مولف این کتاب که چند روز پیش به علت سرطان در هفتاد و شش سالگی درگذشت، وقتی در سال 1380 اقبال به این کتاب را مشاهده کرد، سه سال بعد کتاب دیگری نیز با همان سیاق کتاب قبلی نوشت و حتی از اسم کتاب قبلی برای کتاب جدید استفاده کرد تا از بازاریابی برای آن نیز عقب نمانده باشد.
حسن نراقی نویسنده کتاب پرفروش «جامعهشناسی خودمانی» و کتاب «پینکتههایی بر جامعهشناسی خودمانی» دوم آذر ماه و پس از مدتها مبارزه با سرطان در تهران درگذشت. نویسندهای که در دهه هشتاد با دو کتاب خود به شهرتی در میان قشر کتابخوان ایرانی دست پیدا کرد و کتابهایش دست به دست شد و به چاپهای متعدد در تیراژهای بالا رسید. اما آیا اقبال به او نشان از اقبال قشر کتابخوان ایرانی به یک اثر علمی بود؟ خیر. اگر اینگونه است پس چرا کتابش مورد استقبال قرار گرفت؟
واقعیت این است که در سپهر علوم انسانی ایران، همچنان سخنان شعاری، تکراری، کهنه، عوامانه و بیمبنا خریدار دارد و فروشندگان زیادی نیز هستند که این تحفه را به دست خریدارانی که همواره و همچنان در پی جواب به تعداد پرشماری از سوالات معطوف به عقبماندگی ایران هستند برسانند. این نویسندگان بدون تعهد به طراحی مسئله و امعان نظر به بحران معاصر ایران، آواری از مشکلات، مصائب، بدبختیها، بدشگونیها، بیفرهنگیها و بیخردیها را با ژستی همهچیزدان و زبانی ظاهرا دغدغهمند فهرست میکنند و با مقایسه مداوم وضع ایران با کشورهای توسعهیافته، مرثیه خویش را جانسوزتر میکنند. مخاطب بیچاره نیز پس از خواندن کتاب با تن و روحی مجروح با خود میاندیشد که چقدر ما ایرانیان عقبماندهایم و چقدر مشکل و مصیبت داریم و البته راهکار فائق آمدن بر همه این مشکلات نیز توسط نویسنده محترم ولو در لفافه و مستتر در شعر و کنایه و الفاظ پرطمطراق ارائه میشود.
درست در همین نقطه همه چیز این معامله فرهنگی تمام میشود و مدار بسته میشود. آقای نویسنده کتاب خود را نوشته و مخاطب ایرانی نیز آن را خریده و خوانده است ولی همه چیز مثل گذشته است. با اینکه خواننده کتابی را خوانده که همه مشکلات را فهرست کرده و به راهحل آنها نیز اشاره کرده است، اما خواننده در نخستین مواجهه با دنیای بیرون از کتاب قافیه را چنان میبازد که نه تنها احساس میکند جواب هیچ سوالی را ندارد، بلکه حتی اثری وضعی از خواندن کتاب نیز در خود احساس نمیکند. کتاب «جامعهشناسی خودمانی» بارزترین نمونه چنین کتابهایی است که با ربودن عنوان جامعهشناسی، مطالبی را بیان میکند که اگر چه قصد نشان دادن تشویش، بیقانونی و بیمبالاتی عمومی در زندگی ایرانیان را دارد، اما خود کتاب آیتی مستحکم و دلیلی اصیل بر این هرج و مرج است.
نوشتن کتابی با یک عنوان علمی که نویسنده متخصص آن عنوان نیست و بدتر از آن نبودن هیچ مطلبی دال بر مطالب معطوف به آن علم در کتاب، خود از نشانههای عقبماندگی ما و بدتر از آن ترویج سخنان بیمایه، خودشکنانه و نامسئولانه در قالب علمالاجتماع است. کافی است دو ساعت وقت بگذرید و مطالب کتاب را نگاهی بیندازید. اصلا هم لازم نیست که آشنا به آراء و آثار دست اول حوزه علوم اجتماعی باشید. در همان صفحات نخست احساس خواهید کرد که در یک مهمانی نشستهاید و این سخنان ملالاور را از زبان فردی میشنوید که ظاهرش شبیه تازه به دوران رسیدهها است و در صدر مجلس نشسته و حاضر به انداختن اندک فاصلهای میان سخنانش نیست تا مبادا توجه مستمعان از او برداشته شود. البته این توصیف از محتوای کتاب کمی رویایی است و تنها منطبق بر شرایط عمومی کشور در بیست سال پیش است که کتاب منتشر شده است.
امروزه محتوای کتاب از زبان هر راننده تاکسی و یا در بیان هر فردی که برای هر چیزی در یک صف طولانی معطل مانده خواهید شنید. فقط برای نمونه یک پاراگراف از کتاب را میآورم: «بیست سال پیش یک عده آمدند و گفتند ما باید نفوسمان را زیاد کنیم، ایرانی که از نظر کیفیت الحمدالله مشکلی ندارد، اگر از نظر کمیت هم بالا برود دیگر کار تمام است، دنیا را میتوانیم بگیریم. شروع کردند به برنامه تکثیر خانواده. اینجا و آنجا چهارتا اعتراض هم که بلند شد یا صدایش را درنیاوردند و یا خفهاش کردند. بیست سال گذشت تازه فهمیدند که برنامهریزی از جمله برنامه کنترل جمعیت یعنی چه؟ این لشکر کاملا معصوم و بیگناه نورچشمیها که ناخواسته دعوت شده و به این واویلاسرا پا گذاشتهاند چه عاقبتی دارند؟ جالب است که حتی بعد از فهمیدن هم حاضر نشدند این امر را یک باره و با شفافیت اعلام کنند؛ اول وقتی این بچهها شش ساله و هفت ساله شدند متوجه شدند مدرسهها را باید در اکثر جاها سهنوبتی و دونوبتی بکنند.
حالا تا کوچک بودند یک مقدار غذا میخواستند و مدرسه و کمی لباس. آن وقتها از محل ارثیه آبا و اجدادی میشد یک بلایی سرش درآورد ولی همین بچه که مثلا نیازهایش در هشت سالگی با ماهی پنج هزارتومان تامین میشد وقتی بیست و دو ساله شد، زن میخواهد، شوهر میخواهد، جهیزیه و خانه میخواهد، و از همه مهمتر شغل میخواهد. شغل را دیگر نمیشود مثل گندم اینور و آنور پول زیادتر داد و خرید. شغل را دیگر باید تولید کنیم و خودتان بهتر میدانید که ایجاد یک شغل ساده چقدر هزینه دارد. کوپنفروشی و دکهداری را من شغل نمیدانم.» (صفحه 66) ناگفته پیدا است چنین ادبیاتی نه تنها جامعهشناسی نیست، که حتی عنوان جعلی جامعهشناسی خودمانی نیز برازنده آن نمیتواند باشد. متاسفانه دامنه اینچنین کتابهایی که سطحی و عوامانه هستند گسترده است و در عرصههای دیگر علوم انسانی نظیر دانش سیاست نیز وجود دارد. کتاب «ما چگونه ما شدیم؟»
صادق زیباکلام نیز یکی دیگر از آثاری است که بدون داشتن نظریهای معطوف به بحران ایران، تنها عقبماندگیهای تاریخی ایران را با زبانی ساده و بدون طراحی مسئله بیان کرده است و به چاپهای متعدد رسیده است.
کتاب «عقلانیت و آینده توسعهیافتگی ایران» محمود سریعالقلم نیز اگر چه در سطحی بالاتر از دو کتاب پیشگفته به رشته تحریر درآمده است، اما باز هم کتابی است که بدون دارا بودن ایده مرکزی، مقایسه عقبماندگی ایران و پیشرفت غرب را سرلوحه فرم و محتوای خود قرار داده است. اینچنین کتابهایی اگر به هزاران مشکل ایران نیز اشاره کنند نیز کتابهایی ناکام هستند. چه اینکه ایران اگر هزاران مشکل داشته باشد، اما به اندازه انگشتان یک دست نیز مسئله ندارد.
طراحی مسئله ناظر به بحران امری فلسفی است که بر عهده متفکران باید باشد و نویسندگان غیرفلسفی را یارای ورود به چنین عرصههایی نیست. بدیهی است ارائه فهرست مصیبتهای ایرانیان در «جامعهشناسی خودمانی»، بیان عقبماندگی ایران در «ما چگونه ما شدیم؟» و تلاش برای ارائه فهرستی از راهکارهایی برای توسعه در «عقلانیت و آینده توسعهیافتگی ایران» همه و همه مندرج در تحت شبه علم است و نراقی و زیباکلام و سریعالقلم مروجان شبهعلم در ایران معاصر هستند.
چه اینکه نظریه علم در ایران باید ناظر به بحران باشد و نه ناظر به نتایج بحران و مهمتر از آن نظریه باید در پی طراحی مسئله و توجه به سوال باشد و نه ارائه جواب و راهکار. وگرنه بازار کتاب مشحون از آثاری است که صدها راهکار و جواب برای مسائل ایران ارئه دادهاند و وضع کنونی ایران گواهی بر عدم اعتبار آنها است.
نظر شما