گروه اندیشه: صفحه اندیشه روزنامه اعتماد، با انتشار مقاله ای به قلم محمد حسن ابوالحسنی، با بررسی کتاب «روشنگری، انقلاب و رمانتیسم» اثر فردریک بیزر ، به بررسی ریشههای اندیشه سیاسی مدرن آلمانی در دهه ۱۷۹۰ پرداخته است. بحث محوری کتاب بیزر آن است که برخلاف تصور رایج، اندیشه آلمانی در اواخر قرن هجدهم عمیقاً سیاسی بود و ریشههای سه جریان اصلی سیاسی مدرن آلمان (لیبرالیسم، محافظهکاری و رمانتیسم) در واکنش متفکران آلمانی به انقلاب فرانسه شکل گرفت. نویسنده مطلب، در دوبخش ابتدا نقد اسطوره آلمان غیر سیاسی، و سپس سیاسی بودن فیلسوفان کلیدی می پردازد. در بخش نخست یعنی نقد اسطوره «آلمان غیر سیاسی»، ابوالحسنی دو فرض را به چالش می کشد و فرض های رایجی که اندیشه آلمانی آن دوره را، غیرسیاسی میدانستند مانند دیدگاه مادام دو استال، یا ارزش فلسفه را تنها در استدلالهای انتزاعی میدیدند مانند دیدگاه فیلسوفان تحلیلی ، رد میکند.
از نظر ابوالحسنی، بیزر نشان میدهد که بسیاری از روشنفکران آلمانی از جمله کانت، فیشته، هردر و شیلر، به طور مستقیم در سیاست فعال بودند و هدفشان اصلاح فکر عمومی و آگاه کردن مردم از حقوق مدنی بود اما به دلیل فشار حکومت اقتدارگرا، تفکر سیاسی آن ها به صورت پنهان (Cryptopolitical) پیگیری «سیاست در خفا» (Cryptopolitical) بیان میشد. ابوالحسنی در محور سیاسی بودن فیلسوفان کلیدی، به کانت اشاره می کند که برخلاف تصور رایج، کانت صرفاً دغدغه معرفتشناسی نداشت بلکه تحت تأثیر روسو، او به حقوق بشر و آزادی انسان از بندگی ناشی از استبداد میاندیشید و آن را بدتر از بندگی ناشی از طبیعت میشمرد. نویسنده سپس به شیلر اشاره می کند. او با این که نسبت به خشونتهای انقلاب فرانسه محتاط شد، اما در اثر کلیدی خود، «نامههایی در باب تعلیم و تربیت زیباشناختی بشر»، وظیفه هنرمند را تربیت اخلاقی و پالایش احساسات شهروندان برای برپایی یک جامعه عادل میدانست (پاسخ شاعر به جمهوری افلاطون). هردر ، پدر تاریخگرایی و ناسیونالیسم، با دولتهای اقتدارگرا مخالف و معتقد بود که عامل اتحاد ملت و بنیان نظام سیاسی باید فرهنگ، زبان و تاریخ مشترک باشد، نه اجبار دولت . شلگل رهبر رمانتیکها، آزادی و برابری را شرط تحقق کمال انسانی میدانست و الگوی ایدهآل خود را جمهوری اخلاقی یونان باستان میدید، جایی که «اجتماع اخلاقیات راستین» جایگزین قوانین خشک مدرن شده بود. در نهایت محافظهکاری در مخالفت با آرمانهای برابری و دموکراسی انقلاب فرانسه بالید و از نظم طبیعی جامعه و سلسلهمراتب اجتماعی دفاع کرد و هرگونه تلاش انسانی برای عقلانیسازی جامعه را محکوم به شکست دانست. این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد:
****
فردریک بیزر در ایران مفسر و مورخ فلسفی نسبتا شناخته شدهای است که چندین کتاب از او چاپ شده. تخصص وی در زمینه ایدهآلیسم و روشنگری آلمانی و فلسفه آلمان در قرن نوزدهم است. اخیرا کتابی دیگر از او به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده. «روشنگری، انقلاب و رمانتیسم (پیدایش اندیشه سیاسی مدرن آلمانی از ۱۷۹۰ تا ۱۸۰۰)» با ترجمه مسعود آذرفام و توسط نشر نی منتشر شده است. این کتاب در ۶۵۸ صفحه و سه فصل کلی به بررسی جوانب سیاسی اندیشه آلمانی در انتهای قرن هجدهم میپردازد. نویسنده این کتاب را ادامه و پیرو مطالعاتش درباره فلسفه آلمان در دهه ۱۷۸۰ به شمار آورده که در کتاب «فرجام عقل: فلسفه آلمانی از کانت تا فیشته» ارائه شده.
معمولا وقتی از سیاست آلمانی و اندیشه سیاسی در آلمان سخن به میان میآید، افراد به یاد کارل مارکس و مارکسیسم یا هیتلر و نازیسم میافتند. برخی تصور میکنند آلمان در نیمه دوم قرن نوزدهم در عالم سیاست به تکاپو افتاد و اندیشه سیاسی آلمانی نیز در همین زمان رشد کرد، اما بیزر تصویر متفاوتی به ما عرضه میکند. او معتقد است ریشه و خاستگاه گرایشهای سیاسی اصلی آلمانی را باید در دهه ۱۷۹۰ جست، یعنی در زمانی که متفکران آلمانی به انقلاب فرانسه واکنش نشان میدهند. در آن زمان نطفه سه جریان سیاسی بسته میشود: لیبرالیسم، محافظهکاری و رمانتیسم.
اسطوره آلمان غیرسیاسی
کتاب با دو فرض رایج به مقابله برخاسته: فرض اول این است که اندیشه آلمانی در قرن هجدهم و حتی در حین انقلاب فرانسه، غیرسیاسی بود. این نظر توسط مادام دو استال در کتاب درباب آلمان (۱۸۰۶) بیان شد و بعدا توسط هاینه، مارکس و انگلس مورد استقبال قرار گرفت. فرض دوم نظر رایج میان فیلسوفان تحلیلی مبنی بر این است که ارزش سنت فلسفی آلمان در استدلالهای آن نهفته است و هر مطالعه تاریخی و روایی از این فلسفه که به دنبال بازآفرینی واکنش تاریخی و جایگاه سیاسی فیلسوفان باشد، فاقد ارزش بوده یا در حد تفنن است. فیلسوفان تحلیلی تنها به زنجیره استدلالی که با خوانش چند متن منتخب قابل بازسازی باشد، اهمیت میدهند. مولف هر دو فرض را به چالش میکشد.تز اصلی بیزر این است که فلسفه آلمانی - شامل معرفتشناسی، اخلاق و زیباشناسی- ملهم از اهداف سیاسی بوده است.
مادام دو استال روشنفکران آلمانی، پایان قرن هجدهم را اینچنین توصیف کرد: «آن ها عظیمترین بیباکی اندیشه را با مطیعترین شخصیت درآمیختند.» طبق این نظر شکافی بین فکر و عمل آلمانیها وجود دارد. تفکر آلمانیها هیچ محدودیتی را تاب نیاورده و بسیار جسور بود، اما شخصیت آن ها خود را مطیع قدرت حاکم قرار داد. آلمانیها در قلمروی سیاست مطیع بودند، چون دولت اقتدارگرا راه دیگری برایشان باقی نمیگذاشت. نظر مادام دو استال گسترش و شیوع یافت و بسیاری تصور کردند روشنفکران آلمانی در انتهای قرن هجدهم از سیاست بیزارند، چراکه مجبورند در جهان سیاسیای زندگی کنند که نه میتوانند آن را تاب آورند و نه تغییرش دهند؛ پس این روشنفکران برای گریز از واقعیت خشن سیاسی به متافیزیک، الهیات و شعر روی آوردند.
در مقابل این ادعاها، بیزر به این واقعیت اشاره میکند که بسیاری از فیلسوفان و روشنفکران آلمانی در این زمان، نقش و جایگاه سیاسی داشتند و به فعالیتهای سیاسی میپرداختند؛ مثلا موزر فرماندار امیرنشین اسنابروک بود، یاکوبی عضو هیات رایزنان سلطنتی در دو دوکنشین بود، ویلند چندین سال دبیرکل جمهوری بیبراخ بود، هولدرلین احتمالا برای تاسیس حکومت انقلابی در شوابن کوشش کرد، فورستر نایبرییس حکومت انقلابی ماینتس بود، فیشته با عوامل فرانسوی در ارتباط بود و هردر در حیات مدنی ریگا و وایمار فعال بود.
هدف روشنفکران آلمانی در انتهای قرن هجدهم، آگاه کردن مردم از حقوق و تکالیف مدنی و اصول دین، سیاست و اخلاق بود، به همین جهت تفکر این روشنفکران عمیقا سیاسی بود، اما به خاطر محدودیتها و فشار حکومت وقت، سیاسی در خفا (cryptopolitical) بود. اصلاح فکر عمومی یکی از اهداف مهم روشنگری بود پس افرادی مثل فیشته، نووالیس، شلینگ، ویلند، شلگل و موزر به روزنامهنگاری روی آوردند، چون فکر میکردند از این طریق میتوان به تعلیم مردم پرداخته و شکاف بین نظر و عمل را پر کرد.
کانتِ سیاسی
امانوئل کانت اغلب یکی از غیرسیاسیترین فیلسوفان آلمان شناخته میشود، کسی که با نگارش سه کتاب بزرگ انتقادی، مبنایی برای معرفتشناسی، اخلاق و زیباشناسی پی افکند. اما بیزر نشان میدهد که این تصویر غیرسیاسی که توسط مفسران ترسیم شده، تا چه اندازه سوگیرانه و خطاست. اغلب مفسران پروژه فکری کانت را در دو راستا دانستهاند: دفاع از علم طبیعی در برابر شکاکیت هیومی و دفاع از آزادی اخلاقی در برابر تعینگرایی علم طبیعی.
این صحیح است که کانت بین سالهای ۱۷۴۶ تا ۱۷۶۴ بلندپروازی متافیزیکی دارد و دغدغهاش از جنس متافیزیک است. او در این راستا به یکسان از جزمگرایی و شکاکیت میپرهیزد. در این دوره روش متافیزیکی کانت از عقلگرایی به سوی تجربهگرایی پیش رفت. در اواخر دهه ۱۷۴۰ و دهه ۱۷۵۰ او از روش ریاضیاتی تقلید کرد؛ استدلالهای او در این زمان حالت هندسی دارند یعنی از اصول موضوعه و تعاریف کلی آغاز میشوند و قضایای خاصی از آن ها استنتاج میشود.
در دهه ۱۷۶۰، او این روش عقلانی-ریاضیاتی را به نفع یک روش تجربیتر کنار میگذارد. طبق این روش، متافیزیکدانها به جای تحلیل کلی به جزیی که در ریاضیات مرسوم است، باید به شکل جزیی به کلی پیش روند. با این حال اندیشه کانت در ۱۷۶۵ دچار یک انقلاب شد. در نوشتهای به نام «رویاهای یک روحبین» شکاکیتی کامل را نسبت به متافیزیک بروز داده و آن را امری وهمی تلقی میکند.
کانت که از سال ۱۷۶۲ به بعد از روسو متاثر شده، تاکید بر متافیزیک را به ضرر اخلاقیات میداند و اعلام میکند که اخلاق و دین برای تقویت و گسترش خود به خوشقلبی و حسن نیت نیاز دارد نه اثبات دقیق وجود خدا، مشیت و فناناپذیری. کانت تحت تاثیر روسو به حقوق انسان میاندیشد و اینکه انسان باید از بندگی آزاد باشد. او یوغ ناشی از بندگی را از یوغ ناشی از طبیعت و علم بدتر میشمارد. ما میتوانیم خود را تسلیم ضرورت سرنوشت کنیم، اما نمیتوانیم تسلیم جبر و تهدیدی شویم که انسانهای فرادست بر ما تحمیل میکنند. در واقع بندگی ناشی از استبداد از هر چیز دیگری بدتر شمرده میشود.
سیاست و تربیت نزد فردریش شیلر
نزد شیلر موضعی دوگانه و پیچیده را نسبت به پدیده انقلاب فرانسه مییابیم. به نظر میرسد نمایشنامههایی که او در دهه ۱۷۸۰ نوشت - راهزنان، دسیسه فیسکو، نیرنگ و عشق و دن کارلوس- آکنده از آمال و روشهای انقلابی است و آزادی، برابری و برادری را موعظه میکند. بیزر میگوید: «درست همانطور که فلسفه اخلاق کانت مبنای فلسفی رویدادهای فرانسه را عرضه کرد، نمایشنامههای شیلر نیز پیشبینی دراماتیک آنها بودند.»
اما وقتی انقلاب به وقوع پیوست شیلر بهطور تدریجی و فزاینده از آن فاصله گرفت و دیدگاه محتاطانه و انتقادی نسبت به آن در پی گرفت. بسیاری گمان میکنند که در دهه ۱۷۹۰ شیلر غیرسیاسی شده و به عالم هنر پناه برد. در این دهه بود که او «نامههایی درباب تعلیم و تربیت زیباشناختی بشر» را نوشت، کتابی که سهم او به سیاست نیز محسوب شده و توسط هومبولت و هگل تجلیل شد. اما واقعیت این است که وقتی شورش باستیل رخ داد، شیلر به طرز معتدل و محتاطانهای خوشحال شد و در چند سالی که به اعدام لویی شانزدهم منتهی شد، وقایع سیاسی فرانسه را با دقت دنبال میکرد.
او با مطالعه روزنامه مانیتور از رخدادهای روز فرانسه مطلع میشد و مطالعه کتاب «درباب تعلیم و تربیت عموم» نوشته میرابو او را عمیقا تحت تاثیر قرار داد. شیلر هم نسبت به مجلس ملی انقلابی مشکوک بود و هم نسبت به مردم فرانسه. او میگفت هرگز انجمنی متشکل از ۶۰۰ نفر نمیتواند تصمیم عقلانی بگیرد و همچنین در توانایی فرانسویها برای ایجاد ساختار جمهوری تردید داشت. اعدام لویی شانزدهم اغلب به عنوان نقطه پایانی بر علایق سیاسی شیلر پنداشته شده، اما برعکس در این زمان بود که او لازم دانست نگرش منسجم و نهایی خود را عرضه کند.
بیزر معتقد است نامههای زیباشناختی را «باید پاسخ شاعر به جمهوری افلاطون دانست. افلاطون هنرمندان را تبعید کرد، اما شیلر آنها را ستود.» طبق نظر شیلر، وظیفه هنرمند، تعلیم و تربیت شهروندان به گونهای است که بتوانند به صورت خیر و اخلاقی عمل کنند. به نظر شیلر شور و امیال خودجوش مردم قادر نیست یک حکومت خوب را بنا کند، چراکه این امیال بیشتر ویرانی به بار میآورند. او همچون کانت اعتقاد داشت که اصول اخلاقی باید در سیاست رعایت شوند، اما حضور هنرمندان لازم است تا امیال و احساسات انسان را شریف و پالوده گرداند. در واقع هنرمند مربی اخلاقی شهروندان برای برپایی جامعهای عادل و نیک است.
هردر و رمانتیسم
یوهان گوتفرید هردر اغلب پدر دو آموزه مهم مدرن پنداشته میشود: تاریخگرایی و ناسیونالیسم. او در دورهای بالید که دو جریان روشنگری و توفان و طغیان در آلمان رواج داشتند و هردر با بانیان هر دو جریان روابط صمیمی و دوستانه داشت یعنی امانوئل کانت و گئورگ هامان. او در کلاسهای کانت شرکت میکرد و بهطور مرتب با هامان دیدار داشت. اگرچه از اعضای حلقه رمانتیکها به شمار نمیرفت، اما نقش مهمی در پرورش اندیشه سیاسی آن ها داشت. هردر از ایدهآلهای انسانگرایانه و دموکراتیک که نزد رمانتیکها یافت میشد، حمایت کرده و از امتیازات و فساد رژیم قدیم بیزار بود.
او در مجموع آموزه لیبرالی دولت را نپذیرفت و با درک قیممآبانه و اقتداگرایانه از دولت سر خصومت داشت. هردر معتقد بود دولت و ملت لزوما پیوند و همبستگی با یکدیگر ندارند و دولتها اغلب با زور و اعمال فشار مردم را به اطاعت وامیدارند؛ به همین دلیل چشم انتظار زوال و نابودی دولتهای دیوانسالار بود. هردر معتقد بود آنچه باید یک ملت را متحد گرداند و نظام سیاسی آن را شکل دهد، فرهنگ، زبان و تاریخ آن است نه حضور یک دولت اقتدارگرا و منضبط بالای سر آن.
آنچه میان مردم تفاهم و همکاری پدید میآورد، عناصر فرهنگی مشترک است نه زور و اجبار. به همین دلیل از دولتهای پروس، اتریش و روسیه که سعی میکردند مردمی با فرهنگ و زبانهای مختلف را زیر یک پرچم بگنجانند، دل خوشی نداشت. هردر به اهمیت فرهنگهای بومی توجه میداد و معتقد بود بنیاد سیاست باید همین فرهنگ باشد. البته او همه فرهنگها را با هم برابر میدانست و قائل به برتری فرهنگ آلمانی و شووینیسم نبود. او آنقدر از شووینیسم آلمانی فاصله داشت که مدتی ترجیح داد خود را تبعه روسیه بداند و نه تبعه پادشاهی پروس.
شلگل و آزادی یونانی
فردریش شلگل را رهبر گروه رمانتیکها دانستهاند، کسی که توان و شوقش در مجله آتنئوم، مجله گروه، ملموس بود و اندیشهاش بنیاد زیباشناسی رمانتیک را گذاشت. او در میان رمانتیکها اولین کسی بود که برخی جنبههای فرهنگ مدرن مثل نابرابری جنسیتی و فیلیستینیسم را نقد کرد. در سالهای آغازین دهه ۱۷۹۰، شلگل به رصد رخدادهای فرانسه مشغول شده و اندیشهاش با سیاست و تاریخ درگیر شد. شلگل از دوره دانشجوییاش در لایپزیگ تحت تاثیر وینکلمن، شیفته یونانیان شده بود و آنها را الگوی بشریت دانسته بود.
او سادگی، خلوص و هماهنگی یونانیان را در برابر فساد، پیچیدگی و ناهماهنگی حیات مدرن قرار میداد و یونانیان را میستود. در دورهای که شلگل در درسدن ساکن بود (۱۷۹۴ تا ۱۷۹۶) تصمیم گرفت مدتی خود را وقف مطالعات کلاسیک کند؛ همان کاری را که وینکلمن برای پیکرتراشی یونانی انجام داده بود، شلگل برای شعر یونانی انجام داد و حاصل مطالعه گسترده خود را در کتاب «یونانیان و رومیان» در ۱۷۹۷ منتشر کرد. سیاسی شدن علایق او، سمت و سوی مطالعات کلاسیکش را کمی تغییر داد بدین نحو که او را متقاعد کرد که مطالعات کلاسیک باید تابع اهداف اخلاقی والاتر قرار بگیرد.
او در نامهای به برادرش توضیح داد که هنر باید در خدمت هدف والای انسانیت قرار بگیرد. با شناخت فرهنگ و هنر یونانی میتوانیم نقطه اوج کمال انسانی را کشف کنیم و از نادانی و بربریت فرهنگ مدرن بگریزیم. آزادی و برابری، به اعتقاد شلگل شرط تحقق قابلیتهای انسانی است و این شرط تنها در یک جمهوری متشکل از انسانهای آزاد میتواند وجود داشته باشد. جمهوری متشکل از انسانهای آزاد و برابر به بهترین شکل در عصر طلایی یونان باستان جلوهگر شده است.
در این جمهوری ایدهآل انسانیت محقق میشود: یعنی دستیابی به «فردیت، پرورش تمام قوای فکری، احساسی و شناختی در قالب کلی هماهنگ». شلگل ادعا کرد که فرهنگ سیاسی جمهوریهای مدرن از یک جنبه پستتر از فرهنگ سیاسی قدماست، چراکه جمهوریهای باستان میتوانستند به «اجتماع اخلاقیات راستین» ببالند یعنی اجتماعی که بر اساس یک روح مشترک و عمومی سرپاست نه تبعیت از قوانین خشک. در جمهوریهای باستان مهر و عشق اصیل میان شهروندان وجود داشته، اما در جمهوری مدرن قوانین انتزاعی و خشک جایگزین آن روابط انسانی حقیقی شدهاند.
ظهور محافظهکاری
دیدیم که لیبرالها و رمانتیکها تا چه اندازه از وقایع انقلاب فرانسه متاثر شدند و هر یک واکنش متفاوتی را به آن نشان دادند. این واکنشها بعضا تاییدآمیز، اما اغلب با تردید و شکاکیت همراه بود. در این میان، برخی بودند که وقوع انقلاب فرانسه را فاجعهآمیز دانستند. این گروه آرمانهای انقلاب در راستای برابری و دموکراسی را ناممکن و تحقق کامل یا نسبی آنها را مخالف وضع طبیعی جامعه میدانستند.
محافظهکاران معتقد بودند جامعه دارای یک نظم طبیعی است و روالی طبیعی بر امور حاکم است؛ هرگونه تلاش انسانی برای عقلانی کردن جامعه و درانداختن طرحهای جدید به شکست میانجامد. آنان مثال میزدند که اگر یک کلبه قدیمی را ویران کنیم تا قصری بلورین بسازیم در نهایت با مشتی خاک و ویرانی مواجه خواهیم بود. بعضی مفسران ادعا کردهاند که محافظهکاری در مخالفت با روشنگری رشد یافت، اما صحیحتر آن است که در مقابل دموکراسی، ایده برابری و آرمانهای انقلاب فرانسه بالید و از سلسلهمراتب اجتماعی دفاع کرد.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما