گروه اندیشه: مقاله زیر خلاصهای از کتاب "خطا بر قلم صنع؟" نوشته حسین سخنور است که به مسئله شر از منظری نوآورانه میپردازد.این مقاله در روزنامه اعتماد منتشر شده و به جای ارائه پاسخهای سنتی الهیاتی، نویسنده با استفاده از سه مکتب اصلی فلسفه اخلاق (پیامدگرایی، وظیفهگرایی و فضیلتگرایی) تلاش میکند نشان دهد که وجود شر با صفات خدای خیرخواه، قادر و عالم در تناقض نیست. این مطلب که در حوزه فلسفه دین و اخلاق نگارش شده، به طور خاص به مباحث مرتبط با مسئله شر و تئودیسه (توجیه وجود خدا در برابر شر) میپردازد. نویسنده مهمترین دستاورد کتاب را پیوند میان فرا اخلاق و مسئله شر میداند. او استدلالهای خداناباوران را که بر پیش فرضهای اخلاقی پنهان استوار است، آشکار میسازد و سپس نشان میدهد که هر یک از مکاتب اخلاقی، دفاعیهای منسجم در برابر این اعتراضات ارائه میدهند. از نظر پیامدگرایی شرور طبیعی اگر منجر به خیر بزرگتری شوند، موجه هستند. از نظر وظیفهگرایی، در چارچوب اخلاق فرمان الهی، شرور نمیتوانند دلیلی علیه خدا باشند، چرا که معنای شر به اراده الهی وابسته است. و در حوزه فضیلتگرایی، قضاوت اخلاقی بر اساس شخصیت خدا (که خیر مطلق است) صورت میگیرد، نه اعمال او. علاوه بر این، شر چالشی است که انسانها را به بروز فضایل اخلاقی مانند شفقت دعوت میکند. کتاب با تقسیمبندی شر به دو نوع طبیعی (مانند زلزله) و اخلاقی (ناشی از اختیار انسان)، ریشه تاریخی مسئله شر را بررسی کرده و در نهایت پیشنهاد میدهد که در آینده، این مسئله از منظر روانشناسی دین نیز مورد کاوش قرار گیرد.این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد:
****
مساله شر، پرسشی بنیادین و همچنان پویا در فلسفه، الهیات و زندگی روزمره است. در جهانی که رنجهای طبیعی مانند زلزله و بیماری و شرور اخلاقی مانند جنگ و ظلم، انسانها را میآزارد، این سوال که چرا خدای قادر، عالم و خیرخواه اجازه وجود شر میدهد، بیش از پیش اهمیت مییابد. این مساله نه تنها در بحثهای نظری، بلکه در تجربههای وجودی، از هولوکاست تا فجایع روزمره، بازتاب دارد. پاسخ به این پرسش نه تنها عقل را اقناع میکند، بلکه قلب انسان را در مواجهه با رنج تسکین میدهد.
کتاب «خطا بر قلم صنع؟» نوشته حسین سخنور، که به تازگی توسط نشر طاها منتشر شده، تلاشی بدیع برای بازخوانی مساله شر از منظر فلسفه اخلاق است. این کتاب یکی از آثار قابلتوجه و روشمند در حوزه فلسفه دین به زبان فارسی در سالهای اخیر است. ارزش اصلی کتاب نه در ارایه پاسخی نهایی به «مساله شر» -که خود نویسنده نیز به درستی از چنین ادعایی پرهیز میکند- بلکه در ابتکار روششناختی آن نهفته است: رویکردی میانرشتهای و بررسی مساله شر از منظر سه مکتب بزرگ فلسفه اخلاق (پیامدگرایی، وظیفهگرایی، فضیلتگرایی). این رویکرد، هم کتاب را از آثار مشابه متمایز میسازد و هم بحث را از بنبستهای کلامی-متافیزیکی صرف خارج کرده و به حوزه انضمامیتر و ملموستر فلسفه اخلاق میکشاند.
اما به نظر میرسد مهمترین دستاورد کتاب، ایجاد پیوند میان فرااخلاق (Meta-ethics) و مساله شر است. نویسنده به جای تکرار پاسخهای کلاسیک، استدلالهای معترضان به وجود خدا را که اغلب بر یک پیشفرض اخلاقی پنهان استوار است، آشکار میسازد و سپس نشان میدهد که با پذیرش هر یک از دستگاههای اخلاقی (پیامدگرا، وظیفهگرا، فضیلتگرا)، میتوان دفاعیهای منسجم در برابر این اعتراضات ترتیب داد. همچنین تاکید بر مسوولیت انسانی و پیشنهاد بررسی روانشناختی شر، افقهای جدیدی میگشاید.
نویسنده، انگیزه نگارش کتاب را دغدغه وجودی رنج انسانی و رابطه آن با خدای حاضر و آگاه معرفی میکند، نه خدای دوردست فیلسوفان. او مساله شر را نه تنها چالشی منطقی، بلکه پرسشی وجودی میداند که وجدان اخلاقی انسان را هدف قرار میدهد. سخنور هدف خود را ارائه دفاعیههایی میداند که نشان دهند خدا در مواجهه با شرور، مرتکب عملی غیراخلاقی نمیشود.او ذیل بحث در چارچوب نظری تحقیق، مساله شر را به عنوان تناقضی ظاهری بین صفات خدا (قدرت، علم، خیرخواهی) و وجود شر تعریف میکند. این مساله از منظر خداناباوران، دلیلی علیه وجود خداست.
تعریف و اقسام شر
قدم اولِ کتاب به تعریف شر و دستهبندی آن اختصاص داده شده است. نویسنده شر را به دو نوع طبیعی (مانند زلزله و بیماری) و اخلاقی (ناشی از اختیار انسان، مانند جنایت) تقسیم میکند. شر طبیعی شامل بلایای طبیعی است که مستقل از اراده انسان رخ میدهند، درحالی که شر اخلاقی به اعمال عمدی انسانها بازمیگردد. او با استناد به متفکرانی مانند آگوستین، شر را فقدان خیر (عدمی) میداند، اما این تعریف را کافی نمیبیند، زیرا تجربه رنج واقعی است و نمیتوان آن را صرفا فقدان دانست. نویسنده به تقریرهای مختلف شر اشاره میکند: از منظر اپیکوروس، وجود شر با صفات خدا ناسازگار است؛ در مسیحیت، شر با گناه اولیه و اختیار پیوند دارد و در اسلام، دیدگاههایی مانند اشعریگری شر را به اراده خدا نسبت میدهند.
او همچنین به تفاوتهای فرهنگی در فهم شر اشاره میکند، مثلا در سنت شرقی، شر گاهی بخشی از نظم کیهانی تلقی میشود. این فصل زمینهساز بحثهای بعدی است و با تحلیل تاریخی و فلسفی، نشان میدهد که مساله شر نهتنها منطقی، بلکه وجودی و عاطفی است. نویسنده کتاب با تاکید بر پیچیدگی شر، خواننده را برای ورود به تحلیلهای اخلاقی آماده میکند و استدلال میکند که هر مکتب اخلاقی میتواند پاسخی متفاوت به این مساله ارایه دهد. او همچنین به اهمیت اصل CORNEA (دسترسی شناختی عقلانی) اشاره میکند که ندانستن دلیل شر، دلیلی بر بیوجه بودن آن نیست و این اصل در فصول بعدی نقش کلیدی خواهد داشت.
زمینه تاریخی و تقریرهای مساله شر
نویسنده در قدم دوم توضیح میدهد که این مساله در فلسفه غرب به دلیل برخورد تند با خداناباوری، پررنگتر از سنت اسلامی است که رویکردی ملایمتر به ملحدان داشت. قدمت مساله به اپیکوروس (قرن سوم ق.م) بازمیگردد که تناقض شر با صفات خدا را مطرح کرد. دیوید هیوم و ایوان کارامازوفِ داستایفسکی با تاکید بر شرور هولناک مانند هولوکاست، خیرخواهی خدا را به چالش کشیدند. هانس یوناس نیز غیبت خدا در هولوکاست را نمونهای از پرسش وجودی شر میداند.
کتاب، سه تقریر از مساله شر را بررسی میکند:
۱- منطقی: وجود شر با صفات خدا ناسازگار است. اینجا پاسخهایی مانند عدمی بودن شر (آگوستین)، خیرِ بیشتر از شر (ارسطو) یا اختیار انسان (پلانتینگا) مطرح میشوند. مکی استدلال میکند که خدا میتوانست جهانی با انسانهای معصوم اما مختار بیافریند، اما آدامز با حکمت الهی این نقد را پاسخ میدهد.
۲- قرینهگرایانه: شرِ بیوجه دلیلی احتمالی علیه خدا ارایه میدهد. پلانتینگا و سوینبرن معتقدند شر ممکن است فایدهای ناشناخته داشته باشد و اصل CORNEA نشان میدهد ندانستن دلیل، دلیلی بر بیوجه بودن نیست.
۳- وجودی: این تقریر بر تجربه رنج تمرکز دارد و نیازمند همدلی است. پلانتینگا و ملاصدرا اذعان دارند فلسفه در برابر رنج وجودی ناکافی است و الهیات مسیحی با «مراقبتهای شبانی» به تسکین رنج میپردازد.
شرور طبیعی از منظر پیامدگرایی
کتاب در قدم سوم با رویکردی نوآورانه، شرور طبیعی را از منظر پیامدگرایی بررسی میکند. نویسنده بین «تئودیسه» (توجیه عقلی وجود شر) و «دفاعیه» (اثبات سازگاری شر و خدا) تمایز قائل شده و بر دفاعیهها تمرکز میکند. او استدلال میکند که مساله شر وجدان اخلاقی را هدف قرار داده و خدا را به عملی غیراخلاقی متهم میکند. او اصل اخلاقی «موجود خیرخواه مانع شر میشود مگر با دلیل موجه» را اصلاح میکند تا برهان شر را به چالش بکشد.
پیامدگرایی که با دیوید هیوم آغاز و توسط جرمی بنتام و جان استوارت میل صورتبندی شد، عملی را درست میداند که بهترین پیامدها را برای بیشترین افراد داشته باشد. میل با «اصل بیشترین خوشبختی» بر خیر عمومی تاکید کرد. نویسنده این کتاب فایدهگرایی قاعدهنگر را از لذتگرایی متمایز کرده و بر آن تمرکز میکند. در این چارچوب، شروری که به سود بیشتر افراد منجر شوند (مانند مورد بامبی که جان پرندگان را نجات داد یا مورد سو که قوانین حمایت از کودکان را تقویت کرد) موجهاند. این دفاعیه ادعای خداناباوران مبنی بر بیوجه بودن شرور را تضعیف میکند و نشان میدهد که در پیامدگرایی، خدا مرتکب عملی غیراخلاقی نمیشود.
نکتهای که شاید بتوان در مقام نقد این بخش طرح کرد این است که نویسنده برای پاسخ به شرور بیوجه، به طراحی سناریوهای فرضی روی میآورد تا نشان دهد که این شرور میتوانند به خیری بزرگتر منجر شوند. این استدلال، هر چند به لحاظ منطقی، «ضرورت» وجود شر بیوجه را تضعیف میکند، اما ممکن است در برابر صورت «قرینهگرایانه» برهان شر، کارایی کمتری داشته باشد. منتقد میتواند بپذیرد که خیری بزرگتر ممکن است، اما استدلال کند که احتمال اینکه رنجهای شدید کاملا بیثمر و گزاف باشد، بسیار بیشتر است. دفاعیه کتاب بر «امکان منطقی» استوار است، در حالی که قدرت برهان قرینهگرایانه بر «احتمال معقول» بنا شده است.
شرور طبیعی از منظر وظیفهگرایی
نویسنده در قدم چهارم شرور را از منظر وظیفهگرایی بررسی میکند. او این مکتب را با مولفههایی مانند مقدم داشتن درستی بر خوبی، غیربهینهساز بودن، احترام به ارزشها و اشخاص، قاعدهگرایی، مطلقگرایی و عدالتگرایی تعریف میکند. او با تمرکز بر فلسفه ایمانوئل کانت، خیر را در ارادهای میداند که برای انجام تکلیف عمل میکند، نه برای دستیابی به نتایج. قانون اخلاقی یا «امر مطلق» باید کلی، استثناناپذیر و مبتنی بر عقل عملی محض باشد. کانت فضیلت را خیر اعلی (عالیترین خیر) و سعادت را خیر کامل میداند که تنها از طریق فضیلت و با واسطه خدا محقق میشود.
او اخلاق را به دین پیوند میزند، زیرا تکالیف اخلاقی به عنوان اوامر الهی معنا مییابند. در قرائت «امر/فرمان الهی» وظیفهگرایی، اخلاق به دین وابسته است. سخنور دو نوع وابستگی را بررسی میکند: وابستگی شدید؛ در دیدگاه فیلسوفانی مانند دکارت، اوون و کوین، خدا خالق خصائل و قوانین اخلاقی است. عملی درست است که خدا به آن امر کرده باشد و بدون خدا، اخلاق بیمعناست و وابستگی خفیف؛ در دیدگاه سعدیا گائون و بوبر، اخلاق میتواند مستقل باشد، اما برای شناخت قواعد خاص یا کسب یقین اخلاقی به خدا نیاز دارد.
در الهیات کاتولیسیسم، شر لازمه مفاهیمی چون رستگاری و فدیه است. بدون شر، گناه و نجات از طریق مسیح بیمعنا میشود و مسیحیت هویت خود را از دست میدهد. در اشعریگری اسلامی، خدا فعال ما یشاء است و هرچه در عالم رخ میدهد، ازجمله شرور، عین عدل است، زیرا در ملک اوست. مولوی شر را نسبی و خیر پنهان میداند و تسلیم به اراده خدا را توصیه میکند:
«خانه خود را همی سوزی بسوز
کیست آن کس کو بگوید لا یجوز»
سخنور نتیجه میگیرد که در چارچوب امر الهی، شرور نه تنها وجود خدا را نفی نمیکنند، بلکه پیشفرض مساله شر هستند. اگر خدا منبع اخلاق باشد، شرور نمیتوانند دلیلی علیه او باشند، زیرا معنای شر وابسته به اراده خداست. این تحلیل، ادعای خداناباوران را که شرور را دلیلی بر نبود خدا میدانند، به چالش میکشد.
نویسنده در این بخش بر «اخلاقِ فرمان الاهی» به عنوان یک پاسخ تکیه میکند. مطابق این دیدگاه، اگر خداوند خود واضع قانون اخلاقی باشد، افعال او ذاتا نمیتواند غیراخلاقی باشد. پرسشی که میتوان از نویسنده پرسید این است که این دفاعیه پاسخ مستقیمی به نقد کلاسیک «دوراهی ائوتوفرون»، نمیدهد. اگر امری صرفا به این دلیل بد است که خدا آن را منع کرده، پس اخلاق به امری دلبخواهی بدل میشود؛ پیامدی که برای شهود اخلاقی بسیاری پذیرفتنی نیست. کتاب این دیدگاه را به خوبی توصیف میکند، اما شاید جای آن بود که به صورتی انتقادی نیز بررسی شود.
شرور طبیعی از منظر فضیلتگرایی
کتاب در قدم پنجم به اخلاق فضیلت میپردازد که ریشه در اخلاق نیکوماخوس ارسطو دارد و توسط آنسکوم و مکاینتایر احیا شد. برخلاف پیامدگرایی و وظیفهگرایی که ارزش را در نتایج یا تکلیف میبینند، این مکتب بر شخصیت عامل تمرکز دارد. فضایل ارسطویی (حکمت، شجاعت، عفت، عدالت) بر قاعده حد وسط استوارند. فضیلت در تاریخ معانی متفاوتی داشته: برتری در نقش اجتماعی (هومر)، حرکت به سوی غایت بشری (ارسطو)، یا موفقیت دنیوی و اخروی (رالز).
در اخلاق فضیلت، خیر و شر به شخصیت عامل وابستهاند. اگر خدا خیرخواه مطلق باشد، شرور نمیتوانند او را غیراخلاقی جلوه دهند، زیرا قضاوت براساس شخصیت خدا و نه اعمال اوست. ناهمگنی خیرها نیز نشان میدهد که فقدان خیر، شر نیست. از منظر انسانی، شر چالشی عملی است که انسانها را به بروز فضایل مانند شفقت دعوت میکند. سوینبرن و مولوی بر مسوولیت انسانی تاکید دارند. سخنور با مثالی از فاینبرگ نشان میدهد که در برابر رنج، تسکین مهمتر از توضیح فلسفی است. انسانها باید با شرور مقابله کنند، نه اینکه منتظر خدا بمانند.
جمعبندی
کتاب از دغدغه رنج انسانی و حضور خدای آگاه و نزدیک آغاز میشود. پس از بررسی تعریف و اقسام شر (فصل اول) و پیشینه تاریخی و تقریرهای آن مساله را در سه مکتب اخلاقی تحلیل میکند. در پیامدگرایی، شرور موجهاند اگر خیر بیشتری به دنبال داشته باشند. در وظیفهگرایی، بهویژه امر الهی، شرور با اراده خدا سازگارند و وجودشان پیشفرض مساله است. در فضیلتگرایی، شرور نمیتوانند خدا را غیراخلاقی جلوه دهند، زیرا قضاوت بر شخصیت اوست و انسانها مسوول کاهش رنجاند. این رویکرد نو، بهجای پاسخهای الهیاتی سنتی، از فلسفه اخلاق بهره میگیرد و نشان میدهد که در هیچ مکتبی، خدا مرتکب عملی غیراخلاقی نمیشود.
سخنور با تاکید بر مسوولیت انسانی، از پوچگرایی در برابر شر پرهیز میکند و پیشنهاد میدهد که مساله وجودی شر در آینده از منظر روانشناسی دین بررسی شود. این حوزه در ایران نوپاست و نیازمند پژوهش میانرشتهای است که ریشههای رنج را در روانشناسی و الهیات کاوش کند. این پیشنهاد، افقی جدید برای فهم عمیقتر شر و تسکین رنجهای انسانی میگشاید.
«خطا بر قلم صنع؟» با نثری روان و ساختاری منسجم، مساله شر را از منظر فلسفه اخلاق بررسی کرده و با شجاعت، مسالهای کهن را با ابزاری نو میکاود. این کتاب با پیوند فلسفه، الهیات و اخلاق، نهتنها تلاشی برای اقناع عقل است، بلکه با تاکید بر مسوولیت انسانی، راهی برای تسکین رنج پیشنهاد میدهد. نوآوری سخنور در تحلیل شر از زوایای اخلاقی و پیشنهاد بررسی روانشناختی آن، این اثر را به منبعی ارزشمند برای پژوهشگران فلسفه دین و اخلاق تبدیل میکند. این کتاب به خوبی نشان میدهد که چگونه میتوان از موضع خداباوری دفاعیههایی عقلانی در برابر برهان شر اقامه کرد، اما در عین حال، به صورت ناخواسته، عمق پرسشهای فلسفی دیگری را در باب ماهیت اخلاق، شناخت انسان و معنای صفات الهی بر ما آشکار میسازد.
گرچه کتاب میتوانست به شکلی عمیقتر به نقدهای مخالفان بپردازد، اما رویکرد میانرشتهای و دعوت به تأمل وجودی، آن را اثری برجسته در الهیات فلسفی ایران میسازد. «خطا بر قلم صنع؟» نه یک نقطه پایان که یک ایستگاه تأمل جدی در این مسیر بیپایان است. خواندن این کتاب به همه علاقهمندان به پرسشهای بنیادین دین و اخلاق توصیه میشود.«خطا بر قلم صنع؟» با عنوان فرعی «خدای اخلاقی و شرور گزاف» نوشته حسین سخنور به همت نشر طه به تازگی منتشر شده و در دسترس علاقهمندان به مباحث فلسفه و فلسفه دین قرار دارد.
نویسنده کتاب «خطا بر قلم صنع؟» در بخشی از بحث خود با تمرکز بر فلسفه ایمانوئل کانت، خیر را در ارادهای میداند که برای انجام تکلیف عمل میکند نه برای دستیابی به نتایج. قانون اخلاقی یا «امر مطلق» باید کلی، استثناناپذیر و مبتنی بر عقل عملی محض باشد. کانت فضیلت را خیر اعلی (عالیترین خیر) و سعادت را خیر کامل میداند که تنها از طریق فضیلت و با واسطه خدا محقق میشود. او اخلاق را به دین پیوند میزند، زیرا تکالیف اخلاقی به عنوان اوامر الهی معنا مییابند.
در قرائت «امر/فرمان الهی» وظیفهگرایی، اخلاق به دین وابسته است. نویسنده کتاب «خطا بر قلم صنع» دو نوع وابستگی را بررسی میکند: وابستگی شدید؛ در دیدگاه فیلسوفانی مانند دکارت، اوون و کوین، خدا خالق خصائل و قوانین اخلاقی است. عملی درست است که خدا به آن امر کرده باشد و بدون خدا، اخلاق بیمعناست و وابستگی خفیف؛ در دیدگاه سعدیا گائون و بوبر، اخلاق میتواند مستقل باشد، اما برای شناخت قواعد خاص یا کسب یقین اخلاقی به خدا نیاز دارد.
در الهیات کاتولیسیسم، شر لازمه مفاهیمی چون رستگاری و فدیه است. بدون شر، گناه و نجات از طریق مسیح بیمعنا میشود و مسیحیت هویت خود را از دست میدهد. در اشعریگری اسلامی، خدا فعال ما یشاء است و هرچه در عالم رخ میدهد، ازجمله شرور، عین عدل است، زیرا در ملک اوست. مولوی شر را نسبی و خیر پنهان میداند و تسلیم به اراده خدا را توصیه میکند: «خانه خود را همی سوزی بسوز / کیست آن کس کو بگوید لا یجوز». براساس گفته نویسنده این کتاب، در چارچوب امر الهی، شرور نهتنها وجود خدا را نفی نمیکنند، بلکه پیشفرض مساله شر هستند. اگر خدا منبع اخلاق باشد، شرور نمیتوانند دلیلی علیه او باشند، زیرا معنای شر وابسته به اراده خداست. این تحلیل، ادعای خداناباوران را که شرور را دلیلی بر نبود خدا میدانند، به چالش میکشد.
کتاب «خطا بر قلم صنع؟» تلاشی بدیع برای بازخوانی مساله شر از منظر فلسفه اخلاق است. این کتاب یکی از آثار قابلتوجه و روشمند در حوزه فلسفه دین به زبان فارسی در سالهای اخیر است. ارزش اصلی کتاب نه در ارایه پاسخی نهایی به «مساله شر» -که خود نویسنده نیز به درستی از چنین ادعایی پرهیز میکند- بلکه در ابتکار روششناختی آن نهفته است: رویکردی میانرشتهای و بررسی مساله شر از منظر سه مکتب بزرگ فلسفه اخلاق (پیامدگرایی، وظیفهگرایی، فضیلتگرایی). این رویکرد، هم کتاب را از آثار مشابه متمایز میسازد و هم بحث را از بنبستهای کلامی-متافیزیکی صرف خارج کرده و به حوزه انضمامیتر و ملموستر فلسفه اخلاق میکشاند.
نویسنده، انگیزه نگارش کتاب را دغدغه وجودی رنج انسانی و رابطه آن با خدای حاضر و آگاه معرفی میکند نه خدای دوردست فیلسوفان. او مساله شر را نه تنها چالشی منطقی، بلکه پرسشی وجودی میداند که وجدان اخلاقی انسان را هدف قرار میدهد.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما