۱ نفر
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۷:۵۵

محمدرضا مهاجر

گونی را گذاشت روی باسکول و بلند گفت: “آقا سیروس! ۱۰ کیلو و نیم.”
سیروس گفت: “نیم‌کیلوش که هیچی؛ همون ۱۰ کیلو. بیا بگیر.”
بعد هم از توی دخل چند تا اسکناس در اورد و گذاشت روی میز.روی میز

-“اصلان، چند روزیه زیاد پلاستیک میاری. به معدنش رسیدی؟”
بی آنکه به سیروس  جواب بدهد پول ها را برداشت  و با عجله رفت به سمت خانه. دست دخترش را گرفت و رفت در مغازه.می‌خواست برای او که اولین روزه‌اش را گرفته بود خرما بخرد.

- “آقا! یه بسته خرما ”
بقال جعبه خرما روی میز گذاشت. دخترش جعبه را برداشت و از مغازه بیرون رفت.

- "شد سی هزار”

اسکناسها را از جیبش در آورد و شمرد. پنج،ده،پونزده،بیست،بیست وپنج.

دوباره شمرد. ۲۵ تومان بود.

بیرون مغازه را نگاه کرد. دخترش تند تند به سمت خانه می رفت.

۱۷۱۷

کد خبر 674927

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین