به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از سرویس دینواندیشه ایبنا، رضا دستجردی نوشت: گوتفریت ویلهلم لایبنیتس (۱۷۱۶-۱۶۴۶) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان آلمانی قرن هفدهم و هجدهم، بیشک یکی از بزرگترین متفکران تاریخ بشر است، منتها این روزها در گروههای فلسفه و نزد علاقهمندان به دانش کمتر از او یاد میشود و دانشجویان فلسفه جز در درس تاریخ فلسفه چیز زیادی از او یا دربارهاش نمیخوانند. همه دنبال چهرههای بحث برانگیز جدید یا نهایتاً نامهای آشنایی چون هگل و هایدگر و ویتگنشتاین هستند. اهالی علوم محض و فنی هم با نام او در درس ریاضیات آشنا میشوند، ریاضیدانی که همزمان با نیوتن حساب فاضله و جامعه یا همان حساب دیفرانسیل و انتگرال را ابداع کرد. لایبنیتس که «نوشتههای سیاسی» و «مونادولوژی و چند مقاله فلسفی دیگر» از وی بهفارسی ترجمه شده، همچنین سیاستمداری مصلح بود که صلح اروپا را دنبال میکرد. همانطور که اشاره شد، لایبنیتس به رغم اهمیت و بزرگی اندیشهها و آثارش در ایران چندان شناختهشده نیست و آثار کمی از او یا دربارهاش به فارسی ترجمه و تألیف شده است. یکی از این آثار کتاب «فلسفه لایبنیتس» نوشته رابرت لتا است که سالها پیش فاطمه مینایی مترجم و پژوهشگر فلسفه آن را به فارسی ترجمه کرد و نشر هرمس منتشر. بهمناسبت سالروز درگذشت این فیلسوف دانشمند، با هدف آشنایی بیشتر مخاطبان با او، با فاطمه مینایی گفتوگویی کردیم که از نظر میگذرد.
****
ضمن تشکر از شما بابت پذیرش گفتوگو، لطفاً در ابتدا و بهاختصار لایبنیتس را برای مخاطبان معرفی کنید و بفرمایید او چه کسی بود و چه کارهایی کرد؟ جایگاه لایب نیتس در تاریخ اندیشه بشر کجاست و چه اهمیتی در فلسفه و دانش دارد؟
لایبنیتس (Leibniz) برای اهل فلسفه یکی از چند فیلسوف بزرگ عصر جدید است که درست در میانه تحولات عظیم فلسفی پس از دکارت و پیش از کانت قرار داشته است. گذشته از این، لایبنیتس انسان رنسانسی یا بهتعبیر سنتی، فردی ذوفنون است. او همانطور که اشاره کردید، در حوزههای مختلفی از دانش کار کرده و اثرگذار بوده است.
معمولاً در منابع تاریخ، در دو شاخه از دانش، یعنی تاریخ فلسفه و تاریخ ریاضیات نام او را میبینیم. در سده بیستم و بیستویکم هم فیلسوفان متعددی از برتراند راسل انگلیسی تا ژیل دلوز و میشل سِر فرانسوی به جنبههای گوناگون اندیشه او توجه کردهاند.
لایبنیتس در دل ماجراهای علمی و فکری روزگار خودش زندگی کرده و برای همین فلسفهاش بهجز رسالهها و یادداشتهایش در نامهنگاریهای فراوان با فیلسوفان و دانشمندان شاخههای گوناگون پراکنده است. از بین آن نامهها، مجموعه مکاتبات او با سمیول کلارک، الهیدان و دانشمند نیوتنی، درباره مسائل گوناگون فیزیک، از جمله ماهیت زمان و مکان شهرت دارد.
در فلسفه، لایبنیتس دیدگاههای اثرگذاری در حوزههای فراوانی داشته که از مهمترینهایش الهیات، مابعدالطبیعه، اخلاق، منطق و شناختشناسی است. در ریاضیات، علاوه بر حساب دیفرانسیل و انتگرال، در حوزههایی مثل آمار و حساب ارقام دودویی (Binary Arithmetic) که امرزه آن را با علوم مرتبط با رایانه میشناسیم اثر داشتهاست.
یک وجه تأملبرانگیز در این فعالیتهای فکری این است که بین دغدغههای لایبنیتس در ریاضیات و فلسفه، مناسبت و پیوند وجود دارد؛ مثلاً مسأله پیوستگی و گسستگی و مفهوم نامتناهی یکی از مقاطع مشترک مابعدالطبیعه و ریاضیات اوست.
علاوه بر اینها، او در زمینههای علمی متنوعی از جمله زمینشناسی، تاریخ طبیعی، تاریخ اروپا و حقوق فعالیت کرده است. رنه ولک در شکلگیری نقد ادبی و زیباییشناسی آلمانی هم رد و نشانی از ارتباط و گفتوگوی نظریهپردازان آلمانی با فلسفه لایبنیتس میبیند که از طریق بیان عامهفهمتر کریستیان ولف بر دانشگاههای آلمان حاکم بود.

یکی از اصطلاحات مشهوری که از لایبنیتس به جای مانده، «موناد» است. صرفاً برای آشنایی مخاطبان بفرمایید «موناد» چیست که لایبنیتس کتابی نیز با عنوان «مونادشناسی» نوشته است؟
فلسفه لایبنیتس را تا حد زیادی میشود در مقایسه با سنت اندیشه دکارتی فهمید. دکارت عالم هستی یا به تعبیر فنی «جواهر» را به جوهر مادی ممتد و جوهر روحانی اندیشنده تقسیم کرد. ماده فکر نمیکند، فکر هم ممتد نیست. برای همین یکی از مسألههای دکارت یافتن نقطه اتصال روح و جسم بود.
لایبنیتس از یک سو این اتصال را کاملاً از میان برداشت و گفت ذهن و بدن دو قلمرو جداگانهاند؛ اگر به نظر میرسد علیتی بین اینها هست، حاصل هماهنگی پیشینبنیادی است که آفریدگار از آغاز پدید آورده است. از سوی دیگر، آن جدایی را کاملاً از میان برداشت، چون گفت بدن و اساساً هر جسمی نهایتاً از «موناد» تشکیل شده است.
آنچه جسم مادی به نظر میرسد خودش بهخلاف تصور سنتی (مثلاً ارسطویی) جوهر نیست. بلکه انبوههای است از «موناد» ها یا جواهر فرد. موناد به زبان ساده معادل روحانی اتم یا جزء لایتجزاست، خُردترین واحد هستی، چیزی که خودش از اجزای دیگری ترکیب نیافته است. به این ترتیب، مؤلفه بسیطِ هستی امری روحانی میشود نه مادی. جهان به این صورت هم وحدت دارد و هم کثرت، چون تکثرش در آحادی است که به هم پیوستهاند.
مهمتر از آن، این نظریه به لایبنیتس این امکان را میدهد که آن پیوستگی پایانناپذیری را که در هستی میبیند نگه دارد، چون اتم او اتم مادی نیست. ویژگی بارز موناد این است که ادراک دارد. بنابراین جهانی که لایبنیتس ترسیم میکند مجموعهای از واحدهای مُدرِک و ذیشعور است.
البته آگاهی و ادراک همیشه بهصورت کاملاً واضح و متمایز (بهتعبیر دکارت) نیست و از مرتبههای بسیار ضعیف ادراک آشفته تا ادراک روشن را در بر میگیرد. خوب است به این نکته اشاره کنم که تأکید بر ادراکهای ناآگاهانه یکی از اندیشههای لایبنیتس است که در تاریخ روانشناسی و روانکاوی تأثیرگذار بودهاست.

فکر میکنید چرا امروز کمتر علاقهمندان به فلسفه در ایران به سراغ کار بر اندیشهها و آثار لایبنیتس میروند؟
احتمالاً بارزترین عامل آن این است که بخشهایی از اندیشه لایبنیتس قرون وسطایی به نظر میرسد، مثل مفهوم صور جوهری، یا نگه داشتن علت غایی (بهخلاف دکارت که با تبیین «مکانیستی» اش از سازوکار هستی و کنار گذاشتن علت غایی، جهانبینی مدرن را کلید زد). در بخشهایی از فلسفه لایبنیتس، تعابیر و مسألهها به الهیات و مابعدالطبیعه قرون وسطایی شبیهتر است.
شاید به سبب همین نزدیکی باشد که اهل فلسفه سنتی در ایران از او استقبال کردهاند. تا جایی که میدانم تاریخچه آشنایی ما با لایبنیتس نسبتاً طولانی است. یکی از اولین مواردی که به اسم و اندیشه او اشاره شده به سال ۱۳۰۷ قمری برمیگردد، نزدیک به دو سده پیش، وقتی عمادالدوله در پرسشهایی که برای آقاعلی مدرس زنوزی و علیاکبر مدرس یزدی، دو مدرس سنتی فلسفه میفرستد از لایبنیتس و «بهترین اقسام ممکنةالایجاد» یاد میکند.
ابوالحسن شعرانی (متوفی ۱۳۵۲ ش) هم در حد دانش زمانه و محیط خود به جنبههایی از الهیات و فلسفه لایبنیتس توجه کردهاست. یک مشکل دیگر در پرداختن به فلسفه لایبنیتس ممکن است شیوه تدریس آن باشد. همانطور که مثلاً در مدارس، سالها زبانهای خارجی میخوانیم، ولی مهارت گفتوگو به آن زبان را کسب نمیکنیم، فلسفهها هم در دانشگاه معمولاً طوری تدریس میشود که کمتر امکان گفتوگو با متن و زندهکردن فیلسوف پیدا میشود. این هم که لایبنیتس زندگی آرمانی و شخصیتی دوستداشتنی مثل اسپینوزا (که اتفاقاً با او دیدار و مراودات فکری داشته) ندارد به هر حال در جذب اشخاص اثر میگذارد.
ولی مهمتر از این مواردی که برشمردم، یک ویژگی در فکر لایبنیتس است. لایبنیتس فیلسوف نظامساز است، مثل فیلسوفان بزرگ قدیم جامع هم هست و در حیطههای متنوعی از منطق و مابعدالطبیعه تا اخلاق و الهیات قلم زدهاست؛ منتهی در مقایسه با اندیشههای انقلابی و نقاط عطف بعدی، فلسفه او چیزی نیست که بیشتر افراد وقتی میخوانند بگویند که در فکرشان انقلابی شده است، انقلاب از آن نوع که در پرسشهای شناختشناسانه کانت، کشف تاریخمندی در هگل، درک چشمانداز در نیچه، توجه به ناخودآگاه در فروید یا تأکید بر نقش ساختارهای تولید در فکر در نگاه کارل مارکس میبینیم.
با کانت، نوع تلقی ما از مابعدالطبیعه تغییر کردهاست و در این سیاق، نظام مابعدالطبیعه لایبنیتس قدمایی و بهاصطلاح کانت جزمی بهنظر میرسد و فلسفهاش از این جهت از نقادی کانتی که دگرگونی اساسی در فهم ما پدید آورده دور است. از این لحاظ طبیعی است که فلسفهای محافظهکارانهتر کمتر جوینده داشته باشد. البته از روی تجربه شخصی خودم با پایاننامهها و رسالههایی که گهگاه میبینم، لایبنیتس به نظرم آن قدرها هم حاشیهای نیست. بهخصوص در مراکزی مثل دانشگاه تهران که ظاهراً همچنان علاقه به نظامهای مابعدالطبیعه و الهیات به سبک سنتی در آنها رایج است.

خود شما بهعنوان یک پژوهشگر فلسفه چرا به لایبنیتس علاقهمند هستید؟
من در حدود هجدهسالگی با فلسفه لایبنیتس مواجه شدم. آشناییام با این فیلسوف طبق برنامه درسی دانشگاه و بنابراین پیش از این بود که کانت و فیلسوفان مهم بعدی را بخوانم. در آن زمان، چیزی که در فلسفه لایبنیتس جذبم کرد، کشف ضرورت منطقی بود.
شگفتزده مجذوب اصل جهت کافی شدم. اینکه آنچه صرف تصادف به نظر میرسد مطلقاً ضروری بوده که اتفاق بیافتد. این فکر که موناد تاریخش را در خودش دارد و هر قضیهای درباره هر موجودی تحلیلی است. مسألهای که یک سرش به مشکل جبر و اختیار میخورد و سر دیگرش به مسأله استقرا و قیاس و امکان شناخت کامل. طبیعتاً بعدتر با اندیشههای دیگری آشنا شدم که برجستگی آن فکر را برایم کم و کمتر کرد و متوجه اشکالاتش شدم.با این حال، بهنظرم برای درک ژرفای تصادفیبودن، مواجهه با چنان تقریر مطلقی از وجه مقابل آن میتواند مفید باشد.
بهعلاوه، هنوز هم جنبههای بسیاری از فلسفه لایبنیتس، گیراییاش را برایم حفظ کرده است، از جمله تأملات او در حوزه شناختشناسی و فلسفه ذهن، مباحثاتش با جان لاک درباره اینکه شناخت از کجا میآید و آیا تصورات از تجربه برمیخیزند یا پیش از تجربه بهنوعی در ما هستند، مسألههایی مثل پیوستگی و نامتناهی که بین فلسفه، ریاضیات، فیزیک و کیهانشناسی مشترک است، و پرسشهایی مثل امکان زبان عام اندیشه. برای ارتباط برقرار کردن با این اندیشههای درخشان لازم است پوشش و رویه «مدرسی» زبان لایبنیتس را کنار بزنیم تا ببینیم چقدر از مسألههایی که او طرح کرده کاملاً زنده و ماندگار است ولو تقریر یا پاسخ او قدیمی باشد.

رابرت لتا که شما کتابش درباره لایبنیتس را ترجمه کردهاید، کیست و چرا از میان آثار متعددی که درباره لایبنیتس نوشته شده، این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردید؟
رابرت لتا (۱۸۶۵ تا ۱۹۳۲) مدرس فلسفه اهل اسکاتلند بودهاست. به نظامهای فلسفی علاقه داشته و در میان موضوعاتی که در آن روزگار اهل فلسفه تدریس میکردند، بیشتر روی منطق، مابعدالطبیعه و روانشناسی متمرکز بودهاست. این علایق در نوشته او درباره نظام فکری لایبنیتس بازتاب یافتهاست.
کتاب «فلسفۀ لایبنیتس» لتا که انتشارات هرمس چاپ کردهاست برگردان مقدمه اوست به ترجمهاش از رساله «مونادشناسی» و چند نوشته فلسفی دیگر لایبنیتس که سال ۱۸۹۸ منتشر شدهاست. این ترجمه پیشتر ترجمه معیار بود و مقدمه لتا هم از اولین آثار در شرح فلسفه لایبنیتس به زبان انگلیسی. زمانی که این ترجمه را شروع کردم، حدود سال ۱۳۷۹، متون کمی درباره این موضوع به فارسی داشتیم.
آثار مهم و قابلاعتنا اولاً «سیر حکمت در اروپا» ی روانشاد محمدعلی فروغی بود و ثانیاً سه ترجمه از «مونادولوژی» یا «مونادشناسی» بهترتیب از استاد یحیی مهدوی، دکتر عبدالکریم رشیدیان و فریبرز مجیدی. الان خوشبختانه هم برگردان متنهای فراوانی از خود لایبنیتس منتشر شدهاست و هم کتابهای متنوعی در شرح اندیشه او. ترجمه کتاب لتا با شرح روشن و کلنگرانه و نگاه همدلانهاش به لایبنیتس در زمان خودش برای علاقمندان فارسیزبان متن مفیدی بود و به سبب همین ویژگیها به نظرم چه بسا همچنان قابلاستفاده باشد.
لایبنیتس چنان که در مقدمه اشاره شد، هم فیلسوف بود هم دانشمند و هم عالم علوم محض و هم سیاستمدار. آیا میان این وجوه متنوع میتوان ارتباطی دید؟
بخشی از فعالیتهای لایبنیتس در زمینه سیاست بودهاست. او از جمله، بهجز فعالیتهای عملی دیپلماتیک، کتاب مفصلی درباره پیمانهای بینالملل در سده دهم میلای نوشته بودهاست. شما بهدرستی به کوشش او برای صلح در اروپا اشاره کردید. البته طرح او متضمن گردآوردن نیروهای مسیحی برای حمله به مصر و حکومت عثمانی بودهاست؛ یعنی نقشهای عملگرایانه برای اتحاد کلیساهای کاتولیک و پروتستان، نه طرحی آرمانگرایانه برای صلح جهانی که شاید از فیلسوف انتظار برود. درباره ارتباط این وجوه متنوع، بهجز استثناییبودن توانایی و قابلیت ذهنی لایبنیتس که بسیاری از جمله دنی دیدرو، فیلسوف فرانسوی دوره روشنگری، آن را چشمگیر شمردهاند، بد نیست به دو نکته اشاره کنم.
یکی اینکه به یاد داشته باشیم جدا شدن فلسفه از علوم، پدیدهای متأخر است و با تخصصیشدن و تقسیم کار روزافزون رشتههای دانشگاهی پدید آمدهاست. لایبنیتس در روزگاری میزیسته که امکان کار و داشتن دستاورد در شاخههای گوناگون دانش را به او میدادهاست. نکته دیگر که دوست دارم به آن توجه بدهم تناسب میان دیدگاههای لایبنیتس در فلسفه، مابعدالطبیعه و منطق با مواضع سیاسی اوست.
مثلاً میشود دید که چطور دیدگاه لایبنیتس درباره وجود حقیقت در مواضع مختلف در مفهوم موناد منعکس شدهاست. جهان بشر از منظرهای بیشماری تشکیل شدهاست که هر یک بخشی از حقیقت را میتواند ببیند. روحیه آشتیجویانه او در عمل، متأسفانه محدود به مسیحیت و سیاستورزی در اروپاست، ولی در فلسفه گستره بیشتری را دربرمیگیرد و در کوشش برای رفع اختلافات در مابعدالطبیعه متجلی شدهاست.

در معرفیهای کوتاهی که از لایبنیتس صورت میگیرد، گفته میشود که او بیش از اندازه خوشبین بوده و از تئودیسه یا عدل الهی سخن میگفته، درحالیکه کسانی چون ولتر بعداً او را نقد کردند و حتی به او تاختند و او را بیش از حد خوشبین (اگر نگوییم سادهلوح) تلقی کردند. شما حق را به کدام طرف میدهید؟ آیا اینجا مغالطه پهلوانپنبه صورت نگرفته و آیا ولتر در حق لایبنیتس بی انصافی نکرده است؟
بله، لایبنیتس در چند نوشته به مسأله عدل و شرور در جهان پرداختهاست، از جمله در اثر مشهورش «تئودیسه» (بهمعنای عدل الهی). در پیوند با مفهوم عدل الهی، لایبنیتس با این دعوی که جهان فعلی بهترین جهان ممکن است بحثانگیز شدهاست.
نهتنها ولتر، بلکه هرکس دیگری هم نگاهی به دوروبرش بیاندازد میتواند ببیند که یا این جهان «بهترین جهان ممکن» نیست یا اگر بهترینش این است بهتر است دیگر ادامه ندهیم! از منظر فلسفه لایبنیتس قضیه فرق میکند. نکته کلیدی این بحث برداشت او از «اصل جهت کافی» است.
اینکه هر چیزی که موجود شده تا ضرورت نیافته موجود نشده است. این اصل در کنار اصل منطقی «امتناع تناقض» و برداشت او از «همامکانی» (اصطلاح خاص او برای بیان اینکه هر امر ممکنی علاوه بر ممکنبودن آیا با کلیت جهان مطابقت دارد یا نه) یک منظومه فکری میسازد که در آن نقطه شروع منطق است نه اخلاق یا هیچ منظر دیگری در فلسفه.
در این بحث بهنحو بارزی میشود دید که مابعدالطبیعه و منطق لایبنیتس با هم آمیخته است. از لحاظ اتکا به منطق در مابعدالطبیعه میشود او را با ابنسینا مقایسه کرد. لایبنیتس باور دارد که با بالا و پایین کردن مفاهیم در ذهن از طریق منطق، میشود وجه معقول امور را دریافت. در مورد هر دو فیلسوف، از منظر انسان فانی با تعبیر رندانه و ظریف حافظ میشود گفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.
در پایان بفرمایید به نظر شما امروز کدام جنبهها از اندیشهها و آثار لایبنیتس بهتر است مورد بازخوانی و توجه قرار گیرد؟ فکر میکنید کدام وجوه از اندیشهها و آثار لایب نیتس به کار امروز اهل فلسفه و دانش میآید؟
بحثها و بصیرتهای لایبنیتس در فلسفه ذهن، یکی از جنبههای زنده فکر اوست. بههرحال، بخش عمدهای از اندیشههای لایبنیتس، تأملات او درباره ذهن و شناخت بوده است. جای لایبنیتس در دستهبندی جاافتاده فیلسوفان عصر جدید در کنار عقلگراهاست، کسانی مثل دکارت و اسپینوزا.
اینها فیلسوفانی بودند که بهرغم همه تفاوتهایشان در اینکه تصورات ما کاملاً برخاسته از تجربه نیست با هم اشتراک داشتند، یعنی نظرشان در تقابل با فیلسوفان تجربهگرایی مانند جان لاک و دیوید هیوم است. لایبنیتس کتاب «جستارهای نو درباره فهم انسان» را در پاسخ به رساله «جستاری درباره فهم انسان» جان لاک منتشر کرد.
از مباحثات این دو، این عبارت لاک مشهور است که «تصوری در عقل (یا ذهن) نیست که از حواس نیامده باشد»، یعنی منشأ همه دانش و شناختهای ما آن چیزهایی است که از راه حواس پنجگانه بهدست میآوریم. بنابراین، ذهن نوزاد مثل لوح نانوشتهای است که بهمرور زمان رویش نقشهایی میافتد. لایبنیتس این جمله لاک را با اضافه کردن چند کلمه طبق موضع خودش تصحیح میکند: «چیزی در عقل نیست که از حواس نیامده باشد، مگر خود عقل».
Nihil est in intellectu, quod non fuerit in sensu, excipe: nisi ipse intellectus
این اختلافنظر ادامه پرسش بزرگ افلاطون درباره شناخت است و _همراه پرسشگریهای هوشمندانه هیوم_ زمینهساز مستقیم فلسفه کانت که گفتمانی را ساخته که بهرغم کوششهای فراوان برای فرارفتن از آن، بهخصوص در سده بیستم، ما همچنان در آن به سر میبریم. فقط یک جنبه از این مسأله کلان را میشود در نظریه چامسکی درباره زبانآموزی کودک دید.
برای دیدن جنبههای امروزی اندیشه لایبنیتس کافی است به نقش او در پیشاتاریخ چند حوزه علمی توجه کنیم. به جز منطق و ریاضیات که پیشتر اشاره شد، لایبنیتس در چندین شاخه از دانش که از قضا امروز بسیار هم به هم مرتبط شدهاند از پیشگامان آن شاخهها محسوب میشود: علوم شناختی، سیبرنتیک و بعدتر نظریه سیستمها، و بالاخره هوش مصنوعی. فقط برای نمونهای از سهم لایبنیتس در مباحث اخیر، میشود به استدلال «اتاق چینی» جان سرل در رد آگاهبودن هوش مصنوعی اشاره کرد.
یکی از پیشگامان طرح این استدلال در فلسفه، لایبنیتس است که در قطعهای در کتاب «مونادشناسی» بیان میکند ادراک را نمیتوان تبیین مکانیکی کرد. او برای این منظور تمثیل آسیاب را به کار میبرد و میگوید حتی اگر ماشینی دارای ادراک داشتیم که میتوانستیم وارد آن بشویم انگار که وارد آسیابی شدهایم، فقط حرکت قطعات را میدیدیم نه خود ادراک را.
امیدوارم همین اسمها و اشارههای مختصر، جنبه همیشهتازه فکر لایبنیتس را تا حدودی معلوم کند.
۲۱۶۲۱۶







نظر شما