«تسلیناپذیر»، چهارمین رمان کازئو ایشی گورو، نویسنده بریتانیایی-ژاپنی، روایتگر اضطراب و استرس حاکم بر احوال انسان امروزی است. انسانی که لحظه لحظه عمرش را در اندیشه دستاوردهای بیشتر و بیشتر سپری و غالب اوقات همه چیز را فدای این آرزو میکند. کازئو ایشی گورو اظهار میکند که با نوشتن این داستان قصد داشته است اضطراب زندگی مدرن را به تصویر بکشد وتقلاهای پیانیست مشهور رمان که از قضا قدرت چندانی هم برای گفتن نه ندارد، برای انجام تعهدات گاها غیرضروریاش مبین همین مسئله است.
شخصیت اول رمان که میتوان آن را سلبریتی خطاب کرد برعکس سلبریتیهای معمول، شخصیتی فروتن دارد و در بیشتر مواقع قادر به رد درخواستهای اطرفیان نیست و مدام برای خودش وظیفه و مسئولیت میتراشد و همین بر اضطراب و کشمکشهایش میافزاید. او از چالشی به چالشی دیگر میرود و از وظیفهای به وظیفهای دیگر. کنسرتش در این شهر تمام نشده به کنسرت هلسینکی فکر میکند. علاوه بر چالشهای زندگی حرفهایاش مجبور است روابطش را نیز مدیریت کند. خواستههای دوستان و آشنایان و ... را اجابت کند. در بخشی از داستان، رایدر خسته از همه چیز خود را در کافه مجارها مییابد و به خواهش گوستاو به جمع باربرهای هتل میپیوندد. باربرها خوشحال از حضور هنرمند سرشناس در جمعشان به اجرای رقص مخصوص باربرها میپردازند و لحظهای را برای پیانیست میآفرینند که همه تشویشهایش را فراموش میکند. او از خود میپرسد فایده آن همه دلواپسی چیست و اینچنین تفریحاتی را حیاتی و نگرش گوستاو باربر را خرمندانه مییابد.
«تسلیناپذیر» حول محور پیانیست مطرحی میگردد که جهت اجرا در مراسمی مهم که جنبه حیاتی برای شهروندان شهری اروپایی دارد دعوت شده و خود او راوی داستان است. علیرغم اینکه داستان به صورت اول شخص مفرد روایت میشود، او گذشته افراد را میداند و همچون دانای کل گذشته افراد را شرح میدهد و همچنین راوی گاها قادر است فکر افراد را بخواند. با وجود اینکه داستان از نوع خطی است، خواننده باید خود را برای خواندن یک اثر پیچیده آماده کند و از همان بدایت امر نویسنده به مخاطب این پیام را میدهد که خوانشی پرسشبرانگیز پیش رو دارد. باربر مسن هتل در آسانسور به گونهای با پیانیست شهیر، آقای رایدر، صحبت میکند که انگار نه او یک باربر است و نه آقای رایدر سلبریتی دنیای موسیقی. باربر از اهمیت کارش سخن میراند و تلاشهایش در راستای ارتقاء جایگاه حرفهای باربران را متذکر میشود. در ادامه باربر از آقای رایدر میخواهد دختر و نوهاش را ببیند و کمی با آن دو حرف بزند و حتی از واکنش عادی آقای رایدر و پذیرش درخواست باربر نمیتوان حدس زد که ارتباطی بین او و نوه و دختر باربر وجود دارد.

سم جوریسون، منتقد روزنامه گاردین، داستان را کلافهکننده خوانده است و مکان و بسیاری از مکالمات داستان موید دیدگاه او است. مکان در «تسلیناپذیر» عنصری غیرمعمول است. هیچگاه از شهری که وقایع در آن در جریانند نام برده نمیشود و حتی مخاطب نمیداند این شهر در کدام کشور واقع شده است. لویس مناند، منتقد نیویورک تایمز آن را شهر رویایی مینامد. در قسمتی از داستان، رایدر به صورت غیرمنتظره در قطار درون شهری با یکی از دوستان دوره کودکیاش، فیونا رابرتز، مواجه میشود. فیونا گلایه میکند که چرا در مهمانیای که او برای معرفی رایدر به دوستانش ترتیب داده، شرکت نکرده و سبب شرمندگی او جلوی دوستانش شده است. پیش از این خواننده، کوچکترین سرنخی از این مهمانی در دست ندارد و در هیچ یک از مکالمات پیشین اشارهای به این مهمانی در برنامه رایدر نمیشود. او بیآنکه نشانی از تعجب بروز دهد، منفعلانه قول میدهد نیم ساعت بعد، پس از آنکه از شر دو خبرنگار خلاص شود، سری به خانه او بزند. از طرفی او به پسرش قول داده است که آن صبح همراهش باشد و با هم به خانهای که قبلا پسرک در آن زندگی میکرده است، بروند و اسباببازی مورد علاقه او را از آنجا بردارند. وقتی که به آنجا میرسند، کسی را در آن خانه نمییابند و ناگاه زنی آنها را صدا میکند و این زن دوست همسر رایدر است و به آنها اطلاع میدهد، سوفی همسر رایدر در خانه او در همان محله است. در ادامه وقتی که رایدر از پلههای خانه دوست همسرش بالا میرود، با فیونا مواجه میشود و همراه او به خانه یکی از دوستان او که از قضا چند قدمی دورتر است، میروند تا فیونا ثابت کند که با هنرمند مشهور ارتباط دوستی دارد. این برخوردهای اتفاقی، حس ناخوشایندی را در مخاطب سبب میشود. پیچیدگی مکان داستان را همچنین میتوان از صحنه مهمانیای دید که هنگام خروج از یکی از درها رایدر خود را مجددا در هتلی مییابد که در آن ساکن بوده است.
گفتوگوهای داستان نیز بعضی مواقع غیرواقعی به نظر میرسند. در مواجهه با دوستان، فیونا رابرتز، پیانیست مشهور قدرت معرفی خود را نمییابد و فیونا سرخورده از برخورد دوستانش از خانه خارج میشود. مثال دیگر از این دست مکالمهها، زمانی است که گوستاو در حال مرگ است و از رایدر میخواهد دخترش را به بالینش بیاورد. رایدر با عجله خارج میشود اما در راهرو با مدیر هتل روبرو میشود و گفتوگویی طولانی بین آن دو سرمیگیرد که عقل سلیم نمیتواند بپذیرد که در همچین شرایط حادی، رایدر به گپوگفت با هافمن بپردازد. علاوه براین زمانی که رایدر در راه منزل سوفی است متوجه تصادف برودسکی رهبر ارکستر میشود و عدهای به دور او گرد آمدهاند. رایدر از اتومبیل پیاده میشود و یکی از دوستان قدیمیاش او را مخاطب قرار میدهد و با خونسردی از خاطرات گذشته سخن میراند.
اما آنچه «تسلیناپذیر» را خواندنی کرده است، جذابیت، عمق و اصالتی است که در قلم ایشی گورو وجود دارد به نحوی که همه این رخدادها را اجتناب ناپذیر و قابل باور مینماید. در حالی که بعضی منتقدین، این اثر نویسنده برنده جایزه نوبل را نکوهش کردهاند و آن را کلافهکننده و گیجکننده خواندهاند، کتاب توانسته است در بین بهترین آثار بریتانیا و ایرلند بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۵ از نگاه روزنامه گاردین قرار بگیرد.
دستهای دیگر از منتقدین، گونهای نامحسوس از طنز و شوخ طبعی را ویژگی شاخص «تسلیناپذیر» دانستهاند. میتوان حضور برودسکی در مراسم مذکور با یک پا و میز اتو در زیر بغل را اوج طنز داستان نامید. با این وجود آنچه که رمان قطور ایشی گورو را متمایز میکند، نگاه دقیق نویسنده به جایگاه و آسیبهای نهاد خانواده در دنیایی است که هرکسی برای حرفهای شدن و ارتقا رتبهاش تلاش میکند و آدمها میلیسیریناپذیر برای تملک دارند. از داستان متوجه میشویم آقای رایدر، پیانیست مدعو، مدام در حال سفر است به صورتی که پسر نوجوانانش او را همچون غریبهای مییابد و گفتوگوهای او با همسرش سوفی مانند دیالوگهای مصنوعی تئاتر به نظر میرسند. در ابتدای داستان پس از آنکه گوستاو از رایدر درخواست میکند که سوفی را ببنید، رایدر آنها را در کافهای ملاقات میکند. نحوه توصیف راوی از سوفی به گونهای است که گویی او را برای اولین بار دیده است و سوفی رایدر را همچون غریبهای میبیند و او را آقای رایدر خطاب میکند. در آخر هم سوفی او را از جمع دو نفریشان با پسرش میراند و خطاب به او میگوید تو هیچگاه یکی از اعضای خانواده نبودی. در طول داستان، رایدر تلاش میکند خود را به بوریس پسرش نزدیک کند اما هرچه که بیشتر تلاش میکند، کمتر موفق میشود. رابطه پیانیست معروف با پدر و مادرش هم چندانی تعریفی ندارد. او خاطرهای را به یاد میآورد که به همراه پدرش برای خرید دوچرخه دست دومی به در خانه پیرزنی میروند و وقتی که رایدر نوجوان از برخورد پیرزن متوجه میشود که از نظر پیرزن، او و والدینش نمونه عالی از خانوادهای خوشبخت هستند، مضطرب میشود که نکند پیرزن پی به اشتباه بزرگش ببرد. او مدتهای مدیدی است که پدر و مادرش را ندیده است و آنها در هیچ یک از کنسرتهای او حضور نداشتهاند. او امید دارد اینبار آنها خواهند آمد اما هنگامی که مطمئن میشود که این بار نیز پدر و مادرش شاهد اجرای هنرش در صحنه نخواهند بود، میگرید.
گوستاو، پدر زن پیانیست، مدتهای زیادی است بیآنکه مشاجرهای رخ داده باشد با دخترش سوفی حرف نزده است و هر دو در حالی که قلبا همدیگر را دوست دارند تلاش میکنند در مقابل هم قرار نگیرند. مثال دیگر از خانوادهای فروپاشیده، ارتباط برودسکی، رهبرارکستر سابق و مخمور همیشگی امروز، با خانم کالینز است. آنها دوران مشترک زندگیشان را با دعوا و مرافه به سر کردهاند و اینک برودسکی میکوشد دل خانم کالینز را از نو به دست آورد. برودسکی هم موفقیت در کنسرت آن شب را کورسوی امیدی به مقصد قلب خانم کالینز میبیند.
آقای هافمن، هتلدار شهر، کاراکتری دیگر از داستان است که همچون رایدر زندگی حرفهای موفق داشته است و توانسته است اعتبار و احترام قابل قبولی هم بین ساکنین شهر به دست آورد و همیشه در امور اجتماعی پیشرو بوده است و مجالس متعددی از جمله مراسمی که آقای رایدر معروف قصد نواختن در آن را دارد را مدیریت کرده است. در لایه زندگی شخصیاش او نیز خانوادهای ناکارآمد دارد و روابطش با همسرش پس از آنکه پسرشان نتوانسته بود موسیقدان مطرحی شود به سردی گراییده بود. کریستف دیگر شخصیت موسیقیدان این اثر نیز دردی عمیق از رابطه رو به پایان با همسرش حس میکند. او برای رایدر تشریح میکند که پس از ترد از سوی جامعه و خارج شدن از حلقه مشاهیر شهر دیگر محبوبیتی برای رزا ندارد و جدایی آنها نزدیک است. در همه این موارد، زندگی خانوادگی قربانی توسعه فردی و ترقی اجتماعی شده است، روابط اعضای خانواده عمیقا متاثر از موفقیتها و شکستهای حرفهای است و آنچه که در سراچه ذهن این افراد جولان میدهد، کسب اعتبار و جایگاه اجتماعی است.
از طرفی نمیتوان انتظار داشت که جامعهای متشکل از خانوادههایی متزلزل کارکردی صحیح و معنادار داشته باشد. شهری که نویسنده توصیف کرده است، فاقد ارزشهای اساسی است و شخصیتهای صاحب نفوذ آن دچار سرگشتی هستند که آنها را از هدایت جامعهشان به سمتی رضایت بخش بازداشته است. آنها دست به دامن کنسرتی شدهاند که بر این باورند تنها راه نجات شهرشان است. آنها در حالی موسیقی را تنها راه نجات شهرشان میدانند که بر ملاکها و ارزشهای واقعی خود واقف نیستند. برای مدتی گرد موسیقیدان یا هنرمند دیگری جمع میشوند و سپس او را به قعر چاه فراموشی هل میدهند و او را مسبب رکود و ایستایی حیات فرهنگی شهرشان میبینند. شهروندان شهر رویایی جمع اضدادند و نمود آن را میتوان در تعصب آنها روی عمارت ساتلر یافت که خودشان نمیدانند، چرا برایشان مهم است. مردم این شهر به قدری رقتانگیز و عجیب هستند که صبر رایدر صبور لبریز میشود و شخصیت و روحیه مردم این شهر را معادل دیواری بیمصرف که یک قرن قبل در آنجا ساخته شده است، میخواند.
کازئو ایشیگورو با توصیفات روشن و قابل ملاحظهاش و دقت بر جزئیات اثری را خلق کرده است که مخاطب را وادار میسازد که توهم دنیای تسلیناپذیر را باور کند و آن را جزئی ملموس از زندگی بداند. شاید بتوان این اثر را آینهای برای تشریح چالش زندگی خانوادگی در دنیای رقابت و ترقی دانست. دنیایی که بیشتر میدویم که با سرعت زندگی همگام شویم غافل از آنکه هرچه بیشتر میدویم کمتر میرسیم. هرچه سریعتر میدویم، دورتر میشویم، از زندگی از عشق از خانواده.
۵۷۵۷
نظر شما