روایت علی میرسپاسی در نقد جسورانه جواد طباطبایی و صادق زیباکلام / بازخوانی طرحی نو برای آبادانی ایران /  بزرگترین خطر نه تحریم که فقر "تخیل" است

 پیامِ نهاییِ میرسپاسی در گوشِ نسلِ خسته اما جستجوگرِ امروز چنین طنین‌انداز می‌شود: تاریخِ ما، تاریخِ شکست‌های پیاپی نیست؛ این روایتی است که زوال‌اندیشان برای ما ساخته‌اند. تاریخِ ما، تاریخِ تلاش‌های شرافتمندانه‌ای چون دارالفنون و مشروطه است. امروز، وظیفه‌ ما تکرارِ ناله‌ «چرا عقب ماندیم» نیست. وظیفه‌ ما پاسخ به این پرسش است: «چگونه خانه‌مان را دوباره قابلِ سکونت کنیم؟». پاسخ در بازگشت به عقلانیتِ طالب‌اف، جسارتِ غزالی و افقِ گشوده‌ مشروطه است. پاسخ، در مفهومِ «آبادانی» نهفته است: ساختن، حتی در میانه‌ ویرانی.

گروه اندیشه: سایت دین آنلاین در لیدی که برای مطلب محمدهادی زاهد غروی نوشته بر سخن میرسپاسی برای درانداختن طرحی نو در زمستان فکر ایرانی تاکید می کند: «زمستان فکر ایرانی»، زمانی که گفتمان‌های زوال و انحطاط، ذهنیت جمعی را به سکوت و تسلیم محکوم کرده‌اند، کتاب علی میرسپاسی با عنوان «چگونه به آبادانی ایران فکر کنیم؟» چونان نقشه‌ای راهبردی و افقی روشن ظاهر می‌شود. این اثر جسورانه، با نقد ریشه‌ای دو پارادایم مسلط؛ «ناسیونالیسم باستان‌گرا»ی سیدجواد طباطبایی و «توسعه‌گرایی تکنوکراتیک» صادق زیباکلام، استدلال می‌کند که خود پرسش همیشگی «چرا عقب ماندیم؟» بخشی از مشکل است، نه راه حل.

میرسپاسی با احضار قهرمانان خاموش تاریخ معاصر، از عباس‌میرزا و مستشارالدوله تا روشنفکران مشروطه، نشان می‌دهد که تاریخ ایران نه تاریخ شکست، که تاریخ تلاش‌های هوشمندانه برای بومی‌سازی مدرنیته و «آبادانی» بوده است. او با احیای این مفهوم کلیدی، به جای «توسعه»؛ راهکاری اخلاقی، پراگماتیست و مبتنی بر «همزیستی» ارائه می‌دهد که می‌خواهد ایران را از بن‌بست روایت‌های فلج‌کننده نجات دهد و آن را به «خانه‌ای امن» برای تمامی اقوام و اندیشه‌ها تبدیل کند. این نوشتار، واکاوی این طرح نو و فراخوانی است برای تبدیل شدن از «سوگواران تاریخ» به «معماران آینده». این مطلب از نظرتان می گذرد:

****

روایت علی میرسپاسی در نقد جسورانه جواد طباطبایی و صادق زیباکلام / بازخوانی طرحی نو برای آبادانی ایران /  بزرگترین خطر نه تحریم که فقر "تخیل" است
محمدهادی زاهد غروی

تاریخ معاصر ایران، دست‌کم در یک قرن و نیم گذشته، صحنه‌ تکرار یک پرسش ثابت بوده است: «چرا عقب ماندیم؟». این پرسش که ابتدا از زبان عباس‌میرزا خطاب به ژوبر فرانسوی شنیده شد (یا چنین روایت شد)، به هسته‌ مرکزی تفکر روشنفکری ایران بدل گشت. اما دکتر علی میرسپاسی در کتاب مهم و راهگشای خود، «چگونه به آبادانی ایران فکر کنیم؟»، استدلال می‌کند که خودِ این پرسش و پاسخ‌های داده‌شده به آن، بخشی از مشکل هستند، نه راه حل.

میرسپاسی با شجاعتِ فکری، دو جریان غالبِ روشنفکری ایران (ناسیونالیسم باستان‌گرا و توسعه‌گراییِ تکنوکراتیک) را به چالش می‌کشد. او با هدف‌گیریِ آشکارِ پارادایم‌هایی که امثال سید جواد طباطبایی (تئوری زوال و ایرانشهری) و صادق زیباکلام (ما چگونه ما شدیم/ ذات‌گراییِ عقب‌ماندگی) نمایندگی می‌کنند، نشان می‌دهد که چگونه «روایتِ انحطاط» ما را فلج کرده است. در مقابل، او نظریه «آبادانی» را به عنوان بدیلی پراگماتیست، اخلاقی و امیدوارانه پیشنهاد می‌دهد؛ نظریه‌ای که به جای حسرتِ گذشته، سودای ساختنِ آینده را در سر دارد.

پیش‌درآمد

 ما در زمانه‌ «عسرت» ایستاده‌ایم؛ در دورانی که می‌توان آن را «زمستانِ فکر ایرانی» نامید. گویی گردی از پیری و خستگی بر چهره‌ دانشگاه، رسانه و روشنفکریِ ما نشسته است. آن شورِ آغازین، جای خود را به رخوت و رکود داده و صداهای بلندِ دیروز، اکنون به زمزمه‌های یأس بدل شده‌اند. نواندیشانِ ما، یا به کُنجِ انزوا خزیده‌اند و مرثیه‌ «امتناع» می‌خوانند، و یا در برابرِ دیوارهای بلندِ واقعیت، سپر انداخته و خاموش شده‌اند.

در این فصلِ سرد که «ناامیدی» تنها کالایِ پررونقِ بازارِ اندیشه است، و روشنفکرانِ ما گویی بر سرِ جنازه‌ تاریخ نشسته‌اند و بر سرنوشتِ شومِ خود مویه می‌کنند، کتابِ «چگونه به آبادانی ایران فکر کنیم؟» چونان اخگری در خاکستر می‌درخشد. دکتر علی میرسپاسی در این اثر، نه در پیِ تسلی دادن، که در پیِ «بیدار کردن» است. او فریاد می‌زند که این سکوت، نه نشانه‌ خردمندی، که علامتِ تسلیم است. این نوشتار، تلاشی است برای شنیدنِ صدایِ این کتاب؛ صدایی که می‌خواهد ما را از «سوگوارانِ تاریخ» به «معمارانِ آینده» تبدیل کند و ما را به «فراسوی گفتمان‌های عقب‌ماندگی، توسعه و انحطاط» رهنمون سازد.

زمستان بر روحِ اندیشه نشسته است. روشنفکران ما در گورستانِ گذشته مانده‌اند و مدام می‌پرسند: «چرا عقب ماندیم؟»، «چه کسی مقصر است؟». اما حقیقت این است که هیچ ملتی با نوحه‌خوانی بر ویرانه‌ها، خانه نساخته است. ما دیگر نیازی به روایتِ زوال نداریم. ما نیازمند روایتِ امید هستیم؛ امیدی که از دلِ شناختِ واقعیت بر می‌خیزد و با ابزارِ عقل و عمل، راهی برای آینده می‌سازد.

باستان‌شناسیِ امید

دکتر میرسپاسی برای اثبات اینکه «ما محکوم به زوال نیستیم»، دست به یک تبارشناسیِ جدید می‌زند و قهرمانانِ خاموشِ تاریخ روشنفکری ایران را احضار می‌کند.

۱. افسانه‌زدایی از عباس‌میرزا و ژوبر

او با تحلیل دقیقِ متنِ اصلی خاطرات ژوبر، نشان می‌دهد که گفتگوی معروف عباس‌میرزا («ای اجنبی، چرا ما چنین شدیم؟») آن‌طور که روایت شده، یک اعترافِ فلسفی به حقارت نبوده است. عباس‌میرزا یک فرمانده جنگی بود که پرسشی «تکنیکی» درباره‌ نظمِ قشون داشت. روشنفکرانِ بعدی، این پرسش فنی را به یک بحرانِ وجودی و فلسفی تبدیل کردند تا نظریه زوالِ خود را تایید کنند.

۲. هوشمندیِ مستشارالدوله و رساله «یک کلمه»

برخلاف کسانی که تلاش‌های میرزا یوسف خان مستشارالدوله را برای تطبیق قوانین فرانسه با شریعت اسلام، «التقاطی» و «ساده‌لوحانه» می‌خوانند، میرسپاسی او را یک استراتژیستِ باهوش می‌داند. مستشارالدوله فهمیده بود که مدرنیته در ایران، بدونِ اخذِ مشروعیت از سنت و مذهب، امکانِ استقرار ندارد. کارِ او نه ریاکاری، بلکه تلاشی پراگماتیست برای «بومی‌سازیِ قانون» بود. میرسپاسی بر این باور است که: رساله «یک کلمه» را می‌توان بیانیه‌ای برای مشروطه‌خواهی و تجددگرایی دانست؛ اما ممتاز و پیشرو بودن آن نه در تقابل با سنت بلکه در هوشمندی نویسنده برای پرهیز از افتادن در دام دوگانه سازی ساده انگارانه سنت و مدرنیته است.

مستشار الدوله از ساختن تقابل‌های کلیشه‌ای میان سنت و تجدد پرهیز می‌کند. در نتیجه، «یک کلمه» هم نقدی است بر قدرت سیاسی شاه، هم نقدی است بر قدرت دینی فقها و در نهایت طرحی است برای برجسته سازی مردم عادی ایران به مثابه سوژه‌های شهروندی و بنیان‌گذاری طرحی نو برای ایران. این متن به درستی شالوده تفکری است که با ذهنی باز، درکی انتقادی از سنت و امیدی معطوف به آینده به استقبال مدرنیته می‌رود.

روایت علی میرسپاسی در نقد جسورانه جواد طباطبایی و صادق زیباکلام / بازخوانی طرحی نو برای آبادانی ایران /  بزرگترین خطر نه تحریم که فقر "تخیل" است

۳. مشروطیت؛ پروژه‌ مبارک «جهان‌وطنی»

یکی از کلیدی‌ترین بخش‌های این پروژه فکری، بازخوانیِ حیثیتِ بربادرفته‌ «مشروطیت» است. سال‌هاست که روایت‌های غالب (از جمله روایت‌های دکتر سیدجواد طباطبایی)، مشروطیت را پروژه‌ای شکست‌خورده، تقلیدی و سطحی معرفی می‌کنند که نتوانست مبانیِ نظریِ مدرنیته را درک کند.

میرسپاسی اما غبار از چهره‌ مشروطه می‌تکاند. او استدلال می‌کند که طرح مشروطه، گرچه پروژه‌ای ملی و متعلق به مردم ایران بود، اما در عین حال، پروژه‌ای عمیقاً جهان وطن نیز بود؛ یعنی برخوردار از نگاهی باز به جهان. روشنفکرانِ مشروطه، جهان را خانه‌ خود می‌دانستند و مدرنیته را نه «کالای غربی»، بلکه «میراثِ بشری» می‌دیدند. به‌گونه‌ای که طالبوف تبریزی می‌گوید: «عشق نخست من به دنیاست، پس از آن به کشورم ایران و در نهایت به شهرم تبریز». این جمله به درستی نشان می‌دهد که مشروطه خواهان ضمن وفاداری به ایران نگاهی جهانی و انسانی نیز داشتند.

دکتر میرسپاسی روایت رایج «تاریکی و عقب‌ماندگی» ایران در دوره قاجاری را نقد و تأکید می‌کند که در قرن نوزدهم، ایران در شرایطی پیچیده و خاص قرار داشت؛ از یک‌سو در میان امپراتوری‌های استعمارگر قدرتمند مانند بریتانیا و روسیه و از سوی دیگر در جهانی که دست‌خوش تحولات سیاسی و اقتصادی بزرگ بود. با این حال، ایران برخلاف بسیاری از کشورهای هم‌جوار نه مستعمره شد و نه استقلال سیاسی خود را از دست داد. و با اشاره به برخی از دستاوردهای مهم عصر قاجار از جمله؛ آغاز اصلاحات اداری، نظامی و آموزشی، تأسیس دارالفنون و شکل‌گیری دانشگاه مدرن. بیان می‌کند که این تحولات نشان دهنده آن است که ایران قاجاری، علی‌رغم ضعف‌ها و بحران‌ها، کشوری ایستا و منزوی نبود، بلکه در مسیر مواجهه فعال و تدریجی با جهان مدرن حرکت می‌کرد.

در نهایت وی بر این باور است که با معیارهای جهانی، دارالفنون نخستین دانشگاه جدید در ایران شناخته می‌شود؛ و افزون بر آن مدرسه‌های عالی دیگر همچون مدرسه عالی فنون، دارالمعلمین، مدرسه علوم سیاسی و.. در واقع اساس و سرمشق دانشگاه تهران به شمار می‌آیند و ریشه در روزگار قاجار دارند. از این منظر می‌توان ادعا کرد که در مقیاس خاورمیانه و حتی آسیا، مشروطیت پیشرفته‌ترین، آزادی‌خواهانه‌ترین و سیاسی‌ترین تعبیر از مدرنیته بود. و به تعبیر سیدحسن تقی‌زاده مشروطه دستاوردی مبارک بود.

کالبدشکافیِ بن‌بست

برای ساختنِ بنایِ جدید، باید آوارِ قبلی را کنار زد. میرسپاسی با تیغِ نقد، به سراغِ دو اندیشه معاصر می‌رود که سایه‌ سنگین‌شان بر ذهنیتِ ایرانی افتاده است: نظریه‌ انحطاط (دکتر سیدجواد طباطبایی) و نظریه‌ عقب‌ماندگی (دکتر صادق زیباکلام).

۱. توهمِ انحطاط: نقد پارادایمِ امتناع (نقدِ طباطبایی)

یکی از ستون‌های اصلی کتاب میرسپاسی، حمله به نظریه‌ای است که تاریخ ایرانِ پس از اسلام (و مشخصاً پس از حمله مغول یا صفویه) را تاریخِ «زوال» و «امتناع تفکر» می‌داند. اگرچه میرسپاسی با احترام از فیلسوفان بحث می‌کند، اما پیکان نقد او متوجه مکتبی است که سیدجواد طباطبایی پرچمدار آن بود.

در پارادایمِ طباطبایی، ایران در «جدال قدیم و جدید»، شکست خورده و وارد دوران «امتناع» شده است. راه‌حل این مکتب، بازگشت به نوعی ناسیونالیسم فلسفی و احیای مفهوم «ایرانشهر» است. میرسپاسی اما استدلال می‌کند: نظریه زوال، تاریخ را وارونه می‌خواند. این دیدگاه تمام تلاش‌های نواندیشان ایرانی را نادیده می‌گیرد یا آن‌ها را شکست‌خورده می‌پندارد، صرفاً به این دلیل که ایران شبیه اروپا نشد.میرسپاسی هشدار می‌دهد که قرائت‌های افراطی از ایرانشهری (که گاه به نژادپرستی یا عرب‌ستیزی می‌انجامد)، نه تنها راهگشا نیست، بلکه مانعِ اصلی «همزیستی مسالمت‌آمیز» در ایرانِ متکثرِ امروز است.

وقتی پیش‌فرض را بر این می‌گذارید که «تفکر ممتنع شده است»، نتیجه‌ منطقی‌ آن یأسِ فلسفی است، نه کنشگریِ مدنی و دموکراتیک. این دیدگاه معتقد است ایران واردِ دورانِ «امتناعِ تفکر» شده و چون نتوانسته مدرنیته را از درونِ سنتِ خود بزاید، دچارِ زوال شده است. میرسپاسی این نگاه را خطرناک و فلج‌کننده می‌داند.

۲. ذات‌گراییِ منفی: نقد پارادایمِ خودتحقیری (نقدِ زیباکلام)

سویه‌ دیگرِ نقد میرسپاسی، متوجه جریانی است که در کتاب‌های عامه‌پسندتری مانند آثار صادق زیباکلام دیده می‌شود. این جریان با طرح سوال «ما چگونه ما شدیم؟»، پاسخ را اغلب در جغرافیا (کم‌آبی)، فرهنگ (دروغگویی/استبدادزدگی) یا توطئه خارجی می‌جوید. این جریان با پرسشِ «چرا عقب ماندیم؟»، لیستی از عیوبِ ذاتیِ ایرانیان (دروغگویی، استبدادزدگی، جبرِ جغرافیایی) را ردیف می‌کند. میرسپاسی معتقد است این «خودزنیِ تاریخی»، هیچ کمکی به تغییرِ وضعیت نمی‌کند.

عادی‌سازیِ وضعیت

یکی از ستون‌های اصلیِ روایت امید، عادی‌سازی تجربه‌ی ایرانی است. میرسپاسی با استفاده از مثالِ فرانسه نشان می‌دهد که حتی الگوهای غربیِ مدرنیته، با خشونت، زور و فشار شکل گرفتند. تا اواخر قرن نوزدهم، بسیاری از مردم فرانسه زبان فرانسه را نمی‌فهمیدند و دولت مرکزی با ارتش، مدرسه و جاده‌سازی، هویتِ ملیِ فرانسوی را به روستاییان تحمیل کرد.پس اگر مدرنیته‌ ما با زورِ رضاشاهی همراه بود، غیرعادی نیست. اگر ما در تلاش برای ملت‌سازی با مشکل مواجهیم، طبیعی است. ما در مسیرِ دشوار اما ممکنِ تاریخ گام برمی‌داریم، نه در بن‌بستِ انحطاط.

نظریه «آبادانی»؛ استراتژیِ بازگشت به زندگی

نقطه‌ اوجِ کتاب، طرحِ مفهومِ «آبادانی» است. دکتر میرسپاسی با وسواسِ بسیار، واژه‌ «توسعه» را کنار می‌گذارد و «آبادانی» را برمی‌گزیند. 

توسعه: مفهومی بوروکراتیک، کمّی، و اغلب از بالا به پایین است که انسان در زیرِ چرخ‌دنده‌های آن نابود می‌شود. توسعه می‌تواند آماری باشد؛ سد می‌سازد اما دریاچه را خشک می‌کند.
آبادانی: ریشه در «زیستن» و «آب» دارد. آبادانی یعنی فرآیندِ مداومِ «مراقبت از خانه». آبادانی، انسانی و اخلاقی است و از پایین می‌جوشد.

میرسپاسی عامدانه واژه قدیمی «آبادانی» را احیا می‌کند. توسعه اغلب بوروکراتیک، دولتی، آمرانه و مبتنی بر پروژه‌های غول‌آسا (سدسازی، کارخانه‌های بزرگ) است که توجهی به انسان و محیط‌زیست ندارد. آبادانی یعنی؛ بهبود کیفیت زندگی، آشتی با محیط‌زیست، به رسمیت شناختنِ تکثر فرهنگی، و تبدیل ایران به «خانه‌ای امن» برای همه شهروندان.

آبادانی بدونِ به رسمیت شناختنِ «دیگری» ممکن نیست. میرسپاسی صریحاً با قرائت‌های افراطیِ ایرانشهری که تنوعِ قومی و زبانیِ ایران را تهدید می‌پندارند، مرزبندی می‌کند. ایرانِ آباد، ایرانی است که در آن ترک، کرد، بلوچ، عرب و فارس، احساسِ «در خانه بودن» می‌کنند. آبادانی یعنی تبدیلِ ایران به یک «خانه‌ مشترک» که در آن هیچ‌کس مستاجر نیست.

چگونه به آبادانی ایران فکر کنیم؟ – انتشارات طرح نو

همزیستی؛ کلیدِ آبادانی در جامعه‌ای متکثر

یکی از ارزشمندترین درس‌های این کتاب، تأکید بر «کثرت‌گرایی» و «همزیستی» است. میرسپاسی به خوبی می‌داند که ایران امروز جامعه‌ای است با طیف‌های مختلف فکری؛ سنت‌گرایان، سکولارها، اصلاح‌طلبان، محافظه‌کاران، و طرفداران انواع مکاتب سیاسی. او می‌گوید که آبادانی تنها زمانی ممکن است که بیاموزیم با این تنوع زندگی کنیم.

این نکته بسیار مهم است. ما سال‌هاست که فکر می‌کنیم برای پیشرفت، باید یکی از این جریان‌ها کاملاً پیروز و دیگران نابود شوند. اما میرسپاسی می‌گوید: «نه!» او استدلال می‌کند که مدرنیته در ایران نه با حذف سنت، بلکه با تعامل خلاق با آن شکل گرفته است. نهادهایی مانند دانشگاه تهران، دادگستری مدرن، و حتی قانون اساسی مشروطه، همگی محصول تلفیق هوشمندانه مفاهیم مدرن با بافت بومی بوده‌اند.

او در بخشی از کتاب با ظرافت توضیح می‌دهد که دوقطبی‌های ساختگی (سنت در برابر مدرنیته، مذهب در برابر سکولاریسم، بومی‌گرایی در برابر غرب‌زدگی، ایران باستان در برابر اسلام) باعث شده‌اند ما نتوانیم یک «روایت مشترک ملی» بسازیم. امید، در «آشتی» دادنِ این‌هاست، نه حذف یکی به نفع دیگری.

برای او، آبادانی یعنی ایجاد فضایی برای گفت وگو، نه تحمیل یک ایدئولوژی خاص. یعنی پذیرش این واقعیت که در یک جامعه مدرن، مردم با باورها، سبک‌های زندگی و انتخاب‌های متفاوت وجود دارند و دموکراسی یعنی توانایی تحمل و احترام به این تفاوت‌ها. دموکراسی فقط صندوق رأی نیست؛ دموکراسی یعنی ادبِ همزیستی. یعنی توانایی تحملِ کسی که شبیه ما فکر نمی‌کند.

پنج رکنِ اقتصادِ سیاسیِ آبادانی

دکتر میرسپاسی چند پیشنهاد سیاستی مشخص برای تحقق عملی آبادانی در ایران ارائه می‌دهد که  عبارت اند از:

حمایت از کسب و کارهای کوچک و متوسط، توسعه تعاونی‌ها و ترویج اقتصاد خلاق به منظور توانمندسازی اقتصاد محلی و کاهش وابستگی به الگوهای سرمایه‌داری برون‌زا.

کاهش وابستگی به صادرات منابع خام از طریق توسعه زنجیرهای ارزش داخلی و سیاست‌های صنعتی معطوف به ایجاد ارزش افزوده بومی؛ به همراه تقویت امنیت غذایی و انرژی در مقیاس ملی و منطقه‌ای.

سرمایه‌گذاری در سرمایه انسانی و اجتماعی از راه بهبود کیفیت آموزش، ارتقای دسترسی به خدمات بهداشتی و غنی‌سازی حیات فرهنگی، به گونه‌ای که توسعه اقتصادی هم زمان با توانمندسازی اجتماعی پیش برود.

اصلاح سازوکارهای حکمرانی توسعه با تأکید بر شفافیت، پاسخ‌گویی و مشارکت واقعی مردم در فرایند تصمیم‌گیری، به نحوی که از تمرکز قدرت در ساختارهای بوروکراتیک جلوگیری شده و انطباق برنامه ها با نیازهای واقعی جامعه تضمین شود.

درهم تنیدن ملاحظات پایداری محیط زیستی و حفظ میراث فرهنگی در تمامی برنامه‌های توسعه برای تضمین تاب‌آوری بلندمدت و احترام به هویت‌های محلی.

درسِ بزرگِ غزالی؛ نوشتنِ «کیمیای سعادت» در میانه‌ آوار

دکتر میرسپاسی کتاب را با احضارِ روحی بزرگ از اعماقِ تاریخِ ایران به پایان می‌برد: امام محمد غزالی. چرا غزالی؟ و چرا اکنون؟.

زیرا موقعیتِ ما بی‌شباهت به زمانه‌ او نیست. غزالی «کیمیای سعادت» را زمانی نوشت که جهانِ اسلام در حالِ فروپاشی بود. خلافتِ عباسیان ترک برداشته بود، نزاع‌های فرقه‌ای بیداد می‌کرد و امنیت، گوهری نایاب بود. در آن هیاهویِ سیاسی و نظامی که همه شمشیر می‌کشیدند یا از وحشت می‌گریختند، غزالی قلم به دست گرفت.

نکته‌ درخشانِ تحلیلِ میرسپاسی اینجاست: غزالی در اوجِ آشوب، نه کتابی درباره‌ جنگ نوشت و نه رساله‌ای در بابِ انحطاطِ سیاسی؛ او کتابی درباره‌ «زندگی» و «اخلاق» نوشت. او به زبانِ فارسی (زبانِ مردم، نه زبانِ نخبگانِ عرب‌دان) از «کیمیای سعادت» سخن گفت. درسِ غزالی برای روشنفکرِ ناامیدِ امروزِ ایران این است: حتی در اوجِ ویرانی، حق ندارید رویایِ «جامعه‌ نیک» را رها کنید.

میرسپاسی نهیب می‌زند که جامعه‌ ایران امروز فاقدِ تصویری از آینده است. ما استادانِ نقدِ گذشته‌ایم، اما شاگردانِ تنبلِ تخیلِ آینده. ما می‌دانیم چه نمی‌خواهیم، اما نمی‌دانیم «جامعه‌ نیک» برای ما چه معنایی دارد. غزالی به ما می‌آموزد که وظیفه‌ متفکر در روزگارِ بحران، مرثیه‌سرایی نیست؛ بلکه ترسیمِ چشم‌اندازی اخلاقی است که در آن، زندگی هنوز ارزشِ زیستن داشته باشد.

او هشدار می‌دهد که بزرگترین خطر برای ایرانِ امروز، فقرِ اقتصادی یا تحریم نیست؛ بلکه «فقرِ تخیل» است. ما تواناییِ تخیلِ آینده‌ای بهتر را از دست داده‌ایم. ذهنِ ایرانی چنان درگیرِ کالبدشکافیِ شکست‌های گذشته شده که فراموش کرده است فردا هم روزی است.

او از مفهومِ «جامعه‌ نیک» سخن می‌گوید. جامعه‌ نیک، جامعه‌ای نیست که در آن مشکلی وجود ندارد؛ بلکه جامعه‌ای است که شهروندانش باور دارند «می‌توان» مشکلات را حل کرد. این باور، همان موتورِ محرکه‌ مشروطه بود و همان چیزی است که امروز باید احیا شود.

نقدی بر نظریه آبادانی

با وجود تمام نقاط قوت و نگاهِ تازه و جسورانه‌ کتاب، می‌توان نکاتی را یادآور شد که شاید پاشنه‌آشیل این نظریه باشد.

۱. کلی‌گویی در راهکارهای اقتصادی

اگرچه میرسپاسی اصول چهارگانه‌ اقتصادی را مطرح می‌کند، اما چگونگیِ گذار از اقتصادِ سیاسیِ فعلی (که مبتنی بر ذی‌نفعانِ قدرتمند و رانتیر است) به اقتصادِ آبادانی، مسکوت می‌ماند. چگونه می‌توان بدونِ درگیریِ سیاسیِ جدی، قدرت را از انحصاراتِ بزرگ گرفت و به بنگاه‌های کوچک داد؟ اینجا جایی است که «پراگماتیسم» با سدِ سختِ «قدرت» برخورد می‌کند.

۲. خوش‌بینیِ بیش از حد به غرب‌شناسیِ ایرانی

میرسپاسی اصرار دارد که ما در مواجهه با غرب «انتخاب‌گر» بودیم. اما آیا واقعاً در دورانِ قاجار و پهلوی، ساختارهای جهانی و استعماری اجازه انتخابِ آزادانه را می‌دادند؟ شاید سهمِ «جبرِ ساختاری» کمی بیشتر از آن باشد که میرسپاسی می‌پذیرد.

۳. ابهام در مفهوم «خانه»

استعاره‌ ایران به مثابه «خانه» بسیار زیباست، اما وقتی در خانه دعواست و برخی ساکنان قصدِ حذفِ دیگران را دارند، «مراقبت» چگونه ممکن می‌شود؟ نظریه آبادانی برای شرایطِ «تخاصمِ شدیدِ داخلی» (وضعیت قطبی‌شده‌ امروز)، راهکارِ سیاسیِ مشخصی (جز دعوتِ اخلاقی به گفت وگو) ارائه نمی‌دهد.

یک ربع با علی میرسپاسی: جنبش سبز و تنوع آراء
دکتر علی میرسپاسی

خلاصه جامع و نهایی کتاب

پیام کتاب دکتر علی میرسپاسی در پنج اصل خلاصه می‌شود:

۱. بیماری

ذهن ایرانی گرفتار «روایت انحطاط» است؛ یعنی یا حسرت گذشته باستانی را می‌خورد یا خود را قربانی توطئه غرب می‌داند. این نگاه باعث «فلجِ فکری» و «یأس» شده است.

۲. ریشه غلط

روشنفکران ایرانی (به‌ویژه جریان فردیدی و چپ‌زده) مدرنیته را اشتباه فهمیدند. آن‌ها به جای «دموکراسی و قانون» (مدل جان لاک و مونتسکیو)، به سراغ «ضدیت با غرب» (مدل هایدگر و شوروی) رفتند.

۳. واقعیت تاریخی

برخلاف تصور رایج، برخورد ما با غرب (از دوران عباس‌میرزا و مستشارالدوله) همیشه از سرِ ضعف نبوده. ما تلاش‌های هوشمندانه‌ای برای بومی‌کردن مدرنیته داشتیم (مانند رساله «یک کلمه») که باید دوباره احیا شوند.

۴. راه‌حل (آبادانی)

ما نباید به دنبال «توسعه» (به معنای صرفاً تکنیکی و غربی) باشیم، بلکه باید به دنبال «آبادانی» باشیم. آبادانی یعنی؛ بهبود کیفیت زندگی، آشتی با محیط‌زیست، به رسمیت شناختنِ تکثر فرهنگی، و تبدیل ایران به «خانه‌ای امن» برای همه شهروندان.

۵. روش کار (پراگماتیسم)

به جای انقلاب‌های بزرگ و ایدئولوژی‌های اتوپیایی، باید به روش «پراگماتیسم» (عمل‌گرایی) روی بیاوریم؛ حل مسئله‌های کوچک، گفت وگوی دموکراتیک، و اصلاح تدریجی. کتاب «چگونه به آبادانی ایران فکر کنیم؟»، تلاشی است شریف و عالمانه برای نجاتِ ذهنِ ایرانی از باتلاقِ یأس. دکتر میرسپاسی با صدایی رسا اعلام می‌کند که ما نه قربانیِ ژنِ معیوبِ خود هستیم، نه قربانیِ توطئه‌ غرب و نه محکومِ به زوالِ ابدی.

این کتاب، فراخوانی است برای تبدیل شدن از «روشنفکرانِ سوگوار» به «معمارانِ امیدوار». آبادانی ایران، نه یک رویا، بلکه یک پروژه‌ فنی، اخلاقی و ممکن است. پیامِ نهاییِ میرسپاسی در گوشِ نسلِ خسته اما جستجوگرِ امروز چنین طنین‌انداز می‌شود: تاریخِ ما، تاریخِ شکست‌های پیاپی نیست؛ این روایتی است که زوال‌اندیشان برای ما ساخته‌اند. تاریخِ ما، تاریخِ تلاش‌های شرافتمندانه‌ای چون دارالفنون و مشروطه است.

امروز، وظیفه‌ ما تکرارِ ناله‌ «چرا عقب ماندیم» نیست. وظیفه‌ ما پاسخ به این پرسش است: «چگونه خانه‌مان را دوباره قابلِ سکونت کنیم؟». پاسخ در بازگشت به عقلانیتِ طالب‌اف، جسارتِ غزالی و افقِ گشوده‌ مشروطه است. پاسخ، در مفهومِ «آبادانی» نهفته است: ساختن، حتی در میانه‌ ویرانی.

این کتاب برای تمام دانشجویان، کنش‌گران و هر ایرانی که دغدغه‌ میهن دارد، یک نقشه‌ راه است. خواندنِ آن نباید به تحسینِ نظری محدود شود، بلکه باید به تغییرِ نگاهِ ما در گفتگوهای روزمره، شبکه‌های اجتماعی و فعالیت‌های حرفه‌ای‌ منجر شود.

۲۱۶۲۱۶

کد مطلب 2160680

برچسب‌ها

داغ ترین های لحظه

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 15 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین