به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از سرویس دین و اندیشه ایبنا، الهه شمس نوشت: کتاب «بازی اولتیماتوم – ایران؛ جامعه دوقطبی» تازهترین اثر عباس عبدی است، پژوهشگر اجتماعی و روزنامهنگار اصلاحطلبی که همواره با نگاهی دادهمحور و واقعگرایانه به بازخوانی تحولات اجتماعی و سیاسی ایران پرداخته است. این کتاب مجموعهای از مقالات تحلیلی اوست که به رغم تنوع موضوعی، در محور مفهوم «جامعه دوقطبی ایران» به هم پیوند میخورند؛ جامعهای که در آن ساختار قدرت، فرهنگ عمومی و کنش سیاسی درگیر شکافها و ناتوان از دستیابی به اجماع شدهاند.
عبدی در این اثر با استفاده از مدل نظری «بازی اولتیماتوم»، وضعیت تقسیم قدرت در ایران را به مثابه یک بازی غیرنتیجهبخش شرح میدهد تا نشان دهد چگونه دو قطب قدرت و جامعه مدنی، هر یک در تمنای سهم کامل از «کیک قدرت» به بنبست گفتوگو رسیدهاند. افزون بر تحلیلهای نظری، او با ارجاع به پیمایشهای ملیِ ارزشها و نگرشهای ایرانیان، روند قطبیشدن اجتماعی را مستند کرده و راه خروج از آن را در پذیرش استقلال نهادهای مدنی و اصلاحات تدریجی میبیند. با توجه به اهمیت این موضوع و جایگاه نویسنده (عباس عبدی) در تحلیل رفتار سیاسی و اجتماعی، با او گفت وگویی انجام دادهام که مشروح آن را در ادامه میخوانید. «بازی اولتیماتوم – ایران؛ جامعه دوقطبی» به تازگی در ۱۸۲ صفحه به قیمت ۲۸۵ هزار تومان به همت نشر وزن دنیا منتشر شده است.
****
آقای عبّدی، اجازه بدهید از عنوان کتابتان آغاز کنیم. دو تعبیر مهم و درخور تأمل در آن به چشم میخورد؛ یکی «بازی اولتیماتوم» و دیگری «ایران؛ جامعه دو قطبی». در گام نخست، بفرمایید منظورتان از «بازی اولتیماتوم» چیست؟
در بازی اولتیماتوم موقعیتی فراهم میشود که یک نفر یا گروه همزمان سهم خود و دیگری را از کیک قدرت تعیین میکند. اگر دیگری پذیرفت که مساله حل است ولی اگر دیگری این سهم را کافی ندانست در این صورت قدرت از اولی هم گرفته میشود. هنگامی که ساختار دو قطبی میشود، بازی اولتیماتوم هم صفر و یک میشود. یعنی یک سوی قطب همه چیز را برای خود میخواهد و سوی دیگر هم این را رد میکند و در نهایت دچار ستیز میشوند. هدف این است که با استفاده از الگوی بازی اولتیماتوم نشان داده شود که چگونه تقسیم منافع به صورت صفر و یک موجب زیان برای همه میشود و راهحل عبور از دو قطبی شدن و وارد شدن در همزیستی و سازش و تفاهم است.
در آثار و گفتار شما تعبیر «جامعه دو قطبی» بارها تکرار شده است. دربارهی این تعبیر کمی توضیح دهید. جامعه دو قطبی از نظر شما به چه معناست؟
در کتاب به دقت مفهوم جامعه و دو قطبی توضیح داده شده است. برای مثال تحلیل مارکس از جامعه سرمایهداری این بود که جامعه بر اثر استثمار به دو قطب فقیر و غنی، کارگر و سرمایهدار تبدیل میشود و این جامعه پایداری ندارد چون این دو قطب روبروی یکدیگر قرار میگیرند و راهی جز حذف یکی نیست و این کارگران هستند که سرمایهداران را حذف میکنند و سرمایه در مالکیت جمع و جامعه در میآید.
ولی این اتفاق رخ نداد. چرا؟ به این علت که در عمل یک طبقه بزرگتر از سرمایهدار و کارگر در این میان شکل گرفت به نام «طبقه متوسط» و این عامل پایداری نظام سرمایهداری شد. مفهوم دو قطبی از اینجا به دست میآید، بنابراین ما نیازمند آن هستیم که همیشه گروهها و طبقات میانه و متوسط را تقویت کنیم. در ایران دو عرصه دین و سیاست در حالت قطبی قرار دارند و موجب ناپایداری شدهاند.
به نظر شما، دو قطبی بودن یک جامعه پدیدهای مثبت است یا منفی؟ اگر منفی است، آیا برای آن راه علاج یا چارهای وجود دارد؟
همان طور که گفتم قطبی شدن موجب ناپایداری و بیثباتی میشود باید عوامل ایجادکننده آن را از میان برد. در شرایط عادی چنین وضعی بسیار کم رخ میدهد، مگر آنکه دولت و گروههای اجتماعی با تکیه بر قدرت و پول در روند جامعه اختلال ایجاد کنند و آن را دو قطبی نمایند. راهحل این است که نیروهای میانه در دام فرآیند دو قطبی قرار نگیرند. هر دو قطب از اشتباه میانهها ارتزاق میکنند.
بیش از سه دهه است که در کنار کنشگری سیاسی و اجتماعی، به تحلیل مسائل سیاسی و اجتماعی ایران میپردازید. اگر موافق باشید کمی به گذشته بازگردیم؛ اساساً چه شد که به تحلیل مسائل سیاسی علاقهمند شدید و نخستین تحلیلهایی که نوشتید یا ارائه دادید، چه زمانی بود؟
از ابتدا که در عرصه عمومی فعال بودم به این نتیجه رسیدم که این کنشگری را نباید تابع فهم و درک دیگران از جامعه و آینده کنم، نیاز داشتم که خودم با حداقلی از علم و دانش آشنا شوم. لذا حوزه جامعهشناسی و توسعه را برگزیدم و از اوایل دهه ۱۳۶۰ به صورت حرفهای در این دو حوزه مطالعه کردم. به علاوه از طریق پژوهشهای میدانی و اجتماعی کوشیم که دادههای مناسب را نیز تولید کنم. همه آن ها را نیز منتشر میکردم. همچنین نوشتن کتاب و یادداشت و مقاله عمومی نیز راهی بود برای بازنشر و گرفتن و بازتابهای آنچه که میفهمیدم، در نتیجه ترکیب کنشگری، پژوهش و روزنامهنگاری حوزه اصلی کارهای من بود که اغلب ذیل سه موضوع جامعهشناسی، سیاست و حقوق است.
از نگاه شما، تحلیلگری سیاسی و اجتماعی چه ضرورتها و پیشنیازهایی دارد؟
من نمیتوانم دستورالعملهای کلی و عام در این مورد ارایه کنم. ولی میتوانم بگویم که خودم چگونه این کار را انجام میدهم. بیش از هر چیز باید به حداقلی از درک نظری و عمومی از مسأله آگاه باشم. دوم اینکه اطلاعات معتبر و بدون ابهامی داشته باشم همچنین دانش خود را به روز کنیم. سوم هدف من از نوشتن باید معطوف به ایدهای ایجابی باشد. و بالاخره انصاف را در نوشتن رعایت کنم. در باره انصاف معیارم این است که همیشه خود را جای مخاطب نوشته قرار میدهم تا ببینم به عنوان یک خواننده در باره این نوشته یا نویسنده چه برداشتی میکنم؟ بدترین برداشتها را نیز در نظر میگیرم و میکوشم که بدترین برداشتها نیز همچنان مثبت باشد.
آیا تحلیلگری را مترادف با پیشبینی میدانید؟ و اگر چنین است، آیا در پیشبینیها یا تحلیلهایتان خطا یا لغزشی هم رخ داده است؟
هدف نهایی هر علمی این است که قدرت درک و فهم ما را نسبت به روندها و آینده بهبود بخشد و توان و محدودیتهای ما را نسبت به تصرف در عوامل و متغیرهای جامعه نشان دهد. بنابراین خروجی هر تحلیلی در نهایت باید معطوف به آینده و نشان دادن راه آن باشد. واقعیت این است که پیشبینیهای صد درصدی و همیشگی ممکن نیست چون عوامل و متغیرهای زیادی در شکلگیری آینده دخالت دارند که قطعاً نمیتوان همه را در نظر گرفت یا دادههای لازم وجود ندارد. ولی درباره پیشبینیهای انتخاباتی چون دسترسی به داده وجود داشته و کوتاه مدت هم بوده است تقریباً همه موارد از سال ۱۳۷۶ تا کنون را درست پیشبینی کردهام. در موضوعات دیگر قطعاً چنین حالتی نبوده است.
یکی از ویژگیهای تحلیلهای شما، زبان روشن و بیان صریح است. در این مسیر، الگو یا الگوهای شما چه کسانی بودهاند و چگونه به چنین نثر روان و سادهای دست یافتهاید؟
الگوی خاصی در یادداشتنویسی نداشتهام. اگر اولین یادداشت من در سال ۱۳۶۴ را که در کیهان چاپ کردم و درباره اختلاف رییس جمهور و مجلس درباره نخست وزیر پیشنهادی بود در دسترس باشد، خواهید دید که الگوی حاکم بر آن با یادداشتهای کنونی من تفاوت ندارد، جز این که الآن تفاوتهای آن در غنای مفاد و جزییات آن است. آن زمان نیز روزنامهنگار نبودم. معتقدم که پیچیدهنویسی، در لفافه و اضافه نوشتن، هیچ کمکی به خواننده و اثرگذاری یادداشت نمیکند. مهمترین نکته در نوشتههایم این است که اگر ۵۰۰ کلمه بنویسم، حتماً بالای ۵۰۰۰ کلمه درباره آن اطلاعات و تحلیل دارم که در ۵۰۰ کلمه آن را مینویسم، نه اینکه کل درک من از موضوع همین ۵۰۰ کلمه باشد. این مسأله خیلی مهمی است که برخی از نویسندگان بهویژه جوانان به آن توجه نمیکنند.
شما تقریباً هر هفته چندین تحلیل مینویسید یا در گفتوگوها شرکت میکنید. آیا این حجم از فعالیت را ممکن است بهنوعی آسیب یا تکرار تعبیر کرد؟
این را برخی دیگر هم میگویند. ولی خود اعتقاد ندارم. اگر روزی برسد که چند تن از خوانندگان من بگویند چرا این مطلب بیربط و کمارزش یا بیفایده و تکراری را نوشتهای، طبعاً در رفتارم تجدیدنظر خواهم کرد، ولی تأکید کنم که من هیچ گاه متنی را که عقیده ندارم یا علاقهای به نوشتن آن ندارم ننوشتهام و نمینویسم، حتی اگر دستمزد آن زیاد باشد. بنابراین تا هنگامی که با وجدانم رو راست هستم و به آن چیزی که مینویسم معتقدم و از قلبم مینویسم، هیچ ابایی ندارم که روزی چند یادداشت هم بنویسم. من چیزی را نمینویسم که کسی آن را بخواند و احساس کند از روی بیتوجهی به خواننده یا از روی بیحوصلگی نوشته شده است. مهمترین معیارم این است که حداکثر احترام را برای هر خواننده متن خود بگذارم. حداکثر مطلب را در حداقل کلمات و متن بنویسم. پس مهم نیست که هفتهای یک یادداشت بنویسم یا ۱۰ یادداشت.
بهطور همزمان در چند رسانه از جمله اعتماد و هممیهن قلم میزنید. آیا همزمانی حضور در چند رسانه برای شما چالشی ایجاد نمیکند؟
نقش من در این دو روزنامه قدری متفاوت است. در اعتماد یادداشتهای شخصی خود را مینویسم با نام و موضوعاتی که خودم انتخاب میکنم. ادبیات آن نیز تا حدی متفاوت از سرمقالههای هممیهن است. در هممیهن سرمقاله مینویسم حتماً باید مدیر مسئول ببیند و موضوعات آن نیز محدود بر مسایل روزی است که سردبیر پیشنهاد میکند و من از میان آنها یکی را انتخاب میکنم. ساختار متن و ادبیات آن نیز متناسب ویژگیهای یک سرمقاله است. بنابراین تعارضی پیش نمیآید.
به عنوان تحلیلگر، مخاطب اصلی شما کیست؟ مردماند یا سیاستگذاران و تصمیمگیران؟
سوال خیلی خوبی است. در درجه اول من برای کسی نمینویسم. آنچه را که خودم فکر میکنم برای جامعه مفید است و برای آینده بهتر لازم است مینویسم. بنابراین در درجه اول خود را مینویسم. ولی همیشه سعی میکنم که هیچ مخاطبی را از دست ندهم و لج او را در نیاورم و حس همدلی او را با متن تقویت کنم. لذا هنگامی که حتی از یک سیاست نقد میکنم، میکوشم عامل آن سیاست نیز حتی اگر ناراحت میشود، انصاف را در نوشته پیدا کند. با این حال مخاطب من همه اینهایی که گفتید هستند، این مربوط به نگاه سیاسی من است. دوست ندارم چیزی را برای مردم بنویسم که نخبگان یا سیاستگذاران یا تصمیمگیران از آن منزجر شوند و آن را فرصتطلبانه بدانند. همچنین نیز دوست ندارم چیزی را برای گروههای اخیر بنویسم ولی همدلی مردم را جلب نکند.
در خصوص همین کتاب، نحوهی گزینش مقالات و یادداشتهای انتخابشده چگونه بوده است؟
این کتاب مجموعه مقالات است و اگر به صورت یادداشت چاپ شده، حالت پاورقی داشته است. ولی ترکیب این ها نشاندهنده همان تحلیل من از جامعه است که چرا معتقدم، جامعه ما دو قطبی است و چرا معتقدم، بازی اولتیماتوم در این ساختار دو قطبی به زیان همه است.
و در پایان، از نگاه شما ضرورت انتشار تحلیلها و یادداشتهای سیاسی روز در قالب کتاب چیست؟ این آثار را برای چه گروهی از مخاطبان عرضه میکنید؟ آیا برخی از یادداشتها و مقالاتتان را شایستهی انتشار مستقل در قالب کتاب میدانید؟
یک علت آن مفهوم جدیدی است که از کنار یکدیگر بودن آن ها به دست میآید. علت دیگر ماندگاری و دسترسی مطلوبتر است. و بالاخره همین که بتوانیم بیش از پیش درباره این مسایل گفت وگو کنیم.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما