت، شمارش حاجبان، کاتبان و قاضیان، و برخی از رویدادهای مهم از جمله فتوحات و زیادت در بناهای حرمین است. ضمن بیان خلفای عباسی، وقتی به مقتدر می رسد، اشاره می کند که این زمان دولت فاطمیان در مغرب و مصر شکل گرفت؛ سپس می افزاید: «و سأذکر أخبارها و أخبار مصر فیما بعد بمشیئة اللّه»(ص 248). در متن تا آخرین خلیفه عباسی آمده است که بر اساس آنچه پیش از این گفته شد، محتملاً این بخش تکمیل شده است. روحی پس از آن به اخبار مصر و مغرب باز می گردد: «قال الشیخ الفقیه أبو الحسن الرّوحىّ: ثم نذکر الآن لمعا من أخبار مصر و المغرب، بعد خروجهما من الدولة العباسیة». زین پس بحث از دولت فاطمی آغاز شده و به همان ترتیب از تک تک خلفای فاطمی با همان ساختار سخن به میان می آید. نخستین آنها مهدی فاطمی است (ص 285). در اینجا نیز اصل بر ارائه اطلاعات شخصی و تاریخی است و بندرت قضاوتی در باره آنان به صورت مثبت یا منفی صورت می گیرد، مگر آن که عبارتی در منابع بوده باشد که از عدل یا کارهای خاصی از آنان یاد کرده باشد مانند این که در باره منصور فاطمی گوید: «و کان بلیغا خطیبا فصیحا» (ص 291). وی پس از بیان فتح مصر توسط معز فاطمی، می گوید که وقتی افریقیه را ترک کرد، بادیس صهناجی را جای خود گذاشت که پس از او معز فرزندش در افریقیه جای پدر نشست. سپس از امرای بعدی در افریقیه یاد کرده (ص 300 – 301) تا به عبدالمؤمن بن علی، صاحب المغرب بنیانگزار دولت مرابطین می رسد که مهدیه را در سال 547 گشود و به سال 558 درگذشت و مؤلف در اینجا اشاره دارد که «و هو باق إلى سنة تسع و خمسین و خمسمائة، و هو عصرنا الذى ألّفنا فیه هذا الکتاب و قد مضى خبر عبد المؤمن فى جامع أخبار الأندلس». این هم تأکیدی است بر این که مؤلف کتاب خود را در میانه قرن ششم هجری نوشته و آنچه تا پایان عصر عباسی در بخش قبل آمده، از اضافات دیگری بر کتاب است. این اشاره مؤلف به افریقیه ضمن بحث از دولت فاطمی بود و در ادمه از عبدالعزیز فاطمی و سپس حاکم (ص 305) و بیش از همه در باره الحاکم و اعمال و رفتارهای وی سخن می گوید (تا ص 315). در ادامه از دیگر خلفای فاطمی یاد کرده تا نزدیک روزگار خود که باز برخی از اخبار را شفاهی و به صورت «حدثنى جماعة من أهل العلم» نقل می کند(ص 324). در سال 524 آمر فاطمی کشته شد و الحافظ به خلافت رسید. وزیر وی ابوعلی احمد بن افضل بن امیر الجیوش بود که وزرات او را داشت و سپس بر امور تسلط یافت. او حافظ را زندانی کرده نام او را از منابر و خطبه ها انداخت «و خطب‏ لأئمة الإمامیة، و للمنتظر محمد المهدى، و أسقط ذکر آل إسماعیل  من الخطبة، و أمر المؤذنین أن یسقطوا من الأذان «محمد و على خیر البشر»  و أمر أن یعنون عنه الکتب إلى سائر الأقطار، و یدعى له على المنابر بنعوت اخترعها و هى:  «السید الأجلّ الأفضل، سید ممالک أرباب الدول، و المحامى عن حوزة الدین، و ناشر جناح العدل علی الأقربین و الأبعدین، ناصر إمام الحق فى حالتى غیبته و حضوره، و القائم فى نصرته بماضى سیفه... » (235 – 235). حافظ به خلافت بازگشت و سالهای پایانی دولت فاطمی با وی و الظافر که در سال 543 و فائز که به سال 549 به خلافت رسید سپری شد. نویسنده در این دوره از خیلی از جزئیات با تواریخ آن سخن نمی گوید اما در عین حال آنچه حفظ کرده به دلیل آن که مربوط به روزگار اوست، مهم است. فائز در سال 555 درگذشت و عاضد به خلافت رسید و در 560 در قصرش کشته شد. این زمان آغاز فعالیت ایوبی ها به نام المستضی بالله فاطمی است که نویسنده هم اخبار آنها را در اوضاع آشفته قاهره و جنگ های صلیبی و حمله به اسکندریه آورده است (ص 355 – 356). ظاهراً اخبار پس از این یا مقارن آن هم توسط دیگری به این کتاب افزوده شده است به طوری که از الملک العادل ایوبی متوفای 615 و نیز الملک الکامل متوفای 635 هم به اجمال یاد شده است (ص 357): «و الحمد للّه وحده، و حسبنا اللّه و نعم الوکیل، و صلى اللّه على سیدنا محمد و آله و صحبه و سلّم... تمّ کتاب «بلغة الظّرفاء فى تواریخ الخلفاء» على ید الفقیر إلى اللّه تعالى أحمد بن الشّاهد الدیلمى غفر اللّه له».

یک تاریخ خلفای ناشناخته (قرن هفتم)

کتابی در تاریخ اسلام به شماره 1850 در کتابخانه سلیمانیه استانبول مشتمل بر 121 برگ موجود است که بنده نام و نشان آن را در میان کتابهای در دسترس نیافتم. روی صفحه نخست چند یادداشت کوتاه هست. از جمله قید شده: «تاریخ خلفا». زیر آن باز نوشته شده است: «تاریخ الخلفاء للام ابن عبدربه». دو تملک هم روی آن آمده و در بالای صفحه نوشته شده است: «کتاب فلک المعانی لابن الهباربه [یه] نقل عنه المصنف کثیرا فی هذا الکتاب». بنده که نام این کتاب را در این مرور نیافتم.

از ترکیب نسخه آشکار است که صفحات آغازین آن افتادگی داشته و بنابراین سه صفحه و نیم از روی نسخه ی تاریخ الخلفای ابن عبدربه باز نویسی و ضمیمه این نسخه شده است. این بخش تاریخ دوره پیامبر (ص) بوده و اصل نسخه کتاب از ابتدای «ذکر اخبار ابی بکر» آغاز می شود.

به نظر می رسد کسی که این صفحات اول را بازنویسی کرده و در اینجا گذاشته، به هر دلیل تصور کرده است که این کتاب اخبار الخلفاء ابن عبدربه ،یعنی بخشی از کتاب العقد الفرید است که در چاپ دارالکتب العلمیه مجلد پنجم آن کتاب (388 ص) می شود، بر این اساس آمده و قسمت تاریخ رسول الله (ص) را که اطلاعاتی کلی در باره ولادت، وفات، اولاد و ازواج و عمات و غیره است از آن کتاب بر ابتدای این نسخه افزوده است.

محتمل است که منشأ اشتباه وی این بوده که پیش از او کسی این کتاب را همان اخبار الخلفاء ابن عبدربه دانسته است.

پیش از هر چیز اشاره کنیم که ابن عبدربه متوفای 328 است و بنابرین، این کتاب که در تمامی اطلاعات بعدی با تاریخ الخلفاء کتاب العقد الفرید ناسازگار است، حتی بدون تطبیق روشن می شود که ربطی به آن ندارد، چرا که نسخه مزبور رویدادهای تا سال 430 را دارد؛و یک نکته عجیب دیگر هم پیش از توضیح در باره این نسخه اشاره کنیم و آن این که، به رغم آن که ابن عبدربه متوفای 328 است، در کتاب العقد الفرید، تاریخ خلفاء تا دوره مطیع آمده است. مطیع عباسی در 23 شعبان 334 روی کار آمد و پس از 23 سال خلافت در سال 363 خلع شد و سال بعد هم درگذشت. این که چطور اطلاعات مربوط به مطیع که دوره پس از حیات ابن عبدربه است در آن کتاب آمده، نکته ای است که باید توجیهی برای آن یافت. یکی از این توجیهات آن است که کسی اطلاعات آن دوره را بر کتاب افزوده است، امری که مشابه هم دارد. در هر حال، بخشی از العقد الفرید را که نامش اخبار الخلفاء است، می توان یکی از منابع مهم تاریخ خلفا نگاری تلقی کرد که در نیمه قرن چهارم نوشته شده است. متن یاد شده حاوی نکات تازه ای است که با استفاده از مصادر کهن نوشته شده، مصادری که برخی از آنها از دسترس ما خارج شده است.

اما به این نسخه باز گردیم. همان طور که اشاره شد از برگ 3، تاریخ با دوره ابوبکر آغاز می شود. برگ اول آسیب زده و ضمن آن که بخشی هم در اثر صحافی محو شده، مرور بر آن دشوار است، هرچند محال نیست.

پرسش این است که این چه کتابی است و نام آن و نویسنده اش چیست؟ بدون شک این کار نیاز به خواندن تمام متن و تطبیق آن با متون دیگر دارد که حتی با این حال هم شاید نتوان به سادگی به نویسنده پی برد. در اینجا نظری بر این کتاب خواهیم داشت.

این کتاب، یک دوره تاریخ عمومی اسلام در قالب سالشمار است، هرچند در برخی از سالها، به شرح و بسط بیشتر رویدادها پرداخته و ضمن عناوین چندی، اطلاعاتی را بدست داده شده است.

در همان برگ 3 (رو و پشت آن) دو بار از «التاریخ المظفری» مطلبی در باره سقیفه بنی ساعده نقل شده است. این اثر از ابن ابی الدم الحموی (583 – 642) است و نسخه ای از آن که متعلق به کتابخانه شهرداری اسکندریه است، در اختیار بشار عواد معروف بوده و در برخی از آثار تصحیحی خود از جمله به صورت گسترده در «تاریخ الاسلام ذهبی» به آن ارجاع داده است. حاجی خلیفه آن را تاریخ الملة الاسلامیه در شش مجلد وصف کرده است. [کشف الظنون: 4/305]

 تا اینجا می توان حدس زد که کتاب تاریخ ما مربوط به قرن هفتم و بعد از آن است. نقلها از کتاب مظفری ادامه یافته و از جمله در برگ 4 نیز باز با تعبیر «قال المظفری» مطالبی در باره سقیفه نقل کرده است؛ از جمله این نقل که وقتی پس از سقیفه با ابوبکر بیعت شد، ابوسفیان همراه با صدقاتی که گرفته بود وارد مدینه شد. عمر به ابوبکر گفت:« این آدم شری است، صدقات را به خودش بده [یا کار صدقات را به همو بسپار]. او چنین کرد و ابوسفیان هم راضی شد»! [فقال عمر لابی بکر: هو فاعل شر، فدع له ما بیده من الصدقه ففعل ابوبکر و رضی ابوسفیان...]. در برگ 4 مطلبی از «صاحب تاریخ حماه» در باره افرادی که از بیعت تخلف کردند و به علی مایل شدند نقل کرده است.  مقصود از این کتاب می تواند کتاب تاریخ حماه ابن واصل باشد که در برخی از منابع از جمله کنز الدرر و جامع الغرر  (7/6) از آن نقل کرده اند. این ابن واصل که به ابن‏ واصل‏ الحموی شهرت دارد و نام کاملش جمال الدّین أبو عبد اللّه محمّد بن سالم بن نصر اللّه (م 697) است نویسنده کتاب مفروج الکروب فی اخبار بنی ایوب است. این که مظفری و ابن واصل هر دو حموی منسوب به شهر حماة هستند، شاید این گمان را تقویت کند که کتاب مربوط به قرن هفتم یا هشتم در حوزه شامات در منطقه حماة باشد. در برگ 32 هم از جمال الدین ابن واصل مطلبی نقل کرده که ما را مطمئن می کند مقصود همین شخص است.

نویسنده، اخبار دوره ابوبکر از جمله رفتن سپاه اسامه و اختلاف بر سر اعزام آن و نیز مدعیان نبوت و مسائل مشهور به مرتدین را آورده است. این اخبار که تا برگ 9 ادامه می یابد، بدون ذکر منبع است. یک بار «قال ابن درید» دارد و چند بار هم: «قال الرواه». وی اخبار این بخش را به تفصیل آورده است. در برگ 8 (پشت) و 9، تفصیل خبر مالک بن نویره و مسائل مربوط به خالد درج شده است. احتمال این که نکات تازه ای در این بخش باشد وجود دارد. نویسنده تا برگ 11 اخبار مسیلمه را آورده و به نقل از ابن الجوزی در برگ 11 نقل کرده است  که از المنتظم 4/ 83 است.( که از کتاب المنتظم اوست(4/ 83))

در ادامه اخبار مرتدین بحرین و عمان، مطلبی را با تعبیر «قال الاصفهانی» در باره ارتداد عمرو بن معدی کرب دارد که باید مقصود الاغانی باشد که مطلب مزبور را آورده است (39/ 15)) با این حال بیشتر مطالب با تعبیر «قالت الرواه» است.

از برگ 14 اخبار دوره عمر آغاز شده و نخستین بحث در باره جمع قرآن است. پس از آن اخبار فتوحات آمده است. تقریباً همه این مطالب با همان تعبیر «قالت الروات» نقل شده است. از برگ 20 (پ) اخبار دوره عثمان آغاز شده است. نظم بحث به صورت سالشمار از اینجا دقیق تر شده و نویسنده ذیل هر سال به نقل خلاصه اخبار معروف و مشهور در منابع می پردازد. اخبار مخالفت ها و شورش علیه عثمان و قتل وی هم طبق روال آمده است (برگ 21 – 24). در این اخبار گاه نام ابن سیرین یا زهری به عنوان راوی دیده می شود که البته اینها راوی خبر هستند نه منبع مؤلف؛ مثلاً با این عبارت «حکی بعض علماء التاریخ عن الزهری» (برگ 24).

در 24 پ مطلبی از الاستیعاب ابن عبدالبر نقل کرده است.

از برگ 25 با عنوان ذکر خلافت امیر المومنین علی بن ابی طالب، تاریخ این دوره آمده است. در برگ 26 از طبقات ابن سعد نقل شده، اما غالباً بدون ذکر منبع مطالب آمده است. اخبار شهادت امام در برگ 28-29 آمده و در برگ 30 و پس آن از اخلاقیات و ویژگی های امام یاد شده است.

در برگ 31 شهادت امام حسن (ع) را توسط همسرش و به امر معاویه دانسته و پس از آن اخبار خلافت معاویه را بر حسب سنوات آورده است. طبق معمول از رویدادها و درگذشته های هر سال یاد شده است. در برگ 32 با عبارت «قال القاضی جمال الدین بن واصل» مطلبی را به نقل از ابن جوزی آورده است. شاید نقلهای دیگر از المنتظم هم بواسطه وی باشد و البته می تواند مستقیم از آن نقل شده باشد. در برگ 23 پ نقلهایی در باره حلم معاویه از همین جمال الدین دارد: «حکی القاضی جمال الدین بن واصل فی تاریخه....» این نقلها ما را به این صرافت می اندازد که کتاب یاد شده از منابع اصلی او در این بخشهاست. ایضاً در برگ 39پ.

در برگ 24 پ و 25 داستان کربلا و مقتل الحسین علیه السلام آمده است. عبارت «قال محمد بن جریر» نشان از آن دارد که یا مستقیم یا مع الواسطه از طبری استفاده شده است. اخبار حره هم از واقدی در برگ 26 نقل شده که باید مع الواسطه باشد.

پس از آن اخبار امویان به ترتیب سال نقل شده و غالب قریب به اتفاق بدون نقل منبع است. اخبار دعوت عباسی از برگ 41 آغاز شده و از برگ 42 به ترتیب از خلفای عباسی یاد شده است. این مطالب باید با منابع دیگر تطبیق داده شود، کاری که بنده قصد انجام آن را ندارم و صرفاً هدفم معرفی کوتاهی از این منبع است.

در برگ 44 و ذیل رویدادهای سال 148 از وفات امام جعفر صادق (ع) یاد کرده و نوشته است که «احد الائمه الاثنی عشر علی رأی الامامیه... و سمی جعفر الصادق لصدقه و له کلام فی صنعۀ الکیمیاء و الزجر و الفال...».

 در برگ 47 نیز خبر وفات امام کاظم علیه السلام را آورده و نوشته است: « هو سابع الائمۀ الاثنی عشر علی رأی الامامیۀ و ولد موسی المذکور فی سنۀ تسع و تشرین و مائۀ  توفی فی سنۀ ثلاث و ثمانین و مائۀ لخمس بقین من رجب ببغداد و قبره مشهور هناک علیه مشهد عظیم فی الجانب الغربی من بغداد».

نویسنده به جز رویدادها گاهی از برخی از افراد شرح حال های مفصل تری هم بدست می دهد چنان که در برگ 49 تحت عنوان ترجمه صالح بن عبدالقدوس در باره وی مطالبی آورده است.

در برگ 49 مطلبی به نقل از قاضی تنوخی [نویسنده نشوار المحاضره] آمده است، چنان که در برگ 51 پ از بلاذری مطالبی در باره فرزندان مهدی درج شده است. محتملاً این مطالب از الفرج بعد الشده  است که در برگ 52 نیز باز مطلبی در باره درگذشت هادی عباسی از آن کتاب نقل کرده است.

نقل مطالبی در برگ 53 پ از ابن ابی الدنیا در باره هارون هم جالب است. این که این نقلها از کدام کتاب ابن ابی الدنیا است، مهم است، زیرا بسیاری از رسائل تاریخی او از دست رفته است. نقلهایی که از ابومعشر است محتملاً از منابع دیگری است. از کتاب جعفر بن قدامه [قدامة بن جعفر] هم در برگ 55 نقل شده است.

در برگ 56 نقلی از کتاب بلوغ الاداب و لطایف العتاب دارد که عجالتاً یادی از این کتاب در منابع در دسترس نیافتم. نقلی هم از ابونعیم در باره عبدالله بن مبارک ـ که باید در حلیة الاولیاء باشد ـ در برگ 57 پ آمده است. اخبار جعفر برمکی و مسائل خاندان آنها هم نسبتاً مفصل به نقل از خطیب و دیگران در برگهای 59 و 60 آمده است. طبعاً مقصود باید تاریخ بغداد باشد که نقل دیگری هم که در برگ 60 پ از خطیب آمده در تاریخ بغداد (7/ 168) هست. بعد از آن هم مطالب دیگری از خطیب آمده است.

تمامی این مطالب مربوط به دوره هارون است که بیشتر موارد بدون تقیّد به سالشمار به صورت موضوعی و تحت عناوین خاص آمده است. به نظر می رسد که در این میانه مطالبی نه در قالب سالشمار به کتاب افزوده شده است. در برگ 60 پ و 61 ، شرح حالی از بخاری آمده است. اخبار این بخش با تعبیر «قال علماء السیر» و معمولاً بدون یاد از منبع آمده است. همان طور که اشاره شد نویسنده پس از هارون سراغ مهتدی رفته است. بعد از آن از متوکل و و منتصر یاد شده است. جالب است که باز در برگ 64 پ به مهتدی برگشته در حالی که پیش از آن از وصیف الترکی و مطالب دیگر سخن گفته است. به نظر می رسد این بخش ها به نحو خاصی در داخل این تاریخ گنجانده شده و این وضعیت تا برگ 83 ادامه یافته است، جایی که دوباره سالشمار و اخبار امین و امین آغاز شده است. اما پیش از آن:

در برگ 66 پس از سه صفحه که در باره مهتدی سخن گفته عنوانی دارد به این عبارت: «ذکر طرف من علم علی بن محمد بن علی بن موی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب رضی الله عنه و عن آبائه».  پس از آن متن مفصلی به نقل از صولی و خبری هم از خطیب نقل کرده که مشابه آن، اما با تفاوت های قابل توجه، در تذکرة الخواص (ص 324) آمده است. مقایسه اینها و تفاوت در عبارت جالب خواهد بود. در ادامه این بخش اخبار دیگری هم از صولی در باره شعرا و فصحای عرب نقل شده است. (برگ 67 – 68) خبر شهید فخ نیز مفصل نقل شده است (برگ 70 – 71)

شرح حال مالک بن انس نیز مفصل آمده که برخی از نقلهای آن از ابونعیم است که می تواند از حلیة الاولیاء باشد(برگ 74 پ – 75). همین طور شرح شماری از علما و فضلای عهد هارون در ادامه آمده است (ص 75 پ – 76). بیشتر اطلاعات این شرح حالها از خطیب یعنی تاریخ بغداد است.

در برگ 81 به مناسب، شرح حال مفصلی از امام موسی بن جعفر(ع) آورده که گرچه اخبار آن در منابع دیگر هم هست، اما لازم است تا با دقت هر چند خبری که در باره امام دارد با منابع دیگر تطبیق داده شود. بخشی از مطالب نقل شده در آن شرح حال، از منتظم ابن جوزی است.

زین پس یعنی برگ 83 به بعد باز سالشمار آغاز شده و همان طور که اشاره شد، نزدیک بیست برگ در این میانه، مباحث متفرقه ای در اخبار علما، شعراء، خلفا و برخی از امامان آمده است. از برگ 83 به بعد ادامه تاریخ هارون و ماجراهای امین و مأمون آمده و اشارتی هم به رحلت امام رضا (ع) شده است (برگ 87). در این بخش تا پایان کتاب که می تواند تلخیصی از المنتظم یا منابع مشابه دیگر باشد، کمتر نام کتابی به چشم می خورد. محور رویدادهای سالها و یاد از خلفاست.

باورهای رسمی وی تسنن است، اما از این که گهگاه حریّتی در ارائه برخی از نقلها از خود نشان می دهد، و نیز این که مثلاً از حنابله بغداد به عنوان «ذکر فتنۀ الحنابلۀ» (برگ 101) یاد می کند، می توان نشانی از اعتدال در وی مشاهده کرد.

آخرین سالی که وقایع آن به اختصار آمده سال 430 است. سه چهار سطر آخرین برگ کتاب هم با خط دیگری نوشته شده و معلوم نیست اصل کتاب ادامه داشته است یا نه.

همان طور که در ابتدا اشاره شد، کتاب از مآخذی نقل می کند که در قرن هفتم نوشته شده و به نظر می رسد کتاب از آثار شامی اواخر قرن هفتم یا اوائل قرن هشتم باشد. تاریخی روی نسخه نیست و خط نیز همان دوره زمانی را نشان می دهد.

در صفحه سفید پایانی کتاب نوشته شده: «کتاب تواریخ اخبار الخلفاء للامام القاضی الادیب المشهور بابن عبدربه». کسی دیگر نوشته:« لم نعلم مولفه و لم نظفر به»، که تاکیدی است بر این که در اصل کتاب نامی از مؤلف یاد نشده است.

از جمله تواریخ عمومی که در قرن هفتم نگاشته شد، یکی هم التاریخ الصالحی از جمال الدین محمد بن سالم بن نصر الله بن واصل است که در دو مجلد توسط عمر تدمری (بیروت، المکتبة العصریه، 2010) تصحیح و منتشر شده است. این اثر دو جلدی، تاریخ انبیاء و سیره نبوی و نیز تاریخ خلفا و پادشاهان مسلمان را تا سال 636 دنبال کرده است.

نیز از جمله آثار در تاریخ الخلفاء از این دوره، کتاب مختصر تاریخ الخلفاء از مغلطای مورخ و سیره نویس معروف قرن هفتم و هشتم هجری (689 ـ 762) است که به کوشش یحیی بن حمزه الوزنه (قاهره، مکتبة الثقافة الدینیه، 2002) منتشر شده است.

تاریخ الخلفاء سیوطی (م 911)

نگارش در باره خلفا هیچ گاه به پایان نرسید و همچنان در قرون بعدی ادامه یافت، اما از نظر سبک و سیاق، شاید تاریخ الخلفاء جلال الدین سیوطی (849 ـ 911) را بتوان آخرین نمونه ای دانست که قابل تأمل و تدقیق است. جدیدترین چاپ این کتاب که بر اساس چندین نسخه تصحیح و با حواشی فراوان تصحیح و منتشر شده است (جده، دار المنهاج،2012) سیوطی ید طولایی در تلخیص، تبویب جدید و مرتب کردن آثار پیشینیان و معلومات پراکنده برای استفاده دیگران دارد و در بسیاری از علوم دست به این کار زده و آثار بیشماری از گذشتگان را در شکل و قیافه جدید به صورتی مبوّب و منظم عرضه کرده است. این کتاب نیز از همان دست آثار است و از این جهت پس از تألیف معمولاً مورد استفاده دیگران بوده است.

سیوطی در مقدمه تاریخ الخلفاء به این نوع از نگارش های خود در باره انبیاء، صحابه، طبقات مفسران، حفاظ، نحویان، اصولیان و دیگران اشاره کرده و در پایان گوید:«تنها چیزی که از شخصیت‌ها مانده بود خلفا بود که این تک نگاری را برای آنها تدوین کردم«و لم یبق من الاعیان الا الخلفاء مع تشوف النفوس الی اخبارهم، فافردت لهم هذا الکتاب» وی تأکید می کند که از مدعیان خلافت که خروج بر حکومت کردند اما به خلافت نرسیدند، مانند بسیاری از علویان و عباسیان، یاد نکرده است (ص 66).  همان جا می گوید که از خلفای فاطمی هم یاد نکرده و دلایل آن را توضیح داده که نشان از گرایش خاص سیوطی دارد.

سیوطی در آغاز چند بحث مقدماتی در باره اصل خلافت دارد که از آن جمله در باره خلافت و قریش، عدد دوازده در روایت نقل شده، مدت خلافت راشده، و نیز احادیثی است که در پرهیز از روی کار آمدن امویان یا بشارت به ظهور عباسیان وارد شده است(ص 79).

از صفحه 99 بحث از خلافت ابوبکر آغاز می شود و تا صفحه 208 ادامه می یابد. این متن یک شرح حال کامل و مفصل، اما بیش از هر چیز در یک قالب مذهبی، برای ابوبکر است که شامل زندگینامه، فضائل، روایات نقل شده از او و بسیاری از مطالب دیگر دارد. زان پس تا صفحه 259 در باره خلیفه دوم است که کمتر از نیمی از صفحاتی است که به ابوبکر اختصاص یافته است. در باره عثمان تا صفحه 282 بحث شده که باز نصف شده است. در باره امام علی (ع) تا صفحه 312 و پس از شرحی در باره خلافت امام حسن (ع) تا صفحه 320 به سراغ امویان رفته است.

آنچه در این صفحات آمده، جدای از اطلاعات شخصی مربوط به خلفا، رنگ و بوی مذهبی داشته و بیش از هر چیز در چارچوب باورهای مذهبی عرضه شده است. جالب است که گرایش مورخان قدیمی در نگارش در باره خلفا، حتی مانند کسی چون یعقوبی شیعی، فارغ از گرایش های مذهبی و صرفاً در جهت اطلاع رسانی بود. با این حال نباید غفلت کرد که همین اطلاعات که سیوطی زحمت گردآوریش را کشیده، حاوی اطلاعاتی است که می تواند در تحلیل تاریخ این دوره به ما کمک کند. در باره معاویه، عمر می گفت: «هذا کسری العرب» (ص 324) و در باره اقدام معاویه در برادر کردن زیاد برای خود:« این اولین بار بود که به طور رسمی حکم پیامبر (ص) تغییر داده شد.» (ص 325) و نمونه های دیگر مانند تحلیل حسن بصری که دو چیزی که کار مردمان را فاسد کرد: یکی قرآن سر نیزه کردن و دیگری کار مغیره در توصیه معاویه به ولیعهد کردن یزید (ص 339). و در باره شهادت امام حسین (ع) هم نکاتی را دارد از جمله این که «و فی قتله قصة فیها طول لایحتمل القلب ذکرها» (ص 341). جالب است که مقایسه این قسمت از چاپ دارالمنهاج با چاپ دارصادر (1417ق)، جابجایی هایی را در عبارات نشان می دهد که شگفت است.

آنگاه تاریخ امویان و عباسیان ادامه یافته و طبعاً اطلاعات محدودتر و منطبق با همان فرم معمول در تواریخ خلفا است؛ هرچند باز در باره خلفایی که صفحه روشنی تری دارند، مانند عمر بن عبدالعزیز، بحث های بیشتری شده است. داستان خلافت مستعصم آخرین خلیفه عباسی در ص 722 تمام شده و سیوطی ادامه خلافت در مصر را با مستنصر (659 ـ 660) آورده است. این دوره تا عصر متوکل (884 ـ 903) ادامه یافته و مرگ او هم در صفحه 780 گزارش شده است. پس از آن منظومه ای از خودش در اسامی خلفا آورده است. در نهایت، فهرستی از امویان اندلس، فاطمیان مصر که او اصرار دارد آنها را عبیدیان بنامد، و دو حکومت علوی در عراق و طبرستان با اختصار تمام، بدست داده است.

این اثر جدای از آن که در ردیف آثار دیگر سلسله نگاری خلفائی است، یک اثر در تاریخ عمومی اسلام هم هست، و این به دلیل توجهی است که به ارائه و عرضه مهم ترین رویدادهای تاریخی در هر دوره، گاه بر حسب موضوع و گاه سالشمار کرده است.

بیفزایم که ابن طولون (م 900) معاصر سیوطی، کتابی با عنوان النزهة السنیة فی اخبار الخلفاء و الملوک المصریة  دارد که به سبک همان آثار و البته بسیار ملخص و کوتاه است. (بیروت، عالم الکتب، 1408ق). او تقریباً در باره تک تک خلفا، از تاریخ بیعت، مدت حکومت، تاریخ مرگ یا خلع، و مقدار عمر آنها سخن گفته است.

 

 

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 351421

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 4 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۱۹:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۵
    4 13
    متاسفانه در شیعه تحریف بسیار زیاد است۰۰۰۰ اگر اهل تحقیق و به دور از تعصب باشید متوجه خواهید شد
    • بی نام A1 ۲۳:۰۵ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۱
      1 0
      هات برهانک ان کنت من الصادقین
  • بهرام A1 ۱۹:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۵
    0 1
    لااقل یه کم خلاصه تر مینوشتین، من که نخوندم