هفتاد و دو سال پیش در چنین روزی امریکا و انگلیس با یک چشم بندی امنیتی سیاسی، دولت ملی دکتر مصدق را ساقط کردند. کودتای ۲۸ مرداد آغاز درهم کوبیدن همه نهضتهای ملی و استقلال طلب در جهان بود.
از بد حادثه همزمان با این اعمال قهر و خشونت، باد بیخردی نیز وزیدن گرفت تا اگر اندک خردی در جایی وجود داشت با خود ببرد. در پی این دو حادثه روزگاری فرا رسید که اساس همبستگی مردمان در آن سست است و عزم و اراده و امید به فردا چندان جایی ندارد. این روزگار را میتوان روزگار بیخردی دانست. در این روزگار، نادانی و ناتوانی و توهم و سودا و تعصب، جای دانایی و امید و عزم و همت و دوستی را می گیرد و زندگی دشوار و دشوارتر می شود. مردمان آزرده از مشکلات ناله می کنند اما راه رفع آنها را کسی نمی داند و برای آن اهتمامی هم صورت نمی گیرد. اقتضای روزگار عسرت هم جز این نیست ولی این امر نباید توجیهی برای ناتوانی و قصور و اشتباه اشخاص و مخصوصا حکومت ها شود. روزگار حدود اختیار و قدرت اشخاص و سازمانها و حکومتها را معین میکند اما آنها کمتر به این وضع آگاهی دارند و می پندارند که هر کاری بخواهند می توانند بکنند و این آشوب روزگار را بیشتر می کند.
با روزگار جنگ نمی توان کرد. گذشت از آن هم که همیشه میسر نیست، از راه خودآگاهی می گذرد و خودآگاهی نیز چندان با طبع و مزاج اهل روزگار سازگاری ندارد. جهان اکنون دربند روزگاریست که حیثیت انسان را هیچ و پوچ می انگارد ولی چکنیم که از عهده غدر و مکر آن برنمی آییم.
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز / از این حیل که در انبانه بهانه توست.
نظر شما