گروه اندیشه: مطلب زیر نوشته مصطفی ملکیان در باراه اخلاق دارای دو بخش است: ۱. بخش اول: سه غفلت منجر به ترک اخلاق است. این بخش از زبان مصطفی ملکیان، به سه دلیل عمده و مهم غیر اخلاقی زیستن یا سه غفلت مهم انسان اشاره میکنددر این بخش سه کلمه کلیدی و غفلت از آن یعنی زندگی، اصالت و صداقت، کرامت انسانی را نابود می کند: غفلت از ضرورتگرایی: انسان برای به دست آوردن کالاهای غیرضروری، بخش زیادی از عمر و روح خود را فدا میکند. این امر باعث میشود که در دوران پیری دچار حسرت و پشیمانی شود. غفلت از اصالت: انسان برای این که در نظر دیگران خوب جلوه کند (نمود)، از خود واقعیاش (بود) دست میکشد و به زندگیای عاریتی و بیاصالت روی میآورد که بر اساس چشموهمچشمی شکل گرفته است.غفلت از رویاها: دنبال کردن پول و تجملات باعث میشود که انسان به رویاها و آرزوهای دوران کودکی خود پشت کند. این امر به بیصداقتی و ناهمخوانی بین درون و بیرون فرد میانجامد. از نظر ملکیان این غفلتها مانع از یک زندگی اخلاقی و معنوی میشوند و نتیجه آنها اضطراب، افسردگی و حسرت است.
۲. بخش دوم: عوامل مؤثر بر رفتار اخلاقی (ورای استدلال) است. این بخش به این موضوع میپردازد که حتی اگر فردی به لحاظ فلسفی نیهیلیست یا شکاک اخلاقی باشد، باز هم دلایل متعددی او را به رعایت اخلاق وادار میکند. این دلایل فراتر از استدلال عقلی هستند شامل آرامش و ناآرامی درونی، مصلحت سنجی، قوانین و حقوق، و عزت نفس. در حوزه آرامش و ناآرامی درونی ملکیان استدلال می کند که انسان به صورت طبیعی با انجام کارهای غیراخلاقی دچار ناآرامی و نارضایتی میشود. این حس درونی باعث میشود که حتی یک فرد شکاک نیز به رعایت اخلاق تمایل پیدا کند. در بخش مصلحت سنجی از نظر ملکیان گاهی رعایت اخلاق به نفع شخص است برای مثال به کار بردن اصول اخلاقی برای حفظ مشتریان در کسب و کار . همچنین از نظر ملکیان در حوزه قوانین و حقوق اخلاق در قالب قانون و حقوق، شکل الزامآور به خود میگیرد و افراد را مجبور به رعایت حداقلی از آن میکند. بدون آن زندگی اجتماعی ممکن نیست. همچنین عامل آخری که بر رفتار اخلاقی تاکید می کند، عزت نفس است. در این بخش انسان به دلیل عزت نفس خود، از انجام کارهای غیراخلاقی که به منش و شخصیت او لطمه میزند، خودداری میکند. این مطالب که در کانال فلسفه اخلاق منتشر شده در زیر از نظرتان می گذرد:
****
پشت کردن به اخلاق، محصول غفلت از سه واقعیت
۱- اکتفا نکردن به حداقل ضروریات
تعبیری وجود دارد شبیه مارکس در مورد کالا؛ کالا تجسد و تبدیل یافتهی عمر و روح است. قیمت هر کالا (و نیز خدمات رفاهیِ بیشتر از معمول) مقدار عمر و روحی است که میدهی تا آن را به دست آوری. ضرورتگراییِ (یا اسنشیالیزم) ثورویی به ما میگوید عمر و روحات را تا حداقلِ ممکن برای تامین جسم و کالای ضروری بفروش، چون مجبوری و گریزی از آن نیست. اما باقی را برای استعلای خود (رسیدگی به فریاد کودک درون از نگاه یونگ و رایگان بخشی) برای خودت باقی بگذار، تا هرگز و نیز در دوران ناتوانیِ پیری و احتضار، حسرت از ناکردهها و پشیمانی از جبران نکردن اشتباهات نداشته باشی. چون حسرت و پشیمانی برای کسی که همهی روح و عمرش را برای کسب کالای ناضروری داده، حسی است قطعی (مخصوصا با توجه به ۴۰ سال پژوهش الیزابت کوبلر راس بر روی محتضرین).
۲-عاریتی و بیاصالت شدنِ زندگیمان، به دلیل تجاوز از ضروریات حداقلی
علت اصلیِ رفتن به سراغ ناضروریات (تجملات و بَرجها)، پشت کردن به خود و روکردن به دیگران است [پارسایانِ روی در مخلوق، پشت بر قبله میکنند نماز! (سعدی)] . "بود"ها را رها میکنیم و به سراغ "نمود" میرویم. بالیدن سرشتمان را فراموش میکنیم و به شخصیتمان یا همان برداشت دیگران از "من" رو میکنیم. مارکس، نیچه، فروید، فوکو و ... در پاسخ به انگیزهی ریشهایِ رفتار آدمی، نظرات متفاوتی داشتند. پاسخ ثورو به این پرسش مهم این است: زیباکردن تصویر خود در ذهن دیگران. او میگوید برای این کار باید به خود پشت کنیم، برای تآمین هزینهی تجملات به هر رذالت احتمالی تن دهیم و از آن بالاتر، رسیدگی به خود را کاملا فراموش کنیم و نحوهی زندگی و نمود خود را همرنگ خواسته و "مد" تحمیلیِ دیگران و با "چشموهمچشمی" تنظیم کنیم. کسب درآمد و زندگی برای خوشامد دیگران، طبعاً چیزی نیست جز زندگیِ عاریتی و بیاصالت.
۳- بیصداقتی و ناهمخوانیِ با خود، پیامد پیگیریِ ناضروریات است
غفلت سوم، غفلت از رویاهایی است که از کودکی با تو بوده و همیشه آرزویِ پنهان و آشکارت بودهاند. وقتی دنبال پول بیشتر، برای کسب و حفظ تجملات و نمایش نمود و شخصیت و وجاهت باشی، مجبوری به رؤیاهایت پشت کنی. رؤیاها ممکن است عوض شوند، اما نکتهی مهم، همعنان بودن و وفاق داشتن انسان با آرمانهای هرلحظهی زندگیمان است. اگر زندگی فاقد این وفاق باشد، یعنی با خودمان صداقت نداریم؛ درون و بیرونمان همخوانی ندارند. معلمی را دوست داریم، اما به خاطر ماشین مدل بالاتر، شغلی کاملا بیربط با معلمی را دنبال میکنیم و در آن غرق میشویم. یادمان میرود که پیامد کسب کالای بیش از ضرورت و حتی ابزارهای بیشتر، بیصداقتی و ناهمخوانی با خودمان است. ساحات سرشتمان (باورها، احساسات، عواطف و ادراکاتمان) با گفتارها و کردارهایمان نمیخواند.
اگر این سه غفلت را نکنیم، طبعا اخلاقی زیستن و پیکرتراشیِ معنویمان قطعی میشود؛ و به انسانی تبدیل میشویم که زندگیاش اصیل است، با خود صداقت دارد، به رویاها و سرشتش پشت نکرده و نه دچار حسرت و پشیمانیِ دمِ مرگ و نه دچار اضطرابِ دلنگرانی، دغدغهی افسردگی و قبض تنفر از خود، ملال و هرگونه احساس و هیجان منفی میشود و دنیا را دمبهدم و هر روز، نوبهنو کشف میکند و به معنای واقعی، "زندگی" و "زندگیِ بامعنی" میکند.
عوامل مؤثر بر رفتار اخلاقی (ورای استدلال)
فرض کنید کسی در فلسفه اخلاق نیهیلیست باشد، یعنی معتقد باشد که واقعاً بین راست گفتن و دروغ گفتن فرقی نیست. و فرض کنید کسی در فلسفه اخلاق به شکاکیت قائل باشد، یعنی اینکه معتقد باشد که نمیتوان دانست که چه کاری اخلاقی و چه کاری غیراخلاقی است، حتی اگر بپذیرد که کارهای اخلاقی غیر از کارهای غیراخلاقیاند. در مقام عمل، فرقی میان این دو نیست، چون بالأخره نمیتوان میان راست گفتن و دروغ گفتن تمییز اخلاقی داد.
حال بحث اینجاست که اگر نیهیلیسم یا شکاکیت اخلاقی موجه و قابل دفاع بود، آیا حاصلش این خواهد بود که انسان میتواند هر طور که بخواهد عمل کند؟ به چند دلیل واقعاً این طور نیست، نه اینکه چون جامعه به انسان اجازه نمیدهد که هر کار که خواست بکند، اینکه به حقوق و قانون مربوط میشود، بلکه یکی چون خود انسان نسبت به بعضی طرز عملها احساس ناآرامی و نارضایتی میکند؛ این طور نیست که وقتی انسان معتقد شد که راست گفتن و دروغ گفتن یکی است هر کدام را که انجام داد آرامش داشته باشد، چون انسان فقط با عقاید مستدل خود زندگی نمیکند و کافی است چیزی موجب رفع ناآرامی یا آرامش انسان شود تا به آن اقبال یا ادبار پیدا کند.
در اخلاق هم همین طور است، ممکن است ذهن استدلالگر انسان بگوید که به لحاظ اخلاقی فرقی میان ظلم به دیگران و عدم ظلم به دیگران نیست، اما تا به کسی ظلم میکند ناآرام شود. این بدین معنی است که حتی کسانی که نیهیلیست یا شکاک اخلاقیاند برای وفاداری نسبت به شخصیت و منش خودشان هم که شده باید اخلاق را رعایت کنند. به عبارت دیگر، برای عمل به اصول اخلاقی لازم نیست که استدلال به سود اصول اخلاقی کنیم و کافی است به ناآرامی و آرامش خودمان توجه کنیم.
اول این نکته را از این سبب گفتم که توجه داشته باشیم که آنچه انسان در زندگی انجام میدهد، فقط تحت تأثیر افکار مستدلش نیست و کافی است به شخصیت و منش خود نیز توجه کند تا ولو اینکه نیهیلیست یا شکاک اخلاقی هم باشد دچار آنارشیسم اخلاقی نشود، چون امور ژنتیک، تعلیم و تربیت، دوران کودکی، سن، سنخ روانی و تواناییهای ذهنی انسان هم دخیلاند. بنابراین، ناآرامی یا آرامش انسان به صدق و کذب عقایدش بستگی ندارد و ممکن است عقیدهاش در واقع صادق باشد، اما چون او ناصادقش میداند به آن عمل نکند و به عکس.
دوم به فرض اینکه کسی نیهیلیست یا شکاک اخلاقی هم باشد، گاهی اوقات مصلحتاندیشی هم اقتضا نمیکند که انسان اخلاق را زیر پا بگذارد و باعث شود که حداقلی از اخلاق را رعایت کند. مثلاً توجه داشته باشد که دروغگویی باعث کاستن از طرفداران و مشتریان میشود.
سوم گاهی اوقات اخلاق به قدری غلیظ میشود که صورت قانونی و حقوقی پیدا میکند و انسان باید به حکم قانون و حقوق به آن عمل کند، چون قانون صورت تغلیظشده اخلاق است. مثل اینکه دروغ گفتن در دادگاه در مقام شاهد کیفر حقوقی دارد، چون اگر حرمت این نوع دروغگویی رعایت نشود کیان اجتماعی به خطر میافتد.
چهارم انسان ناگزیر است اخلاقی عمل کند، وقتی است چیز پراهمیتی در درون انسان هست که به او میگوید باید اخلاقی عمل کند. آن چیز البته استدلال نیست، چون فرض این بود که این فرد نیهیلیست یا شکاک اخلاقی است و به هر حال به لحاظ نظری به اخلاق قائل نیست، بلکه عزت نفسی است که انسان برای خود قائل است و به نظرش میآید که این عزت نفس با آنارشی اخلاقی لطمه میخورد.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما