گروه اندیشه: مطلب زیر متن سخنان دکتر داریوش رحمانیان،به مناسبت رونمایی از کتاب «نصایح شاهرخی» است که در روزنامه اطلاعات منتشر شده است. رحمانیان در مجموع می اندیشد که تاریخ سیاسی ایران، بیش از آنکه صحنهی تصمیمات عقلانی باشد، عرصهی تجلی ناخودآگاه، عواطف و «مستیهای سهگانه» (قدرت، ثروت، معرفت) بوده است. او با نقد سنت دیرینهی «اندرزنامهنویسی»، هرچند تبیین میکند که چرا گمانِ رام کردنِ قدرت با نصیحت، توهمی بیش نیست، اما تاکید می کند «اینکه ما سنت اندرزنامه نویسیمان را فکر کنیم منفعل بوده است و فقط اندرز میکردند و پند میدادند این ظلم به این سنت فخیم، فاخر و ارجمند است.» رحمانیان در تحلیل خود از کالبدشکافیِ نظریهی انحطاط سیدجواد طباطبایی تا عریانگریِ ماکیاولیستیِ، عبید زاکانی و نقدِ نهادیِ ملکمخان، نشان میدهد که راهِ نجات نه در «اخلاقِ اشخاص»، بلکه در «عدالتِ سیستممحور» و فهمِ دقیقِ تاریخِ اجتماعی نهفته است. در یک جمع بندی کلی می توان گفت که او به طور کلی پنج موضوع مهم را در تحلیل خود مطرح می کند: تکیه بر روانشناسی سیاسی فروید در باره قدرت، جریان شناسی اندیشه سیاسی (سه گانه طباطبایی)، نقد مفهوم «عدالت ابزاری»، تغییر پارادایم از شخص به نهاد و بازخوانی میراث سعدی و نصایح شاهرخی.
****
ضربه فروید به سوژه دکارتی و تاریخ بیخردی
اجازه دهید با اشارهای به حضرت حافظ سخن خودم را شروع کنم. آن بیت بسیار مشهور که همه ما میدانیم و زبان زد عام و خاص شده
رموز مصلحت ملک خسروان دانند
گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش
این در حالی است که رموز ملک را خسروان نمی دانند و باید این رموز را به آنها آموخت. خواسته هایی بر ما غلبه دارد و ما بر اساس آن عمل می کنیم. دست کم از فروید به بعد اثبات شده است که این یک افسانه است که ما انتخاب عقلانی میکنیم. امروزه ما میدانیم که رشنال چویس یک افسانه است. این را میدانیم که بر پایه غرایز و عواطفی که بر ما پنهانند، خواستههایی که از درون ذهن یک دیکتاتور و خودکامه بر ما حاکمیت دارند، فرمان میدهند و ما بر اساس آن عمل میکنیم. در بسیاری از مواقع این عقل، آگاهی و دانش ما نیست که پایهای و انگیزهای برای حرکت ما ایجاد میکند، این عواطف و احساسات و خیالات و خواستههایی که از ناخودآگاه ما میجوشد و بیرون میریزد، هست که ما را جهت میدهد و ما را وادار به کنش میکند.
این انقلاب فرویدی از این جهت خیلی مهم بود یک ضربه مهمی بر آن سوژه باوری دکارتی زد. مورخ نامدار آمریکایی باربارا تاکمن در کتاب «تاریخ بیخردی» ما را نسبت به یک مسئله مهمی هوشیار میکند. تاریخ توهم، تاریخ پندار زدگی، حس ماموریت الهی، آسمانی و تاریخی که به یک شخص یا گاهی به یک اشخاص و گاهی به یک فرقه و گاهی به یک گروه و گاهی حتی به یک ملت دست میدهد.تاریخ یک چیزی را خیلی ساده روشن کرده است. وقتی ما تاریخ را ورق میزنیم میبینیم که قدرت مستی میآورد. اگر این نقل درست باشد، چون من نه حدیث شناسم، نه فقیهم، نه عالم این حوزهها هستم، یک دانشآموز تاریخم، ولی از زبان مبارک حضرت علی (ع) اگر حافظه من هم درست یاری بدهد، نقل است که قدرت یک توسن سرکش است. مرکبی است که سوار خودش را بر زمین میزند. قرآن را هم که ورق میزنیم. میبینیم که سه چهره به شکل نمونه در قرآن کریم برای اینکه ما هوشیار شویم در محوریت قرار میگیرند: فرعون، هامان و بلعم باعورا.
انواع مستی قدرت و چالش مهار آن
باز در فرمایشات حضرت علی (ع) هست که میگوید ما سه گونه مستی داریم. مستی قدرت، مستی ثروت و مستی معرفت. وای به حال کسی که گرفتار این مستیها بشود. بنابراین مسئلهای که وجود پیدا میکند و پیش روی ما انسانها در همه تاریخ قرار میگیرد و ما باید با آن برخورد کنیم و حل و فصلش کنیم، این است که چگونه میشود از شر این مستیها در امان قرار گیریم که بنده که فرمانروا هم پادشاه هم ملک هم سلطانم، خلیفهام، امیرم و زورمدار هستم دانش و آگاهی داشته باشم. خود این قدرت نمیگذارد که من بر پایه دانش و آگاهی و اخلاقیات انسانی عمل کنم. آن چیزی که من را از راه به در میبرد، مسئله این نیست که من صرفاً بدانم که این عمل بد است یا آن عمل خوب است. تاریخ نشان میدهد که خیلیها از ارباب زر و زور و تزویر اتفاقاً دانسته و آگاهانه ظلم میکردند.
تقسیمبندی سهگانه اندیشه سیاسی در نگاه طباطبایی
نکته دیگر درباره تاریخ اندیشه سیاسی در ایران و جهان اسلام این است که بین محققان، صاحب نظران و پژوهشگران بحث و مناقشه بر سر تقسیم اقسام ، جریانها، سنتها، ژانرها و گونههای اندیشه سیاسی است. یک شکل معروف است و آن تقسیم بندیای است که مرحوم استاد دکتر سید جواد طباطبایی در آثارش انجام داد. وی میگوید که ما سه جریان عمده داریم. یکی فلسفه سیاسی که از نظر او ریشه و پایهاش به یونان برمیگردد و مسلمانان و ایرانیان فلسفه سیاسی یونان را گرفتند و بعد طباطبایی میگوید که فارابی نخستین و واپسین فیلسوف سیاسی مسلمان شد. بقیه فیلسوفان سیاسی بعد از او همه در دایره تقلید و تکرار گرفتار آمدند و چیزی نیفزودند .
جریان دوم یا سنت دوم فقه سیاسی بود که سید جواد طباطبایی اسمش را شریعت نامه نویسی گذاشت. اولی بر پایه عقل و در دایره عقل به سیاست میپردازد یعنی درباره سیاست تعقل فلسفی میکند. دومی در دایره فقه و شریعت به سیاست میپردازد. یعنی سیاست را میخواهد شرعی بفهمد و بفهماند.
سومین جریان که معروف به سیاستنامه نویسی و سیرالملوک شده است. این سیاستنامه اساساً یک جعل مدرن است. فکر نمیکنم ما چنین تعبیری را داشته باشیم. این اصطلاح را شرق شناسان و ایران شناسان آوردند و رواج پیدا کرد. نخستین کسی که اسم سیرالملوک خواجه نظامالملک را سیاست نامه گذاشت شارل شفر فرانسوی بود که نخستین چاپ را هم او در فرانسه از این کتاب انجام داد.
سنت اندرزنامهنویسی و نظریه انحطاط
سیرالملوک بر پایه تجربه یا به یک معنا بر پایه سنتهاست و آنچه که در تاریخ ریشه و خاستگاهش عمدتاً ایرانی است.البته اندرزنامه نویسی خاص ایرانیان نبود. یونان، روم، مصر و بینالنهرین هم این سنت را داشتهاند. کهنترین اندرزنامهای که برای ما باقی مانده، اندرزنامهای از مصر باستان به نام اندرزنامه مریکر است، که در آن پدری که پادشاه است به فرزندی که قرار است جانشینش شود نصیحت میکند. جالب این است که آن اندرزنامه مصر باستان میگوید که با زور و ضرب و لشکر و سپاه نمیتوان حکومت را دوام بخشید. باید بر قلب مردم حکومت کرد. باید محبوبیت نزد مردم داشت و این محبوبیت جز با مدارا و رفق و رواداری و گذشتِ حاکمیت و رفاه و امنیت مردم به دست نمیآید.
سید جواد طباطبایی در کتاب معروف «دیباچهای بر نظریه انحطاط» نگاه آسیب شناختی به کل فرهنگ ما؛ از جمله فرهنگ سیاسی ما؛ و بعد در درون فرهنگ سیاسی به اندیشه سیاسی ما داشت. یک نکتهای را آنجا میگوید. وی میگوید انحطاط و زوالمان که زوال عمومی بود، مهمترین تجلیگاهش زوال در فرهنگ سیاسی و اندیشه سیاسی بود. بلایی که به سر اندیشه سیاسی ما آمد به گمان ایشان این بود که بعد از مغولان طی یک سری از مراحل این سه جریان در هم آمیخته شدند، یعنی فلسفه سیاسی، کلام سیاسی، فقه سیاسی، سنت اندرزنامه نویسی با هم ادغام شدند و به این ترتیب کارکرد همه آنها از دست رفت و گرفتاریهایی ایجاد شد. اگر از این منظر نگاه کنیم نصایح شاهرخی نمونهای از ترکیب اندرزنامه نویسی سیاسی و فقه سیاسی یا به تعبیر طباطبایی شریعت نامه نویسی است.
توسن خودکامگی و توهم پند و اندرز
نکته دیگر در این رابطه این است که چون سنت اندرزنامه نویسی سیاسی در ایران و البته در جهان یک سوژههای روشن و سودمند و یک سویههای تاریک، آفت زا و آسیبآفرین داشت، درنتیجه باید هر دو سویه را در این زمینه دید یعنی هم باید یک نگاه آسیبشناختی داشت هم باید قدر اندرزنامههایی که در ایران و در زبان فارسی پدیدار شدند را هم بسیار دانست. آقای دکتر منوچهری خیلی خوب به یک کار بسیار ارجمند یعنی کتاب اخلاقیات شارل هانری دوفوشکور اشاره کرد که به گمان من از شاهکارهای بی مانند ایرانشناسان غربی است که پدید آمد و ترجمه فارسیش را مرکز نشر دانشگاهی منتشر کرد. خیلی اثر پرمایه ولی به معنای نظریهای مفهومی روشی کار نکرده است. نکته خیلی مهم این است که خودکامگی و استبداد یک اسب سرکش است. توسنی ویرانگر است که دارنده خود را دیوانه، مست و متوهم میکند. اندرزنامه نویسان میدانستند که در بیشتر مواقع حاکمان به ستم میگرایند. مسئله این بود که این مشکل را چگونه باید علاج کرد؟ به زبانی دیگر به این اسب سرکش چگونه باید لگام زد؟ آیا میشود آن را رام کرد یا نه؟
بدبختی بزرگ ما این بود که این سنت اندرزنامه نویسی سیاسی اساساً ما و اندیشمندان ما را نسبت به این که با اندرز و پند میشود این لگام را به گردن این اسب انداخت، متوهم کرد. تاریخ ثابت کرد که چنین نیست. نمیشود با اندرز و نصیحت توسن سرکش قدرت را رام کرد. اینجا بنده به سهم خودم یک مفهوم نظریه ساده را سالها پیش در نقد اندیشه سیاسی به فرهنگ سیاسی قدیم ساختم. و آن مفهوم «عدالت ابزاری» است. منظور چیست؟
مفهوم عدالت ابزاری در سنت سیاسی ایران
ببینید منظور از عدالت ابزاری این است که عدالت البته میتواند روش و ابزار حکومت باشد و باید باشد، ولی عدالت یک غایت، آرمان و ارزش است. به عبارت بهتر وقتی فردی در قدرت قرار میگیرد، باید عدالت را به عنوان یک آرمان پیشوای خود قرار دهد و پای آن بایستد، حتی اگر کشته شود یا از قدرت بیفتد. این آن چیزی است که مثلاً ما در مورد حضرت علی(ع) میبینیم که از برقراری عدالت کوتاه نمیآید ولو اینکه از قدرت بیفتد و پای قسط و عدالت میایستد. اما اندرزنامه نویسی سیاسی ما از جمله نصایح شاهرخی چه میگوید؟ شما اگر در سنت اندرز نامه نویسی سیاسی ایرانی نگاه کنید، در سیرالملوکها و آثار سعدی و ... عدالت تبدیل به ابزار میشود. یعنی ناخواسته عدالت فرو کاسته و ابزار میشود.
یعنی به فردی که صاحب قدرت است میگویند عدالت بورز، داد پیشه کن، چون الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم. بسیار خوب. به حاکم این را میگویند و او میداند که ظلم مایه تباهی ملک اوست. ولی مسئله مهم این است که شما وقتی تاریخ را نگاه کنید این مستی قدرت چنان نیرومند است که اجازه شنیدن چنین پند و سخن و اندرزی را به هیچکس تقریباً نمیدهد. یعنی حاکم میداند که ظلم ریشه او را میکند. او میداند که بنیاد ملک و دولت را بر باد میدهد، ولی همچنان به ظلم ادامه میدهد. این بلایی است که عدالت ابزاری بر سر اندیشه و فرهنگ سیاسی ما آورد و گرفتاریهای بسیار زیادی ایجاد کرد.
ماکیاولیسم عریان و نقد سنت اندرزنامه
سنت اندرزنامه نویسی را چند نفر نقد کردهاند. نقدهای جالبی هم به این سنت دارند، به ویژه در عصر جدید. در واقع شاید بشود گفت یک پارادایم شیفت یک انقلاب در اندیشه سیاسی به دست نیکولو ماکیاولی رقم خورد. ماکیاولی پایهگذار ماکیاولیسم شناخته میشود. اما ما ماکیاولیسمی پیش از ماکیاولی هم داریم. یعنی تاریخ یک ماکیاولیسم خیلی نیرومندی دارد که باید راجع به آن کار کرد. اما جناب ماکیاول در حقیقت یک اندرزنامه نویس برای خاندان مدیچی است.او کتاب پرنس یا شهریار را مینویسد. ماکیاولی در کتاب شهریار دقیقا برعکس کل سنت اندرزنامه نویسی میگوید که عدالت، راستی، درستی و اخلاق را رها کن . اصلا سیاست تابع ارزشهای اخلاقی نیست.
اگر سیاستمدار بخواهد تابع ارزشهای اخلاقی و جوانمردی و مثلاً حس رفاقت، برادری و خویشی باشد قدرت را نمیتواند حفظ کند. قدرت با منطق خاص خودش به دست میآید، حفظ میشود، توسعه پیدا میکند. هیچ نهاد سیاسیای از اخلاق به هیچ عنوان تبعیت نمیکند. اصلاً قدرت و اخلاق ذاتاً قابل جمع نیست. یک سیاستمدار باید جایی شیر باشد و جایی دیگر باید روباه باشد. جایی باید راست بگوید و جای دیگری باید دروغ بگوید. از نظر ماکیاولی هرجا لازم شد سیاستمدار باید دروغ بگوید. کدام اندرزنامه نویسی این سخنان را گفته بود؟ آنها نگفته بودند. ولی چرا گفته بودند ماکیاولی را کنار بگذاریم؟ در واقع ماکیاولی در سیاست به تعبیری که من دارم، عریانگری کرد. یعنی سیاست شخصی محور و شخص باور را لخت کرد و این کار خیلی عجیبی بود.
چرا حضرت مولانا میفرماید:
بر سر گنج از گدایی مردهای
زان که اندر پرده و در غفلتی
از رندی عبید زاکانی تا نقد نهادی ملکم خان
ما یک چیزهایی داشتیم درست است که اینها پارادایم نشدند و درست است که پارادایم شیفت را رقم نزدند، اما جرقههای خیلی نیرومند و مبارکی بودند و ما باید به اینها توجه کنیم. ماکیاولی در حقیقت نخستین منتقد کل سنت اندرزنامه نویسی سیاسی شناخته میشود. ولی پیش از ماکیاولی در ایران فرد دیگری کار خیلی قشنگی کرده بود. کارهایی که عبید زاکانی انجام داد. شما رساله دلگشا، تحریفات و اخلاق الاشرافش را ببینید. وقتی در اخلاق الاشراف از مذهب منسوخ و مذهب مختار سخن میگوید، در واقع یک جور دریافت ماکیاولیستی دارد.
میگوید انوشیروان عدالت ورزید و دادگری پیشه کرد ولی با این کار ریشه ساسانیان را کند. شما شاید از یک جهت این سخنان را به حساب رندی عبید بگذارید ولی بالاخره دارد واقعیتهایی را به ویژه در عصر مغولان در عالم سیاست لخت میکند. فرد دیگری که همین سید جواد طباطبایی آن را در کتاب« نظریه حکومت قانون» دربارهاش سخن نمیگوید و اصلاً او را کنار میگذارد، چون او را مقلد و پیشوای مقلدان به حساب میآورد. اما جالب است که طباطبایی بزرگترین نظریهپرداز حکومت قانون عصر قاجاریه را حذف میکند و او میرزا ملکم خان ناظم الدوله است. اما میرزا ملکم خان ناظم الدوله نخستین منتقد جدی سنت اندرزنامه نویسی ایرانی است.
میرزا ملکم خان با زبان ساده و بسیار با قلم مؤثر و توانایی که دارد، به ما یادآوری میکند که گرفتاری ما در فرهنگ و اندیشه سیاسی قدیم و سنتی مان این بود که عدالت و دادگری را از اشخاص میخواستیم. از شاهرخ یا شاه اسماعیل یا شاه عباس و امثال اینها میخواستیم. و این باعث میشد که ما به نهاد و به اصلاح سیستم و ساز و کار قدرت توجه نکنیم. شما نمیتوانید عدالت و دادگری را از اشخاص بخواهید. چون اشخاص وقتی در عالم قدرت بالا رفتند، این بالا بردن آسان است اما دیگر نمیتوانید آنها را پایین بیاورید. فردی که در عالم سیاست و قدرت بالا رفت متوهم، مست و دیوانه میشود. خرد،گوش،چشم،دل و فهمش از کار میافتد. مشکل اصلی این است که شما نمیتوانید عدالت را از اشخاص بخواهید. نهاد، سیستم و دستگاه باید عدالت پرور و دادپیشه بشود. جالب این است که اگر ما به استناد طباطبایی بخواهیم داوری کنیم، هنوز گویی این پیام مهم و بنیادین ملکم و پیام عبید زاکانی شنیده نشده است.
نصایح شاهرخی و گنجینه تاریخ اجتماعی
یک آمریکایی خیلی رندی به نام اَمروز بیِرز داریم که خیلی هم شناخته شده نیست. یک کتابی نوشته که این را خانم مهشید میرمعزی قبلتر اول به نام دایره المعارف شیطان ترجمه کرد. بعداً آقای رضی هیرمندی تحت عنوان فرهنگ شیطان ترجمه کرد. من در یادداشتهایی نوشتم این امر عبید آمریکایی است. در واقع این فرهنگ شیطانش گونهای از رساله تعریفات است که عبید زاکانی نوشته است.
نصایح شاهرخی به جز اینکه در سنت اندرزنامه نویسی سیاسی واقعاً متن ارجمند و پراهمیتی است. واقعاً باید آنهایی که در این حوزه کار میکنند به آن بپردازند و یک فقیه حنفی در عصر تیموری و دوره شاهرخ ان را نوشته اما این متن به جز اینکه از نظر تاریخ اندیشه سیاسی بسیار مهم است و در تاریخ شریعت نامه نویسی اهمیت دارد . اما این کتاب برای کسی که میخواهد در حوزه تاریخ اجتماعی، تاریخ مردم، تاریخ زندگی روزانه، تاریخ خُرد، تاریخ پیشهها و حرفهها و اصناف و ژانرهای نوع تاریخ کار کند چنین متنی یا متنهایی از این قبیل واقعاً خیلی کارگشا هستند.
خود آقای دکتر امیرخانی در مقدمه هم به چند نکتهاش اشاره کرده است. مثلاً راجع به شغل صابون پزی و اینکه در دوره شاهرخ مثلاً حکم میدهند که صابونپزخانه حکومتی راه بیفتد و بعد به کبوترپرانی و قماربازی اعتراض میکنند و یا مسئله شطرنج ،بازیها و تفریحها و مسائلی از این قبیل در این کتاب سرنخها و دادههای بسیار ارزشمند و نابی به دست محقق تاریخ اجتماعی و تاریخ مردم و تاریخ فرهنگی داده میشود که باید خیلی قدر آن را شناخت.
سعدی؛ بزرگترین اندرزنامهنویس تمام اعصار/ادبیات کلاسیک ایران؛ سرشتی تمامسیاسی
به گمان بنده بزرگترین اندرزنامه نویس همه قرون و اعصار نه فقط در زبان فارسی بلکه در کل جهان، سعدی شیرازی است. گلستان و بوستان او حیرت انگیزند و تنها کتاب ادبی نیستند این کتابها به معنایی در جهان مدرن سیاستنامه هستند. گلستان باب اولش در سیرت پادشاهان است. این را به یک بدبختی بزرگ دیگر پیوند بزنم. ما ایرانی ها تاریخ، فرهنگ و تاریخ تمدنمان را خیلی خوب میخوانیم ولی هنوز به درجات زیر سلطههای نگاه اروپا مرکز انگار هستیم. به این مفهوم که تاریخ ، فلسفه، هنر و ... اختراع یونانیان است. این یعنی سررشته روایت دست اروپاییان است وکار خوب انتشارات میراث مکتوب این است که با انتشار کتابهایی نظیر نصایح شاهرخی به ما نشان میدهد که چه گوهرهای ناب و بی مانندی داشتیم و داریم.
یک کلان روایتی که درباره تاریخ ادبیات سیاسی در زبان فارسی و در ایران جا افتاده و جالب این است که خیلی از بزرگان این حوزه این را تکرار میکنند این است که میگویند ادبیات ما قبل از مشروطه دنبال تغزل و گل و بلبل و عاشق و معشوق و زلف یار و امثال اینها بود و بعد از انقلاب مشروطه بود که ادبیات سیاسی ما شکل گرفت. بله اگر از حالت کلان روایتی این سخن را خارج کنیم و بخواهیم مقداری روشمند سخن بگوییم میشود گفت که در ادبیات سیاسی مدرن ما و بعد از اینکه نثر محوریت پیدا کرد، طنزهایی مثل چرند و پرند دهخدا و امثال اینها به وجود میآید و از این نظر انقلاب مشروطه یک نقطه عطف است.
ولی ادبیات ایران به یک معنا سرشتهاش سیاسی است. یک نقدی که به آقای دکتر طباطبایی میشود کرد کلان روایتی است که راجع به عرفان ما دارد و فکر میکند ما یک سنت عرفانی داشتیم و یک فصلی را در آن کتاب معروف «درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی ایران» به امتناع تأسیس اندیشه سیاسی در عرفان اختصاص داده است. در حالی که در ادبیات عرفانی ما به یک معنا یک نوع ادبیات سیاسی وجود دارد. حدیقه الحدیقه سنایی غزنوی معروف به این است که نخستین منظومه عرفانی زبان فارسی است و آموزشهای عرفانی دارد. ولی ما از اول تا آخر این کتاب با سیاست، حکومت، قدرت، نصیحت و انتقاد روبرو میشویم و همین شیخ اجل سعدی شیرازی یک مکتب در این زمینه ساخت. سیف فرغانی قصیده معروفش که امروز شهره عام و خاص شده
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر عام و خاص
بر حلق و بر دهان شما نیست بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ادبیات ما ادبیات سیاسی آمیخته شده با سیاست و دغدغههای سیاسی است. ولی ما بر سر گنج از گدایی مرده ایم.
اندرزنامهنویسی به مثابه متن انتقادی
اندرزنامه نویسی در ایران بر خلاف پندار خیلیها اندرزنامهها و نصایح ساده نیست. یک نوع متن انتقادی هم هست. قائنی در این کتاب در مقام یک منتقد ظاهر میشود و خواستههای معینی دارد و زبانش هم تیز و برنده است. مثلاً اینکه خواسته تا بعضی از رسم و رسوم ناهنجار ضد شرعی و ضد مردمی مثلاً در حوزه مالیاتها بر افتد. بنابراین اینکه ما سنت اندرزنامه نویسیمان را فکر کنیم منفعل بوده است و فقط اندرز میکردند و پند میدادند این ظلم به این سنت فخیم، فاخر و ارجمند است.
۲۱۶۲۱۶





نظر شما