یکی از عجیب‌ترین شخصیت‌های تاریخ ایران/ معلمی که تهدید به مرگ شد

بارها و بارها آسیب دید. تهمت خورد. دستش شکست. پایش تیر خورد. اموالش غارت شد. کتاب‌هایش سوزانده شد، اما یک گام هم عقب ننشست. تا اینکه بالاخره تاثیر خود را در طول زمان گذاشت.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مهرداد حجتی، روزنامه‌نگار در روزنامه اعتماد نوشت: یک و نیم قرن پیش در یکی از شماره‌های نشریه «ثریا» نوشته شده بود: «در اروپا از هر هزار نفر، یک نفر بی‌سواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر باسواد و این از بدی اصول تعلیم است...»، «مقاله مزبور، تاثیر عمیقی در روحیه [حسن] رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار او پدید آورد. به‌ طوری‌ که یک‌باره از تصمیمی که پدرش برای ادامه تحصیل او [برای اعزامش به نجف] گرفته بود، منصرف شد...» او ابتدا به بیروت و سپس به استانبول رفت و پس از فراگیری علوم جدید سر از ایروان درآورد و به کمک برادر ناتنی‌اش نخستین مدرسه نوین ایرانی را برای کودکان مسلمان‌زاده آن شهر در ۱۳۰۱ تاسیس کرد و ‌این سرآغاز سلسله رخدادهایی بود که منجر به تاسیس مدارس نوین در ایران می‌شد.

البته که پیش از او امیرکبیر نخستین «مدرسه آموزش عالی مدرن» را در ایران بنیان نهاده بود که در دی ماه ۱۲۳۰، در غیاب او توسط ناصرالدین‌شاه قاجار گشایش یافته بود و اینچنین امیرکبیر ثمره زحماتش را هرگز به چشم ندیده بود! شاید این تقدیر همه آن‌هایی بود که در تلاش برای پیشبرد علم در کشور همواره با ناسپاسی حاکمان و دولتمردان روبه‌رو می‌شدند. چنان‌که رشدیه هم بعدها دچار مصائبی شد و هر بار پس از هر آتش، از خاکستر خود برخاست.  امیرکبیر اگرچه یک پیشگام بود، رشدیه اما یک توسعه‌دهنده بود. او پس از بازگشت به ایران ابتدا در تبریز نخستین مدرسه نوین را به راه انداخت و پس از آن پنج مدرسه دیگر هم در آن شهر ساخت. هر بار مدارس او توسط متعصبان مذهبی - که همچنان قائل به آموزش در مکتب بودند - تخریب و خودش تهدید به مرگ شد. خانواده‌هایی هم که فرزندانشان را به آن مدارس می‌فرستادند هم تهدید و تکفیر می‌شدند. آن‌قدر در تبریز عرصه بر او تنگ شد که ناگزیر به ترک آن شهر شد. در مشهد هم مدرسه‌ای نوین تاسیس کرد. آن‌جا هم تحمل نشد. متعصبان مذهبی مدرسه‌اش را غارت کردند، خودش را کتک زدند، دستش را شکستند و سرانجام او را از آن شهر رماندند.

پس از آن واقعه دیگر کسی جرأت واگذاری خانه خود برای تاسیس مدرسه به او نداشت. رشدیه ناچار مزرعه‌اش را فروخت تا هفتمین مدرسه را دایر کند. در کلاس‌ها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح دانش‌آموزان گذاشت با این‌که این تغییرات مورد توجه قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود، بهانه‌ای برای مخالفان ‌شد و او هم ناچار به چشم‌پوشی از زنگ مدرسه شد. هرچند که هیچ تغییری مانع تخریب او نشد. هر روز شایعاتی علیه‌اش ساخته شد. مثل آن زنگ که بهانه تهمت‌های تازه شد!

او اما هیچ‌گاه عقب ننشست. بارها و بارها آسیب دید. تهمت خورد. دستش شکست. پایش تیر خورد. اموالش غارت شد. کتاب‌هایش سوزانده شد، اما یک گام هم عقب ننشست. تا این‌که بالاخره تاثیر خود را در طول زمان گذاشت. داستان مجاهدت‌های او مفصل است. حتی از یک رمان یا یک فیلم سینمایی پرماجرا هم جذاب‌تر است. او شاید یکی از عجیب‌ترین شخصیت‌های تمام تاریخ است. مردی که به راه خود ایمان داشت. در آن راه پا فشرد. بارها و بارها درهم شکست، اما هرگز شکسته نشد! او هیچ‌گاه شکست را نپذیرفت، چون هیچ زمین خوردنی در کار نبود. هرچند که هیچ‌گاه راه هموار نبود.

او نه‌تنها در پی بنیان نهادن «نوعی نهاد آموزشی مدرن» در ایران بود، بلکه در حال تعصب‌زدایی و خرافه‌زدایی از کشور هم بود. او با بخش وسیعی از متعصبان مذهبی درگیر بود. بیشترین مانع در طول همه آن سال‌ها، موانعی از جنس خرافات بود که متعصبان دینی بر سر راهش می‌چیدند. او پیشرفت و توسعه کشور را فقط از راه گسترش علم و دانش دیده بود و برای دست یافتن به آن باید ابتدا به کودکان خواندن و نوشتن می‌آموخت. ایران نیاز به ارتباط با جهان پیشرفته و در حال توسعه داشت. به همین خاطر الگوهایی برای توسعه نیاز داشت. تاسیس مدارس نوین، دانشگاه و مراکز آموزش عالی. اما همواره موانعی بر سر راه بود. افکار عقب‌مانده و بسته‌ای که مدام مانع‌تراشی و اخلال می‌کردند و هرگونه حرکت به سوی آینده را کند می‌کردند. نظیر همان رفتارها که در تمام آن سال‌ها با «حسن رشدیه» کردند. تولید خرافه و اشاعه آن توسط افراد بانفوذ مذهبی در مجامع. اتفاقی که پس از این همه سال هنوز هم رخ می‌دهد و حرکت به سوی توسعه را کند می‌کند.

الگوی «مدارس رشدیه» بعدها تکثیر و سراسری شد. در همه شهرها و روستاها مدرسه‌ای تاسیس شد. بعدها از تجربه کشورهای توسعه‌یافته نیز الگوهایی گرفته شد و به این ترتیب مدارس مدرن در ایران نهادینه شد. هرچند که هنوز پس از بیش از یک قرن، مدرنیته و مدل‌های توسعه در کشور با چالش‌هایی جدی روبه‌رو است. بارها با روی کار آمدن دولتمردان «ضدتوسعه»، کشور به عقب بازگشته و از این رهگذر آسیب‌های گسترده دیده است. بازتولید افکار خرافی پس از گذشت بیش از یک قرن، نشان از عزمی جدی در لایه‌هایی از جامعه و حکومت برای عقب نگه داشتن ایران دارد. همان عزمی که بیش از یک قرن پیش میز و نیمکت می‌شکست و معلم دلسوزی همچون رشدیه را تهدید به مرگ می‌کرد، به او بهتان می‌بست و حتی او را کافر صدا می‌زد. حالا نیز چنین افکاری در حال انتشار در عرصه عمومی‌اند. مخالفت با هر نوع «علم‌آموزی» و الگوبرداری از پیشرفت‌های غرب، حالا به یک «روش» در میان برخی چهره‌های متعصب سیاسی تبدیل شده است. چیزی شبیه بازتولید همان رفتار برای برچسب زنی، ویرانگری و تخطئه. از درون این همه مانع‌تراشی هیچ‌گاه نتیجه مطلوبی برای کشور پدید نیامده است. چه هنگامی که با ورود «دوش حمام» مخالفت شد. چه با تلفن. چه با رادیو. چه با تلویزیون. چه با ویدیو. چه با ماهواره و چه با اینترنت یا هرگونه اسباب و ابزار پیشرفته‌ای. مگر در عصر مشروطه شیخ فضل‌الله با سینما مخالفت نکرد؟ سینما اما از بین نرفت. همان‌طور که هیچ یک از این اسباب و مظاهر مدرنیته از بین نرفتند. زمان به سرعت و باشتاب در حال پیش رفتن است. کشورها یک به یک در حال توسعه و تحول‌اند. ایران نیز نیاز به توسعه دارد. توسعه هم نیاز به دانش و برنامه دارد. اما گویا همچنان موانع بزرگی بر سر راه توسعه هست. از جنس همان موانعی که در طول همه این سال‌ها - از امیرکبیر و رشدیه تاکنون - بوده است.  چه تاریخ عبرت‌آموزی که امیرکبیر به فرمان شاه به قتل رسید! رشدیه هم تا سال‌ها تهدید به قتل شد. اما الگوی آموزشی آن دو مرد بزرگ و وطن‌دوست پا برجا ماند و بعدها سبب‌ساز بسیاری از گشایش‌ها در کشور شد. روزگاری رشدیه گفته بود:

«می‌دانید که امروز برای شما چه عید بزرگی است. امروز روزیست که شما از خرابه ندانی به شهر دانایی داخل شده‌اید. تا دیروز ولگرد کوچه‌ها بودید. امروز شاگرد مدرسه شده‌اید. مردم به کربلا و مشهد و مکه می‌روند، کربلایی و مشهدی و حاجی می‌شوند. شما امروز اصل حاجی شده‌اید که به مدرسه آمده‌اید. شاگرد مدرسه حرمتش در پیش خدا، از هر کربلایی و مشهدی و حاجی بیشتر است، زیرا که به تحصیل علم وارد شده‌اید. آدم بی‌سواد مرده است و آدم باسواد زنده است. شما امروز زنده شده‌اید... به به به! می‌دانید مدرسه چه جایی است؟ مدرسه جای خداشناسی است، مدرسه جای تربیت و تعلیم است، همه علما، همه وزرا، همه بزرگان از مدرسه بیرون آمده‌اند. ان‌شاءالله سعی می‌کنید شما هم آدم بزرگ و یکی از بزرگان بشوید. تاریخ امروز را باید تا آخر عمرتان در یادتان نگه دارید که در روز پنجشنبه پنجم ربیع‌الاول، اول برج میزان ۱۳۰۴ وارد مدرسه شده‌اید...»

او هنگام مرگ وصیت کرد: «مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود.»

۲۵۹

کد خبر 2031889

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین