به گزارش خبرآنلاین٬ راوی خاطرات در کتاب «پنهان زیر باران»، سردار علی ناصری مسئول اطلاعات عملیات لشکر هفت ولیعصر(عج)، جانشین مرکز اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا، فرمانده تیپ 6 امام حسن عسکری (ع) و جانشین قرارگاه نصر بوده که سرانجام در تیرماه سال 1385 بازنشسته شده و خاطرات وی که حاصل ماه ها گفت و گو و مصاحبههای طولانی او با گردآورنده کتاب(سید قاسم یاحسینی) است.
سید قاسم یاحسینی درباره این کتاب گفته است: براي تدوين اين كتاب حدود 70 ساعت مصاحبه با سردار ناصري انجام شد. محتواي اين كتاب دربرگيرنده دوران كودكي و نوجواني ناصري در نقاط مختلف اهواز و روستاهاي حومه است. پيروزي انقلاب اسلامي، جذب ايشان به سپاه، شروع جنگ تحميلي و حضور ايشان در جنگ و مخصوصاً قرارگاه سري نصرت از ديگر بخشهاي كتاب است. ناصري بعد از عمليات خيبر و قبل از عمليات بدر به اسارت درميآيد و حدود 4 سال با نام مستعار اسير عراق بوده و هر لحظه احتمال اين بوده كه نامش فاش شود و جانش به خطر بيفتد. در مجموع كتاب جالبي است كه نكات ناگفته و بيان نشدهاي از هشت سال جنگ تحميلي را روايت ميكند.
تدوينگر كتاب پنهان زير باران در مورد علت انتخاب نام كتاب همچنین تصریح نمود: «يك برش از اين كتاب چند سال پيش با عنوان «پنهان زير باران» منتشر شد. در قسمتي از اين مجموعه، سردار ناصري و عدهاي ديگر براي شناسايي به خرمشهر ميروند و با كمين عراقيها مواجه ميشوند و مجبور ميشوند زير باران بمانند تا عراقيها بروند و اينها نجات پيدا كنند. اين قسمت تحت عنوان «پنهان زير باران» چاپ شد. همچنين باران در اينجا يك حالت استعارهاي دارد هم بلاست و هم نعمت و زير باران يعني زير تيغ جنگ ماندن.
درمقدمه اين كتاب آمده است: «اين كتاب خاطرات مرد بلندبالايي است كه آشناي ايل مردان روزگار خود است، اما پيش از همه ما اين نيزارهاي هور هستند كه او را ميشناسند و حتي نام كوچكش را ميدانند. اين آبراههاي باريك و پيچ در پيچ هستند كه نگاه تيزبين او را در لابه لاي چولانها نگه داشتهاند، تا روزي گواهي بدهند كه مردي تنها و جسور اين آبگرفتگيهاي مرموز را در مه و در شرجي، وجب به وجب شناسايي كرده است....
سردار ناصری در بخشی از خاطرات خود درباره اسارت می گوید:
«لباسهایمان را درآورده بوديم. هوا هم خيلي سرد بود. دو سه كيلومتر را در آب طي كرديم اسلحه و همه چيز را برده بوديم گذاشته بوديم داخل بلم. سه نفر از ما داخل آب سرد شده بوديم. آن روز لباس غواصي هم آماده نبود كه ببريم. وقتي وارد آب شديم دندانهايمان به هم ميخورد. نيزار هم ميخورد به بدنمان و مثل تيغ ميبريد. در آب سرد 2-3 كيلومتر طي كرديم. لرز داشتم ولي وقتي آن نيها را ميگرفتم و در آب حركت ميكردم، حس ميكردم امام خميني از پشت سرمان نگاهمان ميكند. ميزان عشق به امام را در دوران جنگ در دل رزمندهها، فقط افرادي من حس ميكنند. اينهايي كه در كار هنر هستند نتوانستند آن را خوب به نمايش بگذارند.
در هر صورت رفتيم و به خشكي رسيديم. نزديك مواضع دشمن با يك گروه گشتي دشمن برخورد كرديم و به صورت اتفاقي تيراندازي كردند. من جلو بودم. وقتي كه تير خوردم دو سه بار بلند شدم و افتادم روي زمين. به خودم گفتم: اي علي شهيد شدي. فرازهايي از زيارت عاشورا را خواندم. ميگفتند: در اينموقعها امام حسين(ع) ميآيد بالاي سر آدم و امام زمان(عج) ميآيد. ديدم، نه از امام حسين(ع) خبري هست و نه از امام زمان(عج). به خودم گفتم: نه بابا، از شهادت خبري نيست. دستها را برديم بالا و خلاصه ما را بردند بازجويي و... . تا يك ماه در بيمارستان سپاه 4 عراق بوديم...»
«پنهان زير باران» در 496 صفحه توسط انتشارت سوره مهر به چاپ دهم رسیده است.
6060
نظر شما