چارلی چاپلین: چرچیل به من گفت به درد عضویت در حزب کارگر می‌خوری

به دیدار گاندی نائل شدم. من پیوسته گاندی را به خاطر استحکام رای و صیانت سیاسی‌اش محترم می‌داشتم. ولی به گمان من سفر او به لندن اشتباه بود زیرا روحانیت افسانه‌ای او در محیط لندن بخار نشده و نفوذ معنوی‌اش تحت‌الشعاع آن شهر قرار نمی‌گرفت.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در اوایل دهه چهل خورشیدی چارلی چاپلین نابغه بی‌همتای عالم سینمای جهان، سال‌ها بود که از غوغای حیات گریخته و در قلب کوهسار آلپ (در سوئیس) زندگی آرامی را می‌گذراند. چارلی از نیمه دهه سی خورشیدی پیش‌نگارش شرح‌حال خود را به تشویق «گراهام گرین» نویسنده معروف انگلیسی آغاز کرده بود. روزنامه کیهان در اواخر تابستان و پاییز ۱۳۴۳ بخشی از این خودزندگی‌نامه‌نوشت را طی چند شماره منتشر کرد. در ادامه بخش چهل‌وششم آن را به نقل از روزنامه یادشده به تاریخ بیست‌ویکم آبان ۱۳۴۳ (ترجمه حسام‌الدین امامی) می‌خوانید:

ده سال از سفر قبلی من به لندن می‌گذشت و نمی‌دانستم استقبال مردم از من به چه طرز خواهد بود ولی من می‌خواستم برای اولین بار فیلم «چراغ‌های شهر» (روشنایی‌های شهر) را در لندن افتتاح کنم و طبعا تمام مردم از ورود من باخبر می‌شدند.

به اتفاق دوستم «رالف» در هتل «کارلتون» وارد شدم. وقتی که از دریچه اتاقم به بیرون نگریستم گروهی از مردم را دیدم که تابلوهایی در دست‌شان بود و روی آن نوشته بود: «چارلی عزیز ماست!»

این سفر هم مثل اولین سفرم پرهیجان و روح‌نواز بود و از آن‌جایی که توانستم افراد سرشناس و دوست‌داشتنی بیشتری را ملاقات نمایم از سفر قبلی بهتر هم بود.

سر «فیلیپ ساسون» منشی خاصل «لوید جورج» مکرر مرا به ضیافت دعوت می‌کرد. من‌جمله ناهاری را به دعوت او در مجلس عوام انگلیس صرف کردم. «لیدی آستور» هم روزی به افتخار من ضیافتی داد که وقتی وارد شدم با رجالی نظیر لوید جورج، برنارد شاو و غیره به طور خیلی خصوصی روبه‌رو گشتم. تا سه هفته بعد کارم شرکت در ضیافت‌ها و مجالسی بود که به افتخار من تشکیل می‌شد.

یکی از این ضیافت‌ها از طرف «رامسی مک‌دونالد» نخست‌وزیر و دیگری از طرف «چرچیل» بود در کنار چرچیل ایستاده بودم و تا مدتی وقت خود را به تعارفات معمولی گذراندیم. بعد از او پرسیدم: «آن‌چه من نمی‌فهمم این است که روی کار آمدن یک حکومت سوسیالیستی وضع شاه و ملکه را تغییر نمی‌دهد؟»

چرچیل بلافاصله گفت:

- البته که نمی‌دهد!

- من خیال می‌کردم که سوسیالیست‌ها مخالف سلطنت هستند؟

چرچیل خندید و گفت:

- اگر شما در انگلستان بودید به خاطر این حرف سرتان را می‌بریدیم.

در این موقع چرچیل عضو مجلس عوام انگلیس بود.

در آن ضیافت گروهی از معاریف من‌جمله نمایندگان پارلمان حضور داشتند. من به آن‌ها گفتم که خیال دیدن «گاندی» را دارم (گاندی آن موقع در لندن بود) یکی از رجال گفت:

- گاندی چه اعتصاب غذا کند و چه نکند باید او را در زندان نگهداشت. در غیر این صورت هندوستان از از دست ما خواهد رفت.

- اگر زندان کردن او مشکل شما را حل کند که خیلی کار آسانی است. اما اگر شما یک گاندی را به زندان بیفکنید گاندی‌های دیگری سربلند خواهند کرد. او مظهری از تمایلات مردم هند است و تا به هدف‌های خود نرسند گاندی‌های بی‌شماری به وجود خواهند آورد. چرچیل در حالی که تبسمی بر لب داشت رو به من کرد و گفت:

- تو به درد عضویت حزب کارگر می‌خوری!

هنر چرچیل در بردباری و احترامی است که برای عقاید دیگران قائل است.

چارلی چاپلین: چرچیل به من گفت به درد عضویت در حزب کارگر می‌خوری

اندکی پس از این جلسه به دیدار گاندی نائل شدم. من پیوسته گاندی را به خاطر استحکام رای و صیانت سیاسی‌اش محترم می‌داشتم. ولی به گمان من سفر او به لندن اشتباه بود زیرا روحانیت افسانه‌ای او در محیط لندن بخار نشده و نفوذ معنوی‌اش تحت‌الشعاع آن شهر قرار نمی‌گرفت.

در یکی از محلات دورافتاده در اتاق محقری به دیدار گاندی نائل گردیدم. به دو گفتم که من با شما و مردم هند همدردم ولی درباره نظریات شما راجع به صنایع ماشینی آن‌طور که باید چیزی نمی‌فهمم. در حالی که ماشین وسیله‌ای برای خلاصی انشان از اسارت و زحمت است. گاندی با تبسم جواب داد:

- به نظر من تا هند خود را از قید استعمار خلاص نکند نباید در این باره بیندیشد. صنعتی شدن کشور در گذشته موجب آن شد که هند به انگلیس متکی باشد و تنها راه نجات از سلطه انگلیس این است که خود را از زیر سلطه «ماشینی» و مصنوعات ماشینی به در آوریم.

شبی که نمایش فیلم «چراغ‌های شهر» (روشنایی‌های شهر) را افتتاح کردم، صندلی من در کنار صندلی «برنارد شاو» بود. چرچیل هم برای تماشا آمده بود و در ضیافت مجلس شامی که بعد از آن تربیت داده بودم شرکت نمود و سخنرانی مختصری در ستایش و معرفی بیشتر من ایراد کرد.

پس از پایان ضیافت «مالکولم مک‌دونالد» پسر نخست‌وزیر انگلیس از من و «ردلف» دعوت کرد که به دیدار پدرش در کاخ نخست‌وزیری برویم به «مک دونالدم» گفتم که از سفر اول تاکنون تفاوت بسیاری در اجتماع انگلیس می‌بینم و فقر و فاقه کمتر به چشم می‌خورد و سپس سوال کردم که آیا حزب کارگر می‌تواند تغییرات عمده‌ای در قانون اساسی مملکت پیش آورد؟

- بله! باید این کار را بکند ولی این هم از غرایب سیاست انگلستان است، زیرا از همان لحظه‌ای که آدم قدرت به دست می‌آورد فلج می‌شود!

و برای مثال گفت که:

- اولین روزی که به نخست‌وزیری رسیدم به کاخ «بوکینگهام» رفتم. امپراطور از من پرسید که «خوب! حکومت سوسیالیستی تو چه خیالی درباره من دارد؟» من هم خندیده و گفتم: «هیچ! جز این‌که در راه منافع کشور و خدمت به اعلیحضرت کوشا باشد.»

۲۵۹

کد مطلب 2143963

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 1
  • فاطمه IR ۱۲:۱۰ - ۱۴۰۴/۰۸/۲۷
    2 0
    ممنون که زندگی نامه چالی را می گذارید
  • داش حمید IR ۰۹:۲۰ - ۱۴۰۴/۰۸/۲۹
    0 0
    یادمه بچه بودیم توگذشته‌های دور و برادر فقیدم که دبستان بود و کمی بلد بود بخونه از روزنامه خوند چارلی چاپلین مرد (mard) و بعدش اصلاح کرد و با ناراحتی گفت چارلی چاپلین مرد (mord)