۰. لگد به افتادهی میان راه
رسم است که هر کسی میخواهد بیخطر اسمی در کند یا در شبکههای اجتماعی لایکی بگیرد، یک موجود بیدفاع میان راه افتاده را پیدا میکند و لگدش میزند. یکی از این موجودات بیدفاع میان راه افتاده لفظ مبهمی است به نام مردم. توی تاکسی و اتوبوس و مترو و رستوران و فیسبوک و توییتر خیلی راحت میشود مردم را دشنام داد و متهم کرد و کاسهکوزهها را سرشان شکست. «مردم نفهم اند»، «مردم وحشی اند»، «مردم بیعاطفه اند»، «مردم بیسواد اند»، «مردم همه چیز را خراب میکنند»، «مردم همه چیز را غلط مینویسند» و چرندیاتی از این دست تهمتها و دشنامهایی است که در این دورهمیها نصیب موجود ناشناختهی بیدفاعی به نام مردم میشود.
۱. سواد یا بیسوادی؟ مردم یا حضرات؟
در عهد شاهوزوزک البته سواد به این میگفتند که آدمها بتوانند بخوانند و بنویسند و این توان هم مدارج و مراتبی داشت. مثلا از خرکچی باسواد توقع نداشتند که ننویسد «حذو». او «حذف» را «حذو» میشنید و همینطور هم مینوشت. اما مثلا از آدم ملادیده و مکتبرفتهی حسابی یا مثلا از آدم مدرسهرفته و دیپلمدار توقع داشتند هم «حذف» را همینطور بنویسد هم فرق «سَمَر» و «ثَمَر» را بداند و هم بتواند بنویسد «اسطقسّات». همچه آدمی اگر گمان میکرد «اسطقس» واژهای است عربی برش حَرَجی نبود. اما اگر آدمی بود که فلسفه خوانده بود آن وقت عیب بود که نداند اسطقس همان στοιχεία است که از یونانی وارد زبان تخصصی فلسفهی فیلسوفان ایرانی شده و هر چند در عربی نمیشناسندش اما برای همآهنگی با عبارتهای دیگر شکلی عربوار به خود گرفته است.
البته عرض کردم این سواد سواد عهد شاهوزوزک بود. الان دیگر هر کسی در عرض ده تا سی ثانیه میتواند با گوشیش بگردد و ببیند املای رایج «خبیث» کدام است؛ «خبیث» یا «خبیس» یا «خبیص»؟ امروز توان حساب کردن، توان استفاده از ابزارهای ارتباطی، توان برخوردهای حساب شده با افراد در جامعه و گروه، و توانهایی از این دست سواد حساب میشود نه دانستن املای اسطقس یا حفظ بودن جدول تناوبی یا چیزهایی از این دست. به زبان سادهتر سواد از «دانستن اطلاعات انباشته»، به سمت «داشتن مهارتهای زندگی» تغییر جهت داده است و این بر اثر تحولات ارتباطی و اطلاعاتی پدید آمده و قابل درک است. (برای آغاز مطالعه در مورد تغییر معنای سواد اینجا را کلیک کنید).
البته این سواد عمومی است. در کنار این سواد عمومی سواد تخصصیای هم در کار است. مهندس عمران چیزهایی از سازه و استحکام آن و مصالح و امثال اینها میداند که دیگران نمیدانند. پزشک مو به موی بدن آدمها را از خودشان بسیار بسیار بهتر میشناسد. اقتصاددان است که میداند اشتباه گرفتن تورم با افزایش قیمت چه خطای مهلکی میتواند باشد. بقیهی مردم هر چند در کار خودشان باسواد باشند در کار دیگران بیسواد اند و این نه عار است و نه ننگ و نه توقعی جز این باید داشت. اگر من به قدر مهندس عمران از سازه و مصالح میدانستم و به قدر پزشک از بدن و بیماری و به قدر اقتصاددان از تورم، پس برای چه باید آنان به دانشگاه میرفتند و مرارت میکشیدند و درس میخواندند؟ میتوانستند مانند من، بی درس خواندن به همین جا که هستند برسند.
به بیان دیگر، از نشانههای سواد تخصصی این است که در بسیاری موارد با تحلیلهای ظاهرا دودوتا چهارتا و در باطن آبدوغخیاری ما نمیخواند و نباید هم بخواند.
البته بسیاری آدمها توجهی به این موضوع ندارند. امتحانش ساده است. در یک مهمانی بگویید زانوم یا کمرم درد میکند. تنها کسانی که یا سکوت میکنند یا اگر چیزی بگویند تشویق به مراجعه به متخصص است، پزشکان هستند. بقیه تقریبا همه و در جا برای شما نسخه میپیچند. هیچ کدام هم فکر نمیکنند خب اگر بنا بود نسخهی درد تن مردم در دست من باشد، این پزشکها برای چه میروند دانشکده و درس میخوانند؟
یا از اقتصاد یونان یا زمینههای اجتماعی تشکیل داعش حرف بزنید، همه نظر دارند. البته در مواردی مثل پزشکی که با جان مردم سر و کار دارد، تجویز بدون داشتن شمارهی نظام پزشکی جرم است و قابل پیگرد قانونی. اما در مورد اقتصاد و جامعه و روان و زبان و مانند اینها چنین محدودیت قانونیای هم وجود ندارد. رقتانگیزترین وضع هم - البته به گمان من - وضع آنان است که مدرک دکتری چیزی را دارند و اصرار دارند با به رخ کشیدن عنوان «دکتر»شان دربارهی چیزی به کلی متفاوت نظر بدهند. خب دکتر جان تخصص و عنوان شما چه ربطی دارد به ما نحن فیه؟
۲. همه سکوت کنند؟
این رطب و یابسها که بافتم یعنی در زمینههای تخصصی هر که مدرک ندارد سکوت کند؟ حتی اگر این قدر سادهلوح بودم که چنین نظری میداشتم، واضح بود که این عملی نیست. نمیتوان دهان مردم را بست. اما میتوان از آنها خواست که چه با عنوان دکتری و چه بی آن وقتی میخواهند نظری دربارهی موضوعی بدهند، مقدمات عمومی سواد تخصصی موضوع را فراگرفته باشند و هر چه میتوانند با در نظر گرفتن احتمالات نظر بدهند نه با قطعیت. یعنی من اگر خواستم دربارهی تورم حرف بزنم اولا وقت بگذارم و یک کتاب مبانی اقتصاد بخوانم و بفهمم، دوم این که حواسم باشد احتمال دارد با این که خیلی دانا و خیلی باهوش و امثال هذا هستم، در فهم تورم خطا کرده باشم یا بعضی چیزها را که برای اقتصاددانان بدیهیات است بسیار بد و خطا فهمیده باشم. این برای نظر دادن سادهی اتوبوسی، و گر نه کسی که میخواهد کار میانرشتهای کند و از منظر رشتهی خودش دربارهی موضوع رشتهای دیگر نظر بدهد دست کم باید با ادبیات روز این میانرشتهای آشنا باشد.
۳. دردت چی است؟
حالا درد من چی است؟ درد من تازه نیست. همان زخم قدیمی و چرکین نظر دادن همه - جز زبانشناسان - دربارهی زبان و موضوعهای وابسته به آن است. نظر دادنهایی با پیشفرضهای خطا، روششناسی خطا، و صد البته نتایج خطا. بدون هیچ آشنایی با ابتدائیات تخصصی موضوع.
در همین راستهی بازار آقای دکتری جامعهشناس دربارهی «نوشتن» نظر داده. قدمش روی چشم ما زبانشناسها. اما از خواندن متن آقای دکتر میتوان دانست که او تفکیک دقیقی میان سه مفهوم کاملا متفاوت «زبان»، «خط» و «رسمالخط» قائل نیست. خب این قدم اول. دوم این که مفهومهای از رده خارج و غیر علمی «درست» و «غلط» را که مدتها است منسوخ شدهاند معتبر میداند و تحلیلش را بر آنها استوار میکند. (برای دانستن این که دستوریان که بودند و چه میگفتند و چرا نظرهاشان - مانند درست و غلط کردن محصولات زبانی - اعتباری ندارد، باید سری به کتاب Western Linguistics: An Historical Introduction نوشتهی Peter A. M. Seuren یا کتابی دیگر در همین موضوع بزنید) طبیعتا نتیجهای هم که آقای دکتر میگیرد، زدن اتهام بزرگوارانهی «شلختهنویسی» به مردم است.
آقای دکتر پیش از نظر دادن در این زمینه باید اگر زحمت نمیکشند و کتاب نه چندان تازهی Contemporary linguistics: An introduction نوشتهی William D O'Grady و همکارانش را نمیخوانند، دست کم کتاب سادهخوان و سادهفهم The Study of Language نوشتهی George Yule را بخوانند تا اندکی - در حد دانشجویان ترم یک رشتهی زبانشناسی - با مفهومهای اولیهی زبان و موضوعهای مربوط به آن آشنا شوند و برای مثال ابهام در رسمالخط را «دشواری رمزگشایی از زبان» ننامند. رسمالخط کجا و زبان کجا؟
نیز ایشان باید دست کم کتاب Sociolinguistics: An Introduction to Language and Society نوشتهی Peter Trudgill و کتاب Bad Language از Lars-Gunnar Andersson و کتاب Authority in Language نوشتهی James Milroy و Lesley Milroy را تنها به عنوان چند نمونه از ادبیات میانرشتهای بخواند و البته از کتابهای پربار و دوستداشتنی دکتر یحیی مدرسی مانند درآمدی بر جامعهشناسی زبان و نیز زبان و مهاجرت غافل نباشند، آن وقت شاید بتوانند متوجه شوند داستان گونهگون نوشتن مردم در شبکههای اجتماعی چیست و آیا میتوان آن را شلختگی نامید یا با شلختگی نامیدن آن از اصل موضوع غافل ماندهایم و جای بیربطی ایستادهایم.
۴. اگر ماجرا شلختگی و غلط نوشتن نیست، پس چیست؟
جواب همین سوال ظاهرا ساده اگر بخواهد علمی و دقیق و کامل باشد دست کم یک کتاب میشود. همانطور که برای من و شما «زانودرد» یک کلمه است، اما برای یک پزشک ممکن است نشانهای مشترک بین چندین عارضه و بیماری بهکلی متفاوت باشد و اگر بخواهد همه را توضیح بدهد شاید حجم توضیحش چندصد صفحه بشود. آنها که علاقهمند باشند میتوانند با خواندن همان کتابها که معرفی کردم کم و بیش آن تفصیل را دریابند، اما برای آنها که میخواهند تنها بنیانهای ماجرا را بدانند اندکی توضیح میدهم.
۵. خط چیست و الفبا چیست؟
به هر سیستمی از نشانههای بصری که برای ثبت بصری محصولات زبانی به کار میروند خط میگوییم. الفبا به سیستمی از نشانههای بصری میگوییم که تا حد قابل قبولی آنچه میشنویم را به همان تفکیک که میشنویم تقطیع و ثبت میکند. سیستمهای دیگر که خط هستند اما الفبا نیستند، سیستم هجایی و سیستم ایدهنگار هستند.
این یعنی چه؟ یعنی خط نسبتا الفبایی انگلیسی برای چهار صدای واژهای که آن را تِند تلفظ میکنیم چهار علامت t و e و n و d را بدون امکان حذف هیچ کدام روی خط کرسی مینشاند. اما خط ژاپنی که یک خط هجانگار است، برای هر دو صدا یک علامت به کار میبرد. مثلا برای «نا» و «گا» و «سا» و «کی» هر کدام یک علامت دارند که ترکیب این چهار علامت نام شهر معروف بمباران شدهی ژاپن را تشکیل میدهد. خط چینی یک خط ایدهنگار است. مثلا وقتی کلمهای را که معنی مَرد میدهد تلفظ میکنند، شما سه یا چهار صدا میشنوی، اما تنها یک علامت برای این سه یا چهار صدا ترسیم میکنند. آن علامت هم به صداها ربطی ندارد، به مفهوم ربط دارد. حالا وقتی واژهای را که معنی زن دارد تلفظ میکنند، شما پنج یا شش صدا میشنوی اما برای این پنج یا شش صدا دو علامت ترسیم میکنند که یکی همان علامت مرد است و دیگری نشانهی واژهای است که یعنی مونث.
میتوان نشان داد که خط هر چه به خط الفبایی ایدهآل نزدیکتر باشد - یعنی تناظر یک به یک بین صداها و علامتها برقرار باشد - هم آموختنش و هم به کار بردنش سادهتر است و هم امکان اشتباه هنگام نوشتن درش کمتر - در واقع تقریبا صفر - است.
۶. ارتباط زبان و خط چیست؟
بر خلاف تصور ساده و اولیه که مردم گمان میکنند هر زبان خطی خاص خود دارد، باید چند نکته را دانست.
الف. بسیاری زبانها هیچ خطی ندارند. نباید گمان کرد که چنین زبانهایی کماهمیتتر یا کمارزشتر از دیگر زبانها هستند.
ب. خط هیچ ارتباط ذاتی یا بنیادینی با زبان ندارد. هر زبانی را میتوان با خطهای گوناگون نوشت. اگر شما خط کنونی زبان ژاپنی را بلد باشید میتوانید جملههای فارسی را با آن خط بنویسید. همان طور که الان زبان فارسی را با خط فارسی رایج در ایران، خط سیریل رایج در تاجیکستان پیش از استقلال، و نیز خط لاتین رایج در بعضی فضاهای مجازی مینویسند.
ج. خط - و حتی زبان - بسیار بیش از آن که میراثی برای پاس داشتن باشند، ابزاری برای به کار بردن هستند.
۷. خطهای الفبایی را چه طور دستهبندی میکنند؟
مفهومی عملیاتی در کار است به نام عمق خط (orthographic depth) که عددی است که برای خطهای نسبتا ایدهآل مانند خطهای رایج فعلی زبانهای فنلاندی، ایتالیایی و اسپانیایی صفر است و هر چه ابهامهای املایی در زبانی بیشتر باشد از صفر فاصله میگیرد. میزان عمق خط در خط کنونی ما مانند خط کنونی انگلیسی با صفر فاصلهی بسیاری دارد و به همین دلیل املا یک مشکل همیشگی در اینگونه خطها است.
۸. املا مشکل بیسوادها نیست؟
در واقع خیر. املا مشکل همگانی است. آنها که باسوادتر مینامندشان فقط زجر بیشتری کشیدهاند و شکل واژههای بیشتری را حفظ کردهاند. اما این حفظ کردن هیچ مصونیتی نمیآورد. چرا که قاعدهمندیای در کار نیست. برای مثال خوب است بدانیم با این که همه گمان میکنند میتوان املای «درست» واژهها را در لغتنامهها یافت، چنین نیست. برای مثال دهخدا دو املای «زغنبوت» و «زغنبوط» را برای واژهای ضبط کرده و اولی را ارجح دانسته اما امروز میدانیم این وامواژهای است که از عربی به فارسی وارد شده و عربها آن را زقنبوت مینویسند.
۹. وسیلهی همگانی باید همگانی باشد.
شما نمیتوانید وسیلهای برای استفادهی همگانی بسازید، اما هیچ کس نتواند بدون ضریب هوشیای بالا و حافظهای قوی و قبل از سالها دوره دیدن با آن کار کند. وسیلهی همگانی باید سهلالوصول و در دسترس همگان باشد. حتی باید تا جای ممکن کسانی که ناتوانی جسمی یا ذهنی دارند نیز بتوانند از آنها استفاده کنند. مثلا چراغ راهنما یک وسیلهی عمومی کارآمد است. اما خط فارسی کنونی چنین نیست. خطی که مرحوم دهخدا درست و غلطش را نداند و درش خطا کند اصلا بیش از آن که «وسیله» باشد، «معمای ابوالهول» است که بالاخره تو را جایی گیر میاندازد و هلاک میکند.
۱۰. چرا عمق خط کنونی فارسی زیاد است؟
خط کنونی فارسی چهار ایراد بنیادین و بسیاری ایرادهای مختصر دارد که همگی باعث زیاد شدن ابهام و در نتیجه عمق خط میشوند. آن چهار ایراد بنیادین از این قرار هستند:
الف. چندنویسگی یک واج (صدا)
گاه برای نوشتن یک صدا از چند نویسهی مختلف و گوناگون استفاده میکنیم. مثلا صدای /q/ را گاه «غ» و گاه «ق» مینویسیم. دیدید که همین چندنویسگی حتی دهخدا را نیز به دام انداخته است.
ب. نویسهی چند واجی
گاه یک نویسه را در جاهای مختلف برای واجهای مختلف به کار میبریم. مثلا نویسهی «و» در «وقت» برای واج /v/ و در «روغن» برای واج /ow/ و در «دوست» برای واج /u/ و در «تو (ضمیر دوم شخص مفرد)» برای واج /o/ به کار میرود.
ج. نویسههای نخواندنی
گاه یک یا چند نویسه را مینویسیم اما نمیخوانیم. مثلا «و» را در «خواهر» مینویسیم اما نمیخوانیم.
د. نانوشتههای خواندنی
گاه هیچ نویسهای برای صدایی به کار نمیبریم، اما صدا را میخوانیم. مثلا در «بز» دو نویسهی «ب» و «ز» برای نوشتن کافی است، اما ما سه واج /b/ و /o/ و /z/ را میخوانیم.
همهی اینها باعث زیاد شدن عمق خط فارسی میشوند و چنان که گفتیم خط کنونی فارسی را بیش از آن که به یک وسیله و ابزار شبیه کنند، به یک معمای پیچیده، هراسانگیز و حلناشدنی بدل کردهاند.
۱۱. به زبان بیزبانی میگویید خط فارسی را باید عوض کرد؟
قطعا خیر. هیچ وقت نمیتوان از یک نظام علمی صرف توقع توصیه داشت. برای مثال فیزیک پرتابهها میتواند به شما بگوید خمپارهای با زاویهی آلفا نسبت به سطح افق و جرم مرمی ام و خرج زد کجا فرود خواهد آمد، اما هرگز به شما توصیه نمیکند این خمپاره را شلیک کنید یا نکنید.
زبانشناسی یک علم است. میتواند گزارش کامل و دقیقی از دشواریها و عمق فعلی خط کنونی فارسی بدهد، میتواند پیشبینی کند در صورت تغییر خط چه مشکلاتی حل خواهد شد و چه دشواریهای جدیدی پدید خواهد آمد و نیز میتواند بگوید با هر اصلاحی در خط چه مشکلاتی رفع خواهد شد و اگر مشکل نوی پیش بیاید آن مشکل نو چه خواهد بود، اما نمیتواند به پرسش «چه باید کرد؟» جواب بدهد. پاسخ پرسش چه باید کرد چیزی از جنس سیاستگذاری است که جزو حقوق و در عین حال مسئولیتهای صاحبان خط است و نه فقط متخصصان زبان.
۱۲. چرا پسرخالهی من که در دانشگاه درس خوانده و دکتری ادبیات دارد میگوید این حرفها همه یاوه و حرف مفت است؟
پسرخالهی شما درست میگوید. عیب از پسرخالهتان نیست؛ از شما است. کسی که ادبیات خوانده زیباییشناسی زبان را آن هم به شیوهای سنتی و غیر علمی خوانده است. نسبت او با سلامت خط و زبان مثل نسبت مربی بدنسازی با سلامت تن و روان است. اگر شما برای دانستن در مورد سلامت تن و روان خودتان پیش مربی بدنسازی بروید، طبیعتا او حرفی از جنس آنچه پزشک و روانپزشک میگویند به شما نخواهد گفت و ای بسا حرفهای پزشک و روانپزشک را یاوه بداند.
۱۳. آخرش چه شد؟
آخرش این شد که بدانید خط کنونی فارسی وسیلهی مناسب و بیعیبی نیست. آن آشفتگیها که معمولا میبینید و به کاربران خط نسبت میدهید اغلب برآمده از چیزی است که به آن عمق خط میگویند و چه قابل اصلاح باشد و چه نباشد، عاقلانه نیست که از این آشفتگیها بهانهای برای تحقیر و تخفیف مردم و سرکوفت زدن به آنان و متهم کردنشان به بیسوادی و شلختگی و چیزهایی مانند این بسازیم و با این بهانهها برای خودمان پایگاه قدرت اجتماعی بتراشیم.
نظر شما