۰ نفر
۲۷ آذر ۱۳۸۷ - ۱۳:۲۳

از زمان پیدایش رسانه‌‌ای به نام فیلم، بحث‌های زیادی را در باب هنر بودن یا نبودن آن مطرح شده است. مطلبی که در ادامه می‌خوانید، نگاهی اجمالی دارد به بحث‌هایی که در این زمینه صورت گرفته است.

بریس گات: آرنهایم جایگاه هنری فیلم را اجمالاً بدین شیوه به چالش می‌کشد: «فیلم نمی‌تواند هنر باشد زیرا هیچ کاری جز بازتولید مکانیکی واقعیت انجام نمی‌دهد». این جمله ساده دو چالش متمایز را پوشش می‌دهد. چالش نخست متوجه ایده بازتولید است: آرنهایم معتقد بود که اگر چیزی بازتولید تصویری دقیق یک شیء باشد، چنان‌که مجسمه بازتولید یک شخص است، جایی برای فرانمود، که ذاتی هنر است، وجود ندارد، زیرا جایی برای تفاوت بین ظاهر بازتولید و شیء وجود ندارد. پاسخ آرنهایم در دفاع از فیلم خاطرنشان ساختن این نکته بود که فیلم با واقعیت تفاوت اساسی دارد- مثلاً، تصویری دو بعدی است، دورش قاب دارد، شامل تدوین است و غیره- و می‌توان از این تفاوت‌ها برای فرانمود هنری استفاده کرد؛ برای نمونه مونتاژ(تدوین) یکی از ابزارهای سینمای صامت بود. گرچه، از آن‌جا که فیلم ناطق، نسبت به فیلم صامت، ذاتاً تفاوت کمتری با واقعیت دارد، او معتقد بود که فیلم ناطق به لحاظ زیباشناختی ذاتاً پایین مرتبه‌تر از فیلم صامت است. (ویراست نخست کتاب آرنهایم در 1933 و فقط چند سال پس از رواج فیلم ناطق منتشر شد.) آرنهایم همچنین معتقد بود که آثار هنری‌ای که به وسیله یک رسانه خلق می‌شوند، برای این‌که ارزش زیباشناختی داشته باشند، باید به نحوی که خاص آن رسانه است، به عبارت دیگر، به نحوی که منحصر به آن رسانه است، متفاوت باشند. (بنابراین، مثلاً، تدوین مختص فیلم است.)

نکته اساسی که در این‌جا مد نظر آرنهایم است بدون تردید صحیح است: فیلم و واقعیت متفاوتند، به این معنا که فیلم یک شیء را به لحاظ ادراکی می‌توان به آسانی از خود شیء تشخیص داد. اما نقدهای گسترده‌ای به نظریه او وارد شده است. معلوم نیست که فرانمود، ویژگی ذاتی هنر باشد. همچنین معلوم نیست که بازتولید دقیق، نتواند فرانمودی باشد (برخی از تندیس‌های واقع‌گرایانه دوئین هنسن را به خاطر بیاورید)؛ و اگر معتقد باشیم که آثار، تنها زمانی ارزش هنری دارند که به نحوی مختص به رسانه‌شان متفاوت باشند، ناچار خواهیم بود که همه قابلیت‌هایی مانند توانایی روایت را که بین فیلم و سایر رسانه‌ها، مثل رمان و شعر، مشترک است، به لحاظ زیباشناختی نامربوط بدانیم. شاید چشمگیرترین نشانه نقصان در نظریه بنیادی آرنهایم، این نتیجه‌گیری او باشد که فیلم ناطق به لحاظ زیباشناختی پایین مرتبه‌تر از فیلم صامت است. این نتیجه‌گیری حاصل تمایل اوست به این‌که تفاوت‌ها را حدهای قابلیت بازنمایی در نظر بگیرد؛ به عنوان مثال، فیلم صامت قادر به بازنمایی صدا نیست. اما آنچه واقعاً اهمیت دارد، حد نیست، بلکه قابلیت بازنمایی اشیاء به طرق مختلف است، مثلاً استفاده از نورپردازی‌های مختلف، لنزهای مختلف، و حرکت‌های مختلف دوربین. تغییرات در حالات بازنمایی یک شیء، امکان فرانمود سینمایی واقعی را فراهم می‌آورد، زیرا نحوه فیلم‌برداری از یک شیء را می‌توان برای رساندن یک نکته فرانمودی درباره آن به کار بست؛ و این نشان‌دهنده قابلیت‌های سرشار برای بازنمایی است، نه حدهایی بر قابلیت‌های بازنمایی. به همین دلیل است که نتیجه‌گیری آرنهایم درباره فیلم صامت نادرست است: برای نمونه، تنها در فیلم ناطق، نه در فیلم صامت، سکوت می‌تواند فرانمودی باشد، زیرا تنها در فیلم ناطق می‌توانیم سکوت را مفید چیزی فرانمودی، تفسیر کنیم، زیرا فیلم‌ساز تنها در این‌جا درباره استفاده یا عدم استفاده از صدا، انتخابی داشته است، به عبارت دیگر انتخابی درباره نحوه بازنمایی واقعیت.

بخش دیگر چالش آرنهایم نیز با بحث فلسفی گسترده‌ای مواجه شده است. این همان نکته‌ای است که به ماهیت «مکانیکی» این رسانه، یا به بیان دقیق‌تر، مبنای علی تصاویر عکسی مربوط می‌شود. راجر اسکروتون این موضوع را برای عکاسی بسط داده است، و صراحتأ نتیجه‌ای منفی درباره امکان یک هنر واقعاً سینمایی أخذ کرده است: «فیلم، عکس یک بازنمایی نمایشی است: یک اجرای عکسی نیست، چرا که نمی‌تواند چنین باشد. در نتیجه، اگر چیزی تحت عنوان شاهکار سینمایی وجود داشته باشد، شاهکار بودنش به این دلیل است که – همانند توت فرنگیهای وحشی و قواعد بازی – در وهله اول یک شاهکار نمایشی است». به عبارت دیگر، یک فیلم، اگر هنر باشد، صرفاً به خاطر هنرمندی‌ای است که در آنچه روبه‌روی دوربین رخ داده، ظاهر شده است، نه به خاطر سهمی که خود فیلم‌برداری دارد. دلیلش این است که فیلم، به عنوان یک رسانه عکسی، متشکل از بازنمایی، به معنای خاصی که اسکروتون از این اصطلاح مراد می‌کند، نیست: یک بازنمایی چیزی است که اندیشه را منتقل می‌کند، و اندیشه، حالت التفاتی است. اما عکس، از آن‌‌جا که علی است، نه التفاتی، نمی‌تواند اندیشه را منتقل کند (یا به بیان دقیق، در مورد عکس‌های «آرمانی» چنین است – یعنی عکس‌هایی که در معرض هیچ‌گونه دستکاری خاص، مثل بیش نقاشی، وغیره نیستند. تنها در صورتی می‌توانیم به یک تصویر علاقه زیباشناختی داشته باشیم که بتواند اندیشه‌ای را درباره موضوع خودش انتقال دهد، چرا که چنین علاقه‌ای متوجه موضوع تصویر نیست، بلکه متوجه طرز ارائه آن است، یعنی اندیشه‌ای که درباره آن منتقل می‌شود. نتیجه این‌که، فیلم، که متشکل از بازنمایی‌ها نیست، نمی‌تواند یک هنر اصیل باشد.

سخن اسکروتون بحث‌انگیز است، و به خوبی گویای یک نگرانی سنتی درباره جایگاه فیلم به مثابه یک هنر است. بحث‌های گسترده‌ای درباره سخن او صورت گرفته است، گرچه بیشتر به ادعاهای او درباره عکس‌های ایستا توجه می‌شود تا به نتیجه‌گیری‌های او درباره فیلم. با این وصف، دیدگاه اسکروتون درباره عکاسی را باید رد کرد، زیرا در واقع می‌توان به این‌که یک عکس چگونه به موضوع خودش می‌پردازد، علاقه زیباشناختی داشت؛ مثلاً، می‌توان به عکس‌های انسلم آدامز از یوسمیتی اشاره کرد که از طریق انتخاب دقیق نظرگاه، شرایط نورپردازی و غیره به استحاله زیباشناختی نائل می‌آیند، و چیزی را که به نحوبارزی واقعی است، بسیار غیرواقعی جلوه می‌دهند. اسکروتون به درستی به حقیقتی درباره عکس‌ها پی می‌برد: نتیجه منطقی این‌که، به دلیل علی بودن نسبت عکسی، اگر چیزی عکس یک شیء باشد، شیء مذکور در زمان گرفته شدن عکس وجود داشته است. (به بیان دقیق، نتیجه می‌گیریم که آن شیء در زمان گرفته شدن عکس وجود داشته است زیرا می‌توانیم از ستاره‌هایی عکس بگیریم که وقتی نورشان به زمین می‌رسد، وجود ندارند.) اما از این مطلب نتیجه نمی‌شود که، آن گونه که مثال کینگ نشان می‌دهد، عکس‌ها اندیشه‌هایی را درباره موضوعاتشان بیان کنند. وجود عکس یک شیء مستلزم این است که شیء مذکور در زمانی که عکسش گرفته شده (یا قبل از آن) وجود داشته است و به سبب این استلزام، نسبت بین عکس و شیء غیرالتفاتی است. اما عکس همچنین می‌تواند حامل اندیشه‌های التفاتی درباره شیء باشد، اندیشه‌هایی که مستلزم این نیستند که شیء دارای آن ویژگی‌هاست. (برای نمونه، در مورد عکس آدامز، اینکه شیء غیرواقعی به نظر می‌رسد- و البته همین نکته در مورد خصوصیاتی صدق می‌کند که شیء در واقع واجد آن‌ها می‌باشد.) کل آنچه که استدلال اسکروتون اثبات می‌کند نکته دقیقاً منطقی‌ای است که همین الان ذکر شد. از این مطلب نتیجه می‌شود که حامل اندیشه بودن خصوصیت ضروری عکس‌ها نیست‌؛ از این رو امکان وجود عکس‌های «طبیعی» وجود دارد، یعنی عکس‌هایی که بدون دخالت انسان و به واسطه اعجاب طبیعت به وجود آمده‌اند. اما صرف امکان منطقی این عکس‌ها نشان نمی‌دهد که عکس‌ها نمی‌توانند همچنین اندیشه‌هایی را درباره موضوعاتشان به مثابه یک ماده ممکن انتقال دهند- و اکثریت عظیمی از عکس‌های موجود چنین اندیشه‌هایی را منتقل می‌کنند، چرا که عکس‌های موجود تقریباً بدون استثنا محصول انتخاب عمدی انسان‌ها هستند.
ترجمه: مهدی خسروانی

کد خبر 1008

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • حسین درخشان IR ۰۵:۴۲ - ۱۳۸۷/۰۹/۲۹
    18 1
    با سلام در موضوع صنعت یا هنر بودن سینما چندی پیش مطلبی از وبلاگ نویسی ناشناس خواندم که جالب بود. لینک مطلب را برایتان در بخش وب سایت قرار دادم.