سید صادق روحانی: اما این تنها نوک کوه یخی بود که کشتی تایتانیک حکومتهای خودکامه منطقه با آن برخورد کردند و البته هنوز هستند دولتهایی که هنوز نور خورشید را میبینند و تا غرق شدن فاصله دارند. بحرین، اردن و یمن کانون نا آرامی هاست و سوریه نیز در تب و تاب است. استراتژی جمهوری اسلامی ایران در برخورد با اتفاقات داخلی این کشورهای حمایت از حرکتهای مردمی در سه کشور نخست و از سوی دیگر حمایت از دولت بشار اسد در سوریه بودهاست. جایی که ادعا میشود قیام مردمی، آنچنان هم مردمی نیست و شاید بهتر باشد بگوییم اصلا قیام نیست. برخی می گویند که برخلاف اردن ، بحرین، یمن، مصر، لیبی و تونس آنچه که در سوریه اتفاق میافتد برنامه ریزی آمریکاییها و اسراییلیهاست. مدعیان این نظر در توجیه ادعای خود استدلال میکنند یک فاکتور مهم حرکتهای منطقه ماهیت ضد آمریکایی و ضد اسراییلی آن است. این درحالی است که حکومت سوریه همانند ایران در خط مقدم جبهه مبارزه با اسراییل قرار دارد. از سوی دیگر برخی از منتقدان، ایران را محکوم میکنند که در قبال وقایع منطقهای سیاست دوگانهای را اعمال میکند و شعار حمایت از قیام ها مردمی منطقه از سوی مقامات ایرانی همان " شعار" است. دکتر محمدحسن شیخ الاسلامی فارغ التحصیل رشته روابط بین الملل دانشگاه تهران و استادیار دانشگاه است. وی از سیاست خارجه جمهوری اسلامی ایران در قبال سوریه حمایت میکند اما نه به این دلیل که وقایع سوریه مردمی نیست یا کار آمریکاست بلکه به این دلیل که دولت سوریه هم پیمان ماست و سیاست خارجی اش با ما همسوست و هر کشوری باید به دنبال منافع خودش باشد و منافع منطقه ای ایران ایجاب میکند که از سوریه حمایت کنیم.
در ادامه مشروح گفت و گوی دکتر محمد حسن شیخ الاسلامی در کافه خبر می آید:
همانطور که میدانید٬ طی یکی دو سال اخیر٬ وضعیت منطقه خیلی عوض شده؛ یک سری انقلابهایی در کشورهای عربی اتفاق افتاده که شکل دیگری به منطقه داده است. از طرف دیگر٬ خود این کشورها به این انقلابها بهار عربی میگویند و ما آن را بیداری اسلامی نامیدهایم. از نظر شما٬ بهترین اسمی که میتوان برای این انقلابها گذاشت٬ چیست؟
اینکه ما چه نامی برای این تحولات میگذاریم٬ نشان دهنده پیش داوری ما نسبت به ماهیت آنهاست و اینکه ما چگونه به آنها نگاه میکنیم. اگرچه ممکن است گروههایی در این کشورها نام بهار عربی را ترجیح بدهند، اما این نام در این کشورها عمومیت ندارد. اخیرا مطالعهای در این مورد انجام دادیم که ببینیم چه نامهایی برای این رخداد مهم و بزرگ معاصر مورد استفاده قرار گرفته است. مشاهده شد که حداقل شش نام با سه صفت برای این تحولات استفاده شده است. برخی انقلاب یا revolution را به کار میبرند؛ بعضی دیگر٬ کلمه آشوب Uprising را به کار میبرند٬ بعضی دیگر از واژه جنبش یا Movement استفاده می کنند، گروههایی هم ترجیح می دهند آن را تحولات developments بنامند، برخی از واژه بهار Spring استفاده میکنند و ما هم که آن را بیداری Awakening نامیده ایم. حالا این نامها با سه صفت ترکیب میشوند. بعضی وقتها٬ صفت اسلامی به آن اضافه میشود٬ گاهی عربی و گاهی صفت دموکراتیک. در مقالهای نشان داده ایم که هر یک از این ترکیبات را چه کسانی با چه طرز فکرها و گرایشهایی به کار برده اند. مثلا برخی از کسانی که از عنوان "انقلاب اسلامی" برای نامیدن این تحولات استفاده نموده اند یهودی هایی هستند که مخالف سرسخت اوباما بوده و در واقع تحولات اخیر منطقه را نتیجه سیاست های تساهل آمیز وی در برابر اسلام و اسلام گرایان می دانند. این دسته برای نشان دادن عظمت تحولات و ایجاد ترس از این پدیده این نام را برگزیده اند. از جمله این افراد می توان به دکتر موردخای نیسان صهیونیست و استاد دانشگاه هبرو اورشلیم اشاره نمود. یا به عنوان نمونه ای دیگر خانم راچل الکساندر ستون نویس نشریه تاون هال در مطلبی با عنوان " آشوبهای دموکراتیک یا اسلامی جهان عرب را برمی گیرد؟ " جنس خواسته مردم در تحولات اخیر خاورمیانه را دموکراتیک دانسته است که با تلاش سازمان های اسلامی از جمله القاعده به سمت اسلامی بودن حرکت کرده است. به این ترتیب از منظر این نویسنده تحولات فعلی را می توان تحت عنوان شورش اسلامی توصیف نمود. حمید دباشی استاد ایرانی دانشگاه کلمبیا با بیان این که ، جنگ سرد جریان دموکراتیزاسیون را در دنیای عرب به تاخیر انداخت ، مدعی شده است اکنون که جنگ سرد به پایان رسیده است شرایط برای این فرآیند از هر جهت مهیاست. به همین دلیل هم وی تحولات اخیر بحرین و سایر کشورهای خاورمیانه را با عنوان شورش دموکراتیک نامگذاری نموده است. همچنین کلیفورد دی می مدیر موسسه دفاع از دموکراسی که یک موسسه تحقیقاتی با تمرکز بر موضوع مبارزه با تروریسم می باشد در مطلبی تحت عنوان "بیداری دموکراتیک در کشورهای عربی" در نشریه اگزماینر ضمن تشبیه این حوادث به تحولات اروپای شرقی در پایان دهه 1990 میلادی این پدیده را بیداری دموکراتیک نامیده است. بنابراین نامگذاری خیلی مهم است. یک نکته مهم دیگر هم این است که یک رویکردی در کسانی که این موضوع را مطالعه میکنند وجود دارد و این است که تحولات تمام این کشورها را با هم یکسان سازی میکنند و اسم واحدی روی آن میگذارند.
یعنی از نظر شما٬ برای هر کدام از این کشورها٬ فرق میکند که چه نامی گذاشته شود؟
بله، امکان دارد این رویکرد بهتری باشد. من معتقدم که اگرچه وجوه تشابه زیادی بین این تحولات وجود دارد اما وجوه تمایز بین آنها هم فراوان و قابل تامل است.
البته نمیتوان آنها را از هم منفک کنیم٬ ما اگر تاریخ اروپا را هم نگاه کنیم٬ انقلابها با هم اتفاق میافتند. الان هم نمیشود اینها را از هم جدا کرد؛ اول در تونس بوده بعد در مصر بوده و الی آخر.
بله من با نکتهای که شما به آن اشاره کردید موافقم اما آمار نشان میدهد که وضعیت اقتصادی تونس در دوره بن علی به خصوص در سالهای آخر به مراتب بهتر از دوران قبل از بن علی است. در حالی که وضعیت اقتصادی مصر در چهار پنج سال آخر دوره مبارک به ویژه تحت تاثیر بحران مالی جهانی افت قابل توجهی را نشان میدهد. بنابراین آنها که سعی میکنند موضوع را اقتصادی تبیین کنند اینجا نمیتوانند توضیحی به ما بدهند.
قطعا یک عامل خاص نبوده٬ بلکه مجموعهای از عوامل اثرگذار بوده است.
همینطور است. به این ترتیب اگر هم همه تحولات منطقه را بخواهیم به یک نام بنامیم باید در سطح سیاست گذاری به خصوص سیاست گذاری خارجیمان باید بیش از وجوه تشابه به وجوه تمایز توجه نشان دهیم چون هر کدام از این کشورها وضعیت خاصی دارند و علل اصلی و زمینه ساز و بلاواسطه وقوع تحولات در هریک از آنها خاص خود آنهاست. بله قبول داریم که وجوه تشابه مهمی هم وجود دارند که باید به آنها عنایت کافی داشت. مثلا، یکی از مهمترین وجوه تشابه آنها این است که همه آنها تحت حکومتهای دیکتاتوری اداره می شدند. وجه تشابه دیگر این است که همه این کشورها عربی، اسلامی هستند و در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا واقع شده اند. حالا که بحث به اینجا رسیده است اجازه بدهید عرض کنم در مورد منشا این تحولات٬ نظریهها مختلف است.
من فقط میخواهم٬ طبقهبندیای در این مورد انجام دهم. سه گونه نظریه در این مورد وجود دارد: نوع اول نظریه ها، نظریه های اقتصادیاند که خود آنها سه گروهند؛ گروه نظریههای چپ که شدت فقر و نابرابری اقتصادی را علت این تحولات میدانند. گروه دوم گروه نظریههای راست که افزایش رفاه را تاثیرگذار میدانند. اینها همان نظریه هایی هستند که به توسعه نامتوازن اشاره می کنند. گروه سوم نظریه های اقتصادی را هم به نام دیویس یا جی می شناسیم که بر اساس آن انقلابات زمانی رخ میدهند که بعد از یک دوره پیشرفت و شکوفایی اقتصادی بلند مدت ما شاهد بحران اقتصادی کوتاهمدت باشیم. نوع دوم نظریه هایی که برای تبیین این تحولات ارائه شده اند را می شود نظریههای سیاسی نامید. این نظریهها در یک تقسیم بندی جامع، دو گروه میشوند؛ یک گروه نظریههای سیاسی داخلیاند؛ یعنی آنهایی که علل سیاسی داخلی را موجب وقوع این تحولات میدانند که خودشان دو گروهند؛ یک گروه دموکراسی خواهی را دلیل این تحولات میدانند. دیدگاه دیگر٬ مربوط به ناسیونالیسم عربی است که علت این تحولات را در بحثهای مربوط به انباشت تحقیر نسبت به ملل عرب که آخرین نمونه آن چیزی است که در غزه اتفاق افتاد٬ میدانند. این نگاه میگوید که مجموعهای از تحولات از زمان جنگهایی که اعراب با اسرائیل داشتند٬ نوعی تحقیر انباشته را در کل جامعه عرب ایجاد کرد٬ اتفاقات غزه آن را تشدید کرد٬ موفقیت نیروهای مقاومت در لبنان و غزه٬ اعتماد به نفس را به اعراب برگرداند و ثابت کرد که این تحقیر٬ قابل جبران است. در داخل این جوامع هم طبقات فرودست دائما مورد تحقیر قرار می گرفتند. مثلا در مورد بوعزیزی که خودسوزی اش در تونس سر آغاز تحولات قلمداد می شود حتما عنصر تحقیر موثر بوده است. نظریههای سیاسی بین المللی هم وجود دارند که میگویند این تحولات٬ در نتیجه تحول در آرایش نیروهای ساختاری بین المللی رخ داده است. در این گروه هم طیفهای مختلفی هست، مثلا گروهی که معتقدند همان گروههایی که در ایالات متحده برای خاورمیانه سناریوی «خاورمیانه بزرگ» را طراحی کرده بودند الان پشت این ماجرا هم هستند. از این دیدگاه آنچه در این کشورها در جریان است اساسا چیزی جز اجرای همان طرح خاورمیانه بزرگ نیست. در داخل کشور ما هم این نظریه٬ طرفدارانی دارد؛ اینکه نه تنها این اتفاقات٬ بیداری اسلامی نیست بلکه این مهندسی آمریکا برای تحول خاورمیانهای است که دیگر نمیتوانست مسیر گذشته خودش را ادامه دهد. نشانهای که ارائه میکنند این است که در هیچ کدام این کشورها٬ انقلابها پیروز نشدند؛ نه در مصر٬ نه در تونس، نه در لیبی و نه در یمن. در لیبی که حضور مستقیم غربیها بود٬ در مصر و تونس هم٬ ارتش حمایتش را از دیکتاتور برداشت و به محض آن٬ دیکتاتور رفت و ارتش ماند. با این استدلال میگویند که آمریکا طراحی و پیشدستی کرد و این اتفاقها افتاد.
نظریههای فرهنگی اجتماعی هم در این مورد وجود دارد که در میان آنها به سه گروه نظریه اشاره میکنم. یک گروه از نظریه ها٬ فساد و نابرابری شدید اجتماعی در این کشورها را علت میدانند و میگویند در همه این کشورها٬ یک سری خانوادههایی فعال مایشاء در عرصه سیاست داخلی و خارجی، اقتصاد، بازرگانی و.. بودند و به ویژه با توجه به اینکه ترکیب جمعیتی این کشورها جوان بود و رسانه های نوین هم امکاناتی را به جوانها داد٬ آنها دست به این اقدام زدند. گروه دوم٬ نظریه هاییاند که این تحولات را برابر پسااسلامگرایی میدانند؛ آنها معتقدند که به دلایل مختلف٬ اسلام انرژیاش را برای ایجاد تحولات سیاسی و اجتماعی از دست داده و در نتیجه و در شرایطی که ایدئولوژیهای چپ و راست دیگر هم در منطقه جذابیت و ظرفیت ایجاد تحول را ندارند، یک ایدئولوژیای در این منطقه شکل گرفته که به ایدئولوژی اسقاط معروف است. یعنی اینکه که اصلا مهم نیست بعد از سقوط حکومت٬ چه اتفاقی میافتد٬ فقط باید این حکومت برود. از این دیدگاه، محور گفتمان همه این انقلابها در یک شعار است: الشعب یرید اسقاط النظام. آنها میگویند که این اتفاقات که دارد میافتد نشان دهنده بیداری اسلامی نیست، نشان دهنده این است که عصر اسلام سپری شده است. نظریه سوم چیزی است که در ایران وجود دارد که مقام معظم رهبری هم به آن اشاره کردند و آن مبحث بیداری اسلامی است. در مورد بیداری اسلامی٬ دو برداشت هست؛ یک برداشت٬ آن را معادل تسری گفتمان اسلامی سیاسی غرب ستیز آمریکا ستیز ایران به کشورهای دیگر میفهمد. برداشت دیگر از مفهوم بیداری اسلامی هست که بر مبنای آن آنچه که در منطقه در حال رخ دادن است یک جنبش فرهنگی ، تاریخی و اجتماعی با هدف احیای هویت اسلامی است. یعنی بازگشت به نسخههای بومی برای حل مشکلات جوامع و مقاومت و بازتعریف هویت. به تعبیر روشنتر٬ من فکر میکنم آنچه که در منطقه اتفاق میافتد٬ نه غربی شدن است نه بنیادگرایی. تلفیق عناصر بومی با فضای جهانی است. Glocalization است. منشا تاریخی این اتفاق٬ انقلاب اسلامی ایران نیست، این اتفاق حداقل از پیش از جنگ جهانی اول در جوامع اسلامی شروع شده، البته بدون تردید نقطه عطف آن، جمهوری اسلامی است.
یعنی منظور شما این است که این جریان مستقلی است که وقتی به کشور ایران خورده٬ نتیجهاش انقلاب 57 شده و ممکن است وقتی به کشورهای دیگری میخورد٬ مدل دیگری از آن دربیاید؟
بله. متناسب با شرایط خاص آنها و عصر و دوره برخورد این جریان فکری با تاریخ و هویت فرهنگی و اجتماعی هر کشور این اتفاق میافتد. بنابراین٬ حتما این اتفاقات که در این کشورها افتاده٬ بیداری اسلامی است. از این بابت که اصولا هویت کشورهای عربی٬ قابل تفکیک از اسلام نیست. یک محققی مثال خوبی می زند. می گوید وقتی در ایران یک فوتبالیست گل میزند٬ گزارشگر میگوید: گل. اما در کشورهای عربی وقتی بازیکنی گل میزند٬ گزارشگر میگوید:الله اکبر! یعنی اینکه اگر اسلام را از آنها بگیرید٬ چیزی از آنها نمیماند. در ایران اینطور نیست؛ چون ما عناصر هویتی اسلامی و ایرانی را با هم داریم. اما در جوامع عربی٬ ما این وضعیت را نمیبینیم. از نظر من٬ حتما این اتفاقها٬ بیداری و حتما اسلامی است اما ما باید آن را در زمینههای اجتماعی و فرهنگی و اسلامی بشناسیم نه صرفا سیاسی.
یعنی در حقیقت این اسلامی بودن٬ یک وضعیت طبیعی است؟
بله٬ سیطره فرهنگ اسلامی بر این جوامع یک وضعیت طبیعی است.
درحال حاضر٬ خیلیها در منطقه این انتقاد را به ما وارد میکنند که برخورد دوگانه با این کشورهای عربی میکنیم. میگویند ما در برابر اردن و بحرین و... رفتاری داریم که در قبال سوریه نداریم. نسبت ما در برابر انقلابهای منطقه چیست؟ سیاست خارجی ما چگونه است و چه نمرهای میشود به آن داد؟
سوال شما مبتنی بر یک فرض تئوریک است و آن این است که در قضایای منطقه و به ویژه در سوریه٬ مسئولیتهای فراملی ما که حمایت از مردم نهضتهای آزادیبخش و جنبشهای مردمی در همه دنیا است با منافع ملی ما به تعارض خورده است. من با این مفروض ذهنی مشکل دارم. مسئولیتهای فراملی ما آنجایی تعریف میشوند که این جنبشها چه به لحاظ نقطه حرکت و چه به لحاظ پیامدهای احتمالی٬ دست کم تامین کننده منافع دشمن ما نباشد.
یعنی الان سیاست خارجی ما صرفا بر اساس دشمن دارد تبیین میشود؟ گفته میشود که نقشه و راه سیاست خارجی ما باید بر اساس منافع ملیمان باشد.
در سیاست خارجی٬ یک سری اهداف ملی تعریف و رتبه بندی میشود. مهمترین هدف ملی همه کشورهای جهان٬ بدون تردید٬ تامین امنیت ملی است. یعنی شما پیش از هر حرکتی باید به این سوال پاسخ دهید که آیا آنچه در سوریه دارد اتفاق میافتد٬ امنیت ملی ما را تقویت میکند یا تضعیف؟ البته خیلی بدیهی است که هر اقدامی که دشمن شما را تقویت کند٬ امنیت ملی شما را تضعیف میکند. بنابراین فهم من از تفاوتهای ظاهری برخورد با سوریه و دیگر کشورهای عربی٬ مبتنی بر منافع ملی ما و مسئولیتهای فراملی ماست. یعنی پیش از اینکه سیاست خارجی ما دست به اقدامی در سوریه بزند باید ببیند پیامد اقداماتش آیا متضمن تقویت نقش ایران در منطقه خواهد بود یا متضمن تامین منافع غرب و آمریکا و اسرائیل خواهد بود؟ هیچ سیاست خارجیای در سوریه٬ مستقل از موضوع غرب و اسرائیل نمیتواند تعریف شود.
آینده سوریه از دو حال خارج نیست؛ یا این اعتراضات میخوابد و یک حکومت اصلاحشدهای از حکومت فعلی یا همان حکومت بشار اسد برپا خواهد بود یا حکومت سوریه پاشیده خواهد شد. در هر دو صورت٬ وضعیت ما که نسبت به سوریه حساس هستیم٬ چه خواهد بود؟
اول از همه من با دوگانهای که شما تعریف میکنید موافق نیستم. یعنی اینکه یا بشار میماند با یک سیستم ظاهرا اصلاح شده اما در واقع اصلاحات آن ظاهری و بی ارزشند یا اینکه بشار میرود و به جایش تیمی در سوریه به جای او خواهد آمد که طرفدار آمریکا هستند. من با این نوع مفهوم بندی مخالفم. ما نباید بازی کنونی سوریه را به صورت همه یا هیچ ببینیم. همیشه راههای دیگری وجود دارند. فکر میکنم سیاست خارجی ما هم همین موضع را اعلام کرده؛ اینکه سیاست ما به هیچ عنوان حمایت بیقید و شرط از بشار در سوریه نیست اما متقابلا معنای این سیاست هم این نیست که ما با معارضان سوری همراهی می کنیم برای اینکه بشار را ساقط کنند. ما در سوریه منافع بسیار داریم؛ مهمترین آن این است که سوریه٬ خط مقدم جبهه مبارزه با اسرائیل است و هرگونه اتفاقی که در سوریه میافتد نباید باعث تضعیف جبهه مقاومت و مقابله با اسرائیل باشد. چنانکه اگر تداوم این سیاست در سوریه٬ دست مقاومت را تضعیف کند٬ مطمئنا سیاست ایران در قبال سوریه بازنگری خواهدشد.
بحث سوریه که پیش میآید٬ ناخودآگاه قضیه ترکیه هم پیش میآید. در سند چشم انداز ما داریم که در سال 1404 باید قدرت اول منطقه باشیم و یکی از رقبای جدی ما هم ترکیه است. خب ترکیه هم در سوریه منافع زیادی دارد ولی میبینیم که سیاست خارجیاش خیلی متفاوت است و یک طوری هم جای ایران را به عنوان سمبل مبارزه با استکبار جهانی را میگیرد؛ به طوری که تعداد زیادی از جوانان منطقه٬ دیگر به جای ایران٬ ترکیه را به عنوان سمبل کشور مترقی اسلامی میدانند. ما چطوری میتوانیم نقش سابق خود را حفظ کنیم و آیا به هدف سند چشم انداز میرسیم؟
مناسبات ما با ترکیه٬ مناسبات خیلی خوبی است؛ در ابعاد مختلف سیاسی٬ فرهنگی و.... تفاوت سیاستهای ایران و ترکیه باعث اصطکاکهایی بین دو کشور شده اما از یک سطحی بالاتر نرفته است حتی در زمانی که دولتهایی که در ایران و ترکیه بودند٬ به لحاظ کارکردشان در نظام جهانی٬ کاملا در دو سوی متفاوت بودند. یعنی این درایت در سیاستمداران هر دو کشور هست و میدانند که اختلاف دیدگاه نباید باعث روابط دوجانبه را از حد معینی تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین من فکر نمیکنم که اختلاف ما و ترکها در سوریه٬ باعث بروز تنشهای جدی در روابط ما با ترکیه شود. از طرف دیگر روابط ما با ترکیه٬ مبتنی بر نوعی رقابت هم هست. این چارچوب کلی است که باید همیشه درنظر داشت. در مطالعهای که ما با روش تحلیل محتوای گفته های کسانی که در تحولات منطقه دست داشته اند٬ مثل تونسیها٬ بحرینیها و سوری ها٬ به این نتیجه رسیدیم که در حال حاضر بسته به اینکه تعریف ما از مفهوم مدل موسع باشد یا مضیق، هشت تا 10 مدل برای دوران بعد از دیکتاتوری مدنظر نخبههای این کشورهاست. نکته بسیار مهم دیگر این است که اساسا فهم روشنفکران این جوامع اسلامی از آنچه مدل ترکیه٬ ایران، مالزی یا عربستان سعودی می خوانند٬ شدیدا با هم متفاوت است. هرکسی و هر گروهی به شیوه خاصی این مدلها را میفهمد. بنابراین این حرف که بگوییم اصولا ترکیه مدل تحولات اخیر منطقه است٬ به اعتقاد من باور عامیانهای است. نتیجتا مهندسان نظامهای سیاسی در دوران پسا دیکتاتوری در این جوامع عناصری از مدل های رقیب را با هم تلفیق خواهند کرد٬ یعنی اتفاقی که در این کشورها اتفاق خواهد افتاد٬ مطلق هیچ کدام اینها نخواهد بود. یک نکته دیگر که توجه به آن هم ضروری است آن است که نظرسنجیهای اخیر نشان میدهند که محبوبیت ترکیه در میان جوانان کشورهای درگیر تحولات اخیر شدیدا رو به کاهش است. یعنی هرچه از نقطه شروع این تحولات دورتر میشویم نمودار محبوبیت ترکیه٬ سیر نزولی نشان میدهد. روند نزولی این نمودار در بعضی از کشورها مثل بحرین خیلی شدید است و در برخی مثل تونس و مصر رو به نزول هست اما شدت نزول کمتر است؛ علتش هم روشن است. سیاستگذاران ترکیه٬ یک عنصر فرهنگی را نادیده گرفتند. به لحاظ فرهنگی اعراب منطقه خلیج فارس و شمال آفریقا٬ هیچ وقت از ترکهای عثمانی خوششان نیامده است. مداخله بیپروای ترکیه در امور سوریه٬ اگرچه گروههایی از معارضان سوریه را دلگرم کرد اما برای تودههای وسیعی از مردم و روشنفکران به منزله مداخله یک کشور در امور داخلی آنان بود؛ مداخله کشوری که خیلی هم قابل اعتماد نیست. جوانان در کشورهای اسلامی٬ با هرگونه مداخله خارجی در این تحولات مخالفند و ترکیه این موضوع را نادیده گرفت.
27219
نظر شما