۰ نفر
۱۷ دی ۱۳۸۹ - ۰۸:۳۰

یزدان سلحشور

یک- دوست داشتم بنشینم از قصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی رو به پیشرفت ایران بنویسم یا در جواب آن بنده‌‌‌خدا که نظر گذاشته بود پای یکی از مطالبم در خبرآنلاین [که ادبیات داستانی ایران با «دا» دیگر جهانی شده و امثال من که هی ناشکری می‌کنند نوکر پرسپولیس یا استقلال یا سپاهان هستند و در واقع جلوی تیم محبوبش یعنی فجر سپاسی ایستاده‌اند] آدم و عاقل و اهل بهشت ادبیات وطنی بشوم، اما چه کنم میخ آهنین مال دیوار است نه مغز امثال من. 

قصه‌نویسی ایران حالا به مرحله‌ای رسیده که بخشی از مشکلش حتی با سفارش‌نویسی هم حل نمی‌شود منظورم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آن بخشی ‌ا‌‌‌‌‌‌‌ست که روزی روزگاری می‌شد با آن خرج یک تا دو سال نویسنده تامین شود تا سر درد معیشتش با دریافت استامینوفن یا آسپیرین موقتا آرام بگیرد. 

نه عزیز من. فکر می‌کنید اگر الان هم سفارشی بنویسید و حتی اگر مثل «دا» کارتان به چاپ صد و خرده‌‌‌‌‌‌‌ای هم برسد چه‌‌قدر گیرتان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید؟ برای کار شما یک بار پول می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند و آن‌ هم آن قدر نیست که بتوانید از پس خرج دو ماه و نیم این روزها بربیایید و اگر هم کتاب با موفقیت غیرقابل‌انتظار روبه‌روبشود یا حتی ترجمه بشود، مگر این که کرم سفارش‌‌‌‌‌‌‌‌دهنده مبلغی ناچیز نصیب‌‌‌‌تان کند، وگرنه از خوان نعمتی که باید تابع قراردادی معمول و درصدی [از قیمت پشت جلد] باشد خبری نیست. 

چنین روندی تنها دو دسته را جذب سفارش‌نویسی می‌‌‌‌‌کند. اول کسانی را که تازه‌‌‌‌‌‌‌‌‌کارند و جویای نام و البته می‌دانند که ممکن است موفقیت نسبی یک کتاب، شغلی پاره‌‌وقت با درآمدی تمام وقت نصیب‌شان کند و دوم کسانی که در این کسادی شغل و درآمد [برای آنان که هنوز می‌‌‌‌‌خواهند از راه نویسندگی روزگار بگذرانند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌] دنبال پر کاهی برای غرق نشدن هستند و البته چنین پر کاهی نه برای آنها فایده‌ای دارد نه برای سفارش‌دهنده‌‌ کار که نمی‌داند مغروق ادبی، حیات ادبی چنین آثاری را چندان جدی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. 

مشکل قصه‌نویسی این کشور نه ممیزی ا‌ست نه فقر ایده، نه پایین بودن دانش ادبی، مشکل، پول است، پول. 

قصه‌نویس نان می‌خورد مثل شما، آینده می‌‌‌خواهد مثل شما و تخصصش از لوله‌‌ کش محله‌تان کمتر نیست که هر چه قیمت بدهد فوری می‌گویید چشم. 

قصه‌نویسی ایران با قصه‌نویسان‌‌اش دارد می‌میرد و کسی هم اگر فاتحه بفرستد می‌گویند طرفدار پرسپولیس است نه فجر سپاسی. حالا بیایید هی نظر بگذاریید که «دا» دارد می‌فروشد. کسی خبر دارد که بازنویس آن، چه‌قدر گیرش آمده از آن فروش غیرقابل انتظار؟ 

دو-  جای شما خالی. رفته بودم جلسه‌ای که قصه‌نویس‌هایش از 12 سال بودند تا 14 سال و همه‌شان هم حرفه‌ای می‌نوشتند. به معلم‌شان گفتم اگر خدابیامرز گلشیری این قصه‌‌ها را می‌شنید خیلی غافلگیر می‌شد؛ گفتم محشر بودند حتی اگر نویسنده‌هاشان 30ساله بودند؛ گفتم ولی چه‌طور می‌خواهی مقابل جامعه‌ای که قصه‌نویس توی‌ آن هیچ آینده‌ای ندارد از این‌ها محافظت کنی؛ گفتم می‌ترسم همین بچه‌ها 10 سال بعد بیایند سراغت، بپرسند اگر دبیر شیمی می‌‌‌‌شدند ‌آینده‌ بهتری نداشتند؟ 

سه- مدتی‌ است کتابی نخوانده‌ام، اما به همه می‌گویم که چندتا کتاب برای خواندن توی کیفم است. 

مدتی‌ است مجبورم برای حفظ ‌آبرو، یک کیف پراز کتاب را هر روز این طرف و آن طرف بکشم توی این شلوغی تهران. 

مدتی‌ است قصه‌ای ننوشته‌ام، اما هر کسی می‌پرسد می‌گویم دارم روی یک رمان کار می‌کنم. 

مدتی‌ است دیگر نویسنده نیستم، اما به خودم به دیگران دروغ می‌گویم. 

مدتی‌ است که زنده نیستم. دیگر زنده نیستم. 

چهار- یکی بود یکی نبود یه نویسنده بود که جای قصه نوشتن، دنبال یه لقمه نون این در و اون در می‌زد بچه‌‌اش می‌گف بابا چرا نمیری کنار دادگستری نامه بنویسی پولش بیشتره .زنش می‌گف دادشم یه آشنا داره توی یه دفتر اسناد رسمی که میرزا بنویس میخوان، بیا برو اونجا لااقل یه شغلی داشته باش که توی در و همسایه، روم بشه بگم. 

یکی بود یکی نبود یه نویسنده بود زن نداش بچه نداش [اما  قبل از این بابایی که حرفشو زدم] واسه‌ همین حرفا رف پاریس خودشو کشت. 

یکی بود یکی نبود... مردن که تعریف کردن نداره.

54

کد خبر 121410

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین