اگر چه زنان هم در این عرصه حضور داشتهاند اما ماهیت جنگ، مردانه است و این مختص جنگ هشت ساله ایران و عراق نیست. به همین دلیل در اغلب فیلمهای جنگی، زنان یا غایبند، یا در حاشیه.
با مروری بر اغلب فیلمهایی که درباره سالهای دفاع مقدس ساخته شده، حضور زنانِ تاثیرگذار در این فیلمها اندک است. البته سینمایی که با فیلمهای ابراهیم حاتمیکیا، احمدرضا درویش و رسول ملاقلیپور شناسانده شد و هویت گرفت، سالهای بعد تغییر کرد و در فرم و محتوا پوست انداخت. کارکرد سینمای دفاع مقدس در روزهای جنگ، با دوران پس از جنگ قابل مقایسه نیست. به همین دلیل نمیتوان انتظار داشت سینمایی از جنس آنچه امروز در حوزه دفاع مقدس میبینیم و بخشهایی از ناگفتههای جنگ را روایت میکند (نمونههایی مثل ویلاییها و تنگه ابوقریب) در آن روزها که جامعه درگیر جنگ بود، ساخته و اکران میشد.
از میان فیلمهای مربوط به سینمای دفاع مقدس که توسط فیلمسازان شاخص این سینما ساخته شده است، چند اثر از زندهیاد رسول ملاقلیپور، تصویری متفاوت از زن در بستر حادثهای خونبار چون جنگ ارائه میدهد. ملاقلیپور که نخستین ساختههایش، آثاری کاملا مردانه، ایدئولوژیک و تبلیغاتی طبق حال و هوای آن روزها بودند، آهسته آهسته در فرم روایت، قصهپردازی و تکنیک پیشرفت کرد و از زوایایی تازه به ماجرای جنگ پرداخت. بخش مهمی از دریافت متفاوت او از این پدیده به تجربه زیستیاش برمیگشت که یگانه و اصیل بود.
«هیوا» از منظر روایت یک عاشقانه در دل جنگ، اثری منحصر به فرد و قدر نادیده و پس از بیست و دو سال هنوز تازه است. این تازگی، بیش از هر چیز به انتخاب قصهای بازمیگردد که هرگز کهنه نمیشود. هیوا (گلچهره سجادیه) رابطه عاشقانهاش با حمید (عبدالرضا زهره کرمانی) همسر شهیدش را فراموش نکرده و با وجود گذشت زمانی طولانی از شهادت او، همچنان دلبسته همسرش است. فیلم، این شیدایی را نمایش میدهد و نقطه اتکایش در روایت و پیشبرد قصه، قصهای که بخش مهمی از آن در فضایی مردانه و جنگی میگذرد، نه یک مرد، که یک زن است. زنی که راوی این جدایی و فقدان است، زنی که میتواند پیکر شوهرش را پیدا کند و در نهایت، انتخاب میکند همراه او بماند. جذابیت فیلم این است که توانسته این علاقه توامان و خاص را درست و بدون اغراق و شعارزدگی نمایش دهد. فیلمساز مرزهای واقعیت و خیال را درهم میآمیزد و ما را با زندگی شخصیتهای پرتعداد فیلم آشنا میکند. یکی از سکانسهای تاثیرگذار فیلم، جایی است که هیوا در زمان حال نماز میخواند و در تدوین موازی، نمازش همزمان با نماز حمید در صحنه نبرد است. موسیقی درخشان فیلم در این فصل با آوازی زیبا و شعری دلنشین همراه شده: «این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است...» و یکی از بهترین سکانسهای عاشقانه نه فقط در سینمای دفاع مقدس که در سینمای ایران خلق شده که تکرار نشدنی و نادیده گرفتنش بیانصافی است. فصل پایانی فیلم و جایی که حمید و هیوا از دالان به سمت نور حرکت میکنند، حسن ختامی به یادماندنی بر این عاشقانه تراژیک است.
در «مزرعه پدری»، محمود (مهدی احمدی) مانند هیوا روزگارش را با یاد همسر و فرزندان از دست رفتهاش سپری میکند و مانند او در آخر، مرگ را انتخاب میکند تا کنار آنها باشد. «مزرعه پدری»، فیلمی در ستایش مهر به وطن است. مزرعه و زنانی که در فیلم هستند و به آنها ظلم شده است، نمادی از وطن هستند که محمود و همرزمانش برای رهایی آنها تلاش میکنند. ملاقلیپور این بار هم از شکست زمان برای روایت قصه استفاده کرده و به شکلی قابل توجه، امروز و دیروز را بههم گره زده است. (به یاد بیاوریم فصلی که محمود برای خرید آب میوه میرود، در حالی که خانوادهاش در ماشین منتظر او هستند اما با یک حرکت، محمود به گذشته میرسد.)
محمود هنوز دلبسته سودابه (آتنه فقیه نصیری) است، یکی از دلایل او برای رفتن به جنگ، دفاع از خانواده است، خانوادهای که در پایان فیلم متوجه میشویم سالها قبل و زیر آتش توپهای عراقی زندگی را بدرود گفتهاند، اگر چه در خیال محمود کنار او هستند. «مزرعه پدری»، فصلهای جنگی و درگیری فراوانی دارد، اغلب شخصیتها شهید میشوند و تنهایی محمود، تلخ است. ملاقلیپور در این فیلم، بیش از دیگر ساختههایش به واقعیت جنگ، نزدیک میشوند.

در «قارچ سمی» رابطه دومان (جمشید هاشم پور) و دختری جوان که از نسلی دیگر است، منحصر بهفرد و عجیب است. به نظر میرسد آنچه ملاقلیپور میخواسته در این فیلم تجربه کند، کامل نشده و به همین دلیل فیلم آشفته و الکن شده است. فیلمساز در این فیلمِ شهری، به ظهور و بروز فساد در جامعه و کمرنگ شدن ارزشهای اخلاقی و معنوی اشاره میکند. از این منظر، «قارچ سمی»، فیلمِ امروز است؛ فیلمی پیشگویانه و تلخ که سازندهاش مثل سلیمان (فرهاد قائمیان) و دومان تنهاست. بیتا (میترا حجار) و ارتباط ذهنی که با دومان دارد، اشارهای به وضعیت نسل جوان پس از جنگ است، نسلی که زمان جنگ نوزاد بوده (دومان در سفر به گذشته و در صحنه جنگ صدای نوزادی را میشنود) و در نبود قهرمان واقعی، دومان را که یک تنه علیه ظلم طغیان کرده است، ستایش میکند. در شهری که مردانش نامردند و زنانش درک درستی از قهرمانانشان ندارند (همسر دومان و منشی شرکت)، بیتا به دومان اعتقادی قلبی دارد و در سکانس پایانی او را در سفر به جهانی امن و آرام بدرقه میکند.
در «نسل سوخته»، ستاره (نیکی کریمی) زنی جوان و زیبا به عمارت شازده (سعید پورصمیمی) پا میگذارد، او پرستار امیربهادر (عبدالرضا زهره کرمانی) است. شازده، عشق ستاره و امیربهادر را برنمیتابد و میکوشد آن را نابود کند. ستاره و امیربهادر، قربانی خشونتی دیرپای و تاریخی هستند که زن و عشق را در چارچوب قواعدی خاص و مردسالار تعریف میکند. ملاقلیپور در «نسل سوخته»، تاریخ را مرور میکند و با فاصله از فیلمهای جنگی خود، سندی از یک دوران ارائه میدهد که هنوز قابل تامل است.
امسال و در شانزدهمین جشنواره بینالمللی فیلم مقاومت، در بخشی به نام «نشان رسول»، به رسول ملاقلیپور ادای احترام و جایزه سینماگر خلاق به یاد او به فیلمسازان اهدا خواهد شد. مرور فیلمهای این کارگردان، به بهانه این رویداد، میتواند ارزشهای کمتر درک شده سینمای او را دوباره یادآوری کند. سینمایی که هر چه زمان میگذرد، منحصر به فرد بودن و اصالتش بیشتر قدر و قیمت مییابد.
۵۷۵۷
نظر شما