به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، «من چریک نبودم» کتابی از بهروز گرانپایه، روزنامهنگار و فعال سیاسی اهل شیراز است که توسط نشر «اگر» منتشر شده است. وی در این کتاب شرحی بر زندگی خود از کودکی تا بزرگسالی، سالهای دانشگاه، فعالیتهای سیاسی خود، دستگیری توسط ساواک و زندان داشته است. اخیرا نشستی با حضور مصطفی معین، وزیر علوم دولت اصلاحات، محمدحسن گلرخیان، دبیر حزب اتحاد ملت استان فارس، مهوش علیزاده و بهروز گرانپایه نویسنده کتاب از سوی حزب اتحاد ملت در فارس برگزار شد که در ادامه گفتههای گرانپایه را در این نشست به نقل از هممیهن میخوانید.
چرا به سمت نوشتن خاطرات رفتم؟
در صحبتهای خودم درباره اینکه چرا به سمت نوشتن خاطرات رفتم و چه عواملی در این مسیر موثر بوده است و چگونه این کتاب را با کمک راهنماییهایی که از دوستان گرفتم نوشتم، توضیحاتی خواهم داد.
اینکه چه چیزی باعث شد به سمت نوشتن خاطرات بروم، امر عجیبی نیست؛ هرچند که در ایران این کار خیلی مرسوم و متداول نیست، اما در فرنگ این امری متداول و نهادینه است و اقدامات و خاطرات و رویدادهایی که رخ میدهد ثبت میشود. مهمترین دلیل این موضوع این است که خاطرات منجر به انباشت دانش بشری میشود و میتواند مورد استفاده نسلهای بعد قرار گیرد. در کشور ما نیز کتابهای خاطراتی موجود است، از ناصرخسرو گرفته تا خاطرات آقای هاشمیرفسنجانی اما معمولا بزرگان و رجال و افرادی که در منشأ تحول و رویدادی بودند خاطرات تجمیعشده ندارند و انتظار بر این بود که خاطرات خود را بنویسند و نقش آنها در رخداد یک تحول و دگرگونی مشخص شود.
اما امروزه گرایشهای جدیدی در مردمشناسی و جامعهشناسی به وجود آمده است که باید به جز خاطرات بزرگان و شخصیتها، به خاطرات نسلهای پایینتر و توده عامه جامعه نیز توجه شود؛ اینها در کنار هم است که میتواند بخشی از واقعیتها و مناسبات اجتماعی را در دورانهای مختلف به تصویر بکشد و اطلاعات اجتماعی بشر را از مناسباتی که در هر دوره حاکم بوده است مشخص کند.
دو عنصر با جنبه عینی در زندگی من وجود داشت که بستری برای نوشتن خاطراتم بود و یک عامل انگیزشی نیز در این ماجرا اثرگذار بود: من در سیر زندگیام از کودکی درگیر فعالیتهایی برای کسب درآمد و شغل بودم و دورانهای متنوع و گستردهای از فعالیت و حضور در مناسبات جمعی را تجربه کردم. پنجساله بودم که پادوی مغازه بقالی بودم، در ششسالگی پادوی مغازه خیاطی عموی خودم شدم، در هشتسالگی شاگرد خرازی شدم و در مجموع فضاهای مختلفی را از دوران کودکی تجربه کردهام.
از طرفی به این دلیل که از نظر خانوادگی و موقعیت اقتصادی از طبقه متوسطِ رو به پایین جامعه بودیم، و پدرم با وجود اینکه فردی تحصیلکرده و روشنفکر بود اما به دلیل اعتیاد، فرصتهای شغلی خود را از دست میداد و خانواده ناگزیر بود فرزندان را نیز وارد چرخه تولید درآمد کند. مادرم کیسه آرد میدوخت و ما باید کیسهها را تحویل میدادیم، با برادرم دستفروشی میکردیم و کبریت میفروختیم، بزرگتر که شدیم پدرم حسابدار یک شرکت شد و او من را با خود به محل کار میبرد و من به بچههای کارفرماها درس میدادم و حضور و غیاب کارگران و کارکنان را هم انجام میدادیم.
سپس وارد دانشگاه شدم و در ادامه فعالیتهای سیاسی را نیز آغاز کردم و در آن دوران ساواک به تعقیب من پرداخت و بازداشت شدم. در زندان و مسائلی که در آنجا وجود دارد، فعالیتهای زندان و جناحبندیها و گروههای مختلفی که حضور دارند، مسائل خاص دیگری بودند که با آنها مواجه شدم. قصدم از مطرح کردن این موضوعات اشاره کردن به این مسئله است که در زندگی با سوژهها و موضوعات مختلف از نظر شغلی، حرفهای و فعالیتهای سیاسی مواجه بودهام.
پس از انقلاب نیز درگیر فعالیتهای دانشجویی به صورت منظم شدم اما خیلی زود به دلیل مسائل سیاسی و گرایش پیدا کردن به «جنبش مسلمانان مبارز» بین نیروهای دانشجویی فاصله ایجاد شد و دوره دوساله پیوستن به جنبش و گسستن از جنبش رخ داد. در سال ۱۳۵۸ به جنبش پیوستم و در سال ۱۳۶۰ از جنبش جدا شدم. بعد از آن انقلاب فرهنگی رخ داد، در ادامه و در سال ۱۳۶۳ به کیهان پیوستم و چهار سال در آنجا بودم و روزنامهنگار بودن در شرایطی که کشور در جنگ قرار داشت سرشار از اتفاقات و مسائل مختلف بود.
برای نمونه خبرنگار باید به مصاحبه میرفت، از مصاحبه با رئیسجمهور که آقای [آیتالله] خامنهای بود تا دیدار با احسان طبری و مسائلی که در ارتباط با آن مطرح شد و مقالهای که درباره اعترافات او نوشتم و صحبتی که با وی داشتم و او فکر میکرد که من یک فرد جعلی و ساختگی هستم و زمانی که متوجه میشود من آن مقاله را نوشتم، خیلی خوشحال شد و گفت فکر کردم بازی نیروهای امنیتی بود که من آن مطلب را نوشتم. خروج از کیهان با حضور مهدی نصیری و چالشهایی که در آنجا مطرح شد بخش دیگری از زندگی کاری من بودند و همه اینها بستری را ایجاد کرد که زندگی من تنوع بسیاری داشته باشد و جاذبههایی برای بیان آنها و شنیدن آنها وجود داشته باشد.
برای مثال دوران روزنامهنگاریام پس از کیهان حالت مسافرکشی پیدا کرده بود و برای هرجا یک مطلب مینوشتم و پیوسته در تردد بین روزنامهها بودم و شغل ثابتی نداشتم. سپس بچهدار شدم و به دلیل مشکلاتی که در اجارهخانه پیش آمده بود، مجبور شدم که به سازمان شیلات بروم. در آنجا در حوزههای نزدیک به برنامهریزیهایم ازجمله مطالعات اجتماعی و انتشار نشریات برای کارکنان شیلات را برعهده گرفتم. این روال ادامه پیدا کرد و جنگ تمام شد و فضای سازندگی حاکم شد و گشایشی در فضای مطبوعات ایجاد شد و من سراغ هفتهنامه «حوادث» رفتم و نقشی در تاسیس «همشهری» داشتم.
با آمدن آقای خاتمی و دوران اصلاحات ماموریت گرفتم و از جهاد به مدت چهار سال به وزارت ارشاد رفتم و در موسسه پژوهش افکار عمومی و نظرسنجیها کار را ادامه دادم. دوباره زندان را این بار در شرایطی که به حکم وزیر پست مدیریتی داشتم، به دلیل متهم شدن برای نظرسازی تجربه کردم. من در آن دوران در ماهنامهها و هفتهنامههای متعددی فعالیت داشتم و تنوعی از فعالیتهایی که انجام دادم یک عامل اولیه بود که جذابیت و کشش برای نوشتن خاطرات خواندنی را فراهم میکند.
عنصر دوم نیز این بود که به معنایی نویسنده شده بودم و به صورت پارادوکسیکال شروع شده بود؛ بدین معنا که در سالهای دبستان که باید انشا مینوشتیم، پدرم همه آنها را مینوشت، البته نه به این معنا که بد مینوشتم اما در سه سال چهارم و پنجم و ششم دبستان انشا ننوشتم. وقتی به دبیرستان رفتم هم اولین بار به پدرم گفتم انشا بنویس و او گفت که خودت باید بنویسی. اما با مطالعه و کتاب آمیخته بودم و سه سال بعد قصه و نمایشنامه مینوشتم و در سال چهارم دبیرستان بودم که مسابقهای را در رادیو شیراز برگزار کردند و سه نمایشنامه نوشتم که یکی از آنها به نام خودم و دو تای دیگر به نام پسردایی و یکی از دوستانم بود. نمایشنامه خودم اول، نمایشنامه پسرداییام دوم و نمایشنامهای که به نام دوستم نوشتم چهارم شد.
با وجود زمینهای که ابتدا اهل نوشتن نبودم اما خیلی سریع وارد این عرصه شدم و علت بازداشتم در دانشگاه نیز مقالهای بود به نام «کوروش بخواب که ما بیداریم» و به چهار سال حبس برای آن مقاله محکوم شدم که یک سال و نیم از آن را در زندان ماندم. توانمندی نوشتن، نویسنده شدن و در کنارش به صورت آماتور شعر گفتن، به من این قوت قلب را میداد که میتوانم خاطرات هم بنویسم. اما عنصر انگیزشی این بود که بچههای خودم و یا برخی از دوستان تشویقم کردند تا خاطراتم را به رشته تحریر درآورم. درنهایت دو سال پیش و بعد از آنکه بازنشسته شدم نوشتن خاطراتم را شروع کردم.
جلد یک «من چریک نبودم» تصویری است که من از زندگیام؛ معطوف به سالهای تولد تا انقلاب در آن ارائه دادم و جلد دوم خاطراتم نیز که اتفاقات سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۸ را پوشش میدهد نوشته شده است. جلد دوم شامل دو بخش کلی است که بخش اول معطوف به تجربه امت و دلیل اینکه چرا به جنبش مسلمانان پیوستم و عمده مسائلی که در آنجا صورت گرفت و در ادامه فرایندی که باعث جداییام از آن تشکیلات شد است.
فصل دوم با عنوان «روزگار خجسته کیهان»، معطوف به زمانی است که آقای خاتمی سرپرست کیهان بوده و آقایان شمسالواعظین و خانیکی در هیأت سردبیری حضور داشتند. جلد دوم خاطراتم نوشته شده است اما هنوز به ناشر سپرده نشده و اکنون در آغاز راه نوشتن جلد سوم هستم. در نگارش این کتاب هر فصلی را که مینوشتم آن را به تعدادی از دوستان میسپردم تا درباره آن نظر دهند و نقاط ضعف و کمبودها را ذکر میکردند و در ویرایش فصول مختلف نقطهنظرات را اعمال میکردم.
نظر شما