مجموعه داستان‌های کتاب «یادداشتهای یک استعداد درک نشده»، منتخبی از ستون دنباله‌داری به همین نام است که در فاصله سال‌های ۸۱ تا ۸۶ در ماهنامه گل‌آقا چاپ می‌شد.

به گزارش خبرآنلاین، «یادداشتهای یک استعداد درک نشده» نوشته علی زراندوز است که قبلا در ماهنامه گل‌آقا به صورت صفحه ثابت چاپ می‌شد. چاپ دوم این کتاب با تصویرگری حمیدرضا پورنصیری و با قیمت ۲ هزار تومان از سوی انتشارات گل آقا منتشر شد.

راوی کتاب «یادداشت‌های یک استعداد درک نشده» جوان درک‌نشده‌ای است که برای ما از ماجراهای «بخش» (تیمارستان) می‌گوید. هم‌ «بخشی»‌های استعداد درک نشده، از اسپینوزا و دکارت گرفته تا تاتاشی سامورایی و دختر کبریت فروش، هر بار درگیر ماجرای تازه‌ای می‌شوند... «امروز خیلی ساکت بود تا اینکه ارشمیدس از توی حمام داد زد: یافتم! یافتم! سزار پرسید: چی چی را یافتی ارشی؟ ارشمیدس گفت: سنگ پا را های... لاکردار یک ساعت است دارم دنبالش می‌گردم. نیوتن گفت: خوب شد من نیروی جاذبه را کشف کردم وگرنه این ارشمیدس چه جوری می‌توانست داد بزند؟!»

یادداشتهای یک استعداد درک نشده

علی زراندوز درباره این کتاب می‌گوید: «احتمال می‌دهم زمانی که شروع به نوشتن این ستون کردم به شدت تحت تأثیر چند جمله قصار در ستایش دیوانگی بودم (حتی یک داستان کوتاه جدی هم در این‌باره نوشتم که در یکی از نشریات ادبی آن سال‌ها چاپ شد!) اما راستش را بخواهید هیچ فکر نمی‌کردم غوطه‌خوردن در این عالم خاص و کش آمدن آن ستون این همه سال طول بکشد! ولی خوب، آمد و کشید و ثمره استمرار این دو فعل، آرشیو ستون مورد بحث در دوره‌های ماهنامه گل‌آقا و گرد آمدن منتخب آن در این کتاب است. بین خودمان بماند یا نماند، می‌خواهم بدانید شیرین‌ترین لحظه‌های طنزنویسی‌ام را هنگام نوشتن مطالبی که اکنون در این کتاب جمع‌آوری شده تجربه کردم و هنوز هم در فهرست طعمهای قالبهای مختلف طنزنویسی‌ام، این طعم را بیشتر از همه دوست دارم و می‌پسندم.»

منوچهر احترامی در مقدمه کتاب درباره بخش و ماجرا‌هایش این طور می‌گوید: «بن‌مایه یادداشت‌های زراندوز در «بخش» شکل می‌گیرد و بخش، تیمارستانی است به وسعت تاریخ که در یک سوی آن «انسان اولیه» در آتشی که خودش آن را کشف کرده در حال سوختن است و در سویی دیگر، «نسل سومی»، آخرین پدیده‌ شگفت‌انگیز انقلاب ایستاده است؛ با آرزوهای دور و درازش و مطالبات بی‌انتهایش.»

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
«سی ‌و یک شنبه
جدا مدتی است که این فیلترینگ و پیام عدم دسترسی (Access Denied) برای همه ما دردسرساز شده. یعنی تا وقتی این موضوع درباره سایتهای اینترنتی بود مشکلی نبود اما الان مدتی است همه چیز به هم ریخته. مثلا نیچه تعریف کرد امروز می‌خواسته زنگ بزند به دوستش با هم بروند پارک متر کنند، اما وقتی شماره‌اش را گرفته، شنیده شماره‌اش اکسز دیناید است! هوگو هم داغش تازه شد و گفت در کتاب بینوایانش از آنجا که کوزت و نامزدش تصمیم می‌گیرند بروند یک جای خلوت و مثل دو تا کبوتر عاشق کمی بق‌بقو یا قوقولی‌قوقو بکنند، به کلی اکسزدیناید شده!

 یادداشتهای یک استعداد درک نشده


مارکس هم گفت مدتی‌است اصلا نمی‌تواند درباره چیزهایی که قبلا مخ ما را با آن‌ها می‌گذاشت داخل فرغون حرف بزند چون وقتی تصمیم می‌گیرد در این باره حرف بزند، تنها صدایی که از دهانش خارج می‌شود اکسز دیناید است. بعد خواست درباره اتحاد طبقه کارگر و نابودی کافی‌شاپ‌ها یک چیزهایی بگوید اما فقط پنجاه بار با لحن‌های متفاوت گفت: اکسز دیناید! حالا این‌ها هیچی، وقتی همه‌مان دچار کف‌کردگی شدیم که مشاهده کردیم یک اکسز دیناید بزرگ (تقریبا اندازه یک آدم) کنارمان ایستاده و به حرف‌هایمان گوش می‌دهد و سیگار دود می‌کند! وقتی اکسز دیناید مورد نظر، چشمهای از حدقه بیرون آمده ما را دید، دود سیگارش را فوت کرد توی صورت سزار و گفت: بابا نترسید، منم... صادق هدایت!»

۲۹۱/۶۰

کد خبر 152090

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 1 =