۰ نفر
۳۰ شهریور ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۰
خاطرات وکیل/ متهمی با یک کیلو شیشه، ترسان از کشف یک بطری مشروب!

- نیمه شب بود که حسن اومد خونه و گفت کفش و کلاه کن تا بریم شمال. تعجب کردم .آدمی که برای رفتن به شاه عبدالعظیم صد تا بهونه رنگ وارنگ میاورد یک دفعه اون هم آخر ماه که به قول خودش کفگیرش به ته دیگ خورده اومده و پیشنهاد شمال میده .با خودم گفتم حتما زهر ماری خورده و حالیش نیست چی میگه ،تا اینکه دیدم لنگ و افتابه به دست داره شیشه های ماشین رو تمیز میکنه .من رو که دید گفت مگه نگفتم آماده شو .گفتم جدی گفتی؟ واقعا میخوای منو ببری شمال؟گفت:آره مگه شوخی دارم ....

عاطفه که درگیر یک پرونده سنگین قضایی بود این حرفها را برایم گفت.

با سکوتم متوجه شد که باید ادامه بدهد.

- هنوز  7صبح نشده بیدارم کرد. چشمهامو مالیدم و خودمو پیدا کردم.چهارساعتی می شد که توی راه بودیم.پرسیدم اینجا کجاست. جواب نداد اما با دست ، دستگیره ماشین رو نشونم داد. یعنی که پیاده شو.

عاطفه روی صندلی جابجا شد. ژست آدمهایی را داشت که برای سرگرم کردن دیگران قصه می گویند.

- داخل ویلایی بودم که اگه توی خواب هم میدیدمش باورم نم یشد چنین جایی وجود داره چه برسه بخوام خودم اونجا باشم. مات و مبهوت دیوارهای سنگ مرمر و چنارهای سر به فلک کشیده ویلا رو نگاه می کردم. صدای کاغها همه جا رو برداشته بود. حسن متوجه شد چه حسی دارم. با لحنی که می خواست مسخره م کنه بگفت:برو جلو آینه ببین این دوتا شاخ  چیه روی سرت دراومده. بعد هم قاه قاه زد زیر خنده. بیراه نمیگفت اگر شاخ هم در آورده بودم. حق داشتم. من و حسن فوق فوقش  مسافرخونه های بی ستاره ر و دیده بودیم و بهترین تفریحمون رفتن تا سرپل تجریش بود. اگه ولخرجی می کرد یه بلال یا یه کم لبو می خوردیم و برمی گشتیم.

کمی بی تاب شدم. اما نمی دانم چرا به بی حوصلگی ام اهمیتی داد و قصه گویی اش را پی گرفت.

- بهش گفتم تا لباس عوض کنی صبحانه رو آماده میکنم، موقع خوردن صبحانه تلفن حسن مدام زنگ میخورد. هر چی پرسیدم کی زنگ می زنه و اینجا کجاست و  ویلا مال کیه، فقط می گفت تو چه کار به این کارها داری .لذتش رو ببر، بعد از صبحونه کمیاستراحت کن،ناهار هم قراره کته کباب برامون بیارند .نمیخواد چیزی درست کنی...دوشب و سه روز داخل ویلا بودیم . گاهی هم می رفتیم بیرون دنبال گشت وگذار.که روز آخر حسن بدون مقدمه همونطور که اومد و گفت بریم شمال گفت زودباش وسایل رو جمع کن باید تا قبل از غروب ویلا روخالی کنیم . من هم که حق سوال کردن نداشتم  وسایل رو گذاشتم توی ماشین و افتادیم توی جاده به سمت تهران.

خوشحال شدم که بالاخره داستان دارد به جایی می رسد که به پرونده اش مربوط است.

- همون اول جاده هراز خوابم برد . نزدیک های رودهن با تکانی که به خاطر ترمز ماشین به وجود آمد بیدار شدم. جلوی  یک سالن غذاخوری بودیم. حسن گفت می رم آبی به سر و وصورتم بزنم و زود برمی گردم. دوسه دقیقه ای گذشت و حسن نیومد.یه ماشین پلیس کنار ماشینمون پارک کرد.  چندتا مامور اومدن سراغم و پرس و جو که از کجا میایید و کجا میرید؟بعد هم گفتن صندوق عقب رو باز کن. گفتم صبر کنید شوهرم بیاد. نزدیک یک ربع گذشت و از حسن خبری نشد . مامورها خودشون در صندوق  رو باز کردند....

                                                                                                                             ***
عاطفه متهم بود به حمل یک کیلو ماده مخدر شیشه. بااینکه مشخصات حسن و نشانی ویلا و.. را داده بود اما متهم اصلی پرونده خودش بود که با توجه به وزن شیشه ها مجازات اعدام یا در خوش بینانه ترین حالت حبس ابد در انتظارش بود. هیچ رد و نشانی از حسن در پرونده نبود حتی سند ماشین هم به نام عاطفه بود و این یعنی محکومیت عاطفه.

شروع کردم به بررسی پرونده و  خواندن گزارش مامورین که نوشته بودند: مالک ویلا ایران نیست و سرایدار هم منکر حضور عاطفه و حسن در ویلا شده بود. تمام ادله نشان می داد که  عاطفه متهم اصلی پرونده است...

سادگی کلام و نوع رفتار عاطفه طوری بود که نمی شد به او شک کرد . باید کمکش می کردم اما چطوری؟از بازپرس خواهش کردم تا دستور بدهد که فیلم دوربین های پلیس راه جاده هراز را در اختیارم بگذارند،گرچه قبول کردند اما گفتند: بی فایده است!اصلا میخوای بین آن همه ماشین چی پیدا کنی؟

تنها چیزی که در ذهنم بود یافتن تصویر حسن کنار عاطفه داخل ماشین!4شبانه روز وقت گذاشتم تا فیلم مربوط به ساعاتی را که حسن داخل جاده بوده  پیدا کنم اما هیچ رد و نشانی نبود.

زمان به سرعت می گذشت وباید پیش از صدور کیفرخواست راهی پیدا می کردم تا ثابت کنم عاطفه به اتفاق حسن داخل ویلا بوده و هر چه هست مربوط به آنجاست!از بازپرس اجازه گرفتم تا با عاطفه ملاقات کنم...

به عاطفه گفتم: کل سفر رو از ذهنت دور کن و فقط سه روزی را که داخل ویلا بودید  با جزییات برام تعریف کن بدون اینکه چیزی رو بابت رودربایستی حذف یا سانسور کنی...

عاطفه شروع کرد به حرف زدن . با گوشی صدایش را ضبط می کردم و در همان حال نکات خاص را یادداشت می کردم تا اینکه یکدفعه سکوت کرد...

گفتم:ادامه بده چرا ساکت شدی؟ صورتش از خجالت سرخ شد وگفت:اگر بگم از یخچال ویلا چیزی بلند کردم اتهامم سنگین تر نمیشه؟گفتم:بنده خدا  اگر هزارتا اتهام دیگه هم بهت بزنند به سنگینی اتهام حمل یک کیلو شیشه نیست. حالا بگو ببینم چی از داخل یخچال برداشتی؟

                                                                                                                      ***
بلافاصله از زندان راهی دادسرا شدم و موضوع را به بازپرس منتقل کردم که اگر حرف عاطفه درست باشه معنی اش این هست که سرایدار با حسن هماهنگ بوده و از محموله خبر داشته ...
با ماموران  تشخیص هویت و انگشت نگاری راهی ویلا شدیم . سرایدار حکم ورود  را که دید کمی هول کرد اما بعد با اکراه اذن ورود داد. وارد حیاط که شدم باغبان مشغول ور رفتن به باغچه ها بود. طبق نشانه ای که عاطفه داده بود یکراست رفتم سراغ کمد رختخواب ها تا لابه لای تشک و پتوها را بررسی کنم. اما  حسی ناخودآگاه وادارم کرد بروم سراغ باغبان...
از یکی از مامورین تقاضا کردم همراهی ام کند. هنوز به باغچه نزدیک نشده بودیم که باغبان با عجله بیل را رها کرد و با سرعت قصد خروج داشت. با صدای بلند گفتم:حسن آقا کجا؟

برای لحظه ای ایستاد اما بلافاصله گفت:با من بودید؟گفتم :نه،مگر اسم شما هم حسن هست؟با لکنت زبان گفت:نه آقا حسن کیه؟وقتی مامور از حسن کارت شناسایی خواست پا گذاشت به فرار اما خبر نداشت چند مامور دیگر بیرون ایستاده اند...
ماموران انگشت نگاری هم  لابه لای تشک ها  بطری ای را که عاطفه از یخچال ویلا کش رفته بود  کشف کردند و اثر انگشت عاطفه را روی بطری ثبت کردند...
سرایدار به اتفاق حسن (باغبان)به اداره آگاهی منتقل شدند
قرار بازداشت عاطفه به حکم بازپرس لغو گردید.
به اصرار عاطفه وکالت  شوهرش حسن را پذیرفتم و با وی صحبت کردم که چنانچه با مامورین همکاری کند سعی میکنم برایش تخفیف بگیرم ...
با اطلاعات حسن و سرایدار باند تولید و فروش شیشه در شمال کشف شد.

*وکیل پایه یک دادگستری

1717

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 473479

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 2 =