گروه اندیشه: پیام افشار دوست که مطلب اش در روزنامه اعتماد منتشر شده، گزارشی است از ششمین همایش انجمنهای علمی علوم اجتماعی ایران در دانشگاه تهران، با محوریت نقش این انجمنها به عنوان "میانجی" در مواجهه با چالشها و بحرانهای کنونی جامعه ایران. از نظر او جامعهشناسان و متخصصان سپیدموی مانند خانیکی، ربیعی، اشتریان و نبوی در این نشست، ضمن اشاره به مشکلات ساختاری خود مثل توقف مجوز اتحادیه ، وضعیت کنونی ایران را "خطیر"، دارای "بحرانهای تکثیرشونده" و گرفتار "انباشت سوءظنها و بیاعتمادیها" توصیف کردند. یادداشت افشار دوست در زیر از نظرتان می گذرد:
****
نه که هیچ گلایهای نداشته باشند. چه گلایهای تلختر از اینکه «هویت رسمی» خودشان به عنوان یک اتحادیه علمی سالهاست که متوقف بر موافقتهای نهادهای تاییدکننده مانده است. اما اصلا در این قیدوبندها نیستند؛ بدون حب و بغض. سردوگرم روزگار را چشیدن بالاخره باید جایی خودش را نشان بدهد. مویی سپید کردهاند. حتما هرکدام دو-سه تا نوه قدونیمقد دارند که آخر هفتهها از سروکولشان بالا میروند. باید آمدنشان به سالن مطهری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران را میدیدید؛ اتاقی که با نور مهتابیهای قدیمی به زور میشد آن را «روشن» دانست.
خانیکی یک دستش به عصا و دست دیگرش روی شانه دانشجویی بود که مشایعتش میکرد. آرامآرام، خسته از نبرد پیروزمندانه با سرطان، آمد و مستقیم روی سن رفت. راحت نیست زیاد نشستوبرخاست کند. ربیعی هم افتان و خیزان آمد. یکنفر دم گوشم گفت: «چقدر پیر شده!» کیومرث اشتریان کمی متفاوتتر بود. سرزنده، با کتهای باز، موهای بلندِ رنگکرده، قبراق آمد و مثل قهرمانهای کشتی روی سِن جست. باقی هم هریک به طریقی آمدند و نشستند. عجب ترکیبی بود. جامعهشناسی، سیاستگذاری، ارتباطات، علوم سیاسی و مطالعات فرهنگی. مریم رسولی، رییس انجمن روانشناسی هم اگر مسالهای برایش پیش نمیآمد، قرار بود روی سن حاضر باشد.
حسین سراجزاده، رییس اتحادیه انجمنهای علمی علوم اجتماعی شروع کرد: «در خدمت شما هستیم در ششمین دوره همایش کنکاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران با پنل وجوه اجتماعی چالشهای جامعه ایران: ظرفیت انجمنها به عنوان میانجی.» میانجی از آن کلمههاست که در چند سال اخیر حسابی بحث برانگیز بوده. فکر کنید دو گروه در تخاصمند و هریک فکر میکند در یک زورآزمایی تمام عیار حتما پیروز خواهد شد. حالا گروه سومی هی فریاد میزند که آقا نکنید! صلوات بفرستید! اینها انگار مزاحم دعوا هستند. تازه جالب اینکه در این تخاصم هر یک از طرفین مُشتی هم به صورت این میانجیگران میزند. چرا که هر طرف فکر میکند که مبادا این فلانشدهها با طرف دیگر بستهاند؛ «حالابذار یک مشتی هم به اینها بزنیم تا ببینیم چه میشود.» خلاصه که میانداری کار ساده و بیزیانی هم نیست.
قصه پرغصه سراجزاده از چند سالی دنبال مجوز اتحادیه دویدن و به جایی نرسیدن که تمام شد، رفتند سراغ سوال یک میلیون دلاری: ایرانمان در چه حال است؟ و ما چه کاری از دستمان برایش بر میآید؟ دو ساعت حرف زدند. فقط نکات مهمش را که نوشتم شد یازده صفحه. من هم برای خودم پیرمردی هستم. دیسک کمر امانم را بریده بود. کمی مینوشتم، کمی راه میرفتم، فقط مانده بود همان وسط دراز بکشم. ولی فکر میکردم باید بمانم در آن سالن تاریک و به حرف آن پیرمردها گوش بدهم. غیر از من هم بودند، چهرههای جوان اما نامآشنای علوم اجتماعی که همگی آمده بودند ببینند برگزیدگان و نمایندگانشان در انجمنهای علمی اوضاع را چطور میبینند و چه راهبردی پیشنهاد میدهند.
اشتریان شروع کرد. چهره محبوبی است در چپ و راست. از آنها که فرنگ درس خوانده و برگشته تا خودش را وقف ایران کند. نمیدانم این روزها هم از این نمونهها داریم؟ حرفهایش هم امروزی بود. تلاش میکنم جانِ کلامش را در چند جمله خلاصه کنم. میگفت قدیم اگر میخواستی در زمینهای شناخته بشوی و مردم حرفت را گوش کنند، باید میرفتی و خاک آن حرفه را میخوردی. ورزشکار، هنرمند، دانشمند و همه، چیزی میساختند که به واسطه آن شناخته شوند. امروز اما با پدیده افراد مشهور (سلبریتی) و تاثیرگذار (اینفلوئنسر) مواجهایم، که جایگاه خود را از یک هویت تخصصی و حرفهای نمیگیرند.
این تاثیرگذاری و صدایی که پیدا کردهاند، برایشان قدرت خلق کرده. این گروهِ نوپدید، خیلی هم ایدئولوژی سفت و سختی ندارد، تنها چیزی که برایش مهم است این است که بیشتر دیده شود. متاسفانه عصبانیت، خشونت و بیرحمی بیشترین میزان توجه را در میان احساسات مختلف جلب میکند و این واقعیتِ انسانی، این گروه را در دامِ دامنزدن به خشم انداخته. حالا در خلأ «سرمایه سیاسی» و غیبت آن گروههای مرجع قدیمی که به دلایل مختلف در این سالها صدایشان خاموش شده، ما ماندهایم و قدرتِ این عاشقانِ لایک و ویو. در دانشگاه استادی داشتم که میگفت در علوم اجتماعی باید چیزی بگوییم که وقتی مردم میشنوند بگویند: «آفرین، انگار من همیشه این را میدانستم». اشتریان هم چیزی را میگفت که همیشه در گوشه ذهن من بود.
حرفهای خانیکی هم از همین سنخ بودند. میگفت هر توضیحی برای «اکنونِ خطیر ایران» و کاهش همبستگی اجتماعی، حتما هر دو جنبه سیاسی و مدنی را دارد، اما اگر جامعه قدرتمندی داشته باشیم، میتواند سیاست را هم سربهراه کند. خانیکی هم معتقد بود انباشت سوءظنها و توهمها کار را قفل کرده و شکاف را زیاد، آنقدر که جسارت و شجاعتمان را برای آنکه گامی به پیشگذاریم از دست دادهایم.
عبدالامیر نبوی استاد سیاست است، اما چهرهاش به معلمهای ادبیات میخورد. خیلی ملایم و متین است. فکر میکنم در این نشست هم نماینده انجمن صلح بود. از چنین آدمی انتظار میرود چند بیتی هم شعر بخواند که خواند: «خانهام آتش گرفته....» به نظرش میآمد این آتشی که به خانهمان افتاده و در جنگ ۱۲روزه هم شعلههایش بلندتر شده، چیزی شبیه به همان آتشی است که دویست سال پیش گنجه و ایروان را سوزاند. میگفت آن زمان فکر میکردیم مشکل از توپ و تفنگ است، رفتیم و تجهیز کردیم به خیال پس گرفتن اولی، دومی را محکمتر خوردیم. اصل حرفش این بود که زمانه عوض شده، منطق جدیدی حاکم شده، فقط مساله هوش مصنوعی و پیشرفتهای تکنولوژیک دشمن نیست، باید منطق قدرت جدید را بشناسیم. دور با ربیعی به پایان رسید.
ربیعی رییس انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات است و دستیار اجتماعی رییسجمهور. حرفهایش برای من کمی نگرانکننده بود، اما خودش را قرص و محکم نشان میداد. میگفت ۱۰ سال است که متخصصین از مفاهیم بحران و ابربحران برای توضیح مسائل ایران استفاده میکنند؛ بحرانهایی که مثل ویروس تکثیر و در حوزههای مختلف پخش میشوند. یکی به نعل میزد و یکی به میخ. از دولتها هم نقد میکرد. حواسش بود که احتمالا خودش را مورد پرسش قرار دهند که بالاخره زمانی در این کشور وزیر بودهای. میگفت میدانم که علوم اجتماعی از سوی بخشهایی از ساخت قدرت دیگریسازی شده، اما بعد از همه این حرفها میخواست به هر زبان که شده بگوید احتیاج به کمک است.
همین استیصالش مرا مضطرب میکرد. دور دوم تندتر پیش رفت. عقلای علوم اجتماعی نگفتند، اما میدانستیم که اگرچه اندرخم یک کوچهاند، اما هفت شهر عشق را هم گشتهاند و چیزی در چنته دارند. فقط انگار مشکل از این کوچه باریک حلِ مساله است که همه را گرفتار کرده. خلاصه مشتهایشان را باز کردند و مشتاقان را مستفیض. درد دیسک کمرم که دیگر به پا زده بود، برای چند دقیقهای از یادم رفت. جالب اینکه اگرچه هیچ هیجانی روی سن دیده نمیشد، اما در فضا امید بود. نور در چشمان کمسوشان دیده نمیشد -شاید چون همگی عینک داشتند- اما در لابهلای جملاتشان «هنوز» را میشد یافت؛ هنوز چیزی هست برای جنگیدن، برای از پای ننشستن؛ هنوز دیر نیست.
رویشان به اهالی علم بود و به جامعه. خُب، از اهالی «علومِ اجتماعی» همین را هم باید توقع داشت. اشتریان میگفت انجمنهای علمی متولی شوند خیل عظیم تحصیلکردگان دانشگاهی را به زبان و ابزارهای «روزنامهنگاری علمی» مجهز، و به شیوهها و روشهای «روشنفکری علمی» مسلط کنیم. از نگاه او فقط به همت اهالی علم و راهبری انجمنهای علمی است که میتوان مردم و سلبریتیها را از چرخههای خودآگاه و ناخودآگاهِ ترویج خشونت نجات داد. پیرِ ارتباطات هم مثل سُوگلی سیاستگذاری، فکر میکرد «انجمنهای علمی» میتوانند میانداری کنند. خانیکی تاکید داشت که اگرچه انجمنها نیازمند دانایی و توانایی مشارکت در حل مساله هستند، اما آنچه این دو شرط و امکان مشارکت را تضمین میکند، مورد اعتماد بودن است.
حالا اما «بند بر پا نیست، بر جان و دل است، مشکل اندر مشکل اندر مشکل است.» او میگفت جامعه باید چارهجوییهای اهالی علم را حمایت کند و حاکمیت نیز دست کمک آنها را رد نکند؛ «همه باید دست به دست هم دهیم.» به نظر او الان این اعتماد نیست و شاید انجمنهای علمی بتوانند پیشقدم شوند تا این فضا شکسته شود. نبوی که نگران بود دوباره بعد از گلستان، ترکمنچای را هم امضا کنیم، میگفت ما انجمنهای علمی، باید در میانه بایستیم؛ «در میانه بایستیم تا بتوانیم به نظام سیاسی منطق جدید قدرت را نشان دهیم و به جامعه یادآوری کنیم که اگر دولت ضعیف شود وارد جنگ همه علیه همه خواهیم شد.»
نبوی صلحدوست میدانست که در میانه ایستادن مشت خوردن هم دارد، خودش تاکید کرد و گفت: «خُب! چاره چیست؟» ربیعی در فکر بود. از آن حالتها که وقتی پدر در خانه دچار میشود همه دلشوره میگیرند. به باور او وقتی دولت و بازار دچار کاستی میشوند حیات اجتماعی را خودِ مردمان یک سرزمین باید حفظ کنند. یعنی از اینجا به بعد هر گلی زدیم به سر خودمان زدیم. میگفت: «بعد از چهار دهه تجربه فکر میکنم توسعه اجتماعی بر همه انواع دیگر توسعه مقدم است.» آقای دستیار هم انجمنهای علمی را فرامیخواند تا با تشکلها، سازمانها و نهادهای مدنی ارتباط بگیرند، دانشِ خود را اصلاح کنند و به اشتراک بگذارند و توافق بسازند.
کمک به انجام «ارزیابی تاثیرات اجتماعی پروژهها» و تدوین «پیوستهای اجتماعی و فرهنگی» با مرکزیت انجمنهای علمی، پیشنهاد مشخصش بود. تاکید ربیعی بر چیزی بیشتر از انجام مطالعه روی جامعه بود؛ «باید منظم، دایم و روشمند به سراغ جامعه برویم.» به باور او تنها به این شرط است که میتوانیم در پسِ شالودهشکنیهایمان، افقگشایی کنیم. بحثها تمام شد. چقدر برای همهمان سخت شده حرف زدن. چقدر باید مِنمِن و سبکسنگین کنیم تا آنچه در ذهن داریم را به زبان بیاوریم. از ترسِ همان خشونتهایی که اشتریان میگفت و از بیمِ بیشتر شدنِ آن بیاعتمادیهایی که خانیکی اشاره داشت.
اما به قول نبوی «چاره چیست؟» باید روزنهای گشود؛ اگر حتی افقی که ربیعی میگفت در دوردست باشد. این جهاندیدگانِ سپیدموی، فقط تجاربِ دههها عمر در جامعه و دانشگاه و دیوان گذراندن، را روایت نکردند که بگویند: «ما گفتیم». آستین همت را بالا زده بودند تا در این معرکه وساطت کنند. فراخوانی آماده کرده بودند خطاب به همه طرفها که «آهای! علم در این مُلک غایب نیست. آماده است و آمده، که پادرمیانی کند و نگذارد از تاک و تاکنشان، نشانی نماند.» فراخوانِ اتحادیه انجمنهای علمی علوم اجتماعی توسط یک زن که از اول روی سن نشسته بود تا زمین خدا خالی از حجت نباشد قرائت شد.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما