24 آبانماه سال جاری مسئولان بیمارستان لقمان الدوله تهران در تماس با بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران از مرگ مرموز دختر جوانی که آثار شکنجه و کبودی در بدن وی دیده میشود، خبر دادند. با این تماس تیمی از کارآگاهان جنایی همراه بازپرس «جمشیدی» از شعبه سوم دادسرا به بیمارستان رفتند و با پیکر بیجان دختری به نام «مژگان» که صورتش خونآلود بود روبهرو شدند.
در نخستین اقدام زن و مرد جوانی که مژگان را به بیمارستان منتقل کرده بودند از سوی تیم تحقیق تحت بازجویی قرار گرفتند. «سعید» 27 ساله در بازجوییها گفت: اسفندماه سال گذشته در میدان راهآهن خیلی اتفاقی با مژگان که اعتیاد شدید به شیشه داشت آشنا شدم، از آنجا که او کارتنخواب بود به وی پناه دادم و او را به خانهمان آوردم. چون مادرم بیمار بود از مژگان خواستم پرستار مادرم شود. مژگان از آن روز به بعد کارهای مادرم را انجام میداد و شبها هر از گاهی آنجا میخوابید تا اینکه ساعت 9 شب 24 آبان امسال دیدم مژگان با سر و صورت خونین وارد خانهمان شد. وقتی از وی پرسیدم چه شده است، قادر به حرف زدن نبود و حالش به هم خورد و سریع با اورژانس تماس گرفته و او را به بیمارستان رساندم. همزمان زن جوانی نیز که با این مرد بود به صورت جداگانه تحت بازجویی قرار گرفت. «صغری» در بازجوییها گفت: من چهار ماه پیش با همسرم دعوا و با حالت قهر خانهمان را ترک کردم، در حالی که با تلفن همراه سرگرم صحبت بودم این مرد خودش را به من «میلاد» معرفی کرد و پس از آشنایی مرا به خانهشان دعوت کرد. در آنجا با مادر، خواهرش و مژگان که در خانهشان بود آشنا شدم، بعدها متوجه شدم این مرد میلاد نام ندارد و اسم واقعیاش «سعید» است. او همیشه با میله جاروبرقی به جان مژگان میافتاد و او را به باد کتک میگرفت. وی گاهی اوقات نیز مرا کتک میزد و حتی یک بار از من فیلم سیاه گرفت و گفت: اگر از خانهاش بیرون بروم فیلم مرا پخش خواهد کرد. شب حادثه هم سعید، مژگان را به باد کتک گرفت و با میله جاروبرقی ضربهای به سرش زد. وقتی وی از حال رفت او را داخل اتاق خواب کشید و باز هم چند سیلی محکم به صورتش زد، سپس از اتاق بیرون آمد و وقتی دیدیم مژگان نفس نمیکشد با اورژانس تماس گرفته و او را به بیمارستان لقمان رساندیم.
با این اعترافات، مرد شیشهای که در بازجوییها دچار تناقضگویی شده بود بازداشت شد تا اینکه صبح دیروز نزد بازپرس جمشیدی گفت: وقتی مژگان از بیرون به خانه آمد دیدم زیر چشمش کبود است و گفت گرسنهام، به او شام دادم که او همزمان دچار تشنج شد، برای اینکه به خود بیاید دو سیلی به صورتش زدم و به او آب قند دادم اما بیفایده بود تا اینکه با اورژانس تماس گرفته و او را به بیمارستان رساندم. باور کنید من او را دوست داشتم و میخواستم با وی ازدواج کنم.
17302