اما آنچه در ابتدا بنظر میرسد و شاید بیواسطه مورد اجماع مردمان و متبادر بذهن آنان است، دروغ به عنوان رذیلتی فردی است نه اجتماعی، از همین رو میل غالب در تقبیح دروغ، پند و اندرز به اشخاص است تا دروغ نگویند. بیانکه وارد تقسیمبندی قدیمی اخلاق فردی و اجتماعی شوم و با فرض بالا، دروغ فردی زودیابتر از دروغ یک نظام سیاسی است و شاید تصور غالب این است که اگر فرد در جامعهای دروغ نگوید، حکومت هم دروغ نخواهد گفت، یا اینکه شهروند موظف به راستگویی است و سیاست هم احکام خود را دارد!
در متون اخلاق کلاسیک به افراد توصیه میشود دروغ نگویند و برخی چون خواجه نصیر هم توصیه میکنند که اگر حکومتی راست گفتار میخواهید، خود دروغ نگویید و نتیجه آنکه اگر نظامی راستگو ندارید لابد دروغ میگویید و شایسته آنید. روی دیگر ماجرا آن است که اگر بنای حکومت بر دروغگویی است، در این صورت رفتار شهروندان از دوحال خارج نیست:
شهروندان ملزم به راستگوییاند اگرچه نظام سیاسی دروغ بگوید. شهروندان دروغ میگویند چون نتیجه طبیعی دستگاه سیاسی دروغ، تربیت شهروندانی دروغگوست.
گرچه بیکاوش در اخلاق فردی قومی نمیتوان به اخلاق سیاسی - اجتماعی آن قوم رسید ولی مراد ما در این نوشته "دروغ" به عنوان یک رذیلت سیاسی است. با وجود پژوهشهای دراز دامنی که از قدیم در اخلاق ایرانی و اسلامی صورت گرفته مجموعه آثارعلمای اخلاق در کشورهایی چون کشور ما از امرونهی پارهای اطوار انسانی فراتر نمیرود، تجویزهایی خشک و گاه فضایی و انتزاعی. بنابراین جز سیاست نامههایی که در سیرت ملوک و شیمت پادشاهان نگاشته شده و امروز کمتر محل مراجعه مردم ماست، تصویر چندانی از سنت اخلاق سیاسی یا همان حق مردم بر حاکمان در ایران امروز نمانده است.
پایانه اخلاق فردی و محصول نصایح علمای اخلاق اغلب از خلوتخانه اهل زهد و وارستگی شخصی (اخلاق فضیلت) فراتر نمیرود ولی پایانه اخلاق سیاسی گستره یک اجتماع انسانی است که تنها در تعامل برابر و آزاد افراد با دولت است که شکل می گیرد.
با این همه به باور من حساب ایرانیان نیم قرن اخیر را باید از سایر ملل اسلامی جدا کرد، ایرانیانی که انبانی از تجربههای تلخ و سنگین را در پس پشت دارند و چندگام جلوتر از ملل همسایه و حتی برخی ملتهای دیگر جهان، پنجه در پنجه تاریخ، آزمون و خطا کرده و امروز با انتقاد از دولت و رجال سیاسی، میدانی نو از اخلاق دولتی را تمرین و تجربه می کنند.
چالش در اخلاق سیاسی یکی از رهاوردهای سه دهه اخیر کشور ماست . صفت جمهوری در نظامی که با همت و زحمت مردم پا گرفت خود مجوز کنشهای اجتماعی سیاسی مردمی است که نه تنها بهرسم شورا و دمکراسی حق رای خویش را اعمال می کنند که با سنت اسلامی پیشینیان، وظیفه اصلاح حاکمان را هم بدوش می کشند.
گویی اخلاق در کشور ما اندک اندک از حوزه مراقبت و نظارت بر انضباط سنتی فرد، گستاخانه پا به میدان فراختری نهاده است. ارتقاء فرهنگ شهروندی و میل مردم به نظارت و کنترل رفتار حاکمان، دامنه اخلاق سیاسی را چون رسالتی اجتماعی، فراروی ما گشوده است.
یکی از موضوعات تکراری، چالشخیز و خطیر اخیر مسئله "دروغ گویی" است که شکوای آن از هر دوسوی اردوگاه قدرت و مردم بلند است (پژواک آن را در خطابههای رسمی نیز فراوان میتوان دید). گویی جملگی برآنند که امروزه دروغ نه "ذمیمهای فردی" که "رذیلتی دولتی" و "محصولی طبقاتی" است. احساس عمومی این است که دروغ قبایی حکومتی تن کرده، با زیوری نو و تکیه بر عصای زور و مجازات و در بسته بندی جذاب دین و مصلحت عمومی بهمیدان امده است.
در نگاهی کلی اگر بتوان نظامهای سیاسی را در دو قطب کلان افلاطونی و ارسطویی تقسیم کرد، نظام سیاسی ما بیشک در اردوی افلاطونی جای خواهد گرفت. نظامی فرزانه سالار و مدعی طبابت شهروندانی بیمار و فرمانبرانی فرودست (واژگان افلاطونی). این نظام که برای دوام دولت و مصلحت آن، هرچیزی میتواند مباح و مجاز باشد، بیش از هرچیز به جمهوری آرمانی افلاطون نزدیک است.
غرض من دراین نوشتار، نه پیچش مفهومی محض در فلسفه اخلاق است و نه تبارشناسی تاریخی دروغ ، هدف من بازخوانی نظریه "دروغ طلایی" افلاطون است. دروغی که در کمال حیرت برای حاکم حکیم و فرزانه "شهر سیاسی"، ضروری و مجاز شمرده شده و تاملی گذرا در ان میتواند ما را با ابعاد نظری این بلای سیاسی آشناتر کند. در جمهوری افلاطون دروغ رنگ قداست میگیرد و اگر از سوی حاکمی فرزانه بکار گرفته شود طلایی، نجیب، شاهانه و والا خواهد بود.
ضرورت این بازخوانی بیشتر از ان روست که جامعه ما در مقام تشبیه با مدینه مورد نظر افلاطون، دست کم سه وجه اشتراک دارد: جامعه مورد نظر ما آرمانی است، رهبران آن موصوف و علاقمند به حکمت و فرزانگیاند و سرانجام زرادخانه توجیه انواع رفتار سیاسی در قوه قاهره حاکمیت پیش بینی شده است.
شاید اولین بار در تاریخ اندیشه سیاسی، این افلاطون است که به "دروغ سیاستمدار" جامهای مشروع و اخلاقی پوشاند و نه تنها قباحت آن را ریخت که به "والایی" آنرا ستود. افلاطون در رساله "جمهوری" خود که بهبررسی موضوع مهم "عدالت" اختصاص دارد، بهتکرار از راستی دم میزند و بر ضرورت راستی برای هر انسانی تاکید میکند ولی آنجا که به صفات حاکم میرسد به استثنایی اشاره میکند که هنوز در میان بزرگان اندیشه سیاست و اخلاق برسر آن بحث و مایه حیرت است.
محل بحث ما رساله جمهوری افلاطون است، افلاطون در بخش سوم این رساله و در دیالوگی (گفتم، گفت) جسورانه نسخه جواز دروغ را برای رهبر خردمند مدینه آن هم بنام "مصالح عمومی" صادر میکند.
مواجهه ناگهانی ما با تجویز دروغ در بخش سوم رساله جمهوری حیرتانگیز است ولی اگر کمی به عقب برگردیم و در پایان کتاب دوم رساله جمهوری تامل کنیم، خواهیم دید که حکیم بزرگ یونانی ما زمینه و مقدمه این دروغزنی شاهانه را فراهم کرده است. آنجا که دروغ را به دو نوع حقیقی و زبانی تقسیم میکند و دروغ حقیقی را دروغی میداند "که انسانها یا خدایان در درون خویش و به خود دروغ میگویند، یعنی حقیقت را بخود نمی گویند و در نتیجه از حقیقت بی خبر میمانند..." (افلاطون، جمهوری، ترجمه لطفی، بند 382)
دروغ حقیقی که خود افلاطون هم چندان بر سر مفهوم آن قاطع نیست، یعنی انسان نسبت به آنچه در دل دارد بخود دروغ بگوید یا بی خبری از حقیقت. دلالت ضمنی این جمله یعنی اینکه انسان (خاصه انسانی که به حقیقت درون آگاه است) به حقیقت درون خود دروغ نگوید و بتواند با یکرنگی نسبت به درون خویش و آگاهی از حقیقت آن، به بیرون دروغ بگوید.
دروغ زبانی انعکاس اندرون است یعنی "تصویر و تقلید درون ادمی ... و بنابراین خالص نیست...". با این مقدمه و تقسیم، افلاطون به توجیه سودمندی دروغ میرسد و ان را برای "فریب دشمنان"، یا "...در برابر دوستانی که بهسبب دیوانگی یا نادانی در صدد انجام کاری هستند که بدبختی ببار میاورند..." مجاز میشمارد.
استدلال افلاطون آن است که با این دروغ "...ما به دفاع از خود میپردازیم و یا دیگران را از ارتکاب امری ناپسند باز میداریم". در این صورت دروغ نفرت انگیز نیست که سودمند هم هست. او سپس خدایان و ذوات اسمانی را از هرگونه زشتی و دروغی مبرا میداند. (بند 382)
افلاطون در ادامه ماجرا و براساس تئوری تمایز گوهر آدمیان، امتیاز دروغ را تنها به طبقه حاکم میدهد و با تاکید بر ضرورت راستگویی برای جوانان و شهروندان عادی در کتاب سوم رساله جمهوری مینویسد:
"از این گذشته، جوانان ما باید راستگویی را بسیار مهم بشمارند. پیشتر گفتیم که دروغ برای خدایان بیفایده است و برای آدمیان بهمنزله زهری است که خاصیت دارویی دارد. اگر این سخن راست باشد واضح است که این زهر باید در اختیار پزشکان باشد و از دسترس کسانی که پزشک نیستند دور بماند."
فرمانروا که در حکم طبیب حاذقی است و درمان و داروی درد بیمار یا همان شهروند را بهتر از هر کس دیگر میشناسد باید در کار خود دلیر و شجاع باشد و از بکارگیری انواع دروغ و فریب به مصلحت دولت نهراسد.
"... مرادم این است که زمامداران ما ناگزیر خواهند شد برای تامین سعادت زیردستان خود به نیرنگ و دروغ توسل جویند... اینگونه دروغ ها خاصیت دارویی دارند" (کتاب پنجم. بند459)
تامین سعادت زیردستان بهانه بزرگ افلاطون برای همه پلشتیهای فرمانروای فاضل و عادل است. او در کتاب نخست رساله جمهوری تاکید میکند که حاکم فرزانه چیزی را برای خود نمیخواهد و ارتکاب تمامی رذایل سیاسی تنها برای سعادت شهروندان است.
در جای دیگری افلاطون پرده از نیت خویش برمیدارد و با صراحت تمام دست رهبران جامعه را برای دروغگویی بهسود و مصلحت عامه باز میگذارد: "بنابراین اگر دروغ گفتن اصلا روا باشد، باید ان را تنها برای زمامداران کشور مجاز شمرد که هرگاه خیر و صلاح جامعه ایجاب کند آن را خواه به منظور فریب دادن دشمنان و خواه به نفع مردم کشور بکار ببرند." (389)
در میان کسانی که به نقد آثار افلاطون برخاسته اند، "کارل پوپر" فیلسوف علم اتریشی، نه از سر تخصص و افلاطون پژوهی که از سرذوق آزمایی و سیاست ورزی، (که گاه به احساس و کینه هم آلوده است) جایگاهی خاص یافته است. پوپر در جلد دوم اثر "جامعه باز و دشمنان آن" در فصلی با عنوان "شاه فیلسوف" به موضوع دروغ افلاطون به تفصیل پرداخته است.
او استناد آشکار افلاطون به فلسفه اصالتعمل و سودگرایی را ذکر کرده و "سود شهر" را دستاویز افلاطون برای توجیه دروغگویی شخص حاکم میداند. این سود شهر است که بالاتر از هر مصلحت و ملاحظات اخلاقی است و بهحکم همان مصلحتبینی سیاسی است که فرمانبران مجبور به راستگوییاند !
دستیازی حاکمان فرزانه بهدروغ برای صلاح ملک و ملت ممکن است بدآموزی داشته باشد و فرداروزی شهروندان را نیز برای توجیه دروغ بههر عنوان و مصلحتی جسور سازد. افلاطون در اینجا به اصطلاح "دفع دخل مقدر" میکند و هشدار میدهد که متاع دروغ درخور هرکسی نیست و فقط رهبران به عنوان طبیبان جامعه میتوانند بیماران یا همان شهروندان را با داروی دروغ درمان کنند:
"... ولی اگر یکی از افراد جامعه به زمامدار دروغ بگوید گناه او چون گناه بیماری است که درد خود را از پزشک پنهان کند، یا ورزشکاری که ... یا دریانوردی که ناخدا را اغفال کند... و اگر زمامدار کشور واقف شود که پیشهوری.... زبان بهدروغ گشاده است او را به کیفر خواهد رساند زیرا او با بدعتی که گذاشته، کشور را مانند کشتی در ورطه نابودی افکنده است." (جمهوری، کتاب سوم، بند 389)
در اینجا شهروندان حق ندارند رفتاری کنند که زمامدار انها میکند، افلاطون به این ممنوعیت نام "فضیلت" میدهد و رفتار آنها را به صبر و متانت تزیین میکند. از نظر او مردم عادی باید فضیلت بخرج دهند و "خویشتنداری" کنند و "خویشتنداری" از نظر افلاطون (که ان را از زبان شهروند یونانی نقل میکند)، عبارت از "فرمانبرداری از حکمرانان" است. (همان)
پیش از رساله جمهوری دستکم یک بار دیگر افلاطون از دروغ سخن گفته است، در رساله "هیپیاس کوچک" و در گفتوگویی آکنده از زیرکی و ظرافت، توام با حیرانی و تردید در باب راستی و درستی، از زبان سقراط ثابت میکند که کسانی که دانسته و خواسته دروغ میگویند بهتر از کسانیاند که ندانسته دروغ میگویند (هیپیاس صغیر، بند372)
افلاطون پس از جاانداختن ضرورت دروغ و اباحه آن از زبان شخص حاکم، در نوع دروغ تامل میکند، دروغ حاکم فرزانه با بکارگیری قدرت خطابه، باید باور مردم را برانگیزد. او مینویسد: "گفتم: اکنون وقت ان است که دروغی پیدا کنیم ...دروغی ضروری... و کاری کنیم که آن را خود زمامداران راست بپندارند یا لااقل مردم کشور ان را باور کنند ... (و برای باوراندن آن) سخنوری ماهر لازم است تا بتواند مردم را بهراستی ان معتقد کند. (414) و در اینجا افلاطون دروغ بزرگ خود یعنی تئوری سرشت سهگانه آدمها از زر و سیم و آهن را پیش می کشد.
جالب اینجاست که افلاطون بر سر واژه "اقناع" یا "باوراندن" و واژههای همخانواده آن بسیار حساس است، بدین معنا که حاکمیت باید چنان دروغ بگوید که جایی برای تردید شهروندان نماند و اغلب در اینکار دو واژه "اقناع" و "زور" را نیز با هم بکار میبرد، "زور" را هم با واژه "مجازات" همخانه می کند !
انگیزه افلاطون برای خلق دروغ طلایی، انگیزهای متعالی است. منظور او از یگانگی نفس و مدینه، کمال روحانی شهروندان و نزدیکی انان به نفوس آسمانی مدینه فاضله است. نفس انسانی که حیثیتی زمانی دارد با مرگ خویش، به مدینه که فرازمانی است ادای دین میکند، همان که در مرگ سقراط دیده میشود.
افلاطون دروغ مشروع را پایهای برای برقراری عدالت میداند و براین باور است که اگر با دروغ و فریب بتوان حکومت بهتری برقرار کرد، باید چنین کرد.
بهباور افلاطون (یا سقراط در دیالوگها) رهبر حکیم با دروغ طلایی سیاست، درپی بازسازی گذشته است، گذشتهای که اوج آرمان و ذهن اوست و سیاست مجرایی الهی برای تحقق این گذشته در زمان حال است.
دروغ طلایی در حقیقت بهترین راه محکم کردن ریشههای متعالی سیاست در زمین خاکی است و حاکم که به ادعای افلاطون برای مصلحت عامه "دروغ والا" میگوید راهی جادویی برای تاثیر در افکار عمومی جسته است.
تئودور گومپرتس محقق برجسته آلمانی که شرح کاملی بر حکمای یونان و از جمله اثار افلاطون دارد، دادن قدرت مطلقه به حکمران فرزانه، فراقانونی بودن وی و دست اندازی او به جزییترین شئون زندگی خصوصی مردمان در طرح افلاطون را ضعیفترین نقطه از طرح وی توصیف کرده و مینویسد:
"تردیدی نیست که چنین حکومتی نمیتواند دوام داشته باشد و از نخستین روز برقراری برای رفاه فرودستان زیان ببار میاورد. استبداد دینی که در جامعه اینکا حکمفرما بود تنها یکی از مثالهایی است که ما را به احتیاط وادار میکند. آنچه به یقین میتوان گفت این است که در همه جوامع بیشماری که رشد کرده و بهکامیابی نزدیک شدهاند بازی نیروهای متضاد نقش اساسی داشته است، در حالی که حکومت انحصاری یک قشر یا یک طبقه هرگز نمونه شایان تقلیدی بوجود نیاورده و هیچگاه منبع پیشرفت جامعه نبوده است." (رک. متفکران یونانی گومپرتس. ترجمه لطفی. ص 1066)
هنر و صنعت خطابه چنانکه پیشتر آمد، در نظر افلاطون بسیار کارساز است و میتواند بهحاکم امکان دهد تا برای اغوای افکارعمومی، ریشههای حقیقت و دروغ را یکسان جلوه دهد. یک فرمانروای خطیب یا آشنا به فن شعر و خطابه در مدینه افلاطونی، در تحقق این امر بسیار چالاکتر و تواناتر از دیگران است و دروغ بهتری خواهد گفت.
این تلاش خطابی گاه بهنبردی فلسفی هم منجر میشود تا دروغ را درون راستی و راستی را درون یک دروغ شاهانه جای دهد، محصول این تلاش نشستن فلسفه بجای سیاست است. دیالکتیک راستی و ناراستی در رساله جمهوری، که افلاطون را در جایی ستایشگر راستی و بیزار از دروغ نشان میدهد در میان پژوهشگران شرحها برانگیخته و برخی محققان چون "ورنر یگر" آلمانی حتی به تاثیر فرهنگ شرق و ایران و تاثیر دوگانه باستانی راستی و دروغ بر افلاطون اشاره کردهاند. (برای بسط بیشتر مطلب باید به بخش اول از جلد اول بررسی هایی در جمهوری افلاطون- بزبان فرانسه - زیر نظر خانم مونیک دیکسو استاد سوربن و افلاطون پژوه معاصر فرانسه مراجعه کرد)
لئواشتراوس فیلسوف سیاسی سرشناس در فصل افلاطون کتاب تاریخ فلسفه سیاسی خود مینویسد: حاکم فرزانه دلایل متنوعی بکار میگیرد تا اصناف مختلفی را اقناع کند (فرمان خشک بکار مردمان آزاد نمیآید و بردگان را مناسب است)، گرچه ممکن است همین تنوع دلایل و خطابات، سادگی فرمانبرداری را بهخطر اندازد. با اینهمه حاکم فرزانه باید این هنر را داشته باشد که همزمان بیان مختلفی را برای مردمانی گوناگون بکار گیرد ولی خطابه او یک نتیجه بیشتر ندارد و آن "لزوم اطاعت همگان از او" ست. (اشتراوس و کراپسی. تاریخ فلسفه سیاسی. نشر دانشگاهی فرانسه. ص91)
تحلیل رسایل افلاطونی البته ساده نیست و افلاطون شناسان بزرگ جهان برسر زوایای آشکار و پنهان این فیلسوف رازورز پیچیده و هنرهای دیالکتیکی و لفظی بکار رفته در دیالوگهای او بحثها کردهاند و تئوریها از ان برکشیده اند. نیز درک منظور افلاطون با برداشتی یگانه از فقرهای خاص حاصل نمیشود و برای درکی درست، مجموعه آثار او را باید درنظر گرفت. با این همه بهرای اغلب شارحان آثار افلاطون، ماحصل مدینه حکیمانه افلاطونی که بدست حاکمی فرزانه اداره میشود جز این نیست که مدینه آرمانی را تنها با خشونت و سپس دروغ پیاپی میتوان اداره کرد.
نظر شما