۰ نفر
۱۰ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۲۸

محمدرضا مهاجر

توی راهرو قدم می زد، سخت ترین تصمیم زندگیش را گرفته بود و بین مادر و بچه، مادر را انتخاب کرده بود. دل کنده بود از فرزند.

**

پرستار از اتاق عمل بیرون آمد. مرد از انتهای راهرو آرام آرام خودش را به او رساند.

قبل از این که چیزی بپرسد پرستار گفت: هر دوشون سالمن. خدا رو شکر کن. اسمشو چی گذاشتی؟

تسبیح توی دستش را محکم فشار داد.

- دمت گرم آقا!

پرستار هاج و واج نگاهش می کرد.

- اسمش مجتبی است. نذر امام حسن کرده بودمش.

58243

کد خبر 780840

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۱۶:۵۹ - ۱۳۹۷/۰۳/۱۰
    1 0
    که چی

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین