به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، اسدالله علم در خاطرات روز یکشنبه ۶ دی ۱۳۴۹ نوشت: امروز صبح پس از ملاقاتهای مفصل در منزل شرفیاب شدم – [از] بس خستهام میکنند، وقتی به کاخ نیاوران میروم مقدار زیادی قبل از آنکه شاهنشاه به دفتر که در کاخ جهاننماست تشریف بیاورند، راه میروم که نفسی و فکری تازه کنم. باری شرفیاب شدم، تلگرافات و کارتهای تبریک زیادی بود که همه را به عرض رساندم. گزارشاتی از پسر آیتالله خوانساری بود که به چه صورت نخستوزیر میخواهد با آنها تماس مستقیم بگیرد. به عرض رساندم، مایه تعجب شاهنشاه شد.
خبری در روزنامه تایمز بود، به این مضمون که روابط ایران و بحرین برای هردو طرف اهمیت دارد. بخصوص که بحرین میخواهد به جای الحاق به اتحادیه ضعیف امارات خلیجفارس مستقل بشود و چون کویت و عربستان سعودی با کنارهگیری بحرین موافق نیستند، ممکن است از ایران خیلی استفاده بکند. شاهنشاه خندیدند و فرمودند که «حالا خواهی دید سیاست ما چه نتایجی به بار خواهد آورد.» دیگر توضیحی نفرمودند. من فکر میکنم در مورد جزایر هم توافقهایی [شده] است که امر فرمودهاند وزیر خارجه، در کراچی اعلام حاکمیت ما را بر آنجا [بکند]. فرمودند: «من فکر میکنم حالا انگلیسیها با ما صافتر عمل میکنند. همین فروش بیمضایقه اسلحه به ما یک نشانه این عمل است و من فکر میکنم این تغییر رویه انگلیسیها بعد از حل قضیه بحرین پیش آمده است.» من عرض کردم: «به هر حال کار جزایر اگر با حسننیت انگلیسها تمام نشود، ناچار باید آنجا را تصرف کرد. بر فرض انگلیسها بخواهند مداخله مسلحانه بکنند، زورشان فعلا در خلیجفارس به ما نمیرسد؛ چون یکپنجم ما هم قدرت هوایی ندارند. بر فرض از قبرس طیارات کهنه بیاورند، دیگر آنجا قادر به عمل نخواهند بود. تا کشتی هواپیمابر هم بیاورند، ما کار را تمام کردهایم. به علاوه از کجا معلوم دل خودشان نخواهد که ما کار را تمام کرده باشیم.» فرمودند: «فکر میکنم حل میشود.»
فرمودند: «تو که نخستوزیر بودی، علیه تو و به طرفداری از آخوندها، انگلیسیها خیلی اقدامات کردند. همان جلسه منزل علاء وزیر دربار وقت بر علیه تو، مرکب از انتظام و شریفامامی و گلشاییان و سروری که پیشنهاد میکردند فوری بعد از قضیه پانزدهم خرداد – در آن روز من دستور شدت عمل و تیراندازی دادم و رجّاله را متفرق کردم – تو را برکنار کنم و وساطت امثال مسعودی و پاکروان از آخوندها و منبر رفتن بهبهانی – که از کهنهنوکرهای انگلیس بود و چهل سال بود که منبر نرفته بود – بر علیه تو همه دلالت بر این امر دارد.» عرض کردم: «صحیح است، ولی مثل اینکه آمریکاییها هم از غلام خوششان نمیآمد، زیرا هیچ مطلبی را نمیتوانستند از من بفهمند، خلاصه نوکرشان نبودم و فکر میکنم بختیار از بغداد هم در آن تاریخ با عِلم و اشاره آنها اقدام میکرد.» فرمودند: «این هم بعید نیست.»
من یقین دارم شاهنشاه بیش از اینها اطلاع دارند و اصولا اینکه من پس از آنکه همه جادهها را صاف کردم، از کار برکنار شدم و کار را به [حسن]علی منصور که شب انتخابات تهران از خانه وزیرمختار آمریکا به من تلفن و التماس میکرد که دستور بدهم در لیست انتخابشدگان قدری بالا بیاید و به نمره یک نزدیک بشود و واقعا نوکر آمریکاییها بود، دلیلی غیر از این ندارد. ولکن شاهنشاه به قدری عمیق است که یک کلمه حرف بیربط محال [است] از دهن ایشان خارج شود.
ناهار سردار سواران سینگ وزیر خارجه هند شرفیاب بود. بسیار آدم چیزفهم و واردی است... سر ناهار که خیلی طول کشید، از همهچیز صحبت شد، از معادن آفریقا و معادن عظیم مس ما، تا کنفرانس اسلامی کراچی. شاهنشاه فرمودند: «من گفتهام تعهدات ما در این کنفرانس تا اندازهای است که با تعهدات ما در سازمان ملل مغایرت نداشته باشد.» از تسلط شوروی بر بحر احمر و خلیجفارس و اقیانوس هند و لژیون خدمتگزاران بشر و همه و همه صحبت شد. جلسه خوبی بود، فقط عیبی که داشت من قدری شراب زیاد نوشیدم. بعدازظهر ناچار شدم بخوابم، ولی شاهنشاه چیزی ننوشیدند.
سر شام رفتم. بر سر دعوت از یک عده اشخاص و سفرای خارجی شاهنشاه خیلی سخت به شهبانو پریدند، به طوری که من خجالت کشیدم. من پیشنهاد کردهام از دستجات مختلف اعم از دیپلماتهای مقیم مرکز و صاحبان صنایع و هنرمندان و نویسندگان، دعوت مخلوطی برای شام در حضور شاهنشاه به عمل آید... تصویب فرمودهاند. راجع به تاریخ دعوت و اشخاصی که باید دعوت شوند، سر شام که هردو تشریف داشتند، پرسیدم که کارم آسان شود. شهبانو با دعوت صاحبان صنایع به عنوان اینکه مردمان بدنامی هستند، مخالفت کردند. شاهنشاه سخت عصبانی شدند و فرمودند که من از شما مشورت نمیخواهم. هر عملی بخواهم میکنم. حالا هم عَلَم بیربط نظر شما را خواست. من خیلی ناراحت شدم که باعث ناراحتی شهبانو شدهام...
خوشبختانه بعد از شام مقداری صحبتهای مذهبی شد و قدری [تنش] tension کم شد. شاهنشاه فرمودند: «من در خانه کعبه همهچیز را فراموش میکنم و حالت عجیبی دارم که مایلم در تمام عمر همان حال را داشته باشم، یعنی یک از خودبیخودی و سرمستی عجیب... با آنکه سعی دارم آدم خرافاتی نباشم، ولی ناچارم اذعان کنم که چنین حالی به من دست میدهد.» علیاحضرت هم فرمودند: «میل دارم در لژیون خدمتگزاران بشر خدمت کنم.»
منبع: یادداشتهای علم، جلد دوم، چاپ سوم، تهران: کتابسرا، صص ۱۸۳- ۱۸۰
۲۵۹





نظر شما