شیخ حسین انصاریان: طیب حاج‌رضایی همسایه دیواربه‌دیوار ما بود

در اقدام دیگری، طیب با دختر جوانی که به فساد کشیده شده بود برخورد کرد و او را از این منجلاب نجات داد. بعدها من دیدم که او زنی محجبه، باوقار، اهل نماز و طاعت شده و زندگی سالم و پاکی برای خود ساخته است.خصوصیت برجسته دیگر طیب، عشق و ارادتش به حضرت سیدالشهدا (ع) بود.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در میان نام‌های بزرگ و شناخته‌شده تاریخ انقلاب اسلامی، گاه نام‌هایی به چشم می‌خورند که با وجود نقش‌آفرینی موثر، در حاشیه مانده‌اند؛ مردانی که از دل بازار و هیئت برخاستند، نه لباس سیاست بر تن داشتند و نه تریبونی برای سخن. طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی، دو یار دیرین بازار تهران، در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ با ایستادگی در کنار امام خمینی(ره)، هزینه‌ای سنگین پرداختند؛ اما نام‌شان در حافظه تاریخی ملت ایران ماندگار شد. این روایت، نگاهی دوباره است به زندگی و شهادت این دو چهره مردمی که دیانت و غیرت را در لحظه‌ انتخاب، به ثمن دنیوی نفروختند. آن‌چه در ادامه می آید خاطرات حجه‌الاسلام و المسلمین انصاریان از این دو عیار نام‌آشنا و همراه با انقلاب است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است:

طیب حاج‌رضایی یکی از چهره‌های فعال قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ بود. از آن‌جا که همسایه دیواربه‌دیوار ما بودند، من از کودکی او را می‌شناختم. مردی پرجذبه، قدرتمند و یک سر و گردن از دیگران بالاتر بود؛ به‌ عبارتی، قلدر زمانه بود. کسی جرأت رویارویی با او را نداشت. این خصوصیات، وقتی با نکات مثبت اخلاقی و رفتاری‌اش درآمیخته می‌شد، از او یک جوانمرد واقعی می‌ساخت. مثلا هیچ‌گاه به افراد ضعیف و ناتوان تعدی نمی‌کرد؛ بلکه حامی آن‌ها بود. او در میدان تره‌بار کار می‌کرد. کشاورزان و روستاییانی که بار به میدان می‌آوردند و به مشکلی برمی‌خوردند، به او پناه می‌بردند. اگر نمی‌توانستند حق خود را بگیرند، کافی بود طیب‌خان شاگردش را بفرستد و پیغام دهد: «حق این بنده خدا را بده.» همان پیغام کافی بود تا حق به‌حق‌دار برسد و مشکل برطرف شود. عشق به دفاع از مظلوم، در خون و پوست او بود.

حضرت علی (ع) می‌فرمایند: «هر رشته از اخلاق حسنه که در وجود کسی باشد، دری از رحمت خدا به روی او باز است.» با توجه به این حدیث، جای تعجب نیست اگر ببینیم چگونه خداوند، چنین افرادی را دستگیری کرده و به آن‌ها توفیق توبه و عاقبت‌به‌خیری می‌دهد. در محله ما (محله لرزاده)، کسی می‌خواست جشن عروسی مفصل و پرسروصدایی برگزار کند و از زنان خواننده و رقاص دعوت کرده بود. حاج‌آ قا برهان از این موضوع بسیار ناراحت شد. به درِ خانه آن فرد رفت و با زبانی خوش از او خواست که از این کار صرف‌نظر کند و جشن را به‌ صورت سالم برگزار نماید. صاحب‌خانه نه‌تنها نپذیرفت، بلکه به حاج‌ آقا توهین نیز کرد.

آقای برهان، دنبال طیب فرستاد و پیغام داد که: «من به خانه فلانی رفته‌ام و از او خواسته‌ام که زنان خواننده را به این محله متدین‌نشین نیاورد تا جو سالم آن آلوده نشود، اما او به حرف من گوش نداده است. اگر ممکن است شما تذکری بدهید.» پس از این پیغام، طیب‌خان شخصا رفت و با لگد به درِ خانه کوبید. صاحب‌خانه آمد. طیب گفت: «شنیده‌ام پیرمردی روحانی به خانه‌ات آمده و حرفی زده، اما تو جواب سربالا داده‌ای. خجالت نمی‌کشی؟ یا عروسی را تعطیل می‌کنی یا سرت را روی سینه‌ات می‌گذارم!» آن بیچاره به دست و پا افتاد و بسیار عذرخواهی کرد.

در اقدام دیگری، طیب با دختر جوانی که به فساد کشیده شده بود برخورد کرد و او را از این منجلاب نجات داد. بعدها من دیدم که او زنی محجبه، باوقار، اهل نماز و طاعت شده و زندگی سالم و پاکی برای خود ساخته است.خصوصیت برجسته دیگر طیب، عشق و ارادتش به حضرت سیدالشهدا (ع) بود. مجلس روضه‌خوانی و دسته سینه‌زنی او در ایام محرم، از شلوغ‌ترین مجالس بود. همه این‌ها از اصالت خانوادگی او حکایت داشت. من که با فرزندانش دوست بودم و به خانه‌شان رفت‌وآمد داشتم، عکس پدر طیب را دیده بودم؛ مردی باوقار، با محاسن بلند حنایی، که عبا و قبا بر تن داشت.

حاج مسیح برادر طیب، نیز مرد نیکی بود. او که کوره آجرپزی داشت، برخلاف طیب‌خان، ظاهر صالحی هم داشت. باطن پاک، دائم‌الوضو و دائم‌الذکر بود و برخلاف برادرش به مسجد لرزاده رفت‌وآمد می‌کرد. هر سه وعده نماز جماعت را حاضر می‌شد و به همین دلیل با ما رابطه نزدیکی داشت. طبق برنامه‌ای هفتگی، ظهرهای پنجشنبه با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) می‌رفتیم. کرایه رفت‌وبرگشت و پول ناهار را همیشه او می‌داد و اجازه نمی‌داد دست به جیب شویم. می‌گفت: «از من سنی گذشته و باید تا می‌توانم ثواب جمع کنم.» حاج مسیح واقعا مردی باکرامت، مشکل‌گشا، خوش‌اخلاق و اهل  گریه و مناجات بود. منشأ اصلی نقش طیب در قیام پانزده خرداد، همان مجالس روضه و سینه‌زنی بود. خطیبی که در آن‌جا منبر می‌رفت، بسیار شجاعانه و تند علیه دستگاه حرف می‌زد. می‌توان گفت جمعیت قابل‌توجهی از مردم جنوب تهران، تحت‌تاثیر آن مجلس در نهضت پانزده خرداد شرکت کردند. حکومت نیز برای زهرچشم گرفتن از مردم، طیب‌خان، آن چهره سرشناس، را دستگیر و زندانی کرد.

حاج مسیح هفته‌ای یک‌ بار برای دیدن برادرش به زندان می‌رفت و هر بار برای ما تعریف می‌کرد که طیب را خیلی اذیت کرده و شکنجه داده‌اند. می‌گفت: «خیلی به برادرم دلگرمی داده‌ام، او را به صبر و استقامت سفارش کرده‌ام و برای آرامش بیشترش کیفیت نماز شب را به او آموخته‌ام.» در هفته‌های آخر، طیب به حاج مسیح گفته بود: «به من پیشنهاد کرده‌اند تا در رادیو و تلویزیون اعلام کنم که آقای خمینی به من پول داده تا مردم را تحریک کنم که شلوغی راه بیندازند، اتوبوس‌ها را بسوزانند و شیشه‌های مغازه‌ها و تلفن‌ها را بشکنند. اما برادر، اگر زیر شکنجه وادارم کنند به هر اقراری، حاضر نخواهم شد به آبروی این پسر فاطمه لطمه بزنم؛ حتی اگر به قیمت جانم تمام شود...» او به‌راستی به قول خود عمل کرد و درنهایت، جان خود را در راه انقلاب ایثار کرد.

حاج اسماعیل رضایی

گویا حاج اسماعیل رضایی اصالتا اهل آشتیان یا تفرش بود. او نیز در میدان تره‌بار کار می‌کرد و با طیب همکار بود؛ اما نزدیکی چندانی با او نداشت. حاج اسماعیل بسیار متدین، اهل مسجد و منبر، مقید به پرداخت حقوق مالی شرعی و عضو هیأت‌مدیره یکی از هیئت‌های مذهبی مهم تهران بود. سخنران آن هیئت، آیت‌الله سیدمهدی لاله‌زاری بود که منبر و دعای کمیل معروفی داشت.

حاج اسماعیل بیش از ۳۷ یا ۳۸ سال نداشت. او به مسجد محله انبارگندم رفت‌وآمد می‌کرد. پیش‌نماز این مسجد، شیخ مرتضی کاتوزیان بود. ایشان سالی چهارـ‌پنج‌ بار مرا برای منبر رفتن به مسجدش دعوت می‌کرد. از این‌که دلسوزانه مردم را پند و اندرز می‌دادم و آنان را به امر به معروف و نهی از منکر دعوت می‌کردم، بسیار خرسند بود. خودش نیز همین‌گونه منبری داشت و شدیدا مخالف دستگاه حکومت بود. با وجود وجهه مردمی بالا، و این‌که بسیاری از بازاریان پول‌دار پشت سرش نماز می‌خواندند، بسیار فقیرانه زندگی می‌کرد. خانه‌ای خشتی، گِلی و محقر در بازارچه نایب‌السلطنه داشت و اصلا اهل دنیا نبود.

حاج اسماعیل، فریادگر انقلاب و چهره‌ای سرشناس در تحریک نیروهای مذهبی، به‌ویژه میدانی‌ها بود. او با مساجد و هیئت‌های مختلف در ارتباط بود. پس از قیام پانزده خرداد، عده زیادی دستگیر و زندانی شدند که طیب و حاج اسماعیل نیز جزو آن‌ها بودند. مدتی بعد، حکم اعدام آن‌ها صادر شد. برادرزاده شیخ مرتضی کاتوزیان، سپهبد ارتش و آجودان مخصوص شاه بود. فردی مذهبی، متدین و از خانواده‌ای با سابقه ۲۰۰ ساله در روحانیت بود. اهل خمس، سهم امام، نماز و روزه و اهل احترام به علما بود. مذهبی‌ها از طریق او مشکلات پیچیده اداری‌شان را حل می‌کردند. خانواده‌های زندانیان سیاسی نیز بیشتر به او پناه می‌بردند. مردم از شیخ مرتضی خواستند تا از طریق برادرزاده‌اش وقت ملاقات با شاه بگیرد و درباره لغو حکم اعدام آن دو مرد سخن بگوید. در آن زمان، ملاقات روحانیان با شاه لطمه‌ای به حیثیت‌شان محسوب می‌شد. اما حاج‌ آقا گفت: «اگر این کار من، جان دو مسلمان را نجات دهد، حرفی ندارم.»

سرانجام، وقت ملاقات داده شد. او نیم‌ساعتی با شاه صحبت کرد. می‌گفت: «خیلی شجاعانه درباره مذهب، علما و متدنین با شاه حرف زدم و گفتم اعدام این دو نفر به صلاح تو نیست. شاه به من قول داد که حکم اعدام را لغو کند و به حبس ابد یا ۱۵ سال تخفیف دهد. در پایان هم گفت اگر خواسته‌ای داری، بگو. من گفتم: هیچ خواسته‌ای ندارم. امام زمان ما را اداره کرده و می‌کند، و خیلی هم خوب اداره می‌کند... و با خوشحالی از نزد شاه برگشتم.»

متاسفانه این خوشحالی دیری نپایید و مدتی بعد، حکم اعدام اجرا شد. هنگام اعدام، روحیه‌ حاج اسماعیل از طیب قوی‌تر بود و از شهادت استقبال کرد. او ایمانی قوی و محکم داشت. حاج اسماعیل در وصیت‌نامه‌اش که شب اعدام تنظیم کرد، نوشته بود که از چه کسانی طلبکار و به چه کسانی بدهکار است و چقدر بابت قضای نماز و روزه‌اش بدهند. متن آن وصیت‌نامه در روزنامه‌ها چاپ شد. وصایای مالی او حدود یک میلیون تومان برآورد می‌شد که در آن زمان پول هنگفتی بود.

شاه پیش‌تر در سخنرانی خود گفته بود: «این‌هایی که ریختند توی خیابان‌ها و آشوب و بلوا به پا کردند، هرکدام از آقای خمینی ۲۵ ریال گرفته بودند.» مردم متن سخنرانی شاه را که در روزنامه‌ها چاپ شده بود، با وصیت‌نامه‌ حاج اسماعیل کنار هم گذاشته به یکدیگر نشان می‌دادند و با خشم و نفرت می‌گفتند: «این مردک دروغ‌گو خجالت نمی‌کشد که می‌گوید این‌ها ۲۵ ریال گرفته‌اند تا انقلاب کنند...» این ماجرا به صورت چماقی بر سر شاه و دربار درآمده بود.

شیخ مرتضی هرگاه منبر می‌رفت، با رشادت فریاد می‌کشید که: «ای مردم! این بلندگوهای مسجد، این فرش‌های مسجد و... همه را حاج اسماعیل خریداری کرده است. به یاد او باشید؛ او شهید راه حق است.»

مردم تشییع جنازه‌ خوبی کردند و در مراسم ختم او، در هیئت‌های مختلف، حتی با دسته‌های سینه‌زنی شرکت کردند. در مجلس ختم، که من نیز حضور داشتم، شیخ عباسعلی اسلامی (آن مرد مبارز و بنیان‌گذار ده‌ها دبستان و دبیرستان با عنوان «جامعه‌ تعلیمات اسلامی») منبر رفت. به یاد دارم موضوع سخنان وی «فصل متمایز انسان از حیوان» بود، چنان‌که در منطق می‌گوییم: «الانسان حیوان ناطق». او اثبات کرد که فرق انسان با حیوانات دیگر، ناطق بودن اوست و ناطق بودن به معنای گویا بودن زبان نیست، بلکه نفس ناطقه است؛ یعنی آن روح الهی که در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است. پس از آن، از آن دو مرحوم تعریف و تمجید کرد و در پایان گفت: «روح الهی آن‌ها به مرتبه‌ای رسیده بود که سرانجام خداوند شربت شهادت را در کام‌شان فرو ریخت.» آن شب اعلام شد که در تمام مساجد تهران و نیز حوزه‌ علمیه‌ قم، برای آن دو مرحوم نماز وحشت خوانده شود.

منبع : خاطرات حجه‌الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسین انصاریان، به کوشش محمدرضا دهقانی، حمید کرمی پور، رحیم نیکبخت، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

۲۵۹

کد خبر 2073957

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =