دقت در روابط میان آدم ها، سبک زندگی شان، آرزوهایشان، دلواپسی هایشان، غم ها و شادی هایشان و کنشها و واکنشهایشان در شرایط گوناگون، از جمله ظرافتهایی است که در فیلم آخر رضا میرکریمی به وفور دیده می شود.
میزانسنهای پیچیده میرکریمی در "یه حبه قند" - که اتفاقا پیچیدگی اش را از نزدیکی به واقعیت و بازآفرینی زندگی روزمره می گیرد- با وجود تعدد بازیگران ، فوق العاده است. روابط و مناسبات خانوادگی یک خانواده سنتی ایرانی که آدم های چند نسلش برای شرکت در مراسم عروسی در خانه بزرگ و قدیمی پدری گرد هم جمع شده اند بسیار واقعی و البته نوستالژیک از آب در آمده است.
بازی ها هم بی اندازه خوبند. میرکریمی بر استفاده درست از بازیگران خوب تئاتر پافشاری می کند و نتیجه هم می گیرد. از ریما رامین فر، هدایت هاشمی و سهیلا رضوی بگیرید که فوق العاده اند تا رضا کیانیان، نگار جواهریان و فرهاد اصلانی که مثل همیشه خوبند، اصغر همت، سعید پور صمیمی ، شمسی فضل اللهی وپریوش نظریه که همچنان بازی هایی قابل قبولی دارند وحتی بازیگران تازه تری چون امیرحسین آرمان، نگارعابدی و پونه عبدالکریم زاده که حضوری دیدنی دارند.
جلوه های تصویری فیلم علاوه برحفظ زیبایی شناسی بصری، کارکرد معنایی هم به خود گرفته اند، استفاده بهجا از اسلوموشن، همواره حس دلواپسی از رخ دادن یک اتفاق شوم را در ذهن مخاطب نگه می دارد و وهم انگیزی مرگ را القا می کند. فیلم قرار است نزدیکی بیش از حد زندگی و مرگ را به رخ بکشد و این مفهوم تکاندهنده را القا کند که مرگ می تواند در فاصله میان خوردن یک حبه قند درکمین نشسته باشد.
اما به نظرم مهم ترین ایراد این فیلم میرکریمی - به رغم ایده جذابش - قصه بیش ازحد، ساده و مضمون لاغر آن است. فیلم با فضاسازی بی نقصش توقع یک اتفاق داستانی بزرگ را در بیننده پدید میآورد که این توقع حتی با مرگ اندوهبار و بی موقع "دایی" هم برآورده نمی شود. مرگ دایی برای دختری که در حال ازدواجی غیابی است، تلنگری می شود تا از تصمیمش برای این ازدواج منصرف شود بی آنکه ارتباط ویژه ای میان دایی، دختر و دلیل تصمیم دختر برای ازدواج در داستان برقرار شده باشد. یکی دیگر از ویژگیهای میرکریمی، استفاده به جا از نشانه هاست. "خیلی درور، خیلی نزدیک" و به همین سادگی مملو از استفاده به قاعده و داستانی از نشانه ها ست.
اما در "یه حبه قند" این نشانه ها تحلیل رفته و کارکرد داستانی اش ضعیف شده است. مرگ دایی - که به این ازدواج رضایتی نداشته - براثر پریدن حبه قند در گلویش، دختر را از ازدواج با داماد غیابی خارج نشین منصرف میکند و روشن شدن ناگهانی رادیو مورد علاقه دایی او را به تصمیم جدید یعنی تمرکز بر دلبستگی متقابل با جوان سرباز - که دایی هم دوستش داشته و احتمالا دلش به ازدواج این یکی با دختر راضی بوده - میرساند.
این درست که گاهی آدم ها برای گرفتن یک تصمیم یا انصراف از تصمیم ها نیاز به یک تلنگر کوچک دارند اما این تلنگر باید ربط منطقی با آن تصمیم داشته باشد والا نمی تواند موجب کنش داستانی شود.
مثلا به " به همین سادگی" نگاه کنید. زنی در کشاکش یک تصمیم مهم و بزرگ مردد است. یک استخاره تبدیل به تلنگری می شود تا او از تصمیمی که با نارضایتی درونی گرفته منصرف شود. اینجا نه فاجعه ای رخ میدهد و نه آدمی می میرد، ولی واکنش زن کاملا قابل درک است و دلیلش برای این واکنش کافی به نظر میرسد. اما در "یه حبه قند" با اینکه یک عروسی به عزا بدل می شود اما به دلیل ربط ارگانیک ناکافی با داستان ، حتی اتفاق مهمی مثل مرگ یکی از نزدیکان نمیتواند آدم را قانع کند که ناگهان داماد، عوض شود! فیلم آدم را قانع نمی کند که این تحول چگونه وبا چه پیشینه ای به ناگاه در دختر پدید آمده است. آیا فروخوردن عشق دختر به جوانک سرباز با زنده و مرده بودن دایی ارتباطی داشت که حالا با مرگ دایی دختر دچار خودآگاهی شود و پای عشق جوانک بایستد؟ آیا قرار است مرگ دایی، تنها بر بدشگونی این وصلت دلالت کند؟ این بدشگونی آیا مثلا نمی توانست با یا هر اتفاق دیگری نشان داده شود؟
با تمام اینها میرکریمی در این فیلم نیز یکی ازمهم ترین ویژگی کارهایش را همچنان حفظ کرده است؛ اوصمیمی فیلم می سازد، حرف قلمبه نمی زند، ادا و اطوار در نمی آورد و اصراری ندارد بیش از اندازه لازم دیده شود.
ششمین فیلم بلند میرکریمی گرچه از حیث مضمون، اقناع کننده نیست و در ردیف آثار درخشان او به شمار نمی آید، اما فضایش رنگ وبوی همیشگی آثار میرکریمی را با خود دارد و جایگاه او را به عنوان یکی ازمهم ترین فیلمسازان دهه 80 همچنان مستحکم نگه میدارد.
این مطلب در ویژه نامه نوروزی روزنامه همشهری- ایران نود(اسفند 89) به چاپ رسیده است.
نظر شما