سحر عصرآزاد

نخستین فیلم سینمایی فردین صاحب‌الزمانی تجربه منحصر به فردی است در نزدیک شدن به زوایای پنهانی از زندگی روزمره مردمان عادی که می‌پندارند شخصی و فقط متعلق به آنهاست اما با این عمومیت یافتن سینمایی، به آرامش می‌رسند.
فیلم با محوریت قهرمانی کم‌حرف که راننده آژانس است یک تضاد درونی را در شخصیت پایه‌ریزی می‌کند. کاراکتری که در ارتباط برقرار کردن با دیگران مشکل دارد و چه بسا انگیزه‌ای برای این کار ندارد اما با شغلی که دارد مجبور به برقرار کردن این ارتباط است.
این تضاد بخصوص از این جهت اهمیت پیدا می‌کند که قصه تصمیم ندارد به شیوه کلاسیک قهرمان را با موانع و مشکلات بیرونی مواجه کند تا بر آنها فائق آید. در واقع این تضاد درونی، نمایشی و دراماتیزه‌ترین وجه در طراحی فیلمنامه است. کافیست این جمله کلیدی علی را خطاب به زنی که در انتظار حرکتی از او سالهایش را گذرانده، به یاد بیاوریم: (من هر وقت باید یه کاری بکنم، یه دفه هیچ کاری نمی‌کنم!)
در واقع با قهرمانی منفعل سر و کار داریم که شیوه روایت داستان و تکیه بر رفتارهای روزمره و تکراری او که تبدیل به موتیف‌های معنادار می‌شوند؛ تنهایی، انفعال، بی‌انگیزگی و اشرافِ آزاردهنده او به شرایط خودش را به شکلی درونی برای مخاطب باورپذیر می‌کند.
وجود خط داستانی کمرنگی که روزمره شخصیت را به خرده‌داستان‌های فرعی برآمده از آن پیوند می‌دهد زمینه‌ای ایجاد کرده تا بدون آنکه مخاطب انتظار داستانی پر فراز و نشیب یا نقطه اوج و عطفی به سبک متعارف را داشته باشد، به نوعی زاویه دیداش معطوف به عمق موقعیت قهرمان شود. به این ترتیب بدون آنکه انتظار شگفت‌زده شدن یا غافلگیری داشته باشد با علاقه مسیر حرکت شخصیت را دنبال می‌کند.
قهرمانی که خودش هم نمی‌داند چرا حرکتی انجام نمی‌دهد و چرا چیزی نمی‌خواهد؟ به نظر می‌آید رسیدن به همین خودآگاهی نقطه کلیدی است که مرد در طول روایت داستان به شکلی درونی به آن می‌رسد. در نهایت رسیدن به همین نقطه است که به جهت دست شستن قهرمان از خود، نیروهای هستی را وارد عمل می‌کند تا به زنی بربخورد که او را به حرکت وادارد.
(چیزایی هست که نمی‌دونی) این جمله کلیدی زن روی پیغامگیر تلفن خانه است که در ذهن علی تکرار می‌شود و در نهایت او را به حرکت وامی‌دارد تا در نمایشی‌ترین کنش خود به فرودگاه برود و تلاش کند چیزی را بداند که زن گفته نمی‌داند.
«چیزهایی هست که نمی‌دانی» از آن دسته فیلم‌هایی است که رمز موفقیتشان در هوشمندی و نظم چیدمانی است که طعم رخوت و کسالت زندگی قهرمانش را به مخاطب می‌چشاند و از همین رو چون مخاطب با شخصیت همذات‌پنداری می کند، دیگر رفتاری مثل تکرار شیر دادن به گربه یک کنش صرف نیست بلکه قبل و بعد از این رفتار و اینکه مرد در چه موقعیت‌ درونی با چه جزئیات و ظرایفی این کار را انجام می‌دهد، اهمیت پیدا می‌کند.
با اینکه فیلم آشکارا از درام‌پردازی به شیوه متعارف و درگیر کردن مخاطب به شیوه آشنا پرهیز می‌کند -تا مخاطب را با عمق موقعیت یک قهرمان منفعل همراه کند که وادار به حرکتی ظریف در اشل تعریفی که می‌توان از کنشمندی در دنیای قصه داشت، شده- در عین حال از مولفه‌هایی که می‌توانند زیرساز درامی جذاب شوند و به شکلی نمادین فرد را در بی‌تعاملی با اجتماع مقابلش تصویر کنند، به خوبی بهره می‌برد.
موتیف ترس و نگرانی از زلزله‌ای که در راه است وقتی از زبان کاراکترهای مختلف بیان می‌شود علاوه بر اینکه فضایی آخرالزمانی برای شهر و زندگی اجتماع فیلم ترسیم می‌کند، بی‌واکنشی شخصیت اصلی را نیز مقابل این ترس همگانی برجسته کرده و در واقع او را مقابل اکثریت پیرامونی به تصویر می‌کشد.

علاوه بر اینکه زلزله می‌تواند به شکل فرامتنی یک عامل درونی باشد برای قهرمانی که بحران شرایط و چه بسا رسیدن به نقطه پایان او را وامی‌دارد از پوسته چندین ساله خود بیرون بیاید، حرکت کند و بخواهد طعم عشق و همراهی را بچشد و صفحه‌ای جدید بگشاید. شاید واقعاً زلزله در راه باشد!

کد خبر 200843

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار