امیرهوشنگ للهی: اوژن یونسکو، نمایشنامهنویسی فرانسوی با اصلیتی رومانیایی است. او را یکی از اصلیترین نمایندگان تئاتر آبزورد میشناسند، و «کرگدن» (نام صحیح آن «کرگدنها» است) نمایشنامهای است که یونسکو را به شهرت بسیار زیادی رساند. این نمایشنامه در سال 1958 نوشته شد و یک سال بعد در دوسلدورف آلمان به روی صحنه رفت و در سال 1960 نیز برای نخستینبار در فرانسه اجرا شد. کرگدن نسبت به سایر آثار یونسکو به ساختارهای متعارف درام شبیهتر است و از تجربهگریهای افراطی او در «آوازهخوان طاس» یا «صندلیها» در آن خبری نیست، اما این بدان معنا نیست که کرگدن متنی جدا از جهان یونسکو است بلکه ادامه همان تصویرهای جهان پوچ و معناباخته اوست. کرگدن در ظاهر نمایشی کمدی است اما این کمیک بودن تنها ظاهر و رویه اثر است و متن در لایههای درونی خود ما را با تراژدی دهشتناکی از وضعیت بشر قرن بیستم و تشنه قدرت مواجه میسازد. خود یونسکو کرگدن را آیینه تمام نمای تعصب و دنیای دیکتاتورها میدانست، نمایشی علیه نازیسم و فاشیسم. او در جایی گفته است: «زمینه این بیماری از مدتها پیش در بدن هر یک از اهالی شهر آماده بوده است. یعنی در تن هر یک از اهالی محترم اروپا».
متن در ظاهر از لایههایی کمیک و حتی هزل برخوردار است. دیالوگهای شخصیتها دقیقاً مانند دیالوگهایی که در «آوازهخوان طاس» شاهدیم به مرز حرفهایی بیمعنا و بیهوده میرسند. حتی واکنش شخصیتهای یونسکو نیز در بسیاری موارد معنا باخته و نا آشنا هستند. یونسکو درباره مواجه با وضعیتهای پوچ و معنا باخته گفته: «من در دل پوچی میروم تا هزل آن را نشان دهم و با هزل، سبک باری ایجاد کنم و با خنده از سنگینی اشیاء بکاهم و حضور مجدد آدمی را تضمین کنم. برای پشت سرگذاشتن پوچی باید در آن فرو رفت». در نمایش کرگدن، با یک شهر اروپایی روبهروییم که آدمها در آن روزگار میگذرانند و ناگهان موقعیتی غریب مانند بیماری مسری تمام این آدمها را دربر میگیرد. انسانها به حیوانهایی سخت پوست بدل میشوند (به کرگدن) و هر چه بیشتر به این موقعیت عجیب و ترسناک نزدیکتر میشویم، وحشت بیش از پیش بر ما چیره میشود. آدمها با ارده و میل خودشان تصمیم میگیرند به کرگدن مبدل شوند. این کمدی سیاه اینجا هم پایان نمییابد، یونسکو از این هم پیشتر میرود. برانژه و دیزی عاشق یکدیگرند، اما عشق نیز نمیتواند به آنها کمک کند و دیزی تنها بازماندهای است که میتواند در کنار برانژه نسل انسانها را نجات دهد نیز به اجتماع کرگدنها میپیوندد. یونسکو تصویری ترسناک و دردناک از وضعیت انسان معاصر ترسیم میکند. دیگر عشق نیز یارای مقابله با خواستهای حیوانی بشر را ندارد.
سؤال نخست این است که به چه علت این متن برای اجرا انتخاب شده؟ دلایلی که باعث میشود چنین متنی با این پسزمینهها برای اجرا در جامعه کنونی ایران برگزیده شود، چیست؟ این سؤالی است که باید از فرهاد آییش پرسید. اخیراً به این نتیجه رسیدم که بسیاری از اجراهای نمایشهای گوناگون دلیل قانعکنندهای ندارند صرفاً برای حضور کارگردانان در تئاتر اتفاق میافتند. تئاتر هنری به دور از نیازهای اجتماع نیست و بسیاری بر این عقیدهاند که هنر تفکر و جدی است. انتخاب هر متن برای اجرا حتماً باید با دلیل و برخاسته از فضای اجتماع باشد و امیدوارم که آییش نیز دلایل موجهی برای انتخاب و اجرای این متن داشته باشد.
اما نکاتی درباره اجرای فرهاد آییش از متن نمایشنامه کرگدن وجود دارد. شاید اگر طراحی صحنه و دکور مناسب نمایش نبود واقعاْ هیچ نکته قابل قبول دیگری را نمیتوانستیم در اجرا بیابیم. به این دلیل میگویم دکور زیرا دکور از ویژگیهای اصلی متنهای یونسکو است و او خودش بسیار بر روی طراحی صحنه نمایشهایش تأکید میکند. در جایی گفته: «من کوشیدهام به اضطرابهای درونی شخصیتهای نمایشنامههایم عینیتی بدهم و این کار با طراحی صحنه برای القا سخن، برگردان حوزه عمل به حوزه دید، ارائه تصویرهای ملموس از ترس و تأسف و پشیمانی و از خود بیگانگی، بازی با کلمات و ... امکانپذیر شده است. «با این سخن میتوان دریافت که تا چه اندازه طراحی و آرایش صحنه برای یونسکو مهم بوده است.
بخش مهم دیگر در آثار یونسکو بدون شک بازی بازیگران است که این البته درباره تمام نمایشها صدق میکند. بازیگران باید توان اجرای متن را داشته باشند و متناسب برگزیده شوند. اما واقعاً نمیدانم حضور بازیگران سینمایی در اجراهای نمایش برای چیست! آیا واقعاً عرصه تئاتر تا این اندازه فقیر و خالی شده که باید بازیگران سینما را در اجراهای نمایشهای گوناگون ببینیم یا این صرفاً نوعی ترفند است تا بدین طریق تماشاگران بیشتری را به سالنهای نمایش بکشانیم. بالأخره دیدن آتنه فقیه نصیری، صابر ابر، مهدی هاشمی (البته جناب آقای هاشمی از بازیگران قدیمی تئاترند) و ... از نزدیک برای مخاطبان لذتبخش است. اما نمایش و اجرا چه؟ برای این موضوع تئاتر چه هزینههایی راباید بپردازد؟ واقعاً یکی از بزرگترین مشکلات اجرای آییش بازیهای کاملاً سطحی و در واقع عدم آشنایی با بازی نمایشی، عدم آشنایی با شخصیتهای نمایش و بازیهای کلیشهای بود. بازیگران برای رسیدن به شخصیتها سریعترین راه را انتخاب کرده بودند و کاملاً در ظاهر کمیک متن باقی مانده بودند. (چهقدر مهدی هاشمی تلاش کرده بود یک شخصیت درمانده و بیانگیزه را که اتفاقاً عاشق هم هست بازی کند و چهقدر از آن دور بود. واقعاً نمیدانم با چه معیاری بازی شخصیت مهمی مانند دیزی به آتنه فقیه نصیری سپرده شده بود! تنها، بازی شهاب حسینی، قابل قبول بود که تصور میکنم انرژی و زمان زیادی را برای آن صرف کرده بود.)
اساسیترین مشکل اجرا نیز در واقع همین بود. مخاطبان کاملاً با یک نمایش کمدی مواجه میشدند. این فضای سیاه و وحشتناک نمایش در هیچ جا حضور پیدا نمیکرد و خودش را به رخ نمیکشید. مخاطبان حتی در صحنههای استحاله آدمها به کرگدنها نیز با صحنههایی فانتزی روبهرو میشدند و به هیچ وجه جایی برای لمس کردن توهم ترسناک نمایش نبود. مانند بسیاری از اجراهای نمایش در ایران، اجرا در سطح گرفتار بود و به لایههای زیرین متن نمیرسید و این البته از تحلیل اشتباه و نامناسب کارگردان از متن ناشی میشود. اینکه اصلاً میخواهیم تنها یک نمایش کمدی اجرا کنیم یا یک کمدی ـ تراژدی، فاصلهای دارد از زمین تا آسمان. اینها فقط کلماتی بیهوده برای معرفی یک متن نیستند بلکه کلماتی کلیدی هستند برای راه یافتن به درون یک متن.
نظر شما