بداههها
ی:
شاید همین که در را ببندی آفتاب برگردد و قسط این شرم نیز بگذرد
یابرف در نزند دیگر
سیاهی این موها را با خود نبرد/ به جبران دیرکرد تماشا!
شاید مرگ سری بزند به صندوق پست
واپسین نامه ات را ببیند و ...هی! خدا را چه دیدی! برود دوری بزند این اطراف تاسال بعد!
شاید همین که در را ببندی دوره گردی غریب که داد می زند:«سال ها ی کهنه می خریم روزهای تازه می فروشیم» چهره ی کهنه ام را بخرد بیست سالگی ام را بفروشد تا... این دیدار تمام شود!
ز:
هوا خوب است تو در شمالی من همین دور و برها
کسی نمی داند با باران خواهی آمد یا با ابری که گریه اش گرفته اما خودش را نگه می دارد تا بهانه ای... آغوشی
چتر... رفیق خوبی ست که کنار می ماند در این بازی
من فقط حرف می زنم در این گفتگو
گوشی گوش می دهد
و سیم ها قد می کشند بزرگ می شوند
بچه ها همیشه بزرگ می شوند
[ما همیشه پیر!]
جمعه است
خبری نیست لا اقل از آن جنس که موها و رویاها راسپید می کند
د:
شاید... نشاید است که باید...کجا...کجا به نگاه تو باید است؟/باید...نباید است به همین شاید...قسم به آینه باید خورد...حرف را به باید و شاید...فرو باید خورد انگار!/بدرودخوابهای گمشده...بدرود!دود برآمده از جنگل/بیدار کرده تمنا را... گرم/سوزان کرده انگشت را به وقت کشیده شدن بر پوست/شاید...نشاید است این کبریت که با نگاه تو روشن...روشن شدم!/ ابهامی نیست به وقت کشیده شدن بر.../ پوست...باید نباید است به وقتِ ... فراموش کن!/بیدار می شوم
ا:
باران ها آمدند/ در زدند/ نبودیم!/به کدام اداره پست باید رفت؟/این برگ را که گذاشتند پشت در/ به کدام دست باید داد؟/برگرد!/ترجیح می دهم که در همین خیابان ها بگردم و از عابران بپرسم: «آخرین چتر را کجا دیده اند؟»
ن:
به گمانم آوازم را گم کرده ام
حتی سازی را که می باید می ساختم و می ساختی با آن
غروب است
برای مردن/ زود
برای عشق ورزیدن /دیر
... پس می شود آفتاب را از رختخوابش بلند کرد
نامه ای عاشقانه نوشت به هر که
به تو
به وطن یا...!
یادم نمانده... اما انگار/ اسم هر دوتاتان ایران بود!
شهریور ومهر 1390
نظر شما