۰ نفر
۲۵ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۲:۴۱

می خواستم بنویسم استفاده شخصی از یک تریبون رسمی را کار چندان پسندیده ای نمی دانم. اما دیدم که چه استفاده ای؟

چرا بيخود و بي جهت براي خودم پرونده سازي مي کنم؟ مگر قرار است از طريق اين نوشته ها که اغلب به کار دشمن سازي مي آيد موافقت اصولي بگيرم و يا برج بسازم و يا کلاه شرعي سر اين و آن بگذارم. هر چه هست همين است که مي بينيد. بي تعارف و بي پرده. گاه گداري البته عزيز هنرمندي را ارج مي نهم که مستحق ستايش است و بي هنري را خوار مي دارم که سزاوار ناسزاست. بگذريم. آنچه مي خوانيد گفت و گويي است که با مسعود کيميايي انجام داده ام و در هفته نامه " نگاه پنجشنبه" منتشر شده است. جواد طوسي هم البته در اين گفت و گو به من ياري رساند که ازاوسپاسگزارم. اگر فکر مي کنيد اين گفت و گو را به مقصد تبليغ هفته نامه نگاه پنجشنبه که سيد علي ميرفتاح سردبيري آن را برعهده دارد، منتشر مي کنم. درست فکر مي کنيد.

موسوي: اجازه دهيد اين بار راجع به خود زندگي با شما گپ بزنيم .سال‌ها پيش در مصاحبه‌اي گفتيد؛ سينما و اصولا هنر كوچكتر از آن است كه بخواهد همه زندگي مرا پر كند.
بعد هم گفته‌ايد؛ اين را به حساب روشنفكري من نگذاريد. من انسانم حتي اگر روزي خودكشي هم بكنم بدانيد كه به زندگي دلبستگي زيادي داشته‌ام. هنوز هم همين طور فكر مي‌كنيد؟
كيميايي: بله. بله. اين بستگي دارد به خلوت‌هاي من به آن جايي كه بافت وجودي متفاوتي دارد. خلوت من جايي است كه در تنهايي‌ام دنبال چيزهايي مي‌گردم كه نمي‌توانم آنها را بخرم، نمي‌توانم تلاش كنم آنها را به دست بياورم. نمي‌توانم از استعداد سرشارم يا از بي‌استعدادي‌ام حرف بزنم. خلوت من جاي ديگري در وجود من است. اگر انسان قابل احترام باشد، به دليل همان خلوت‌اش است. آدم‌ها در خلوتشان با عقايد خود زندگي نمي‌كنند، با واقعيت وجود‌شان زندگي مي‌كنند يعني همان طور كه هستند زندگي مي‌كنند. آدم‌ها به خاطر عقايدشان محترم نيستند. اساسا من فكر نمي‌كنم عقايد، همه محترم‌اند. مگر نمي‌بينيد عقايد چقدر با هم در ستيزاند، چقدر يكديگر را زندان مي‌اندازد، چقدر همديگر را مي‌كشند. نقطه خلوت شما آن جايي خودش را نشان مي‌دهد كه زيباترين حس شما، زيباترين دارايي‌تان به سراغتان مي‌آيد و شما را دچار رعشه روحي مي‌كند و آن وقتي است كه ديگر نمي‌توانيد بنويسيد.
اصلا در قالب نوشتار و گفتار درنمي‌آيد. اصلا مهم نيست كه ما در زندگي تا چه ارتفاعي پريده باشيم. ارزش ما به همين لحظات و اين خلوت‌ها است. الان فهميده‌ام جاهاي خيلي كمي از وجود من با سينما تماس گرفته. سينما همه چيز من نبوده. مي‌توانست براي من طور ديگري رقم بخورد. اين خيلي مهم است كه در چه جغرافيا و تاريخي زندگي كني. آخرين فيلم اسكورسيزي را ديدم. چقدر اين آدم‌ بايد خوش‌شانس باشد كه بتواند كودكي خودش را بسازد. و آن را يكبار ديگر ببيند. جهان كودكي صرفا دوره‌اي از زندگي شما نيست، مهمترين لحظات زندگي‌تان است. همه آن لحظات ناب و آن خلوت‌ها در دوران كودكي شكل مي‌گيرد. يك كارگردان بايد خيلي خوش‌اقبال باشد كه بتواند لحظاتي از آن جهان كودكي را تصوير كند. من سينما را پاپتي ديدم. اصلا خود سينماي ما پاپتي بود. توي سينما بايد روي تخمه‌ها راه مي‌رفتيم. با يك چشمك مي‌رفتيم داخل سالن.
دم در سينما، يك اصغر آقايي بود كه به او مي‌گفتند چشمكي. من و دوستانم پول‌هايمان را جمع مي‌كرديم مي‌داديم به او و مي‌رفتيم داخل. در اين سينما بايد مواظب خودمان هم مي‌بويدم. سينماي ما اين بود. ما با اين سينما شكل گرفتيم و بزرگ شديم هر دو مسافر يك جاده بوديم. خوب اين سينماي پاپتي من پاپتي را نشانم مي‌داد. من و او همسفر بوديم. اين سينما ده دوازده سالگي مرا كه پر از رؤياهاي شكسته كودكي‌ام بود، نشانم مي‌داد. من هميشه گفته‌ام؛ اگر خدا به كسي استعدادي مي‌دهد، قدرت اجرايش را هم بدهد. كسي كه نتواند خودش را و استعدادش را كامل اجرا كند، آدم تكه‌تكه شده‌اي است و به مرگ غريب و مظلومانه‌اي مرده است. حالا يك عده مي‌گويند كيميايي آدم حسودي است، بلد نيست، توجيه مي‌كند. حرف من اين نيست. من مي‌گويم چرا طاس كه او ريخته، خوب سرجايش نشسته اما مال من خوب ننشسته مطمئن باشيد آن چيزي كه در گوزن‌ها آمده چنان اقليمي و محلي است كه استعداد جهاني شدن را هم دارد. اين‌كه جهاني نشده علت‌هاي زيادي دارد. اما علت اصلي‌اش قرار گرفتن من در شرايطي است كه توضيح دادم.
موسوي: امروز طبقه اجتماعي‌تان عوض شده اين چه تأثيري بر نگاه شما نسبت به پاپتي‌ها دارد. تغيير شرايط شما موجب نشده كه از آن محيط و شرايط فاصله بگيريد؟
كيميايي: هيچ چيزي براي من عوض نشده. هنوز همان كودك پاپتي دارد فيلم مي‌سازد. شما وقتي مي‌خواهيد فيلم بسازيد يا رمان بنويسيد. اول پود كارتان را مي‌‌چينيد بعد روي آن همه چيزهاي ديگر را سوار مي‌كنيد. مگر غير از اين است كه همه سرنوشت من در كودكي‌ام رقم خورد.
طوسي: به همين سادگي هم پاك نمي‌شود.
كيميايي: اصلا زندگي توست. خيلي خوش‌شانس خواهي بود اگر آن كودك بزرگ شود. كودكي انسان سرنوشت او است. روحيه كودكي همه چيز ما است و اگر زخمي شود، هيچ مرهمي نخواهد يافت و تا آخر عمر همان طور خواهد ماند. وقتي بزرگ مي‌شوي و مي‌خواهي بنويسي، آن زيباترين لحظات كودكي‌ات به سراغت مي‌آيد ولي اين‌ها كه بخشي از خلوت تو است، در نوشته‌ات جايي ندارند. از متن نوشته‌ات بيرون مي‌زند. اصلا با هيچ چيزت جور درنمي‌آيد يك چيز مجزا است. اساسا حس‌هايي كه پر از دردند هميشه با تو همراه نيستند. آن جمله مشهور هدايت درست نيست. اين دردها لحظاتي هستند كه فقط به خودشان تعلق دارند. اينها با تو قرار ملاقات ندارند. انگار فقط آمده‌اند كه پدر تنهايي‌ات را درآورند.
موسوي: فقر هيچ وقت در آثار شما فضيلت نبوده و تبديل به عقده نشده بلكه تبديل به هنر شده است. شما هيچ وقت از فقر و بدبختي آدم‌ها با حسرت ياد نمي‌كنيد. اين‌كه فلان كس كفش ندارد، مهم نيست. مسئله آن آدم فقير هم مسئله بزرگتري است. قهرمان شما چه پولدار باشد چه فقير، مسئله‌اش چيز بزرگتري است. مسئله‌اش عشق است، خيانت است، تنهايي است، مرگ است؛، خود زندگي است. چرا فقر هيچ وقت براي شما مسئله نشد.
كيميايي: من مستقيما هيچ وقت به فقر نپرداخته‌ام اما متواضعانه فكر مي‌كنم تنها كسي كه در آثارش به اين طبقه اجتماعي احترام گذاشته منم، سينماي من است.
طوسي: در آثارتان تسري ذهنيت شما از زندگي به شخصيت‌ها و آدم‌هاي شما، به يك سبك تبديل شده يعني اكثر قريب به اتفاق شخصيت‌هاي شما از آنهايي نيستند كه خوش به حالشان باشد؛ همه آنها يك عقيده‌اي دارند و يك هدفي. حالا طي روند فيلم هر اتفاقي ممكن است برايشان بيافتد. اين عين زندگي است. اغلب شخصيت‌هايتان آدم‌هاي تنهايي هستند كه خوشبختي را به آن معناي عام‌اش قبول ندارند.
موسوي: اين غربت، تنهايي و فرديتي كه ايشان مي‌گويند در جواني و نوجواني هم با شما همراه بوده؟
كيميايي: بله، البته تنهايي براي من مساوي با تلخ انديشي نبوده.
موسوي: شما علي‌رغم اينكه هميشه در قبال مسائل روز موضوع سياسي صريح داشته‌ايد اما هيچ وقت با هيچ گروه و گنگ و دسته‌اي بُر نخورده‌ايد. نه چپ شده‌ايد نه راست. حتي با المان‌هاي آشكار مذهبي كه داشته‌ايد خيلي با مذهبي‌ها هم قاطي نشده‌ايد.
شما دوستان خوبي داشتيد كه وقتي كنار آنها قرار مي‌گرفتيد، فيلم‌هايتان خيلي خوب مي‌شد. آيا بين آنها هم احساس تنهايي مي‌كرديد؟
تنهايي به آن معنا كه فكر مي‌كنيد چيزي در ذهن شما است كه نمي‌توانيد به آنها بگوييد.
كيميايي: متأسفانه بله. همين طور است. هر كدام از ما دنيا را يك جور مي‌ديد. من از بچگي خيلي از آنها را مي‌شناختم و مي‌دانستم چطوري فكر مي‌كنند، براي اين‌كه مرا خوشحال كنند وانمود مي‌كردند كه مثل من فكر مي‌كنند.
موسوي: هميشه در آثار شما عشق يا نصف و نيمه اتفاق مي‌افتد و يا اصلا اتفاق نمي‌افتد. اين عشق بيشتر يك حسرت است و در تمام آثارتان جاري و ساري است. عشق هيچ وقت در فيلم‌هاي شما كامل اجرا نمي‌شود.
طوسي: عشق يك جور وابستگي است و هر چيزي را كه موجب دلبستگي و وابستگي باشد، آقاي كيميايي نمي‌پذيرد. عقيده و هدف مهمتر از آن عشق دست و پاگير است. از قيصر و داش‌آكل بگير تا غزل و اعتراض. غزل نمونه بارز آن است. غزل عاشقانه مرگ خودش را مي‌پذيرد و آن دو برادر هم عاشقانه آن را اجرا مي‌كنند.
موسوي: اينجا رفاقت مهمتر از عشق است و عشق بايد قرباني شود. شما در زندگي شخصي‌تان، آن حسرت را تجربه كرده‌ايد؟
كيميايي: حسرت مولود عشق است. من صادقانه بگويم كه بدون عشق با هيچ‌كس زندگي نكرده‌ام.
طوسي: عشق چقدر برايتان وجه عرفاني دارد. عرفان براي شما هيچ وقت جذاب بوده؟
كيميايي: عرفان تنها مقوله‌اي است كه هرچه كمتر راجع‌اش حرف بزني، بهتر است. شما با آن بخشي از عقايد شيخ اشراق مي‌تواني رابطه برقرار كني كه نيازي به حفظ كردن نداشته باشد. آن جاهايي كه يك دفعه چنگ مي‌زند به جايي از وجودت كه اسمش بيژن الهي است.
من به بيژن گفتم؛ حرف‌هايت را چاپ كن. بيژن گفت، نه خواهي ديد كه سر قبر من اتفاق ديگري خواهد افتاد. او را در دهي در شمال دفن كردند. حالا كم‌كم يك عده پيدا شده‌اند كه مي‌آيند و قبر بيژن را زيارت مي‌كنند.
موسوي: نگاه شما به مذهب چطور است؟
كيميايي: آن موقع كه بايد بر من تأثير مي‌گذاشت و يك ساختاري در من ايجاد مي‌كرد، اين كار را كرده و اين ساختار هنوز پابرجا است. گاه گداري هم بين ما جدايي به وجود آمده. اما اغلب همراه من بوده.
موسوي: بله تأثيرش بر فيلم‌ها و نوشته‌هايتان آشكار است. فكر مي‌كنم شما همانطور كه فرهنگ زير بازارچه را مي‌بينيد، مذهب هم به‌عنوان جزء جدانشدني آن فرهنگ برايتان معني مي‌دهد يعني مردم همان طور كه حرف مي‌زنند، عاشق مي‌شوند و چاقو مي‌خورند، همان طور هم قسم مي‌خورند، همان طور هم نماز مي‌خوانند. مي‌خواستم بدانم درك و دريافت شما از مذهب در همين حد است يا از آن فراتر مي‌رود.
كيميايي: هرچه سن شما بيشتر مي‌شود و بيشتر مي‌بيني و ديده شوي، خداوند بدون اين‌كه از سرجايش حركت كند براي شما هي شخصي‌تر و شخصي‌تر مي‌شود. خدايي است كه مال تو است. يك بنده دارد و آن هم تويي.
موسوي: اين دغدغه‌اي بوده كه شما را وادار كند برويد راجع‌اش مطالعه كنيد؟
كيميايي: نه هيچ وقت. دانسته‌هاي خودم برايم كافي است و اين طور نيست كه بنشينم براي كسي توضيح بدهم و يا آنها را تبديل به مصاحبه كنم. مذهب برايم خيلي شخصي و حسي است.
موسوي: به نظر مي‌رسد درك و دريافتتان از آن بخش انقلابي و كنشمندانه مذهب بيشتر در آثارتان متبلور شده. يعني زير بار ظلم و زور نرفتن، پاي يك عقيده ماندن و حتي كشته شدن در اين راه بيشتر در سينماي شما بارز است.
كيميايي: شما براي اين‌كه يك عقيده را به اجرا درآوري، با آن جرياني همراه مي‌شوي كه به آن عقيده نزديك‌تر است. آنقدر با آن جريان پيش مي‌روي تا فاصله‌ات با آن عقيده كمتر و كمتر شود. اين بخش از مذهب به نظرم راه ميانبر است.
طوسي: شما بدون اين‌كه يك نگاه انتزاعي از مذهب را بر شخصيت‌هاي فيلم‌هايتان تحميل كنيد، در عين حال مفاهيم ديني را عوامانه و مبتذل نمي‌كنيد. شما اجراي خودتان را از مذهب داريد و در اين ميان به نظر من اسطوره‌گرايي در آثار شما نقش محوري دارد.
موسوي: شما يك بار گفتيد اسطوره‌ها همان‌هايي هستند كه كنار خيابان‌اند. يعني حاشيه‌نشين‌ها هستند كه تاريخ را رقم مي‌زنند.
كيميايي: هميشه به اين معتقد بوده‌ام. اسطوره‌ها آن جايي ايستاده‌اند كه هيچ جا ثبت نشده؛ همان‌هايي كه توي كوچه و خيابان‌اند همان فراموش شده‌ها و به حاشيه‌ رانده شده‌ها. آدم‌هاي تنها و حسرت‌كشيده. من اينها را بزرگ مي‌بينم.
موسوي: اگر قرار باشد، از خودتان فاصله بگيريد و درباره كيميايي قضاوت كنيد، او را چطور نقد مي‌كنيد؟
كيميايي: با فروتني كامل مي‌گويم؛ اين استخر خيلي كوچك بود. خيلي زود به تهش رسيدم و خيلي ارزش اين را دارد كه هيچ چيزش را به ياد نياورم.
طوسي: فيلم جرم براي مخاطب قديمي و ريشه‌دار شما يك سري توقعاتي ايجاد كرده جامعه ما هنوز ظرفيت پذيرش اين گونه قهرمانان را دارد. برنامه بعدي شما براي پر كردن اين توقعات چيست؟
كيميايي: موسوي جواب بدهد.
موسوي: برنامه ايشان عوض نمي‌شود. بارها هم اعلام كرده كه من همين‌ام. يك بار آقاي كيميايي با حسرت گفته بود؛ ديگر كسي راجع به آدم‌ها و اسب‌ها فيلم نمي‌سازد. اين خيلي تلخ است. ديگر فيلمي ساخته نمي‌شود كه در آن دو تا آدم بنشينند كنار هم، با هم حرف بزنند و به حرف هم گوش كنند.
كيميايي: يا به هم نگاه كنند.
موسوي: در زندگي روزمره هم اين اتفاق افتاده. آدم‌ها وقتي دور هم جمع مي‌شوند، فقط راجع به موبايل و آي‌پد و لپ‌تاپ و فيس‌بوك حرف مي‌زنند. حتي حال همديگر را كمتر مي‌پرسند. و روبه‌روز غربت و تنهايي آدم‌هايي مثل كيميايي عميق‌تر و تلخ‌تر مي‌شود. در چنين شرايطي ايشان اگر فيلم هم بسازد و حتي اگر اين فيلم لكنت هم داشته باشد كه طبيعي است، باز هم همان حرف‌‌هاي خودش را بايد بزند.
سر 70 سالگي بيايد چه چيزي بسازد؟
كيميايي: موزيكال بسازم!؟
موسوي: راستي شما طنز هم دوست داريد؟
كيميايي: اگر طنز نباشد كه زندگي يخ مي‌زند.
موسوي: آثار طنز را مي‌خوانيد؟
كيميايي: اگر خوب باشد چرا نه.
موسوي: فيلم طنز هم مي‌بينيد؟
كيميايي: از وودي آلن بدم مي‌ياد.
موسوي: چرا؟
كيميايي: باوركردني نيست. طنزي موفق است كه باورپذير باشد. وقتي مي‌بينم مردم ما به چه چيزهايي مي‌خندند، متأسف مي‌شوم. اساسا مي‌شود جامعه‌اي را از اين طريق كه به چه چيز مي‌خندد و براي چه چيزي گريه مي‌كند، شناخت.
امروز مردم بليت مي‌خرند تا بروند سينما لودگي ببينند. اين مردم چقدر با تراژدي فاصله دارند. اينها تراژدي را با تلخي و سياهي يكي مي‌دانند.
موسوي: طنز در سينماي شما مثل زندگي ساري و جاري است. نيازي نيست دنبالش بگرديم. در كلمات، ديالوگ‌ها و نگاه‌ها زنده و تپنده جريان دارد.
كيميايي: طنز وقتي به بازيگر كمدي مي‌رسد ديگر طنز نيست. طنز را نبايد كمدين اجرا كند. طنز را بايد يك بازيگر جدي به بيان و اجرا درآورد.
موسوي: شما دايي جان ناپلئون را دوست داشتيد؟
كيميايي: قسمت‌هايي از آن را مي‌پسنديدم.
موسوي: از كساني كه كار طنز مي‌كنند، كسي رو دوست داريد؟
كيميايي: احمدرضا احمدي
موسوي: طنز شفاهي ديگر. چون احمدرضا احمدي طنز مكتوب ندارد.
طوسي: دوايي هم اين طور بود؟
كيميايي: بله. هيچ كدام از آدم‌هايي كه من انتخاب كردم، كمدين نبودند.
موسوي: اسفنديار منفردزاده هم اينطور بود؟
كيميايي: بله. خيلي
موسوي: بيژن الهي هم اهل طنز بود؟
كيميايي: بيژن با خنده ميانه خوبي داشت، طنز را خوب مي‌فهميد ولي اهل طنزپردازي نبود. آدم جدي بود.
طوسي: اين مناسبات و روابط شما چقدر بر آثارتان تأثير داشته؟
موسوي: رفاقت‌هاي شما خيلي گسترده بود. شما هم رفيق روشنفكر داشته‌ايد و هم رفيق اهل بزم. در رمان جسدهاي شيشه‌اي از يك طرف رحيم و سروش را داريد و از طرف ديگر احمدرضا نامي كه شاعر است يا كاوه كه هم سينما مي‌فهمد، هم فلسفه و هم موسيقي. دوستان شما همه جاي آثارتان ديده مي‌شوند اما آن رفيق شاعر يا نويسنده شما حضور كمرنگ‌تري دارد. حالا در عالم واقع وقتي بخواهيد وقت بگذرانيد، بيرون برويد و زندگي كنيد، بيشتر با احمدرضا احمدي مي‌چرخيد يا با افرادي مثل سروش و رحيم؟
كيميايي: هر وقت من و احمدرضا مي‌رسيم به هم زود از خنديدن خسته مي‌شويم. ما تفريح كردن رو بلد نيستيم.
موسوي: شما رفقايتان را بيشتر از قشر روشنفكر انتخاب مي‌كنيد يا از بين افراد عادي كوچه و بازار.
كيميايي: من هر دوي اين طيف را دوست دارم. من با كيانوش گرامي كنار مي‌آيم و ترك موتورش هم سوار مي‌شوم، از آن طرف هم با ابراهيم گلستان راجع به ادبيات فارسي گپ مي‌زنم.
موسوي: چرا آنقدر ماشين دوست داريد؟
كيميايي: ديگه دوست ندارم.
موسوي: قبلاً كه خيلي دوست داشتيد
كيميايي: بله دوست داشتم
موسوي: اين ماشين دوست داشتن از سينما مي‌آيد؟
كيميايي: نه. يك فولادي نامي بود اهل آبادان. تابستان‌ها مي‌آمد تهران. يعني ييلاقشان تهران بود. اينها هميشه با ماشين مدل بالا مي‌آمدند توي شهر. يك‌بار با شورلت 56 آمدند.
آن روزها با خودم مي‌گفتم كي بشود بزرگ شوم، كار كنم و يكي از اينها را بخرم. پدرم يك فورد 38 داشت. يك وانت بود كه با آن كار مي‌كرد. خيلي دوست داشتم پشت وانت‌سوار شوم.
بعداً بازي ما شد نمره بازي. با قريبيان مي‌نشستيم سر كوچه و هر ماشين كه رد مي‌شود مي‌گفتيم اين چهارمي مال من يا هفتمي مال من.
زندگي ما وقتي شروع شد كه ماشين هم وارد زندگي آدم‌ها شد. ماشين هم با خودش نقش اول را شروع كرد. زندگي از پياده‌روها داشت مي‌آمد به خيابان.
طوسي: چرا بنز را بيشتر دوست داريد؟
كيميايي: شايد چون بي‌آزاره.
موسوي: بنز مظهر قدرت هم هست. شما قدرت را دوست داشتيد دلتان مي‌خواست پدر خوانده باشيد؟
كيميايي: نمي‌دانم؟ (خنده)
موسوي: ته دلتان دوست داشتيد.
كيميايي: به‌هرحال هركسي يك كم جاه‌طلبي را دوست دارد.
موسوي: دوست داشتيد كسي اگر حرف مفتي زد، اذيت‌اش كنيد؟
كيميايي: آره. الانم دارم.
موسوي: در زندگي شخصيتان دعوا هم كرده‌ايد؟ زده‌ايد؟
كيميايي: زياد، بيشتر مي‌خوردم (قهقهه)
موسوي: گفت: ما خورديم ولي به همه مي‌گيم زديم شما هم بگين زده. (قهقهه) هنوز هم دعوا مي‌كنيد؟!
كيميايي: اگه پيش بياد، اگه كسي اذيت‌ام كنه آره.
موسوي: دوست داريد بچه شما مثل آدم‌هاي فيلم‌هايتان رفتار كند؟
كيميايي: بله. خيلي. خيلي
موسوي: اين از نظر شما شكلي از زندگي است كه بايد اجرا شود؟
كيميايي: بله. و هرجايش را كه اجرا نشود، سركوب كرده‌ام و اين را مايه فضيلت خودم نمي‌دانم. من بابت كارهايي كه دوست دارم ولي به آنها عمل نمي‌كنم به خودم افتخار نمي‌كنم.
موسوي: اول مصاحبه گفتيد؛ احترام گذاشتن به همه عقايد را قبول نداريد. نمي‌ترسيد از دل اين حرف فاشيزم بيرون بيايد.
كيميايي: نه
طوسي: شما مراقبيد كه عقايدتان به ايدوئولوژي تبديل نشود.
كيميايي: بله نمي‌گذارم پرچم شود.
موسوي: قهرمان شما مي‌گويد: من نمي‌دانم غلط كدام است و درست چيست؟ ولي مي‌دانم كه برادر من يا رفيق من درست است و من پاي اين رفاقت مي‌ايستم. قهرمان شما كاري ندارد به اين‌كه سياست چه مي‌گويد، جامعه مدني چه مي‌گويد، قانون چه مي‌گويد و كاري به‌ درست و غلط بودن اينها ندارد.
فقط مي‌داند كه از حريم شخصي‌اش، خانواده‌اش، دوست‌اش، عشق‌اش بايد دفاع كند چون اينها را مي‌شناسد. منتقدي همين حرف‌ها را بهانه كرده بود و مي‌گفت؛ آقاي كيميايي كه درست و غلط را نمي‌داند، حق ندارد حكم كلي بدهد. من به او جواب دادم؛ اتفاقا اين خيلي حرف منطقي و درستي است.
كيميايي مي‌گويد من نمي‌دانم پشت سياست، اقتصاد يا ديگر مناسبات پيچيده دنياي امروز چه خبر است و هيچ‌وقت هم نمي‌توانم درست و غلط‌اش را حدس بزنم من از اين قواعد اين دنيايي كه پر از حرمله بازي است، سردر نمي‌آورم اما از احوال خودم، برادرم و رفيقم كه خبر دارم. به‌نظر من نسخه‌اي كه شما مي‌پيچيد، نسخه درستي است.
من مناسبات جهان را نمي‌توانم تغيير دهم ولي مي‌توانم دست‌كم از دوستم، خانواده‌ام و عشق‌ام حفاظت كنم. رسيدن به نقطه خيلي فراست مي‌خواهد.
طوسي: شما از نوري سرب مي‌رسيد به رضا معروفي. رضا معروفي خيلي هم ريشه‌هاي اصيل نوري را ندارد ولي به‌موقع آدم اصيلي مي‌شود، به‌موقع از هدايت وام مي‌گيرد. به موقع خودش را سانسور مي‌كند كه يك روشنفكر سنجاق شده اتيكت‌دار نباشد. روشنفكري‌هاي شما لهجه و ادبياتي باورپذير و دست‌يافتني دارند. اين آدم‌ها آدم‌هاي آگاهي هستند ولي آگاهي آنها از متن شخصيتي‌شان بيرون نزده و آن را به رخ نمي‌كشند. آقاي كيميايي روشنفكر فيلم‌ها و نوشته‌هاي شما نمادي از خودتان نيست؟
كيميايي: بد نيست كه من خودم بگويم روشنفكرم؟
موسوي: با گفتن اين‌كه من روشنفكرم، كسي روشنفكر نمي‌شود. شما داريد كار روشنفكري مي‌كنيد. من به مسعود فراستي هم گفتم. اگر روشنفكري به اين معنا باشد كه آدم نسبت به همه وقايع اطرافش موضع داشته باشد، كيميايي مصداق تام و تمام روشنفكري است. كيميايي از اول انقلاب تا حالا اولين فيلمسازي بوده كه راجع به مسائل حاشيه‌اي جامعه فيلم ساخته. كدام فيلمسازي كپن‌ فروش نشان داده. چه كسي جز او احتكار زمان جنگ را و بازار كثيف پشت جنگ را نشان داده. بقيه كه فقط توپ و تانك نشان دادند. كيميايي بعد از جنگ را هم نشان داد. او پابه‌پاي جامعه‌اش پيش آمده. قضيه كوي دانشگاه را، حوادث خياباني را، بحث توسعه و ديگر مسائل را مطرح كرده خوب كسي كه راجع به تمام مسائل كلان مملكت موضع دارد اگر كارش روشنفكري نيست، پس چيست، اسمش را چه مي‌گذاريد؟ البته آقاي كيميايي بعضي جاها به روشنفكرها طعنه زده. همين باعث شده فكر كنند او ضد روشنفكري است. يك‌جا مي‌گويد؟ تو هيچي نيستي تو فقط يك روشنفكري. يك جاي ديگه مي‌گه: تو يك مرغي، تو يك روشنفكري. بله آقاي كيميايي دارد طعنه مي‌زند حتي مسخره مي‌كند روشنفكران را ولي اين‌كار را در مقام يك روشنفكر انجام مي‌دهد. اينها را هم از موضوع روشنفكري مي‌گويد. هايدگر هم فلسفه را انكار كرده اما از موضع متافيزيك و نه برخلاف آنچه بعضي‌ها فكر مي‌كنند از موضع الهيات و يا عرفان.
طوسي: اساساً پايه‌ريزي شخصيتي مثل «قدرت» در فيلم گوزن‌ها مگر جدا از حوزه روشنفكري معنا مي‌دهد.
موسوي: شما «قدرت» رو بيشتر دوست داريد يا «سيد» رو؟
كيميايي: حواسم بيشتر پيش «قدرت» است.
موسوي: ولي من فكر مي‌كنم، ته دلتان پيش «سيد» باشد نه؟
كيميايي: نه باور كنيد من «قدرت» را خيلي دوست دارم.
موسوي: دوست نداشتيد اين دوتا شخصيت يكجا جمع شوند.
كيميايي: اين بحث ديگري است. هركدوم از اينها يك چيزهايي دارند كه آن يكي ندارد.
موسوي: جسدهاي شيشه‌اي را ببينيد. كاوه با اين كه روشنفكر است يك چيزهايي از رحيم و سروش را هم دارد. او هم مي‌رود لاله‌زار، عاشق مي‌شود و مثل آنها يك وقت‌هايي الواتي مي‌كند. من فكر مي‌كنم آدم آرماني شما كسي است كه زندگي را بفهمد و ادا در نياورد، عاشق شود، دعوا كند، كتك بخورد در عين‌حال كتاب هم بخواند، شعور هم داشته باشد يعني هم اهل درد باشد هم اهل درك.
كيميايي: بله اين همان پيچيدگي است كه در خودم هم وجود دارد و پيرم را درآورده.
موسوي: ولي شما اين تضاد را تبديل به هنر كرديد.
كيميايي: تبديل نكردم. در درونم هست.
موسوي: يعني جمع‌كردن فكر و زندگي با هم. شما آدمي را دوست داريد كه در خيابان پرسه بزند پايش افتاد دعوا هم بكند، و در عين‌حال رمان هم بخواند، شعر هم بفهمد و فيلم هم ببيند.
كيميايي: من هرچه اين را مي‌گويم متوجه نمي‌شوند. چهارده سالم بود، مي‌رفتم خيابان منوچهري يك پيرمرد بدبخت بيچاره‌اي آنجا صفحه‌ موسيقي كلاسيك مي‌فروخت. من و دوستانم پولمان را جمع مي‌كرديم مي‌رفتيم از او صفحه مي‌خريديم. چطور مي‌شود كه يك بچه پاپتي، 55 سال پيش جنوب شهر تهران مي‌رود موسيقي كلاسيك مي‌خرد كه گوش كند، سيم‌ها را به راديو وصل مي‌كند تا از آن اسپيكر بسازد و با آن موتزارت گوش بدهد.
حالا اين بچه پدري داشته كه به او مي‌گفته اين دري وري‌ها چيست، مادري داشته كه مدام مي‌گفته اين صداها سرمو برد.
موسوي: من در يك خانواده مذهبي بزرگ شدم اينها اصلا با موسيقي ميانه خوبي نداشتند. من آن‌ روزها مي‌رفتم سماورسازي.
كيميايي: به‌به. جانم
موسوي: حقوق من هفته‌اي 150 تك تومان بود. تمام مسيرها را پياده مي‌رفتم، پياده مي‌آمدم تا اين 150 تومان بماند توي جيبم تا صبح جمعه بتوانم بروم يك كاست شجريان بخرم يا مثلا تار شهناز را بخرم و گوش كنم و سرم گرم شود تا جمعه بعدي. همان موقع كه من اين‌كار را مي‌كردم دعوا هم مي‌كردم، در كوچه‌ها فوتبال هم بازي مي‌كردم، و همه كارهايي را كه ديگران مي‌كردند، من هم مي‌كردم. در عين‌حال كتاب هم مي‌خواندم.
كيميايي: اين چه عيبي دارد؟
موسوي: هيچ عيبي ندارد. آدم‌هاي قالبي فكر مي‌كنند آدم‌ها يا توي كوچه و خيابان هستند يا توي دانشگاه. شما يكبار گفته بوديد؛ كساني مي‌توانند درباره فيلم‌هاي من نظر بدهند كه در كوچه و خيابان بزرگ شده باشند. يعني كساني كه اين نوع زندگي را بفهمند. بفهمند عاشق شدن يعني چه، سركوچه ايستادن يعني چه، از مدرسه در رفتن يعني چه و دعوا كردن، كتك‌زدن و كتك خوردن يعني چه. اينها با هم در تضاد نيست، عين زندگي است. به‌ياد دارم يكبار شما درباره انتقام گفتيد؛ اين انتقام نيست ادامه روند طبيعي زندگي است. ما دور افتاده‌ايم از اين طبيعت وقتي از كسي ناراحت مي‌شوي مي‌گويند تو روزنامه‌نگاري، شاعري، در شأن تو نيست كه ناراحت بشوي. من الان ناراحتم.
روزنامه‌نگارم ولي آدم هم هستم. دست خودم نيست، خوب بهم برخورده چكار بايد بكنم؟
كيميايي: يارو مي‌گفت: بگو دست خودم نيست يكهو عاشق خواهرت مي‌شم. (قهقهه)
طوسي: يكسال پيش آقاي كيميايي بيماري سختي گرفت كه من فكر مي‌كنم مرگ را به چشم خودش ديد.
در بخش قابل توجهي از آثار ايشان مرگ عنصر پررنگي است. حالا مي‌خواهم بدانم با گذشتن از اين مرحله مرگ برايتان چه معنايي پيدا كرده.
كيميايي: ترس من از مرگ ريخته است. الان يا دنيا برايم خيلي رفتني‌تر شده و از چشمم افتاده يا مرگ ابهتش را پيش‌ من از دست داده. هرچي هست، از دست‌اش راحت شدم.
موسوي: بين هنرمند بودن و قهرمان بودن شما هنرمند بودن را انتخاب كرده‌ايد؟
كيميايي: متأسفانه بله.
موسوي: فكر مي‌كني قهرمان بودن بهتره؟
كيميايي: نمي‌دانم آنقدر هر دوي اينها خوبند كه نمي‌شود يكي را انتخاب كرد.
موسوي: نمي‌شود هم قهرمان باشيد هم هنرمند. چون اگر قهرمان باشيد، شما را مي‌كشند، آنوقت فرصت هنرمند بودن پيدا نمي‌كنيد.
كيميايي: اگر قهرمان بودن به اين معنا باشد كه آدم سر عقيده‌اش جانش را بگذارد، من دوست داشتم به‌جاي هنرمند قهرمان باشم.
 
 
 
 
کد خبر 204093

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۷:۰۵ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۵
    2 6
    ما 2000 تومن میدیم مجله میخریم، تمام مطالبش تو خبر آنلاین میاد
  • مسعود LU ۰۳:۵۸ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۶
    4 2
    مصاحبه رو ول کن سید جان از دل خودت بنویس که هرچه از دل براید به جان میشینه
  • بدون نام IR ۱۲:۴۶ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۶
    2 3
    سينما و اصولا هنر كوچكتر از آن است كه بخواهد همه زندگي مرا پر كند....گمانم در مورد استاد کیمیایی عکس این قضیه صادق باشد
  • امیر IR ۲۰:۰۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۶
    2 0
    بازگشت شما سادات(میرفتاح- علوی و موسوی) را به عرصه مطبوعات تبربک می گویم.
  • خواننده IR ۱۱:۰۸ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۸
    1 1
    این مصاحبه بهتر بود بجای اینکه باحضور آقای کیمیایی باشه توسط شما دونفر بود....مسخره است... یکی سئوال میپرسه و قبل از اینکه کیمیایی(مخاطب) جواب بده اون یکی جواب میده.یه دفعه اسمشو میذاشتین بزرگداشت کیمیایی.... چرا انقدر به خواننده ها توهین میکنید؟؟؟حتی باعث شدین آقای کیمیایی در جواب سئوال شما دقیقا اشاره کنه که موسوی جواب بده...خجالت نمیکشید کلی سئوال مهم بود و شما مثل درس روز بعد مدرسه روی یه موضوع باهم تمرین کردین...لااقل...هیچی ...انقدر افتضاح بودین شما دوتا پت و مت که هرچی بگیم و بنویسیم کم...

آخرین اخبار