۰ نفر
۲۴ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۴:۲۱

مطلبی دیگر از عمران صلاحی عزیز و کتاب «عملیات عمرانی»اش بریتان برگزیده‌ایم. تیتر انتخاب خودمان است اما خب، آنچنان هم بی‌ارتباط با مطلب نیست.

رزق چشم
چنین گوید آقای شکرچیان ـ دامت حکایاته ـ که چون به دیار فرنگ رسیدم آنچه دیدم رزق چشم بود که اعراب آن را «ارزاق العیون» نامند! این ارزاق، برخلاف ارزاق عمومی بدون کوپن عرضه می‌شود.

ما تا حالا فکر می‌کردیم چشم‌مان ضعیف است و می‌خواستیم پیش چشم‌پزشک برویم. اما در آنجا فهمیدیم چشم ما ضعیف نبوده. منظره‌ها ضعیف بوده. به‌واسطه دود و غبار. بسیاری از مردم در تهران ماسک بر بینی نهند و چون موجودات فضایی به خیابان روند.

سال‌ها پیش یکی از رجال سیاسی فرموده بود تار موی نسوان را اشعه‌ای است که مردان را بسوزاند. در بلاد فرنگ از این اشعه فراوان است و مسافر باید که ماسک جوشکاری بر دیده نهد تا از این اشعه مصون ماند.

گفت‌وگو
روزی در کلبه‌ای کنار رودخانه با یک دوربین‌ روسی که یک ایرانی از یک چینی در ایتالیا خریده بود، مناظر قطبی سوئد را تماش می‌کردیم. گوزنی کنار پنجره آمد و گفت: «به این می‌گویند گفت‌وگوی تمدن‌ها»!

میوه برشاخه
روزی در دارالخلافه سوئد سنجابی را بر شاخه‌ای دیدیم که آسوده نشسته بود و میوه‌ای می‌خورد. گفتیم ای سنجاب اگر در بلاد ما بود به جای اینکه تو بر شاخه نشینی، شاخه در تو نشسته بود.

تنها صداست
آقای شکرچیان گوید چون به دیار فرنگ رسیدم همه را اهل تفنن دیدم. یعنی اهل فین کردن. مردم بی‌هیچ شرم و ابایی دستمال از جیب به در آرند شیپور بینی به صدا در آورند. ما منتظر بودیم آنان پشت صفحه را نیز بگذارند. اما چنین اتفاقی نیفتاد. اگر هم افتاده باشد، ما به گوش خودمان نشنیدیم.

گیج
ما خیلی حواس‌مان پرت است. به طوری که بعضی از اتارکه به ما می‌گویند «گیج مایماق» یا به عبارت دیگر «خنگ خدا». مثلاً هنوز نمی‌دانیم «لورل و هاردی» کدام‌شان «لورل» است و کدام‌شان «هاردی».

بعضی وقت‌ها «هندوانه» و «خربزه» را قاطی می‌کنیم و بعضی وقت‌ها «کمیت» و «کیفیت» را گاهی یادمان می‌رود که «اخوی» به که می‌گویند و «ابوی» به که. اما دوست‌مان آقای صاد که در دیار فرنگ زندگی می‌کند روی دست ما زده است و  ما جلوی او لنگ انداخته‌ایم.

این دوست عزیز روزی در حمام لیف را زیر دوش می‌گیرد و می‌خواهد آن را بچلاند. اما اشتباهاً جای دیگری را محکم فشار می‌دهد و دادش به هوا می‌رود. خانواده آقای صاد سراسیمه وارد حمام می‌شوند و می‌بینند او دراز به دراز کف وان افتاده و رنگش پریده است. دکتر می‌آید و در حضور خانواده از او سؤال می‌کند. راستی اگر شما جای آقای صاد بودید. چه جوابی می‌دادید؟

استقبال
در یکی از بلاد سوئد وقتی از اتوبوس پیاده شدیم،‌ دیدیم چند نفر به استقبال ما آمده‌اند. یکی دسته‌گل به دست‌مان داد. یکی از ورود ما فیلمبرداری کرد. یکی ساک‌مان را گرفت. ما را سوار ماشین کردند و به خانه خود بردند.

حالا نگو اینها قرار بوده از فرد دیگری استقبال کنند و یک نفر دیگر به استقبال ما بیاید. جای شما خالی همین جایی که رفتیم خیلی خوش گذشت. البته بعداً میزبانان مهمانان را با هم عوض کردند!

تک
سوئدی‌ها به «تشکر» می‌گویند «تک» ما اول فکر کردیم، «تک» متضاد «جفت» است. یعنی تک‌تک بیایید جلو. اما بعد فهمیدیم یعنی چوخ ساغ اول!  یکی از جاذبه‌های توریستی سوئد وقتی گفت «تک»، دیدیم واقعاً «تک» است. اما هیکلش!
دستور زبان فارسی: جمع «تک» می‌شود «تکان»!

برج زهرمار
در میدان بزرگ یکی از شهرهای سوئد توالت‌هایی به شکل برج‌های کوچک ساخته‌اند که با سکه کار می‌کند و زمانش محدود است. همان آقای صاد که ذکر خیرش بود، می‌گفت یک روز در همین میدان شلوغ، یک ایرانی که به خود می‌پیچید، سکه‌ای می‌اندازد و وارد برج می‌شود.

اما به دلایل فنی اقامتش در برج به طول می‌انجامد. ناگهان در برج باز می‌شود و مردم آن ایرانی را می‌بینند که مثل مجسمه‌ معروف «رودن» دست زیر چانه گذاشته و در حال تفکر نشسته است. نکند آقای صاد خودش بوده است؟!

رادیو
در سوئد هر کسی می‌تواند برای خود رادیو و یا تلویزیون داشته باشد. ایرانی‌های زیادی آنجا رادیو دارند و برنامه اجرا می‌کنند. در شهری باید امانتی را به کسی می‌دادیم. طرف را پیدا نکردیم و فرصتی هم نداشتیم از میزبان پرسیدیم چه کار کنیم؟ گفت امانت را بگذارید اینجا، ما از رادیومان اعلام می‌کنیم طرف می‌آید امانتش را می‌گیرد.

همین طور هم شد. بعضی‌ وقتی‌ها خانواده‌‌ها با این رادیوهای محلی برای هم پیغام می‌فرستند، مثلاً گوینده می‌گوید: «اکرم خانوم، فردا شب شام تشریف بیاورید منزل ما».

بعضی وقت‌ها هم دو نفر که با هم دعوا دارند در همین رادیو‌ها به حساب هم می‌رسند مثلاً این رادیو می‌گوید: «اگر مردی، بیا دم در» و آن رادیو جواب می‌دهد: «شب بیا باغ». این رادیو می‌گوید: «یادت می‌آد تو ایوون با هم نشستیم» آن رادیو می‌گوید: «با همدیگه رو ایوون ـ جناغ شکستیم» این رادیو می‌گوید [...] آن رادیو جواب می‌دهد [...]!

تهاجم
خیابان‌های سوئد پر از تهاجم فرهنگی است. یکی از تورانیان دنبال یکی از این تهاجم‌ها افتاده بود و می‌گفت: مصراع: بیا تهاجم خود را بکوب بر سر من!

جنس ایرانی
آقای شکرچیان روزی که سخنرانی دارد، سه تیغه اصلاح می‌کند. دست و رویی می‌شوید و با حوله قرمزی که از تهران خریده دست و رویش را خشک می‌‌کند. اما حوله رنگ پس می‌دهد و دست و روی آقای شکرچیان قرمز می‌شود.

آقای شکرچیان هر چه دست و صورتش را با صابون می‌شوید، فایده‌ای ندارد. همان‌طور می‌رود به سالن سخنرانی. یک نفر می‌پرسد: «ایشان از ایران آمده‌اند یا از قبایل سرخپوستان آمریکا؟» سخنران از خجالت سرخ می‌شود، اما کسی نمی‌فهمد.

بدرقه
آقای «پ» و آقای «ن» برای بدرقه آقای شکرچیان به فرودگاه استکهلم آمده‌اند. در فرودگاه به دنبال محل «ایران‌ایر» می‌گردند که بارها را تحویل بدهند. «پ» و «ن» از این و آن سؤال می‌کنند. آقای شکرچیان به محلی اشاره می‌‌کند و می‌گوید: «آنجاست، باید به آنجا برویم.»

پ و نون از او می‌پرسند «از کجا فهمیدی؟» شکرچیان می‌گوید: «آخر فقط آنجاست که صف قلمبه شده و مردم همدیگر را هل می‌دهند و از هم جلو می‌زنند!»

28/242

کد خبر 173434

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مريم IR ۱۹:۵۱ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۴
    0 0
    برج زهرمار و ... و اين آخري چقد قشنگ بود
  • بدون نام IR ۲۱:۲۸ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۴
    1 0
    عالی بود
  • بدون نام IR ۰۶:۳۲ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۵
    1 0
    خداش بیامرزاد، بسیار خندیدیم بعد از عمری

آخرین اخبار