۶۰ نفر
۹ دی ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۴
آن و این منِ دیگرِ من!

یک من دیگر من هست که شخصیتی خبیث ولی به نهایت جذاب دارد. به چند نمونه از کارهای خباثت بار تحسین برانگیزش اشاره کنم.

سه سالی می شود که از همسرش جدا شده و با فرزندش تنها زندگی می کند. دیگر اینکه در جلسه انجمن جلبک شناسی با نهایت خباثت کوشیده از رای آوردن یک نفر به عنوان هیات رییسه جلوگیری کند. آن فرد رای اول را آورده بوده است و این من حسابگر با نفوذی که دارد در نتایج آرا دستکاری کرده و مانع رسیدن او به هیات رییسه شده است. اگر حمل بر اغراق نشود بیست و هفت بار ازدواج کرده و هر بار هم زندگی او چند مدتی بیشتر دوام نیاورده. چرا که بسیار عشرت طلب و هوسباز است و نمی تواند به مجرد دیدن یک زن دیگر،‌جلوی خودش را بگیرد. در نهایت، شخصیتی بسیار لایه لایه دارد و  روابطش همیشه با روسای دانشگاه، از هر گرایش و نحله فکری، به معنی واقعی صمیمانه بوده است. هرچند این را در انظار اصلا رو نمی کند و خودش را آدمی نشان می دهد که به جناح و گروه و دستگاه قدرتی وابسته نیست. یک آدم عادی.

قدر مسلم آن من دیگر من همه این کارها و بسیاری کارهای عجیب و محیرالعقول دیگر هم کرده است. اما فکر می کنم همین چند نمونه کافی باشد. خوب این طرف یک من دیگر هم هست که شاید بتوان این من دیگر من نامیدش. متاسفانه این من دیگر من جسور و با صلابت نیست. حدود بیست و هفت سالی می شود که ازدواج کرده. یک فرزند بیست و چهارساله دارد که تحصیل می کند و مثل بسیاری جوان های دیگر مشغول به کار است. همین چند دقیقه قبل از محل کارش آمد خانه و چند دقیقه ای رفت بیش مادرش و حالا هم خوابیده است. در مورد جلسه هیات رییسه هم به واقع این من کاره ای نبود. رای گیری انجام شد و شمارش توسط سه نفر دیگر انجام گرفت و آرا توسط دیگران قرائت شد. تا جایی هم که یادش هست،  آن فرد مدعی اولین رای را نمی شناسد. حتی نام او هم به گوشش نخورده است. از دیگر اعضای برگزیده انجمن هم که سوال کرده نام او را نشنیده بوده اند. در مورد ازدواج های مکرر،‌ اگر تقسیم کنیم، لابد به ازای بیست و هفت سال زندگی، می بایست هر سال با یک نفر تجدید فراش می کرده. چه شناسنامه قطوری. ضمن اینکه این نوعروسان به روایت های موجود به معنی واقعی کلام متنوع بوده اند. از مستخدم و آبدارچی بگیر تا منشی و رییس دفتر و غیره و غیره. تصور نمی کنم  الان برخی از آن ها در قید حیات باشند. آخر سن و سال بعضی شان دیگر در زمان ازدواج هم به معنی واقعی بالا بوده است. بی تردید همسر  این من، بیش از حد باید صبور  باشد. هرچند البته تصور نمی کنم یک همسر هرقدر هم  صبور و با سعه صدر باشد در برابر بیست و هفت بار ازدواج شوهرش،‌بی تفاوت باقی بماند. شاید یکی دو بار  را تاب بیاورد اما بیست و هفت بار دیگر بیش از اندازه سعه صدر می خواهد. در مورد روسا هم، فکر می کنم این من نه چندان با قابلیت در تمام مدت حرفه ای اش جمعا سه ساعت در دفتر کار روسا حضور  نداشته است. این حتی در مورد رییس قبلی که دوست صمیمی او هم بود صدق می کند. یک بار هم توسط همین دوست صمیمی تنبیه شد و نیمی از حقوق اش کسر شد چون نظم آموزشی را رعایت نمی کرد و در کلاس های درس منظم حاضر نمی شد. ضمن اینکه از فرط بی قابلیتی،‌ در مدت بیست و شش سال کار دانشگاهی،‌حتی مدیر گروه هم نشده است. معاون و رییس دانشکده و رییس دانشگاه و این ها که بماند. تنها مسئولیت سازمانی او به ده سال قبل بازمی گردد.  دو سه ماهی عضو کمیته انتصابات بود و به دلیل بی قابلیتی استعفا کرد. البته که همه هم استعفایش را با جان و دل قبول کردند.

موارد بسیار دیگری هم هست که می شود در رابطه با اختلاف آن من دیگر من و این من دیگر من به عنوان شاهد مثال آورد. راستش گاهی که فکر می کنم از تفاوت میان این دو حیرت می کنم. اما حیرت من چیزی را عوض نمی کند. تجربه بیش از حیرت به کار می آید و تجربه ام آنقدر بالا رفته که با هر بار ورود به دانشگاه از مشاهده نوع نگاه ها و حرف های در گوشی، دریابم که ظاهرا آن من دیگر من باز شاهکار  جدیدی زده است. ازدواج بیست و هشتم یا زدن زیر اب یک نفر دیگر و یا گرفتن عکس سلفی با رییس و معاون جدید. حتی ممکن است به دخترهای دانشجو نامه های عاشقانه هم نوشته باشد. من خودم نمونه هایی از این نامه ها را دیده ام. نامه های بدی هم نیست. هرچند قلم یک نویسنده را ندارد و اشعاری را هم که آورده همه مغلوط و مخدوش است اما برای خودش می تواند برانگیزنده احساسات رمانتیک باشد. این اواخر خودم هم گیج شده ام که از نظر فکری و هویتی به کدام گروه تعلق دارم. جناح راست؟‌جناح چب؟ هردو؟ هیچ کدام؟ به مقتضای شرایط؟ آخر آن من دیگر من مدام جناح عوض می کند و بسته به قدرت گرفتن یک جریان از این دنده به آن دنده می شود. حداقل خودم بارها این استعداد او را  در رصد کردن آینده و فروغلطیدن های متوالی از این جایگاه قدرت به آن جایگاه را از دیگران شنیده ام. دیگرانی که حال یا آنقدر صمیمی بوده اند که در محافل خصوصی برایم گفته اند یا در  نامه های شکایت مخفی که نوشته اند با ذکر مستندات و مستدلات کافی به مقامات گزارش کرده اند. مقامات هم البته گاهی برای تهدید و ارعاب بخش هایی از آن را به من نشان داده اند. بخش هایی.

تا مقاله شایسته گابریل گارسیا مارکز در یادداشت های بنج ساله اش را نخوانده بودم که در آن صراحتا از وجود یک من دیگر خود حرف زده بود، فکر می کردم فقط خود من من های دیگر هم دارم. اما مارکز به صراحت به وجود من دیگر خودش اقرار کرده است. ‌یک من جنجالی،‌ هوچی، دغل باز و سوار بر قالیچه حضرت سلیمان که در آن واحد در ده جای مختلف حضور دارد و به حد افراطی خودنمایی می کند. جالب این است که به تعبیر نویسنده عمده افراد هم او را بیشتر از این من نویسنده تحویل می گیرند و مورد عنایت قرار می دهند. در موارد زیادی هرچه هم که مارکز خواسته بگوید در تاریخی که در برواز شماره فلان به مقصد فلان با مهماندارها دعوا و جنجال راه انداخته،‌ در خانه خودش بوده و اصلا هیچ وقت در عمرش سوار آن خط هوایی نشده است،‌ کسی باور نکرده. حتی از طرف خط هوایی هم برایش نامه عذرخواهی و دسته گل و بلیت مجانی فرستاده اند. به این دلیل که بررسی کرده اند و دیده اند در منازعه حق با او بوده است!

در این میان،  با همه سرگشتگی ها و حیرت هایی که دست می دهد،‌ تنها یک حقیقت خدشه نابذیر وجود دارد.  شاید در وجود این من دیگر من از جهاتی بتوان تردید کرد اما در وجود آن من دیگر من  هیچ تردیدی نیست.  تنها  خدا کند که روح سرکش و عنان گسیخته اش،‌ بیش از حد افراطی عمل نکند. فکر می کنم بیست و هفت بار ازدواج برای هر کسی کافی باشد. طلاق هم که اصلا چیز جالبی نیست و جالب تر اینکه آدم فرزندش را به حکم دادگاه و بعد از یک کشمکش طولانی حقوقی از همسرش بگیرد. تا آنجا که می دانم بسر من به معنی واقعی وابسته به مادرش است. این را هم بگویم که ماجرا را  سال گذشته از  یک نفر، یک خانم جوان که رساله اش را با من می گذرانید و صمیمیت بیشتری احساس می کرد در مقام نصیحت و دلسوزی شنیدم. گفت که همه هم می دانند و خیلی ها هم حق را به جانب مادر بچه می دهند. زندگی با چنین مردی واقعا خیلی دشوار است. لحنش صمیمانه بود و قصد خیر داشت ولی روی حرفش راسخ بود و دفاعیات من اصلا به خرجش نرفت. هفته گذشته که برای کارهای فارغ التحصیلی اش آمده بود،‌ گفتگوی کوتاهی داشتیم.

محض کنجکاوی از او برسیدم حالا که دیگر رساله اش به آخر رسیده و تصور نمی کنم دیگر دیداری دست دهد. از ماجرای جدایی و کشمکش حقوقی هم که سال ها گذشته است. آیا هنوز معتقد است که من و همسرم از هم جدا شده ایم و فرزندم با من زندگی می کند؟‌ اگر اینطور است وجود همسرم را در جلسه دفاع خود چطور توجیه می کند؟ آن هم به عنوان استاد داور. خیلی راحت گفت که نمی داند. لبخندی زد و گفت خوب همه می گفتند دیگر.  باسخ او تا حدی گدازنده بود اما  مرا به همان نتیجه ای رسانید که گابریل گارسیا مارکز بدان رسیده بود. آن من دیگر من وجود دارد. زنده و با اصالت و سرحال. این من دیگر، اگر هم وجود داشته باشد یا بخواهد وجود داشته باشد، می بایست او را ببذیرد و سعی کند طوری با شاهکارهایش کنار  بیاید. باید به خود بگوید که شاید هم  در اصل او باشد که حقیقی و واقعی باشد و این من دیگر تنها به شکل سایه ای از او روی دیوار وهم افتاده باشد. سایه ای بی دست و با،‌ قناس،‌ بدترکیب و بی لیاقت. سایه ای که آن من دیگر من هر بار که به او می نگرد، احساس شرم و سرافکندگی کند. انگار که به دیوار بلند امیال او تحمیل شده باشد و دردناک اینکه او هم به حکم سرنوشت، با همه کراهت، به این تحمیل تن داده باشد.   

کد خبر 1336680

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =